چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
 چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست *** سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
سرم به دینی و عقبی فرو نمی آید *** بتارک الله ازین فتنه ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست *** که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب *** بنال هان که ازین پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود *** رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من *** خُمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم *** گَرَم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند *** که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب *** که رفت عُمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند *** فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
تفسیر عرفانی

1.وقتی سخنان عارفان و رهروان راه عشق را می شنوی، مگو که نادرست است؛ ای عزیز جان من!اشتباه تو این است که سخن اهل دل را درک نمی کنی و نمی فهمی و در شناخت حقیقت به خطا رفته ای.
2.من عاشقی هستم که خدا را برای رسیدن به نعمت های بهشتی یا گریختن از کیفرهای دوزخ نمی پرستم،بلکه عاشقانه به عبادت می پردازم و به نعمت های این جهانی و آن جهانی اعتنایی ندارم.شگفتا!از این شور و فتنه ها که در سر ما پنهان است.
3.هر چند که من در فراق معشوق، صبر می کنم و سعی دارم که کسی از راز عشقم مطلع نشود، اما نمی دانم که در باطن غمدیده ی من کیست که پیوسته در جوش و خروش است و نمی گذارد که من آرام و خاموش باشم.
4.ای مطرب!کجا هستی که دل من بی قرار و بیتاب شده و مانند سازی است که ناموزون است و خارج از نظم خود آهنگ می زند؛ بیا و آواز بخوان که از آهنگ و آواز توست که کار ما سامان می یابد.
5.ای معشوق!من هرگز به این دنیا و مظاهر مادی اش توجهی نداشته و ندارم، اما وقتی که پرتوی از جمال دلربای تو را در آنجا دیدم، دنیا نیز در چشمم زیبا و خوب جلوه کرد.
6.ای معشوق!سراسر شب را به واسطه ی خیال های بیجا و آرزوهای دور و دراز خوابم نبرد؛ آری شب های زیادی است که به علت ننوشیدن می خمار هستم؛ شرابخانه کجاست تا با نوشیدن از شراب عشق، این خمار طولانی را از سر بیرون کنم و به وصال تو برسم.
7.از ریاکاری و زهد فروشی اهل صومعه آزرده خاطر و غمگین شدم و خون گریه کردم و این مکان به ظاهر پاک و مقدس به خون دل و اشک من آلوده شد؛ اینک ای ریاکاران صومعه!شما نیز مرا آلوده کنید و با شراب بشویید؛ چرا که باده اگر پاک نیست، از ریا و فریب کاری شما پاک تر است.
8.مرا از آن جهت در دیر مغان -که مجلس اُنس عاشقان واقعی است -گرامی و عزیز می دارند که آتش جاوید عشق در دل من روشن است؛ بنابراین من از اینکه شما زاهدان ریاکار به من توجهی ندارید، ناراحت نیستم و می دانم که در محفل عاشقان، عزیز و محترم هستم.
9.این چه نغمه و آهنگی بود که آن معشوق ازلی در پرده نواخت و ما را عاشق و شیفته ی خود کرد؛ عمرم گذشت و هنوز آرزوی آن در دلم است.من هرگز آن ندای عاشقانه را فراموش نمی کنم.
(اشاره به آیه 172 سوره اعراف:و آنان را بر خود گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟[جواب دادند:]بله گواهی می دهیم.)
10.از آن هنگامی که نغمه ی عشق تو در دلم طنین انداز شد و من راهی به عالم اسرار بردم و عاشق تو شدم،تا اکنون انعکاس آن در فضای سینه ام باقی است و من از لذت آن سرمستم.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی