پنجمین شهید
پنجمین شهید

 

نویسنده: میثم همتیان




 

 شرح حال شهید آیة الله قاضی سیدنورالله شوشتری
بسم الله الرحمن الرحیم
این بار، سخن درباره رادمردی است که برای یاری راهِ دوست، به هندوستان پر کشید و در میان فوج کثیری از اهل سنت، در حالی که تشیع خود را به شدتّ مخفی کرد، به سمت قاضی القضاة آنجا مفتخر شد. سخن از تلخ ترین شهادت های تاریخ است. سخن از پرچم دار تشیّع، مولاناالشهید سید نورالله شوشتری(1) است.(2) مبلّغی توانا و دانشمندی بزرگ که چنان به جهاد پیگیر و سرسختانه اش ادامه داد تا در راهش جان باخت و خونش در سرزمین هند را گلگون ساخت.
وی از علمای عظیم الشأن دوره صفوی به شمار می آید و معاصر شیخ بهائی است، و با 26 واسطه به امام زین العابدین علیه الصلوة و السلام می رسد. از حدود 130 اثری که در علوم و فنون مختلف از ایشان به یادگار مانده است، خیلی چیزها را می توان فهمید. شاید وی از نخستین مبلّغانی باشد که در هند به نشر دین مبین برخاسته است. او در این مدت در دشوارترین موقعیت ها، عصاره ی اندیشه و دانش خود را در سلک نگارش کشید، بدون این که به حَسَب ظاهری امیدی به ترویج و نشر آن داشته باشد. نه تنها چنین انتظاری نداشته، بلکه بالاتر، خود را برای پرداخت هزینه آن نیز آماده کرد، هزینه ای که جان او بود. برخی از کتب مشهور آن بزرگوار در ردّ اهل سنت مخصوصاً کتاب «احقاق الحق» و«مجالس المؤمنین»، باعث شهادتش شد.
در کتاب های امل الآمل، ریاض العلماء، روضات الجنات، اجازه نامه بزرگ متعلق به نوه سید جزائری، نجوم السماء، مستدرک، الحصون المنیعه، و دیگر فرهنگ های رجال، تمجیدهای بسیاری از قاضی نورالله شوشتری به عمل آمده است.

شرح زندگی:

پدر قاضی نورالله شوشتری، از سادات عالی قدر مرعشی در قزوین بوده است. وی از علمای بزرگ و صاحب تألیفات است. شهید بزرگوار، فرزند سیدشریف الدین در سال 965 در "شوشتر" خوزستان به دنیا آمد و در ربیع الثانی 979، از شوشتر به عزم زیارت و تحصیل علوم و تکمیل فیض، متوجه مشهد رضوی شد. وی در شوشتر و مشهد مطالعه ی علوم دینی و معارف یقینی را وجهه ی همت والای خود قرار داد و از محضر اساتید بزرگ مخصوصاً محقّق نحریر، مولا عبدالواحد استفاده فرمود. بعد از دوازده سال، به سبب مشکلات و شورش های زیاد، در شوال 992، به سمت شهر «آگره»(3) هندو مقرّ پادشاهی «اکبرشاه» متوجه شد. در زمان حکم رانی اکبرشاه، هندوستان روزگاری آرام داشت. اکبرشاه از نسل تیمور، دارای لیاقت و درایت بی کرانی بود و با تصرفاتش سلطنتی بزرگ تشکیل داده بود. وی علاقه زیادی به عمران و آبادی داشت و عنایت خاصی به مسائل فلسفی؛ اما عقیده ی چندان محکمی نسبت به دین خاصی نداشت. همین نگرش او موجب گشته بود که به فکر ارائه دینی مشترک از کل ادیان بیافتد و هندوستان محل زندگی ملحدین گردد. سید جلیل، نورالله شوشتری، در آن سامان، مذهبش را پنهان می داشت و از مخالفان تقیّه می کرد. او در مسائل فقهی مذاهب چهارگانه ماهر بود. از این رو، سلطان و بیشتر مردم گمان می کردند او سنّی مذهب است. پادشاه که علم و فضل و لیاقت او را دید، او را قاضی القضاة قرار داد. سید پذیرفت، به این شرط که: «در قضاوت، به یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنن پایبند نباشد و به اجتهاد خود، از میان آن مذاهب یکی را انتخاب کند. ولی از دائره ی این مذاهب بیرون نرود.» سلطان این شرط را پذیرفت. در حقیقت قاضی نورالله در آن شرایط، برای این که اختلافی پیش نیاید و ظواهر امور حفظ شود، رضایت داد تا در محدوده ی مذاهب چهارگانه عمل نماید، ولی هنگام رأی دادن، حکم شیعه را با حکم یکی از مذاهب چهارگانه تطابق می داد. هرگاه برخی به او در این مورد اعتراض می کردند؛ آن ها را بر مبنای یکی از چهار مذهب تسنّن پاسخ می داد. برخی هم می گویند وی تقیه نمی کرد، بلکه به مذهب شیعه عمل می کرد. اکبرشاه نیز به خاطر توانایی ها و صلاحیت هایش، علی رغم تشیع او، سمت هایی به او داد. پس شاید قتل او حقیقتاً به دلیل تشیع نبوده، بلکه به دلیل حسد اطرافیانش و قاضیان معاصر او باشد. چرا که او، ضمن این که در فضل و کمال، تقدم داشت، قاضی القضاة نیز بود و ضمناً درهای رشوه دادن و رشوه گرفتن را هم بر آن ها بسته بود. البته در این میان، تشیّع او، برای آن ها بهانه ای شد تا غرض شخصی و کینه ی درونی خود را آشکار سازند.
معمولاً مأموریت های قاضی نورالله، تحقیق در منازعات پیچیده بود. یک بار در سال 1000 هـ.ق، مأمور تهیه ی گزارش از ایالت کشمیر، به دلیل سوء اداره ی آنجا در حمله مغول شد. سال 1005 هـ.ق، برای تحقیقات امور مذهبی و خیریه، به ایالت «آگرا» رفت. سال 1008 هـ.ق، از طرف اکبرشاه، قاضی ارتش شد. در این حال، پنهانی به تصانیف خود اشتغال داشت. بدین ترتیب، کارش استوار گشت و جریان قضاوتش برقرار بود تا آن سلطان شهریار، درگذشت و پسرش «جهانگیرشاه» به مقام پدر نشست.(4)

شرح شهادت:

قاضی نورالله به کار خود ادامه می داد تا این که بعضی از عالِمان متعصّب اهل تسنّن که نزد سلطان مقرّب بودند، فهمیدند که او مذهب امامیّه دارد. بدخواهان بنای سخن چینی و گزارش های مغرضانه گذاشتند تا موقعیت سید را نزد شاهِ جوان بلرزانند و گفتند که او به یک مذهب پای بند نمی ماند. شاه جواب داد که وی آزاد بودن در انتخاب یکی از مذاهب چهارگانه را، آن روز که منصب قضاوت را عهده دار گشته شرط کرده است و این دلیل شیعه بودن وی نیست. بداندیشان حیله ای ترتیب دادند تا شیعه بودنش را ثابت نموده، حکم قتلش را از شاه بگیرند. بنابراین کسی را نزد قاضی نورالله به شاگردی فرستادند تا راز وی را برملا نمایند. شاگرد تا مدتی به کارش ادامه داد و ملازم وی بود تا پی برد کتابی به نام «مجالس المؤمنین» دارد، پس آن را با اصرار از وی گرفت. نسخه ای از روی آن برداشت و به هم دستانش داد تا به شاه گزارش کردند و همان کتاب را وسیله ای برای اثبات تشیّع او قرار دادند. به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته و برای اجرای حدّ، سزاوار شده است. سرانجام شاه را به خشم آوردند. شاه، قاضی را فراخواند و از مذهبش پرسید. وی خود را سنّی مذهب وانمود. پادشاه گفت: «اگر قاضی دروغگو باشد، حکم شرع، در حق وی چیست؟» قاضی جواب فرمود: «باید حد بخورد!» همان دم شاه فرمان داد که او را تازیانه ی خاردار زنند و حسب فتوای خودش عذاب کنند.(5) علماء پلید نیز به سرعت، حکم را اجرا کردند. قاضی به ضرب سه تازیانه بیهوش افتاد و آن قدر بر او تازیانه خاردار زدند که روح پرفتوحش در سنه 1019 در «اکبرآباد» پرواز نمود.(6) نعش مطهرش در همان شهر، متّصل به باغ قندهاری دفن گردید. مرقد او در آنجا مورد زیارت است و بدان تبرّک می جویند. عمر او در زمان شهادت، نزدیک به هفتاد سال بود.
برخی نیز آورده اند که آن بدخواهان کینه ورز، او را در راه عریان ساخته و با چوب های شاخه دار چندان زدند تا گوشت های تنش پاره پاره گشت و به جدّش پیامبر امین صلّی الله علیه و آله پیوست. و از قاضی نورالله، کتب فراوان و پنج پسر به یادگار ماند که همه از فضلا و علما بودند.(7)
علو مقام قاضی نورالله در حدی است که شیعه و سنی به آن اعتراف دارند. عالم فاضل منصف، عبدالقادر بن ملوک بدوانی در کتاب خود منتخب التواریخ(8) می گوید: «اگرچه قاضی نورالله شیعی مذهب است، اما بسیار به صفت عدالت و نیک نفسی و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است، و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفای قریحه و ذکاء مشهور است. صاحب تصانیف لایقه است، به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهی پیوست، و زمانی که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین، قاضی لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیری و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده، فرمودند که شیخ از کار مانده، بنابراین، قاضی نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید.»

کلامی از روضات الجنات(9):

صاحب روضات الجنّات در شرح حال سیّد سعید شهید، قاضی نورالله، به نقل از صحیفه الصفا می فرماید: «نورالله حسینی مرعشی، قاضی القضاة در هند، محدث متکلّم محقّق، فاضل نبیل علّامه، صاحب کتاب هایی در نصرت مذهب و پاسخ به مخالفان تشیع، به تهمت رافضی بودن، در دولت سلطان جهانگیر فرزند اکبر تیموری در اکبرآباد کشته شد و قبر او در آنجا مزاری شناخته شده است که او را در آنجا زیارت کردیم. گفته اند که دشمنان، او را در راه گرفته اند، پوست او را کنده اند و با چوب های تیغه دار چنان ضربه زده اند تا آنجا که اعضای بدن او، از هم جدا و کشته شده است. از این رو، او را شهید نامیدند.»

قلم قاضی نورالله:

بیان قاضی، چه عربی و چه فارسی، در جایگاهی بلند از فصاحت و بلاغت و مقامی والا از جهت روانی و لطافت است. این نکته برای کسی که با کلمات او مأنوس باشد، روشن است. به این مثال توجه کنید: سیداعجاز حسین هندی معتقد است که کتاب ابداء الحق نوشته قاضی نورالله نیست. او در این مورد، این گونه دلیل می آورد: «نه بیان این کتاب، هرگز به پایه ی بیان این علامه ی تحریر می رسد و نه شیوه ی آن به شیوه ی قاضی شباهت دارد. شیوه ی قاضی به بالاترین رتبه بلاغت و نیکویی تقریر رسیده است!»(10)

بعضی از تألیفات قاضی:

از تألیفات قاضی، آنچه شهرت یافته و نسخه های آن در همه جا منتشر شده، چهار کتاب است: احقاق الحق، مجالس المؤمنین، الصوارم المهرقه و مصائب النواصب. به ویژه دو کتاب اول، که بسیار مشهورند. به همین دلیل، پاره ای از تراجم نگاران در شرح حال قاضی، فقط همین دو کتاب را از میان آثار قاضی یاد کرده اند.

1-احقاق الحق

این کتاب باعث شهادت قاضی شد. به تصریح برخی از علماء مخصوصاً صاحب الذریعه، مانند آن در باب خود نوشته نشده است. قاضی این کتاب حجیم را، در مدتی کوتاه نگاشته است. (11) کتاب احقاق الحق با بیانی شیوا و همه کس فهم، حمله ای انتقادی بر ابطال الباطل نوشته ی فضل بن روزبهان اصفهانی است، که او، آن را در رد نهج الحق علامه حلّی اعلی الله مقامه نگاشته است.(12) محقّق محدّث محمدتقی مجلسی اعلی الله مقامه فرموده است: «بر هر شیعه لازم است که دو کتاب احقاق الحق و مجالس المؤمنین را داشته باشد.» قاضی، خود، در آخر کتاب می گوید: «سامان دادن این گوهرها، در هفت ماه انجام شد، با کثرت ملال و سستی بدن و ضعف قوائی که داشتم و در آخر ماه ربیع الاول سال 1014 در شهر «آگره» پایان یافت، شهری که بدترین شهرها است و کفر، دام خود را در آن گسترده و شیطان، مکر خود را در آن به کار گرفته است. خداوند، مؤمنان را از مکر و جهل آن در امان نگاه دارد، بحقّ الحقّ و اهله.» مرحوم علامه آیة الله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی در رابطه با قاضی نورالله و این کتاب می نویسند: «قاضی نورالله که الحقّ خدایش با شهدا، طفّ محشور گرداند خیلی زحمت کشیده است. کتاب نفیس وی، احقاق الحق تا روز قیامت تاج افتخاری بر تارک شیعه است.»(13)

2-مجالس المؤمنین

شهرت این کتاب، بیش از احقاق الحق است. این کتاب، در مدت 17 سال نوشته شده است و 9 سال قبل از شهادت، به پایان رسیده است. کتاب مجالس المؤمنین به زبان فارسی، کتابی بزرگ و شناخته شده، در رجال شیعه است. وی این کتاب را در جواب افرادی که پیدایش «شیعه» را از زمان صفویه می دانند نوشت و در اول کتاب به این مطلب اشاره می کند. میرزا عبدالله افندی معتقد است که افراط و تفریط های موجود در مجالس المؤمنین باعث شده تا او، کتاب ریاض العلماء را بنویسد. ریو (Roieu.Ch)در فهرست خود می نویسد نسخه ای خطی از کتاب مجالس المؤمنین در موزه ی لندن موجود است(14).

3- الصوّارِم المُهرقه

این کتاب کلامی نیز، با موضوع امامت عظمی و خلافت کبری، در پاسخ گویی به کتاب الصواعق المُحرقه نوشته ی ابن حجر هیثمی نوشته شده است (15) که با وجود حجم اندک، پرنکته و ارزشمند است.

4- مصائب النواصب

این کتاب نیز در رد نواقض الروافض (تألیف میرزا مخدوم شریفی، سنّی معاصر قاضی، که به زبان فارسی در تخطئه امامت است)، نوشته شده است. قاضی این کتاب را نیز در هفده شبانه روز(16) از ماه رجب سال 995 نوشته و به شاه عباس صفوی هدیه کرده است. شاه نیز کتاب را به خزانه ی کتاب حضرت رضا علیه آلاف التحیة و الثناء وقف کرده است. این کتاب در همان زمان توسط بزرگان زمان، متعدداً به زبان فارسی ترجمه می شود.

تحفه ای از کتاب مجالس المؤمنین:

قاضی نورالله اعلی الله مقامه در اوائل مجلس پنجم از کتاب مجالس المؤمنین، در ضمن شرح حال محمدبن علی بن النعمان، ملقب به «مؤمن الطّاق» می نویسد: «مفضّل بن عمر روایت می کند که، حضرت امام جعفر علیه السلام به من فرمودند که نزد "مؤمن الطاق" برو و به او امر کن که دیگر با مخالفان مناظره نکند، من هم در خانه ی او آمدم و وقتی از کنار بام سرش را بیرون آورد، گفتم حضرت امام به تو امر می فرماید که با اغیار سخن نگوئی. گفت: می ترسم که صبرم تمام شود.
مؤلف(قاضی نورالله) گوید: «این بیچاره مسکین نیز مدتی به بلای صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیّه و مدارا می نمودم و از بی صبری می ترسیدم و آخر به آنچه می ترسیدم، رسیدم. از عین بی صبری، این کتاب را در سلک تقریر کشیدم. اکنون از جوشش بی اختیار، به جانب پروردگار پناه می برم و همین کتاب را شفیع خود می آورم.»(17) خوش پریشان شده ای، با تو نگفتم «نوری» آفتی این سر و سامانِ تو دارد در پی(18)

ختامه مسک:

علامه طهرانی در کتاب شریف معادشناسی، در «احوال قبور اولیاء خدا» می نگارند:
«اگر فرض شود که بدن قطعه قطعه شود یا سوخته گردد و خاکسترش را به باد دهند یا به دار آویزند و چندین سال بر فراز دار بماند و کهنه گردد و کبوتر در شکم میّت لانه بگذارد، چنانچه بدن فقیه و متکلّم اسلام، قاضی نورالله شوشتری را در زیر شلّاق های خاردار ریز ریز کردند، و بدن فقیه عالیقدر اسلام شهید اوّل را به دار آویختند و سپس سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند، و بدن حضرت زیدبن علیّ بن الحسین را چهار سال بر بالای چوبه ی دار نگاه داشتند؛ ولی با همه ی این حوال به اندازه ی سر سوزنی از ثواب های آن متوفّی کم نخواهد شد، بلکه بواسطه ی ارتباط برزخ با بدن مثالی، همین وقایع ممکن است موجب إعلاء درجه و ترفیع مقام آن شهیدان راه حق و ولایت گردد»(19).
خدایا، منتقم واقعی خون به ناحق ریخته ی این بزرگ را برسان.
والسلام

پی‌نوشت‌ها:

1. برخی قاضی نورالله را شهید ثالث و برخی شهید خامس دانسته اند.
2. عمده مطالب این نوشته برگرفته از «شرح حال شهید قاضی نورالله شوشتری»، نوشته سید جلال الدین محدّث إرمَوی است که توسط آقای عبدالحسین طالعی ترجمه و در سایت مرکز اسناد مجالس شورای اسلامی موجود است.
3. یکی از بزرگترین شهرهای هند، که به آن «اکبرآباد» هم می گویند.
4. علامه نوری، خاتمه ی مستدرک الوسائل، فائده سوم، ص 430، به نقل از تذکرة، نوشته شیخ علی حزین که از علمای هند و معاصر با علامه مجلسی است.
5. تذکره ی صبح گلشن، ص 559 تا 560.
6. صاحب ریاض العلماء و صاحب روضات الجنات، محل شهادت قاضی را «لاهور» می دانند، که شاذ است و بعید به نظر می رسد.
7. تبریزی افندی، میرزا عبدالله، ریاض العلماء.
8. ریحانة الادب، ج3، ص 385 به نقل از منتخب التواریخ، جزء سوم، ص 137 تا 138.
9. سید اعجاز حسین هندی، کشف الحجب والاستار.
10. همان.
11. سید اعجاز حسین هندی، کشف الحجب و الأستار.
12. افندی میرزا عبدالله، ریاض العلماء.
13. علامه طهرانی، روح مجرد، ص 379.
14. فهرست ریو (Roieu.Ch)، ج1، ص 337 تا 338.
15. البته در جواب صواعق، کتاب های زیادی نوشته شده است، از جمله: ابداء الحق، البوارق الخاطفه، الصوارم المهرقة، الحدائق.
16. ملاحظه می فرمایید که قاضی چقدر سریع القلم، سریع الإنتقال، خوش بیان و خوش قریحه بوده است.
17. برخی به همین عبارت قاضی استناد می کنند که احتمالاً وی می دانسته با «شهادت»، از دنیا می رود.
18. «نوری» تخلّص شعری قاضی است این بیت از تذکره صبح گلشن ص 560 آورده شده است.
19. علامه طهرانی، معادشناسی، ج3، ص 193.

منبع مقاله: فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، ربیع الثانی- رمضان 1433، شماره 4 و 5.



 

 

نسخه چاپی