دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد
 دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد *** تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم *** این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاده به دست *** به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت *** نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سر و بالای من آنگه که درآید به سماع *** چه محل جامه ی جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن *** که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست *** حلّ این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن *** روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف *** تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد
به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست *** طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

تفسیر عرفانی
1. ای یار! دست کوتاه ماه به زلف تابدار تو نمی رسد و همان طور که تکیه بر باد نمی توان کرد، به عهد و پیمان تو نیز اعتماد نمی توان کرد؛ آری وفای تو مانند باد صبا ناپایدار و گذراست.
2. ای معشوق! من هر چه در توان دارم، در راه رسیدن به تو به کار می برم؛ اما اگر موفق نشدم، تقصیر من نیست، تقدیر الهی است و آنچه مسلم است اینکه نمی توان تقدیر را تغییر داد.
3. با رنج و سختی بسیار دست ما به دامن دوست رسید و ما به وصالش نائل شدیم؛ اینک این وصال را با تسمخر و سرزنش دشمنان و واعظان ریاکار رها نمی کنیم.
4. چهره ی زیبای معشوق را حتی به عنوان مثال نمی توان به ماه تشبیه کرد؛ زیرا زیباتر از آن است، نسبت یار را به هر بی سر و پایی نمی توان داد.
5. هنگامی که یار زیبا و بلند بالای من به رقص و سماع برخیزد، جان چه ارزش دارد که نتوان فدای او کرد؟!
6. فقط با چشم پاک می توان چهره ی زیبای یار را نگریست؛ زیرا در آینه جز به صفای چشم نمی توان نگاه کرد؛ آری نظر ناپاک مانند گرد و غباری است که صفای چشم و آینه را از بین می برد.
7. فهم مشکل عشق در توان محدود علم ما نیست و با این فکر و دانش ناقص و ناتمام نمی توان این مشکل بزرگ را حل کرد.
8. این حسد مرا کشت که تو معشوق همه هستی و عاشقان بسیاری داری؛ اما نمی توان روز و شب با مردم ستیزه کرد که چرا تو را دوست دارند؟! نمی توانم کار و کاسبی خود را رها کنم و با عاشقان بی شمار تو دست به گریبان شوم.
9. ای یار! طبع تو آن قدر حساس و لطیف است که برایت آهسته زیر لب دعا هم نمی توانم بکنم؟ زیرا خیال می کنی حرف دیگری زده ام یا درخواست نابه جایی کرده ام؟ در این صورت هیچ سخنی نخواهم گفت تا چه رسد به شرح دردمندی و دادخواهی.
10. ای یار! محراب ابروی کمانی تو قبله ی دل حافظ است؛ آری در مذهب عاشقان، جز تو از دیگری نمی توان اطاعت کرد.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی