تأثیر طلاق بر کودکان
تأثیر طلاق بر کودکان

 

نویسنده: دکتر رامین خدابخشی




 

 


از عوامل مهم در سازگاری کودکان پس از طلاق می توان به «میزان مشاهده ی درگیری های والدین با یک دیگر» و «عمق رابطه ی والد و کودک» اشاره کرد. هر چه قدر کودکان شاهد دریگیری و برخورد میان والدین شان باشند یا هر چه قدر از رابطه ی عاطفی ضعیفی تری با والدین خود برخوردار باشند، احتمال این که از سلامت روانی کم تری بهره مند شوند بیش تر خواهد بود.
تحقیقات نشان داده است کودکانی که در معرض فشارها و تغییرات جدایی و طلاق قرار دارند دچار سازگاری ضعیف تری می شوند. این فشارها و تغییرات شامل، تلاش کودک برای کنار آمدن با غیبت والدی که با آن ها زندگی نمی کند، تغییر در منابع اقتصادی و کاهش حمایت های مالی از خانواده، دسترسی کم کودک به والدی که با او زندگی می کند، به دلیل مشغله های بسیاری که پس از طلاق بر والد مقیم تحمیل می شود و تغییر در ساختار خانواده، نظیر ازدواج مجدد یکی از والدین، و ورود ناپدری یا نامادری و برادرها یا خواهرهای ناتنی است (آماتو، 2000؛ امری، 1999؛ هترینگتن و همکاران، 1989).
فشارهای مالی که پس از طلاق بر والدین وارد می شود گاهی منجر به تغییر مکان زندگی آنان می شود، به طوری که ممکن است والدین مجبور شوند تا خانه ی ارزان تری فراهم کنند. با توجه به این کوچ اجباری، بعضی از والدین مجبور می شوند مدرسه ی کودکان را عوض کنند که این تغییرات به نوبه ی خود باعث تغییر در گروه دوستان، همسایگان و همسالان فرزندان می شود. این فشارها نیز می توانند باعث اختلال در سازگاری اجتماعی و عاطفی کودکان شوند. رویدادهای تلخ و وقایع منفی که کودکان با آنان روبه رو می شوند هم چنین از عوامل مهم در بر هم زدن آرامش و ثبات کودکان طلاق به شمار می آیند (آماتو، 2000).
اگرچه شکی در افزایش فشارهای روانی بر کودکان طلاق وجود ندارد ولی تحقیقات نشان داده است که اکثر کودکان طلاق نهایتاً از نظر عاطفی به سازگاری می رسند. در مرورهایی که بر تحقیقات گذشته انجام شده است محققان دریافته اند که هر چند میان کودکان طلاق و کودکانی که والدین آن ها طلاق نگرفته اند، از نظر سازگاری روانی تفاوت هایی وجود دارد، ولی این تفاوت ها خیلی زیاد نیست. اگر چه طلاق باعث افزایش انواع مشکلات در زمینه های سازگاری، پیشرفت و روابط کودکان می شود، ولی مقاومت روانی آنان را نیز افزایش می دهد، به طوری که بیش تر کودکانی که والدین شان جدا شده اند، اغلب بدون هیچ گونه مشکل شدید رفتاری با طلاق سازگار می شوند. منظور از مقاومت روانی ظرفیت تحمل فشارها و مشکلات بدون ابتلا به اختلالات بالینی مهم است، معذالک، اگرچه کودکان طلاق به عنوان افراد مقاوم شناخته می شوند، اما در عین حال با پریشانی های روانی زیادی رو به رو می شوند و از مشکلات بی شماری نظیر ترس از تنها ماندن، آرزو به بازگشت والدین شان به یک دیگر، احساس سوگ در هنگام جدایی، ترس از دست دادن رابطه با اقوام و نگرانی از مشکلاتی که زندگی با یک والد برای آن ها به همراه می آورد، رنج می برند (امری، 1994).
پیامدهای طبیعی و مثبت مقاومت کودکان در برابر طلاق به اندازه ی میزان آسیب پذیری آنان از طلاق نیست، گرچه نمی توان کودکان طلاق را به عنوان یک گروه خاص از بیماران روحی نام نهاد ولی اغلب آنان با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنند. در ضمن، بسیاری از کودکان ونوجوانان حتی سال ها پس از طلاق والدین شان از دوران طلاق به عنوان ایامی بسیار دردناک در زندگی شان یاد می کنند (لومن بیلینگز و امری، 2000).

تأثیرات روان شناختی و اجتماعی

مشکلات رفتاری یا «بیرونی»

عوامل فشارزای گوناگونی در رشد اختلالات عاطفی و رفتاری کودکان دخالت دارند که طلاق والدین از قوی ترین عوامل در بروز مشکلات بیرونی به شمار می آید. تحقیقات نشان داده است که کودکان طلاق در مقایسه با کودکان خانواده هایی که طلاق نگرفته اند، معمولاً نافرمان تر، پرخاشگرتر، لج بازتر و فاقد نظم شخصی هستند (وادس ورت و همکاران، 1985).
این مشکلات بیرونی به صورت رفتارهای نابهنجار در مدرسه و کلاس درس و تعلیق و اخراج آنان از مدرسه به خوبی آن را نشان می دهد. از این رو تحقیقات بیش تر بر نقش کارکرد خانواده، نظیر ضعف در تربیت کودکان و مشاجرات پدر و مادر، تأکید دارد تا نقش ساختار خانواده در بروز مشکلات رفتاری کودکان (امری، 1999).
همچنین این پژوهش ها نشان داده اند که فرزندان طلاق از نظر روابط اجتماعی با افرادی نظیر پدر و مادر، سرپرستان، برادران و خواهران و همسالان با مشکلات زیادی روبه رو هستند (آموت و کیت، 1991؛ هترینگتن، 1997).
محققان نیز دریافته اند که این کودکان در مقایسه با کودکان خانواده های عادی دو تا سه بار بیش تر به سمت همسالان ضد اجتماعی گرایش می یابند. از نظر تمایلات جنسی، کودکان طلاق در سنین پایین تر تمایل به این گونه روابط پیدا می کنند و در مقایسه با کودکان خانواده های عادی در سنین نوجوانی (بدون ازدواج رسمی) بچه دار می شوند.
در گزارشی که در سال 2009 در انگلستان منتشر شد، محققان به این نتیجه رسیدند دخترانی که با مادران شان رابطه ی عاطفی خوبی داشتند در مقایسه با کودکانی که با مادران شان رابطه ی عاطفی خوبی نداشتند، دیرتر روابط جنسی را شروع می کردند.
محققان اضافه می کنند شروع این روابط برای دخترانی که رابطه ی خوبی با مادرشان داشتند معمولاً در 19 سالگی بوده است، در حالی که این سن برای دخترانی که با مادران شان رابطه ی عاطفی خوبی نداشتند از 16 سالگی شروع می شود. هر چند این یافته ی اخیر نگاه خاصی به ربطه ی دختران طلاق با مادران شان ندارد ولی وقتی این وضعیت برای دخترانی که در خانواده های طلاق نگرفته اتفاق افتاده است، تصور این که برای دختران طلاق هم اتفاق افتد، دور از ذهن نیست.
کودکان طلاق در مقایسه با کودکان خانواده های عادی در خطر استفاده از مواد مخدر بیش تری قرار دارند که ناشی از کاهش نظارت والدین بر رفتار کودکان، پایین آمدن کیفیت تربیت و عشق ورزی والدین و کمبود مهارت های مقابله ای کودکان در برخورد با مشکلات است (نیهر و شُرت، 1998).

مشکلات عاطفی یا «درونی»

پژوهش ها نشان داده است کودکان و نوجوانان طلاق یا کودکان خانواده های پر تنش در مقایسه با خانواده های عادی و آرام از سطوح بالایی از افسردگی رنج می برند (کانگر و چائو، 1996). نظیر همین یافته ها درباره ی اختلالات اضطراب نیز گزارش شده است. کودکان طلاق دو تا سه بار بیش تر از خدمات روان شناختی استفاده می کنند و دچار مشکلات جسمانی و بیماری ها بیش تری می شوند (هوارد و همکاران، 1996).

تأثیر طلاق بر تحصیلات فرزندان

در استرالیا طلاق باعث کاهش دستیابی کودکان به موفقیت های تحصیلی، به ویژه در دوره ی راهنمایی شده است (ایوانز، کلی و وانر، 2001). کودکان طلاق در مقایسه با کودکان خانواده های عادی، بیش از دو برابر مدرسه را رها می کنند. به علاوه، عواملی که منجر به کاهش اشتغال به تحصیل و در نهایت ترک تحصیل می شود عبارتند از: مختل شدن عملکرد داخلی خانواده، افزایش تغییراتی که در محل اقامت کودک به وجود می آید و کاهش مداخله ی والدین در نظارت و سرپرستی بر تکالیف مدرسه ی کودکان (مک لنهان، 1999). مشاهده ی مشاجرات والدین یکی از عوامل اصلی فشار برای کودکان به حساب می آید و کودکانی که چنین وضعیتی دارند، بیش تر در معرض خطر ابتلا به رفتارهای ضد اجتماعی، اضطراب، افسردگی و دشواری در تمرکز قرار می گیرند، هم چنین این عوامل بر عملکرد مدرسه ای کودکان تأثیر می گذارد (داویز و کا مینگز، 1994).
منبع مقاله: خدابخشی، رامین؛ (1388)، سرپرستی پس از جدایی (تلاشی آگاهانه برای جبران خطاهای خودآگاه و ناخودآگاه)، تهران: نشر قطره، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی