اگر بخواهیم ؛ می‌توانیم
اگر بخواهیم ؛ می‌توانیم

 





 

 



گفت‌وگو با دکتر ابراهیم رزاقی (3)
با کمی تأمل در باب اقتصاد مقاومتی درمی‌یابیم که اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی نیازمند بازنگری در سبک زندگی است. رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها بر ضرورت دستیابی به اقتصاد مقاومتی تأکید فرموده‌اند و بسیاری از صاحب‌نظران و اقتصاددانان نیز معتقدند که بنای اقتصاد مقاومتی از دل رفتارهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مردم بیرون می‌آید. از این رو، به نظر می‌رسد که در مقطع فعلی، نیازمند یک رویکرد انقلابی و جهادی در سبک زندگی هستیم.در قسمت قبل به بررسی موانع پیش روی اقتصاد مقاومتی پرداختیم در این قسمت همراه با دکتر رزاقی به راهکارهای تحقق آن خواهیم پرداخت.

چه راهبردهایی را جهت تحقق اقتصاد مقاومتی مطرح میکنید؟ با چه تدابیری میتوان در این حوزه گفتمان سازی کرد؟

مثلاً دانشگاه‌های ما علوم انسانی را باید درونی کنند، از جمله اقتصاد را. این همه اقتصاد سرمایه‌داری لیبرالی را به همه درس ندهند. حداقل باید انتقادات وارد به این اقتصاد را از دید باورهای مذهبی و قانون اساسی ما مطرح کنند. شهرداری‌ها باید دولت را موظف کنند که نیازهای خود را از خارج برطرف نکنند، بلکه از داخل برطرف کنند. صنایعی را که بخش خصوصی به وجود نمی‌آورد خود دولت به وجود آورد. هیچ ماده‌ی خامی صادر نکنیم و مواد پتروشیمی و معدنی را تبدیل کنیم. به بخش خصوصی و تعاونی تولیدگر کمک کنیم. جایی هم که آن‌ها نخواستند، بخش دولتی جبران کند و از مصرف‌کننده هم بخواهیم که کالای خارجی نخرد. بهای کالای خارجی را هم بالا ببریم. ضمن اینکه کالای اساسی را تقویت کنیم که ارزان‌قیمت دست مصرف‌کننده برسد. برای واردات کالای غیرضروری و تجملی یارانه ندهیم. دلار الآن باید شش هزار تومان باشد. به نظر می‌آید این مجموعه‌ها احتیاج به این دارد که روی آن‌ها کار شود. رسانه‌، تلویزیون و غیره برای کسب درآمد نباید فقط تبلیغ کنند، مردم را شست‌وشوی مغزی ندهند، سریال‌ها و فیلم‌ها را همین‌طور اجازه ندهند که پخش شود.
فیلم‌های سینمایی را عده‌ی کمی می‌بینند، ولی تلویزیون را میلیون‌ها نفر می‌بینند. همان‌طور که رهبری گفته‌اند در دانشگاه‌ها باید گفت‌وگوهای علمی صورت بگیرد، ظرفیت انتقادپذیری اساتید و موافق و مخالف را بالا ببرند. تلویزیون این کار را باید انجام دهد. الآن این کار را می‌کنند، ولی نه به معنای واقعی. همین که این انتقادات به سیاست نولیبرالی وارد است، چرا ما باید این سیاست را به کار ببریم. باید این‌ها را به معنای واقعی مورد نقد قرار دهند و پخش کنند، اما این کار را نمی‌کنند.
از خانواده بخواهیم از خودش دفاع کند. از افراد بخواهیم که خودش را برای مصرف اسیر نکند. جنبه‌ی انسانی‌اش را فراموش کرده‌اند. باید خطرات را بگوییم که غرب چطور است. از لذت‌های معنوی محروم شدند و به جایی رسیدند که نمی‌توانند خودشان را بازیابند. این‌ها به‌سادگی به دست نیامده‌اند، ولی می‌توانند از دست بروند. نه اینکه بخواهم بگویم هیچ‌کس نمی‌تواند بازگردد و اصلاح شود، ولی عده‌ی قلیلی می‌توانند برگردند. برای مثال، عده‌ی قلیلی می‌توانند برگردند و اعتیادشان را ترک کنند. در همه‌ی مسائل این‌طور است. انسان تمام ساخت‌های ذهنی‌اش تغییر می‌کند. بوی گند و تعفن خودپرستی و بی‌وفایی را تشخیص نمی‌دهد. می‌بیند که ذلیل و علیل و افسرده و درمانده است، مدام باید دارو بخورد که آرامش بگیرد، مدام باید کار زشتی که موجب آرامش می‌شود انجام دهد. به آن سو می‌رود، ولی باز هم راضی نیست. فکر می‌کند همه‌ی انسان‌ها دشمنش هستند و زندگی پوچ و بی‌معنی است. من فکر می‌کنم روی این‌ها باید کار کنیم که متأسفانه نکرده‌ایم، به دلیل گستاخی کسانی که از غرب الگو گرفته‌اند و همه‌چیز ما را زیر سؤال برده‌اند. شرایطی به وجود آوردند که انسان‌های واقعی خجالت می‌کشند بگویند ما که هستیم و الگوی خودشان را نشان دهند. کلمات بدی در مورد این‌ها به کار می‌برند. ما باید با افتخار بگوییم که الگوهای افتخارآمیزی داریم و از آن‌ها دفاع می‌کنیم.
خانواده باید دخالت کند و بچه‌ها را تربیت نماید. فقط این نیست که برود پول دربیاورد و تربیت را به عهده‌ی مهدکودک و دبستان بگذارد. آن‌ها خودشان تحت تأثیر این فرهنگ وارداتی هستند و نمی‌دانند زندگی چیست. هنوز اکثریتی از جامعه، شاید پنجاه شصت درصد افراد جامعه هنوز این اعتقادات را دارند، ولی از آن دفاع نمی‌کنند و منفعل‌اند. باید از آن‌ها دعوت کنیم که دفاع کنند، منفعلانه برخورد نکنند و این الگو را نشان دهند.
می‌توان با غیرانفعالی عمل کردن، جلوی جسارت و پررویی آن‌ها را گرفت و بعد آرام‌آرام شرایطی به وجود آورد که نسل جدید خودبه‌خود به فرهنگ بومی‌مان علاقه‌مند شود. مسلماً فرهنگ بومی به این معنا نیست که هرچه در قدیم بوده درست است، ولی تغییرات را باید براساس ریشه‌هایمان انجام دهیم، نه بر اساس نفی ریشه‌هایمان. در این صورت، نه تنها داشته‌های خودمان از بین می‌رود، بلکه غربی هم نمی‌شویم. بعضی خانواده‌ها به‌گونه‌ای شده‌اند که حداقل به اندازه‌ای غربی‌ها هم منافع ملی را در نظر نمی‌گیرد. ما انسان‌هایی داریم که منافع ملی را قبول ندارند و قانون را هم نمی‌شناسند.

فرمودید که مثلاً دلار باید شش هزار تومان باشد. نکته‌ای که وجود دارد این است که با گران شدن کالای خارجی، کالای داخلی هم گران می‌شود و بین دو کالای گران هم مردم ترجیح می‌دهند که کالای خارجی را بخرند. چه راهکاری برای این مسئله می‌توان اندیشید که با گران شدن کالای خارجی، کالای داخلی گران نشود؟ برای کالای داخلی می‌گویند که مواد اولیه‌ی ما از خارج می‌آید که با دلار شش‌ هزار تومانی تأمین می‌شود، پس آن کالا هم گران می‌شود.

الآن ما چه کاری می‌کنیم که کالاها نسبتاً ارزان است؟ نفت می‌فروشیم و دلارهایش را ارزان به خارجی‌ها می‌دهیم، بعد کالایی که مصرف می‌کنیم ارزان درمی‌آید. آیا این می‌تواند ادامه پیدا کند؟ ببینید ضربه‌پذیری‌اش چطور شده است. باید یک تصمیم ساده‌ای که آن‌ها گرفتند، درآمد ارزی ما نصف شد. تماماً هم خام می‌فروشیم و چیز دیگری از ما نمی‌خرند.
سؤال این است که آیا ما می‌توانیم تحمل کنیم؟ جمعیت‌مان هم در حال اضافه شدن است. آیا این می‌تواند ادامه پیدا کند؟ درآمد در حال کم شدن است. پس این راه، امکان بقا و ماندگاری ما را تأمین نمی‌کند. این راه نیست، بی‌راهه است. آیا می‌توان ناگهان گفت که دلار شش هزار تومان است؟ نه، اصلاً چنین چیزی امکان‌پذیر نیست، ولی می‌توانیم برنامه‌ بریزیم. باید به فکر این باشیم که در کوتاه‌مدت با دلار ارزان، چیزهای اساسی وارد می‌کنیم، ولی جلوی ورود کالاهای غیراساسی و غیرضروری، مسافرت‌های فراوان به خارج، انتقال سرمایه، واردات اتومبیل‌های خارجی و... باید گرفته شود. ولی مواد اولیه‌ی کالای اساسی را باید وارد کنیم که مشکلی پیش نیاید. قطعات و ماشین‌آلات خاص را موقتاً ولی با یک برنامه‌ریزی دقیق، باید بیش از همه وارد کنیم تا بتونیم تولید داخلی را تقویت کنیم. در این زمینه یک بخش مربوط به دولت و یک بخش معطوف به محصولات کشاورزی است. الآن مثلاً ما حدود یک میلیون و خرده‌ای روغن نباتی تولید می‌کنیم که تمام مواد اولیه‌اش از خارج می‌آید. در صورتی‌ که می‌توانیم یارانه بدهیم و با قیمت بالا از تولیدکننده بخریم، ولی نگذاریم این قیمتی که ما می‌خریم به مصرف‌کننده منتقل شود؛ یعنی به تولیدکننده‌ی داخلی یارانه بدهیم. الآن به تولیدکننده‌ی خارجی یارانه می‌دهیم.
حال در این سیاستی که خدمت‌تان می‌گویم به تولیدکننده‌ی داخلی یارانه می‌دهیم، یعنی چه؟ یعنی او نمی‌تواند روی قیمت بکشد. پس قیمت‌ها ثابت می‌ماند. چرا؟ چون به او یارانه داده‌ایم. پس تولید مواد اولیه و دانه‌های روغنی در داخل انجام می‌شود. داخل به جای خارج می‌نشیند. همین‌طور علوفه با قیمت ارزان وارد می‌کنیم، می‌توانیم قیمت علوفه را بالا ببریم، یارانه به علوفه‌کاران بدهیم. حال مثل قدیم، علوفه با تولید داخل به دامداری‌ها می‌رود. یارانه خارجی را حذف می‌کنیم و به داخل یارانه می‌دهیم. یارانه‌ی خارجی دلار است، ولی یارانه‌ی داخلی ریال است.
همین‌طور به مواد اولیه، صنایع قطعه‌ساز و مرتبط با قطار، راه‌آهن، مترو باید یارانه بدهیم. مجسم کنید ببینید چه اتفاقی می‌افتد. آرام‌آرام از دادن یارانه به تولیدکننده‌ی خارجی، به دادن یارانه به تولید‌کننده‌ی داخلی رو می‌آوریم. ببینید در حرکتش چه اتفاقی می‌افتد؟ اشتغال به معنای واقعی بالا می‌رود. اگر این کار را کرده بودیم، صد میلیون شغل در ایران ایجاد می‌شد و مجبور بودیم چهل پنجاه میلیون کارگر از خارج بیاوریم. کشورهای اسلامی باید پنجاه میلیون کارگر به ما می‌دادند و می‌توانستیم از این مسیر، در کشورهای دیگر نفوذ کنیم و فرهنگ خودمان را رواج دهیم. اشتغال بالا می‌رود، ثروت در داخل تولید می‌شود و دیگر احتیاج به درآمد نفت نداریم و صادرات نفت را به حداقل می‌رسانیم.
با این فضا، این یارانه‌ها را بعد از اینکه داخلی شد، آرام‌آرام باید حذف کنیم. آن‌وقت دیگر فقیری نیست، جز خانواده‌های بی‌سرپرست. مشاغلی که حقوقشان ثابت است، مزد آن‌ها را می‌توانیم آرام‌آرام متناسب با تورم بالا ببریم. وقتی این‌طور تولید بالا برود، تورمی هم نیست. بحث دیگر اینکه از افراد سودجو که نقدینگی بخش خصوصی را به سمت دلالی و بازارهای کاذب می‌برند باید مالیات بگیریم و این مالیات‌ها را صرف همین یارانه‌هایی کنیم که به تولیدکننده می‌دهیم. تورم هم به وجود نمی‌آید، چون ما داریم از دست کسانی که اضافه را در تولید نمی‌برند، به تولیدکننده می‌دهیم.
در مرحله‌ی بعدی، بسیاری از این فعالیت‌های دروغین و کاذب و احتکاری هم وارد تولید می‌شوند. خانه فراوان می‌شود، چون احتکار کم می‌شود. مغازه‌داری از رواج می‌افتد. آن نقدینگی و ثروت وارد تولید می‌شود. ثروتی که مثلاً در سرقفلی می‌ماند، وارد تولید می‌شود. ثروتی که در خانه‌ی بیشتر بود، حالا وارد تولید کارخانه‌ای، کشاورزی و صنعتی می‌شود. حال یک سؤال این است که آمریکایی‌ها چیزی بیش از پانصد میلیارد در سال به تولید کشاورزی‌شان یارانه می‌دهند، چه می‌کنند که این‌قدر مواد اولیه و مواد کشاورزی‌شان ارزان می‌شود؟ کشورهای جهان سوم نمی‌توانند محصولات کشاورزی‌شان را به قیمت آن‌ها بفروشند، ارزان می‌فروشند، ولی سطح زندگی و هزینه‌ها پایین است. همه‌ی کشورهای غربی هم این کار را می‌کنند. صنایع غربی را ببینید. چطور مورد توجه دولت قرار می‌گیرند؟ برای ما سیاست لیبرالیسم را تبلیغ می‌کنند، ولی ببینید خودشان چطور از صنایعشان حمایت می‌کنند. مثلاً اگر فولاد چینی می‌خواهد آنجا برود، می‌بینند تولیدکننده‌ی داخلی از عهده‌اش برنمی‌آید، مالیات و عوارض گمرکی می‌گیرند که چنین اتفاقی نیفتد. از فلان قطعه‌ی کامپیوتری که از ژاپن می‌آید مالیات می‌گیرند که تولید آمریکا بتواند با آن رقابت کند.

خودشان لیبرالی عمل نمی‌کنند.

بله، آن زمان که به نفعشان است می‌گویند لیبرالیسم. ما مواد خام صادر می‌کنیم و همه‌چیز را وارد می‌کنیم؛ در حالی که اگر مثل آن‌ها عمل کنیم، باعث می‌شود تبدیل به کشوری شویم که آسیب‌ناپذیر است، چون نیازهای خودش را در خودش تأمین می‌کند.
حال استانداردهای غربی را نداشته باشد مهم نیست، ولی دیگر خام صادر نمی‌کنیم. اشتغالِ کامل است. ثروت زیادی تولید می‌شود. مسکن، آموزش، بهداشت و درمان را هم بی‌دلیل خصوصی کرده‌ایم. بخش خصوصی برای سودآوری‌اش، این‌ها را می‌تواند برگرداند یا با انواع تعاونی‌ها مسئله را به‌گونه‌ای جلو ببرد که قیمت‌ها هم بالا نرود، تورمی هم ایجاد نکند، نیازی هم به صادرات نفت نداشته باشیم. به نظر من، چنین چیزی عملی است. اگر بخواهیم، می‌توانیم.
یک نمونه‌اش بعد از جنگ جهانی دوم است که در کشور آلمان و ژاپن اتفاق افتاد. مخصوصاً در آلمان که دکتر صمدی یک کتاب درباره‌ی آن نوشته است. برای آلمانی‌ها که دین مطرح نیست. آن‌ها از دید منافع ملی صحبت کردند و گفتند اگر ما نخواهیم به‌گونه‌ی دیگر عمل کنیم، همه‌ی کالاهایمان وارداتی است، صنایعمان ویران است و این همه بیکاری و فقر داریم. پس بیاییم تحت عنوان منافع ملی، منافع بین تولیدکننده، کارگر، مصرف‌کننده و دولت را به‌گونه‌ای تأمین کنیم که به تولید و مصرف تولید داخلی علاقه‌مند شوند. اول که تولید داخلی وجود نداشته یا کم بوده است، دولت به کارخانه‌ها می‌گوید که ما به شما مزد می‌دهیم، ولی چیزی وجود ندارد که با این مزدتان بروید بخرید. با این حداقل‌هایی که ما از طریق واردات و غیره فراهم کردیم، بسازید، پولتان را در بانک بگذارید، برای چه؟ برای منافع ملی. ما آن پولی که در بانک گذاشتید از طریق بانک به تولیدکنندگان جدید می‌دهیم یا به تولیدکننده‌ی قدیمی که کارش را توسعه دهد. در نتیجه چه اتفاقی می‌افتد؟ ما این پول را با سود کم به آن‌ها می‌دهیم، او این وام را می‌گیرد، تولید را افزایش می‌دهد و اشتغال بالا می‌رود.
گفتند به این ترتیب، تولیدی که قبلاً کم بود، افزایش می‌یابد. در نتیجه، نیاز به واردات کم می‌شود. چون مصرف‌کننده از تولید داخلی مصرف می‌کند، آرام‌آرام از واردات بی‌نیاز می‌شویم. بعد به مرحله‌ای می‌رسیم که شما می‌توانید اگر خواستید با تولید داخلی، مصرف مورد نیازتان را تأمین کنید. دفعه‌ی اول اگر می‌خواستند این کار را بکنند، گرانی و بیکاری ادامه پیدا می‌کرد. این کار را برای منافع ملی انجام دادند؛ یعنی هر شخصی فکر کرد با این حقوقی که دارم، فقط رفع نیازهای ضروری‌ام را انجام بدهم. باقی پولم را در بانک بگذارم، نروم خرید کنم که بحران به وجود بیاید، رونق از بین برود و بعد مجبور باشیم تولید خارجی را وارد کنیم.
در واقع هم دولت، هم تولیدکننده‌ی داخلی و هم کارگر برای منافع ملی فداکاری کردند و تولیدکننده هم مثل ارباب با کارگرش رفتار نکرد. از سوی دیگر، مصرف‌کننده هم از تولید داخلی دفاع کرد و آن را خرید. این الگو در ژاپن هم پیاده شده است. سؤال این است که ما با این فرهنگ غنی اسلامی‌مان، با این ایثار و فداکاری دوره‌ی دفاع مقدس، چرا نمی‌توانیم این الگو را پیاده کنیم و چرا تا به حال این کار را نکرده‌ایم؟ به نظر من، خیلی راحت می‌شود این کار را کرد. آن‌ها در چارچوب سرمایه‌داری این کار را کردند که کار سختی است. آیا ما در چارچوب اقتصاد اسلامی و اندیشه‌های امام (رحمت الله علیه) نمی‌توانیم این کار را بکنیم؟ به‌راحتی می‌توانیم. برای مثال، اگر صنایع دفاع می‌خواست سرمایه‌دارانه اداره شود، چه اتفاقی می‌افتاد؟ ما را تحریم کرده‌اند، چیزی به ما نمی‌دهند. اگر می‌خواستیم به بخش خصوصی بدهیم، چقدر می‌خواست سود بگیرد که این صنایع به کار بیفتد؟ این صنایع در این شرایط به وجود آمد و بالاترین امکان را برای دفاع فراهم کرد با تکنولوژی‌های بسیار بالا.
از بخش داخلی، بخش خصوصی هم استفاده کرد. چرا این مدیران در بخش غیرنظامی مورد استفاده قرار نگرفتند؟ مدیرانی انتخاب شدند که خلاف این عمل می‌کنند. دائم می‌گویند هرچه خصوصی باشد بهتر است، هرچه دولتی باشد ضرر می‌کند. خوب مدیران خوبی را سر کار بگذارید. مگر صنایع دفاع این کار را نکرد؟ مدیران فاسد یا نابلد را هم اخراج کنید. به نظر می‌آید که این شدنی بوده است. چرا این کار را نکرده‌ایم؟ در ابتدای کار افرادی هستند که خودشان آماده هستند و احتیاجی نیست که شما به آن‌ها القا کنید. میلیون‌ها نفر هستند، در تمام رشته‌ها، صنعت، کشاورزی، بازار، مغازه‌دارها، دانشگاه و... این‌ها را باید شناسایی کرد. شناسایی این‌ها و از انزوا درآمدنشان شرایطی به وجود می‌آورد که از انفعال درمی‌آیند، نیرویشان پوسیده نمی‌شود، حذف نمی‌شوند.
برای مثال، صنایع دستی ما را ببینید. این‌ها حذف شده‌اند، استادکاران و قهرمانان ما محکوم به فقر و بدبختی و فنا شده‌اند، در صورتی که باید این‌ها را به‌گونه‌ای درآوریم که بتوانند نمونه باشند و به دیگران آموزش دهند. به نظر من، شناسایی این‌ها در تمام زمینه‌ها خیلی مهم است. مثلاً در روستاها به شکل بسیجی و جهادی فعالیت می‌کنند. به نظر من، این کافی نیست. زمانی بسیجی و جهادی است که به آن‌ها القا شود و خودشان هم بسیجی و جهادی شوند. این مهم است. این‌ها را پیدا کنیم. به نظر من، همه‌جا هستند، ولی ما آن‌ها را نمی‌شناسیم. آن‌ها نیروی عظیمی برای تغییر به وجود می‌آورند.

این بحث کارآفرینی که مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) خیلی روی آن تأکید دارند، خصوصاً کارآفرینی دانش‌بنیان، در صحبت‌های شما هم وجود داشت.رهبری کار آفرینی را یکی از مقدمات اقتصاد مقاومتی می دانند. ایشان می‌فرمایند بحث کارآفرینی را جا بیندازید و خصوصاً جوان‌هایی که فارغ‌التحصیل می‌شوند طالب کار نباشند، بلکه خودشان ایجادکننده‌ی کار باشند.

باید در دانشگاه‌ها هرچه یاد می‌گیرند انتقادی یاد بگیرند. این‌طور نباشد که هرچه می‌گویند را حفظ کنیم. دانشگاه محل پژوهش و انتقاد است. بعد از درون این فضا، باید آنچه برای ما ضرورت دارد، متناسب با فرهنگ خودمان، به وجود بیاید. قانون اساسی را باید بشناسیم. از لحاظ اقتصادی، عموماً افراد قانون اساسی را نمی‌شناسند، ولی از لحاظ سیاسی، تا حدودی می‌شناسیم. متأسفانه از نظر اقتصادی، اصلاً به اندیشه‌های امام (ره) توجهی ندارند. به نظر من، این‌ها باید شناسایی و آموزش داده شود. در تمام سطوح، از دبستان گرفته تا سطوح بالا باید مردم آشنا شوند و صداوسیما هم باید روی این‌ مسائل تکیه کند. در انواع سریال‌ها و فیلم‌ها روی این موضوع باید تأکید شود. هنرمندانی که اعتقاد دارند، نویسندگان، کارگردانان، تهیه‌کنندگان و... باید به این مسائل بپردازند. در صورتی ‌که الآن عکس این قضیه است. افراد معتقد را کنار می‌گذارند.
منبع مقاله : برهان



 

 

نسخه چاپی