انواع افسردگی سالمندی؟
انواع افسردگی سالمندی؟

 

نویسنده: دکتر نغمه مخبر




 

افسردگی های سالمندی را به طرق مختلف تقسیم بندی می کنند. یکی از رایج ترین انواع این دسته بندی ها که از نظر بالینی بسیار کمک کننده است عبارت است از:
-افسردگی با روان پریشی
- افسردگی توأم با اختلالات شناختی
- افسردگی توأم با بی اشتهایی مفرط

1- افسردگی توأم با روان پریشی

علایم روان پریشی حدوداً در 20 تا 45 درصد از بیماران افسرده ای که به بخش روان پزشکی جهت بستری شدن ارجاع داده می شوند دیده می شود. روان پریشی به معنای قطع ارتباط با واقعیت است که با علایمی از جمله توهم و هذیان مشخص می شود. گاه اعتقادات و باورهای غلطی در ذهن فرد ایجاد می شود که به هیچ عنوان با واقعیت بیرونی قابل توجیه نیست؛ به عنوان مثال اعتقاد به این باور که فرد یا افرادی به علت دشمنی و کینه ی دیرینه قصد آسیب زدن به وی را دارند و برای نابودی او نقشه می کشند. ممکن است بیمار حتی از خوردن غذا یا داروی خود به شدت امتناع کند، با این باور که در غذا یا دارو سم ریخته شده است تا او را نابود کنند. گاه هذیان با محتوای ابتلا به یک بیماری صعب العلاج دیده می شود؛ بیمار اعتقاد پیدا می کند که مبتلا به سرطان است. توضیح در مورد سلامت و عدم ابتلای وی به سرطان حتی با دلیل و آزمایشات مختلف او را قانع نمی کند و اصرار می ورزد که پزشکان در روش های تشخیصی خود اشتباه کرده اند یا مایل نیستند که واقعیت را با وی در میان بگذارند و به او دروغ می گویند. از جمله هذیان های رایج که در افسردگی سالمندی دیده می شود، هذیان هایی با محتوای پوچ گرایانه است. اعتقاد نسبت به بی معنا بودن زندگی، عدم موفقیت در تمام مراحل عمر، انکار تجربیات خوشایند گذشته و حتی اعتقاد به فقر و ناداری مفرط از جمله باورهایی اند که در این مقوله می گنجد. در مواردی این افکار پوچ به حدی است که بیمار وجود بعضی از اعضا، به ویژه اعضای داخلی بدن خود را انکار می کند. مثلاً مدعی می شود که کبد خود را از دست داده است، معده اش پوسیده یا فاقد روده است. این اظهارات که در بسیاری موارد تعجب اطرافیان را بر می انگیزد باعث ایجاد نگرانی مفرط در مورد بروز جنون می شود و اغلب باعث می شود که خانواده، بیمار را نزد روان پزشک بیاورند، اما معمولاً تغییرات خلقی و علایم نباتی قبل از هذیان و توهمات بروز پیدا می کنند.
در این جا لازم است در مورد بعضی اصطلاحات توضیح بیش تری داده شود. منظور از علایم نباتی سه علامت خواب، اشتها و میل جنسی است. و هنگامی که بگوییم تغییرات علایم نباتی جزء نخستین علایم افسردگی سالمندی است، منظور این است که تغییر الگوی خواب و بیداری و هم چنین تغییر اشتها چه به صورت پرخوری و چه بی اشتهایی، که مورد اخیر در سالمندان شایع تر است، و هم چنین تغییراتی که در میل جنسی دیده می شود، جزء نخستین علایم بالینی افسردگی در سالمندان اند؛ که چنان چه قبلاً نیز اشاره شد در روند سالمندی طبیعی نیز ممکن است ایجاد شوند. ولی هنگامی که این علایم نسبتاً ناگهانی شروع شوند و از شدت زیادی برخوردار باشند طوری که عملکرد روزمره ی فرد را متأثر کنند، باید مورد توجه درمانی قرار بگیرند.
هذیان به باوری اطلاق می شود که غیرواقعی و کاذب باشد و به رغم ارائه ی ادله ی کافی و توجیهات منطقی، فرد هم چنان بر آن پافشاری کند و دست از آن نکشد. شایان ذکر است که اعتقادی که بر پایه ی فرهنگ بومی یک منطقه باشد و از نظر اکثر افراد جامعه ی مربوطه مورد تأیید باشد در تعریف فوق نمی گنجد. هذیان هایی که در افسردگی سالمندی دیده می شوند اغلب محتوایی متناسب با خلق دارند، یعنی همان طور که در مثال های قبل اشاره شد در ارتباط با نگرش منفی از خود و دنیای پیرامون هستند؛ مثل هذیان های گزند و آسیب، گناه و تقصیر، خودبیمارانگاری و پوچ گرایی. تقریباً در تمام اختلالات افسردگی که در سنین بالای 65 سال دیده می شوند هذیان وجود دارد.
علامت دیگری که نیاز به توضیح بیش تری دارد توهم است. توهم به ادراکات غیرواقعی اطلاق می شود، به این معنی که فرد قادر به درک محرک هایی است که وجود خارجی ندارند؛ به عنوان مثال شنیدن صداهایی که وجود ندارند یا دیدن اشیا یا اشخاصی که حضور ندارند. توهمات شنوایی شایع تر از سایر توهمات هستند. نوع نادرتری از توهم نیز وجود دارد که به عنوان توهمات منفی از آن ها یاد می شود. در این نوع توهم، ‌فرد از درک محرک هایی که وجود دارند ناتوان است. باید توجه داشت که توهمات منفی را از ناتوانی های حسی مثل اشکال در شنیدن یا مشکلات بینایی (که در سالمندی شایع است) تمیز بدهیم. صرف نظر از نوع توهم، محتوای توهماتی که در افسردگی سالمندان دیده می شوند، مثل هذیان ها، ‌با خلق افسرده تناسب دارند. مثلاً فرد صداهایی را می شنود که وی را تهدید می کنند یا به او دستور می دهند کارهای ناشایست انجام بدهد یا اشتباهات و گناهان گذشته ی او را یادآوری می کنند.
اگرچه هذیان و توهم می توانند در افسردگی دیده شوند، اما هر دو این علایم در انواع دیگر اختلالات روان پزشکی نیز می توانند یافت شوند و تنها مختص به افسردگی توأم با روان پریشی نیستند. در بیش تر مواقع اختلالات رفتاری همراه با هذیان های فوق وجود دارند و علت عمده ی ارجاع جهت بستری شدن هستند. یک مشکل تشخیصی شایع این است که بیمار نخواهد یا قادر نباشد که توهمات و حتی هذیان های خود را بیان کند. در این موارد اساس تشخیص می تواند رفتارهای عجیب و غریب بیمار باشد.
گاهی اختلال رفتاری بیمار به شکل حالت کاتاتونی بروز پیدا می کند. کاتاتونی یعنی نوعی خشکی و بی حرکتی مفرط به شکلی که شخص شبیه مجسمه می شود و در یک موقعیت و حالت مدت های طولانی ثابت می ماند، در برابر درخواست ها یا دستورات مقاومت می کند یا گاهی برعکس عمل می کند. گاه حالت عضلانی فرد به شکل موم مانند و انعطاف پذیر می شود و می توان اعضای وی را در حالت خاصی قرار داد و شخص در حالت جدید باقی می ماند. یکی دیگر از حالت هایی که در وضعیت کاتاتونی ممکن است دیده شود تقلید رفتارهای دیگران است.
به هر حال در افسردگی سالمندان ممکن است تنها بخشی از حالاتی که ذکر شد دیده شود. در این موارد شخص از غذا خوردن امتناع می کند، ممکن است مدت های طولانی بی حرکت در یک جا بنشیند و از پذیرش دارو نیز سرباز می زند. سکوت طولانی و عدم پاسخ دهی به محرکات بیرونی نیز از علایم شایع این حالت سالمندان افسرده است. در غیاب وجود سابقه ی یک بیماری روان پریشی، بروز چنین علایمی در سنین بالا، تشخیص اختلال افسردگی را محتمل می کند.
یک نکته ی بسیار مهم این است که علایم روان پریشی در افسردگی سالمندی، مشابه آن چه در سایر سنین دیده می شود، تنها در نوع شدید افسردگی که به آن اختلال افسردگی اساسی گفته می شود وجود دارد و زنگ خطری است تا سریع نسبت به درمان اقدام کنیم.

2- افسردگی توأم با اختلالات شناختی

این نوع تظاهر بالینی که قبلاً «دمانس کاذب افسردگی» یا «نشانگان یاد زدودگی افسردگی» نامیده می شد، به اختلالات نظام شناختی به دلیل خلق پایین اطلاق می شود. منظور از «شناخت» مجموعه ای از عملکردهای عالی مغز در ارتباط با دریافت، تحلیل و بازشناختی دنیای پیرامون است. به عنوان مثال توجه، تمرکز، حافظه و بازشناسی چهره ها و اصوات، اجزای عمده ی نظام شناختی هستند. تغییر در توانایی های شناختی، در تعداد زیادی از بیماری ها دیده می شود. بعضی از بیماری های جسمانی و بسیاری از مشکلات روان پزشکی با اختلالات شناختی همراه هستند. در صورتی که آسیب های شناختی، هسته ی اصلی مشکلات فرد باشند و معیارهای تشخیصی یک اختلال یادزدودگی یا دمانس را شامل شوند، تشخیص بیماری دمانس (چه ثانویه به یک بیماری دیگر و چه اولیه و بدون دلیل بارز دیگری) مطرح می شود. اما نکته ی جالب توجه این است که در بعضی موارد توانایی های شناختی دست نخورده اند، ولی به دلیل وضعیت بالینی یا محیطی خاص، ظاهراً و به غلط به نظر می رسد که بیمار به عنوان مثال مشکلاتی در حافظه دارد یا قادر به تشخیص چهره های آشنا نیست. یکی از رایج ترین موارد تشخیص ناصحیح اختلال شناختی، بیماری افسردگی است. در این حالت، بی حوصلگی و عدم انرژی کافی باعث می شود که بیمار بسیاری از پرسش های دیگران را پاسخ ندهد یا جواب های سرسری و بدون دقت بدهد و توجه کافی نسبت به محیط پیرامون مبذول نکند. این وضعیت در سنین بالا که به دلیل تغییرات معمولی در ناقل های شیمیایی مغز و گیرنده های سلول عصبی در اثر افزایش سن، حساسیت و پاسخ دهی به محرک های بیرونی و پردازش اطلاعات، دست خوش تغییر شده اند، به شکل شایع تر و بارزتری جلب توجه می کند. بنابراین در بیماران سالمند چه به دلیل اختلالات شناختی وابسته به سن و چه به علت خلق افسرده ای که در همکاری بیمار در مصاحبه و آزمون های روان شناختی تداخل ایجاد می کند، همراهی اختلالات شناختی و افسردگی شایع است.
نکته ی دیگر این است که تقریباً نیمی از بیماران مبتلا به بیماری زوال عقل یا دمانس، نهایتاً درجاتی از علایم افسردگی را نیز تجربه می کنند. لذا تشخیص نقایص شناختی اختلال افسردگی سالمندی از مراحل ابتدایی دمانس مستلزم دقت و توجه به وجوه افتراق ظریفی است. اختلال در عملکردهای شناختی به طور خفیف در هر دو مورد وجود دارد؛ مثلاً بیمار ممکن است اسم پزشک را در انتهای مصاحبه به خاطر نیاورد. اما بیماران مبتلا به دمانس از این که ناتوانی آن ها در حافظه یا سایر جنبه های مورد توجه قرار گیرد، اکراه دارند. این بیماران با ارائه ی پاسخ هایی تقریبی یا حتی ناصحیح سعی در پنهان کردن نقایص خود دارند. گاه حتی به تعریف ماجراهایی می پردازند که حقیقت نداشته اند. به این مورد اخیر اصطلاحاً‌ «افسانه پردازی بیماران دمانسی» اطلاق می شود.
هنگامی که مشکلات مربوط به حافظه ی این بیماران مورد توجه دیگران قرار گیرد و آن ها قادر به مخفی کردن آن نباشند، دچار حالت هیجان زدگی مفرط،‌ عصبانیت و پرخاشگری می شوند که از این حالت اخیر به عنوان «واکنش بحرانی» یاد می شود. در مورد بیماران افسرده ای که قادر به پاسخ دهی به سؤالات آزمون های شناختی نیستند، توصیفات فوق صدق نمی کند. بیماران مبتلا به افسردگی سالمندی در مقابل اکثر سؤالاتی که نیازمند پاسخ های طولانی باشند با واژه های کوتاه (نمی دانم) جواب می دهند. در واقع به نوعی از پاسخ دادن طفره می روند و تلاش می کنند از زیربار حرف زدن شانه خالی کنند، چرا که حوصله و انرژی این کار را ندارند و فاقد انگیزه ی کافی هستند. بنابراین برعکس بیمارانی که در مراحل ابتدایی دمانس (زوال عقل) هستند، سعی در پنهان کردن نقایص حافظه ی خود ندارند و حتی پاسخ هایی را که به خوبی می دانند بیان نمی کنند. هر چند در بعضی موارد به همان دلایلی که ذکر شد، انگیزه ی تمرکز کافی و اندیشیدن به پاسخ ها را ندارند و از صحبت کردن طفره می روند. بنابراین، پاسخ «نمی دانم» به کرات در مصاحبه با این بیماران شنیده می شود. با کمی حوصله و صرف زمان می توان آرامش کافی و تمرکز لازم را برای پاسخ های صحیح بیمار فراهم کرد. تکرار آرام و ساده کردن نحوه ی پرسش و هم چنین ایجاد انگیزه های فوری برای بیمار، یکی از راهکارهایی است که می تواند بیمار افسرده را به ارائه ی پاسخ های دقیق تر رهنمون شود.
یکی دیگر از سرنخ هایی که به تمایز افسردگی شدید سالمندی و دمانس کمک می کند، دقت در کشف تناقضاتی است که طی صحبت کردن با بیمار دیده می شود؛ مثل پاسخ های درست به بعضی سؤالات، که مستلزم حافظه ی کوتاه مدت سالم است و عدم پاسخ به سؤالات دیگری که به نوعی به همان مقوله مربوط می شود، که نشان می دهد بیمار سریعاً خسته شده است و ترفندهای مصاحبه گر در کسب پاسخ و حرف زدن با بیمار کم رنگ شده است.
از آن جا که حافظه ی دراز مدت یعنی حافظه ی مربوط به وقایع سال های پیش تنها در موارد پیشرفته دمانس مختل می شود، در صورتی که فرد قادر به یادآوری آن خاطرات نباشد و علایم اختلال جدی دمانسی وجود نداشته باشد باید به این نکته توجه کرد که شاید عامل عدم پاسخ دهی و همکاری بیمار، وجود یک بیماری افسردگی باشد. در تشخیص و تمایز افسردگی توأم با آسیب های شناختی و دمانس، وجود سایر علایم همراه با این بیماری ها نیز کمک کننده است؛ به عنوان مثال تغییراتی که در زمینه ی ادراک یا صفات شخصیتی ایجاد می شود.
به طور کلی هنگامی که برای بیمار سالمند حالات افسردگی و دمانس هم زمان مطرح می شود، به چند نکته باید توجه نمود:
*بیمارانی که اختلالات شناختی خفیفی قبل از بروز علایم بارز افسردگی داشته اند؛ در این حالت معمولاً اختلالات شناختی پس از درمان افسردگی کاملاً از بین نمی روند.
*اختلال افسردگی اساسی می تواند همراه با اختلال شناختی ثانویه باشد، که این اختلال در واقع جزئی از اختلال افسردگی است. در شرایطی که اختلال شناختی بارز باشد، به آن عنوان «دمانس کاذب» می دهند و چنان چه توضیح داده شد، از نظر تشخیصی با دمانس اشتباه گرفته می شود. درمان موفق افسردگی باعث از بین رفتن کامل اختلالات شناختی می شود.
باید خاطر نشان کرد که اضافه شدن علایم افسردگی، در بیماران مبتلا به دمانس به خصوص بیماری آلزایمر شایع است.
این تقسیم بندی به لحاظ نظری جنبه های مختلف مفیدی دارد. متأسفانه افتراق بالینی بین این حالات در سنین بالا مشکل است، خصوصاً در شرایطی که معیارهای بالینی اختلال افسردگی اساسی یا بیماری دمانس به طور کامل و مشخص وجود نداشته باشد. علاوه بر مشکل تشخیصی، مشکلاتی نیز در زمینه ی درمان و علت این اختلالات وجود دارد. به علاوه این سؤال مطرح است که آیا وجود افسردگی باعث ایجاد زمینه ی مساعد برای پیشرفت دمانس می شود یا افسردگی می تواند علامت ابتدایی شروع دمانس باشد؟ در واقع باید اذعان کرد بیمارانی وجود دارند که حدفاصل افسردگی و دمانس هستند. در حدود 90 درصد بین معیارهای تشخیص افسرگی و دمانس تشابه وجود دارد. با این وجود اطلاعاتی که از طریق مصاحبه های ساخت یافته به دست می آید کامل و مفید است. علاوه بر این هنگامی که بیمار به پزشک مراجعه می کند، باید از وی ارزیابی عصبی و هم چنین ارزیابی های عصبی - روان شناختی به عمل آید. آزمایشات مربوط به شمارش خون محیطی، ارزیابی الکترولیت های گرم، قند خون و آزمون های عملکرد کبدی و کلیوی و آزمون های عملکرد تیروئید نیز باید به عمل بیاید. از جمله سایر بررسی های آزمایشگاهی می توان از بررسی های مربوط به عفونت ها و ارزیابی سطوح خونی ویتامین ب 12 و اسیدفولیک نام برد. توموگرافی رایانه ای (سی - تی - اسکن) یا تصویرنگاری مغناطیسی مغز (ام - ار- آی) نیز از جمله بررسی هایی اند که اغلب ضرورت می یابند. نوارنگاری مغزی و سایر آزمایشات تکمیلی بنا به صلاح دید پزشک صورت می گیرد.
آزمون های عصبی -روان شناختی در تمیز این دو اختلال مفیدند. افسردگی، با نقایصی گذرا در توجه و ثبت اطلاعات جدید ارتباط دارد، اما ارتباطی با بازخوانی اطلاعاتی که در مغز ثبت شده است، ندارد. یعنی فرد قادر است خاطرات قدیمی را به یاد بیاورد و اگر اصرار کنیم که بیمار تمرکز کند تا خاطره ی مورد نظر را بیان کند، موفق می شود. برعکس در دمانس، توجه و توانایی ثبت خاطرات جدید حداقل در مراحل ابتدایی دست نمی خورند و اما بازخوانی اطلاعاتی که از قبل ثبت شده است، خصوصاً وقتی تأخیر در پاسخ دهی باشد‌، معیوب است. اگرچه استفاده از آزمون های عصبی - روان شناختی مفید است، اما مشکلی که در مورد استفاده از این روش ها وجود دارد این است که این بررسی ها با تحصیلات و شغل بیمار ارتباط دارد. افرادی که پیش از ابتلا به بیماری از ضریب هوشی نسبتاً بالایی برخوردار بوده اند، قادرند که نقایص خود را در حین انجام آزمون های عصبی - روان شناختی جبران کنند. مطلوب ترین حالت این است که نمرات اجرایی این آزمون ها را، پیش از ابتلا به بیماری داشته باشیم که مبنای مقایسه ای مهمی فراهم می کند، اما این امر اغلب میسر نیست.
باید توجه داشت که مفهوم نشانگان دمانس کاذب نیاز به بازنگری پیدا می کند. در یک بررسی به مدت 3 سال بیمارانی را که این تشخیص را دریافت نموده بودند مورد مطالعه قرار دادند، اما عملاً تشخیص قطعی هیچ کدام از این دو اختلال برای شان مسجل نشد. بنابراین امروزه عبارت «افسردگی با دمانس قابل برگشت» جایگزین این اصطلاح شده است.
گروه تحقیقاتی «الکسوپولوس» که روی بیماران سالمند مبتلا به افسردگی مطالعه می کنند، به این نتیجه رسیدند که وجود نقایص بارز در یک افسردگی می تواند تأثیرات بارزی روی پیش آگهی و سیر بیماری بگذارد. در این مطالعه بیمارانی که به علت افسردگی بستری شده بودند اما مبتلا به دمانس نبودند با بیماران بستری افسرده ای که در دمانس قابل برکشت داشتند مقایسه شدند. در این تحقیق مشخص شد افرادی که مشکلات شناختی همراه با افسردگی نداشتند در مقایسه با گروه دوم که آسیب های شناختی همراه با افسردگی داشتند، به میزان کم تری در سال آتی به بیماری دمانس مبتلا شدند. مطالعات بعدی نیز نشان دادند در صورتی که فرد سالمند طی ابتلا به افسردگی،‌ مشکلاتی در روند حافظه داشته باشد، خطر ابتلا به دمانس در او افزایش می یابد. اطلاعات به دست آمده از چندین مطالعه نشان می دهد که آسیب شناختی در بیماران افسرده ی سالمند تنها یک علامت ساده نیست که همیشه به حد طبیعی برگردد و لذا از پاسخ درمانی همیشه نمی توان به عنوان یک معیار تشخیصی برای ابتلا به درمان استفاده کرد.
با توجه به توضیحاتی که ارائه شد، دو فرضیه مطرح می شود:
نخست این که افسردگی در سنین بالا می تواند یک عامل فشارزا باشد که بروز دمانس را در یک زمینه ی مساعد باعث می شود.
دوم این که وجود افسردگی سالمندی خطر ابتلا به دمانس را نه به عنوان یک عامل فشارزا، بلکه به عنوان تغییرات فیزیولوژیکی که جزء بیماری افسردگی است افزایش می دهد.
در تأیید این مدل، ‌مطالعاتی وجود دارند که ثابت کرده اند خلق افسرده خطر ابتلا به بیماری آلزایمر را در سالمندان دو سه برابر افزایش می دهد. هم چنین یافته ی جالب دیگری نیز به دست آمده است و آن این که هر چه قدر شروع علایم افسردگی در سنین بالاتری باشد،‌ خطر ابتلا به آلزایمر نیز بیش تر خواهد بود. تعداد دفعات ابتلا به بیماری افسردگی نیز با افزایش خطر بروز آلزایمر ارتباط دارد. لذا هرچه قدر فردی دوره های بیش تری از این بیماری را تجربه کرده باشد، می توان پیش بینی کرده که بیش تر در معرض ابتلا به آلزایمر است.
در این جا لازم است کمی بیش تر به اثر متقابل تغییرات خلقی و دمانس آلزایمر که امروزه بسیار مورد توجه متخصصین است، بپردازیم.
از دیرباز این مسئله که آیا افسردگی و غمگینی زمینه را برای بیماری های مختلف فراهم می کنند برای انسان مطرح بوده است. ثابت شده است که در زمان ابتلا به بیماری افسردگی، به ویژه افسردگی هایی که با هذیان همراه هستند، ترشح ماده ای به نام کورتیزول در بدن افزایش می یابد. (در بخش های آتی به طور مفصل تر در مورد این هورمون توضیح داده می شود).
ترشح کورتیزول به طور معمول در شرایط خاص، به ویژه در مواردی که فرد با استرس مواجه می شود بالا می رود و در تطابق فرد با عوامل و شرایط فشارزا کمک کننده است. اما غلظت های بسیار بالای این ماده باعث آسیب به نواحی خاصی از مغز می شود. از جمله حساس ترین قسمتی که در برابر افزایش کورتیزول آسیب می بیند منطقه ای شبیه به اسب دریایی موسوم به «هیپوکامپ» است.
در مطالطاتی که روی حیوانات انجام شده، تزریق کورتیزول منجر به از بین رفتن سلول های عصبی موجود در این منطقه ی مغزی شده است.
منطقه ی هیپوکامپ قسمتی از مغز است که نقش عمده ای در واکنش های هیجانی فرد دارد. علاوه بر این همین منطقه، بیش ترین نقش را در حافظه ی انسان به عهده دارد و در بیماری آلزایمر همین منطقه ی مغزی دچار اضمحلال و تخریب می شود. با این توضیح به نظر می رسد که بیماری افسردگی می تواند در اثر افزایش ترشح کورتیزول باعث آسیب جدی هیپوکامپ شود و احتمالاً خطر ابتلا به آلزایمر را افزایش دهد.
به نظر می رسد عوامل دیگری در پیش بینی روند پیشرفت اختلالات خلقی به سمت اختلالات شناختی و برعکس مؤثر باشند. به عنوان مثال بعضی از محققین دریافته اند درصورتی که در ماده ی سفید مغز بیماران مبتلا به افسردگی تغییراتی ایجاد شود، خطر بروز دمانس بیش تر است. با این حال چنان چه گفته شد، در حال حاضر نمی توان به صراحت و قطعیت در مورد ارتباط عِلّی و زیست شناختی اختلالات افسردگی سالمندی و دمانس اظهار نظر کرد، ‌هر چند که مشاهدات بالینی بر رابطه ی تنگاتنگ این دو اختلال صحه می گذارند.

3- افسردگی توأم با بی اشتهایی مفرط

در تعداد کمی از سالمندان افسرده، نمای بالینی غالب، بی اشتهایی مفرط است. این افراد از خوردن مواد غذایی سرباز می زنند. این نمای بالینی غالباً در سالمندان بسیار مسن که در سنین بالای 80 سال هستند شیوع دارد. هم چنین در سالمندانی که از یک بیماری جسمانی شدید و صعب العلاج رنج می برند دیده می شود. به نظر می رسد که در این نوع افسردگی، امتناع از مصرف مواد غذایی، نوعی خودکشی غیرفعال و خاموش باشد. در صورت وجود چنین علایمی بیمار باید در بیمارستان بستری شود و تحت درمان با داروهای ضدافسردگی و هم چنین حمایت های فیزیکی و روانی قرار گیرد تا مجدداً میل به زندگی در وی ایجاد بشود، علایم افسردگی از بین برود و وزن بیمار به حد طبیعی برگردد. در مورد این نوع افسردگی، درمان هایی که به طور سرپایی و در خانه انجام می شوند مؤثر نیستند. نکته ی مهم در ارتباط با این نوع نادر این است که علایم بالینی، با روند مربوط به ماهیت خود بیماری جسمانی نباید اشتباه شوند.
منبع مقاله: مخبر، نغمه؛ (1388)، ‌افسردگی در سالمندان، تهران، نشر قطره



 

 

نسخه چاپی