کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
 کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند*** ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سَلْمی که سلامت بادش*** چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند*** گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز*** که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را بِه بود از طاعت صد ساله و زهد*** قدر یک ساعته عمری که درو داد کند
حالیا عشوه ی ناز تو ز بنیادم بُرد*** تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی است*** فکر مَشّاطه چه با حسن خدا داد کند
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز*** خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند

تفسیر عرفانی
1.روزی که قلم عطرآگین تو در نامه ای از ما یاد کند و مطلبی بنویسد، ثواب آزاد کردن دو صد غلام و کنیز نصیب آن می شود.
2.چه می شود که پیک بارگاه معشوق -که همیشه شاد و سلامت باشد -با آوردن سلامی از جانب او دل غمگین ما را شاد کند؟
3.امتحان کن تا ببینی که اگر به عاشق غمگین و دلباخته ای چون من لطف و مهربانی و توجه نمایی، به آرزوهای بساری دست خواهی یافت و به مقصودت خواهی رسید.
4.خدایا!به دل آن معشوق زیبا و شیرین رفتار و عزیز الهام کن تا از روی لطف و مهربانی بر کوی عاشق دلباخته ی خود (فرهاد)گذری کند و هنر او را به تماشا بنشیند.
5.یک ساعت و لحظه از عمر شاه که در جهت دادگری و بر پا کردن عدالت سپری شود، خیلی با ارزش تر از صد سال عبادت و پرهیزکاری است.
6.در حال حاضر که ناز و عشوه ی دلفریب و اشتیاق دیدار تو مرا از خود بی خود و نابود کرده نمی دانم پس از این از روی حکمت و مصلحت، این دل خراب را چگونه آباد خواهد کرد؟ هرچه بکند حکیمانه است.
7.همان گونه که جمال و زیبایی خدادادی نیاز به آراییش و زینت ندارد و هنر و فکر آرایشگر هم نمی تواند چیزی به زیبایی آن بیفزاید، باطن پاک و مخلص تو نیز از ستایش هر ستایشگری بی نیاز است.
8.در شیراز به آرزو و مقصود خود نرسیدیم؛ خوش است آن روزی که حافظ رهسپار بغداد شود و به بارگاه مدوح خود، سلطان احمد ایلکانی پذیرفته شود.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی