اسم مدرسه عوض شده
اسم مدرسه عوض شده

 

 





 
شهدا در عرصه ی علم و دانش
دستمزد مبارزه با نفس

شهید محمدرضا فتاحی
دوران مجردّی و دانشجویی، تابستان ها روزی پنج ریال می داد و یخ می خرید تا در خانه توی کلمن بیندازد و آب خنک بخورند. یک بار با خودش فکر کرد؛ آیا همه آب خنک دارند؟ و خجالت کشید. تصمیم گرفت مدّتی با نفسش بجنگد و آب گرم بخورد. هر روز پنج ریال روی پیش بخاری اتاق می گذاشت. بعد از مدّتی با همان پول ها، کتابی را که مدّت ها آرزوی داشتنش را داشت خرید. (1)

آمادگی علمی و عملی
شهید علی کلانتری
بارها به او می گفتم که: چرا منبر نمی روی؟ چرا در محراب نمی ایستی؟ و او در پاسخ ما می گفت: «می خواهم خوب درس بخوانم و کاملا از نظر علمی و عملی آماده شوم تا آنگاه که یک ساعت منبر رفتم، کسی نتواند از من ایراد بگیرد و یا زمانی که در محراب می ایستم، از عهده ی پاسخگویی و رفع مسائل و مشکلات مذهبی و احکام مردم برآیم. (2)

اسم مدرسه عوض شده!
شهید مظاهر نادر نبی
بس که درس و مشق را دوست داشت کسی فکر نمی کرد پایش را در یک کفش بکند که: «می خواهم بروم جبهه!» هر کس می شنید تعجب می کرد. به او می گفتند: «تو که مدرسه را دوست داشتی؟ بچه بچسب به درس و مشقت». مظاهر این طور وقت ها کم نمی آورد. می گفت: «حالا هم مدرسه می روم، فقط اسمش عوض شده، به آن میگن جبهه!» (3)

بچه با من
شهید علی اصغر پارسا
سواد نداشتم خیلی دلم می خواست چیزی بخوانم، یا دو خط نامه بنویسم. می خواستم بروم نهضت، اما به خاطر بچه ی کوچکم نمی توانستم بروم. علی اصغر گفت: «آبجی تو برو، بچه با من، نگهش می دارم. خیالت تخت!». (4)

شاگرد اول
شهید حسین سلمانی
برای ثبت نام، حسین را دیر بردیم مدرسه. آخر درگیر دکتر و دوای پدرش بودیم. مدیر مدرسه اسم او را نمی نوشت.
می گفت: «دیر شده، نمی تونه خودش را به بقیه برسونه.»
بالاخره با کلی خواهش و تمنا اسمش را نوشتم. حسین همان سال شاگرد اول شد. (5)

پول تو جیبی
شهید هاشم ابراهیمی
هر چی پول تو جیبی می گرفت، با آن کتاب می خرید. هر کس هم می خواست به او امانت می داد. (6)

قرآن با معنی
شهید محمد رضا رمضانی شهری
کتاب زیاد داشت همه اشان را خوانده بود. یک قرآن هم داشت که با معنی اش می خواند، همیشه. (7)

حضور فعال در تحصیل و کار
شهیدان علی اکبر و علی اصغر اصغری
جو مذهبی خانواده ی ما و علاقه ای که پدرم داشت تا یک نفر از اعضای خانه روحانی باشد، باعث شده بود همه ی ما به نوعی به دروس حوزوی وکسوت روحانیت علاقه مند شویم.
برای همین بود که علی اکبر و علی اصغر، دروس حوزوی را در مدرسه ی «آیت الله مجتهدی» شروع کردند. علی اکبر در هسته ی اولیه نهضت سواد آموزی هم فعالیت می کرد و با همه ی اینها در بیمارستان شهید فیاض بخش و یک کارخانه هم، برای اقامه نماز جماعت حاضر می شد.
علی اکبر و علی اصغر در کمال سادگی و در مسجد ازدواج کردند و برای ادامه تحصیل به قم رفتند. این دو بزرگوار علاوه بر این، در تدریس قرآن و نهج البلاغه هم فعالیت داشتند. علی اصغر در درگیری های کردستان و غرب کشور حضور فعال داشت و وقتی به تهران بازگشت، در پایگاه مقداد (جنوب غرب تهران) فعال شد و در «گشت های ثارالله» هم که در اوایل انقلاب نقش مهمی داشتند، حضور چشمگیری داشت. (8)

حیات دوباره
شهید احمد ملکی
حوزه ی علمیه ی زرین شهر، در جریانات انقلاب به حالت نیمه تعطیل در آمده بود و شهید احمد ملکی به همراه تعدادی از دوستانش که تمایل به تحصیل دروس حوزوی داشتند، مجددا آنجا را راه اندازی کردند. در حقیقت حیات دوباره حوزه ی علمیه ی زرین شهر با همت او و دیگر دوستانش آغاز شد. حالا این روزها حوزه ی علمیه، مرکزی علمی و اخلاقی برای تربیت جوانانی شده است که همگی با روحیه ای بسیجی، در خدمت اسلام و مسلمین هستند. ناگفته نماند که از آن گروه اولیه ی راه اندازی حوزه، به غیر از احمد، چند نفر دیگر هم، شهد شیرین شهادت را نوشیده اند.... گوارای وجوشان!(9)

مناظره ی علمی
شهید اصغر وصا لی
اصغر در زندان از محضر آیت الله ربانی شیرازی، اکبر هاشمی رفسنجانی و سایر نیروهای انقلابی استفاده کرد و ادامه ی تحصیل داد، البته نه به صورت کلاسیک. از درس هایی که او می خواند، می شود به اقتصاد، فقه، فلسفه و ... اشاره کرد. وقتی اصغر با کسانی که دارای مدرک لیسانس و فوق لیسانس بودند مناظره علمی می کرد، نه تنها چیزی کم نداشت، که در بیشتر مباحث، سرآمد آن جلسه می شد و به سایرین خط می داد. (10)

پی‌نوشت‌ها:

1. غریب آشنا، ص 57.
2. سفیران عشق، ص 193.
3. سلامی به هابیل، ص 14.
4. سلامی به هابیل، ص 27.
5. سلامی به هابیل، ص 31.
6. سلامی به هابیل، ص 82.
7. سلامی به هابیل، ص 89.
8. سیبی که آقا به ما داد، ص 16.
9. سیبی که آقا به ما داد، ص 110.
10. سیبی که آقا به ما داد، ص 118.

منبع مقاله: موسسه فرهنگی قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(علم و دانش)، تهران، موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی