یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
 یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود*** رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کُشت*** معجز عیسویت در لب شکّر خا بود
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس*** جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
یاد با آنکه رُخَت شمع طرب می افروخت*** وین دل سوخته پروانه نا پروا بود
یاد باد آنکه در آن بزمگه خُلق و ادب*** آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدی*** در میان من و لعل تو حکایت ها بود
یاد باد آنکه نگارم چو کمر بر بستی*** در رکابش مه نه پیک جهان پیما بود
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست*** وانچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
یاد باد آنکه به اصلاح شما می شد راست*** نظم هر گوهر نا سُفته که حافظ را بود

تفسیر عرفانی
1.یاد آن روزها به خیر باد که تو پنهانی به ما توجه و عنایت داشتی و نشانه ی این عشق و محبت تو بر چهره ی ما نمایان بود.یاد آن روزگاری که تو ما را دوست داشتی به خیر باد.
2.یاد آن روزگار به خیر که وقتی با چشم دلفریبت با خشم و تندی به من نگاه می کردی، مرا بی تاب و نابود می کردی و لب شیرین و سخنان مهرآمیز تو که همچون نفس مسیح جان بخش بود، مرا دوباره زنده می کرد و جان می بخشید.
3.یاد آن دوران خوش به خیر باد، در حالی که شراب صبحگاهی می نوشیدیم و در بزم عیش و شادی که دوستان همدل و عاشق می نشستیم، جز من و یار در آن مجلس، کس دیگری حضور نداشت و خداوند هم حامی ما بود و ما از این بابت آسوده خاطر بودیم.
4.یاد آن روزهای دوران جوانی به خیر باد که چهره ی زیبا و تابناک تو مانند شمعی که نور می افشاند، در دل ما شادی و روشنی پدید می آورد و این دل عاشق، مانند پروانه ایی که خود را به شعله ی شمع می سپارد، بی پروا و لا ابالی به سوی این عشق می رفت و از خطر سوختن بیمی نداشت.
5.چه خوش است یادآوری آن لحظاتی از مجلس و دیداری که شاد و دل انگیز و مؤدبانه بود و عتاب و خشم معشوق هم لطفی در پی داشت.در آن بزم، گویی فقط شراب بود که قهقهه سر می داد و مستانه می خندید.
6.یاد آن روزگار به خیر باد، لحظه ای را که شراب سرخ و خوش رنگ در پیاله ریخته می شد و می خندید، میان من و لب سرخ تو چه حرف های شنیدنی و مهرآمیزی ردّ و بدل می شد.
7.چه خوش است یاد آن زمانی که نگار من قبای خود را می پوشید و کمربندی بر آن می بست، چنان جلوه ای داشت که گویی هلال ماه، رکاب دار او بود و در پی او می رفت.
8.یاد آن روزگار عشق و جوانی به خیر باد که مست و از خود بی خود به میخانه می رفتم و شراب می نوشیدم و صفا و پاکی که امروز در مسجد کم یافت می شود، در آنجا وجود داشت.
9.یاد آن دوران که سروده های زیبا و بکر حافظ با نظرات درست و اندیشمندانه ی شما اصلاح می شد و عیوبش برطرف می گشت، به خیر باد.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی