نبرد با طبیعت دژخرد در شاهنامه
نبرد با طبیعت دژخرد در شاهنامه

 

نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی




 
 

در شاهنامه مواردی دیده می شود که طبیعت دژخرد و بدکردار می شود و به یاری اهریمن و نیروهای اهریمنی می شتابد. مار، اژدها، گرگ درنده، شیر تدبیرگر، اژدهای سخنگو، توفان و خشکسالی و تیرگی شب نمونه هایی از نیروهای طبیعی و موجودات غیرانسانی اند که یاریگر اهریمن در بداندیشی و خودکامگی می شوند. پیشینه ی این موارد به اساطیر کهن بازمی گردد. در اسطوره ها اهریمن، خرفسترانی گزنده و زهرآگین از تیرگی مادی آفرید و بر زمین پراکند تا آفریدگان هرمزدی را بیازارند و تباه کنند. تیرگی و تاریکی نیز از گونه ی اهریمن است. « اهریمن از تاریکی مادی آن آفرینش خویش را فراز ساخت: بدان تن سیاه خاکستری شایسته ی ( جهان) تاریکی، تبهکار، که بزه آیین ترین خرفستر است... او خرفستران را بر زمین هشت. خرفستران گزنده و زهرآگین همچون اژدها، مار، کژدم، چلپاسه و سنگ پشت و وزغ...» ( فرنبغ دادگی، 1380: 52 و 36). این موجودات اسطوره ای به حماسه راه یافتند و یاری دهنده ی بدی و بداندیشی شدند.
موجودات غیرانسانی که نماد اهریمن محسوب می شوند گاه سخن می گویند، تدبیر می اندیشند و دژخردی می ورزند. مثلاً اژدها در خوان سوم رستم سخن می گوید:
چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها
(2، 96)
شیر در خوان اول با خود تدبیر می اندیشد:
نخست اسب را گفت باید شکست
چو خواهم سوارم خود آید به دست
(2، 92)
دیو سپید نیز با خود سخن می گوید:
همیدون به دل گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم ناامید
(2، 107)

همچنین در شاهنامه در داستان کاموس کشانی، به تدبیر پیران جادوگری با زورنام برف و باد و سرمای شدیدی بر ایرانیان می آورد، و پس از آن از سپاه ایران چندان می کشند که آوردگاه دریای خون می شود:

چو بازور در کوه شد در زمان
برآمد یکی برف و باد دمان
همه دست آن نیزه داران ز کار
فروماند از برف در کارزار...
بکشتند چندان ز ایران سپاه
که دریای خون گشت آوردگاه
(4، 138)
در این نبرد و موارد مشابه آن مانند نبرد ایرانیان و تورانیان پس از کشته شدن فرود در حوالی کاسه رود، نیروهای طبیعی چون خشکسالی و باران و سرما و برف به یاری نیروهای بداندیش می آیند و نیک اندیشان با تکیه بر تدبیر و قدرت خود و با استمداد از جهاندار پاک بر آنان غلبه می کنند.
در اسطوره های ایرانی، خشکی و خشکسالی دیوی اهریمنی است به نام اپوش ( اپوشه) که تیشتر به یاری مینوی خرد و با همکاری ایزد آب و باد و... با آن نبرد می کند و او را می راند. هیز ( هیچه) دیو قحطی و نایابی و خشکسالی، و چشمک دیو گردباد، زمین لرزه و ویرانی، و ملکوس یا مرکوس نیز دیو سرما و زمستان سخت است. عوامل طبیعی فوق نوعی پلیدی و بداندیشی اهریمنی دارند که در شاهنامه به شکلی عقلانی تر، معمولاً در جنگ ها، نمایان می شوند.
تندباد و رعد و برق و بارانی که سپاه ایران را در زمان پادشاهی همای چهرزاد به سپهبدی رشنواد فرا می گیرد و گویی قصد تباهی داراب و سپاهیان ایران را دارد، می تواند از نوع دژخردی و بداندیشی طبیعت باشد که پیوند خرد ( رشنواد) و اسطوره ( سروش آسمانی) بر آن فائق می آید و از تحقق بداندیشی آن جلوگیری می کند.
آنچه در این نمونه ها و رویدادها مهم می باشد این است که خرد و اسطوره به یاری هم می توانند بر پلیدی اهریمنی غلبه کنند. مثلاً تیشتر برای غلبه بر اپوش از مینوی خرد و از ایزدان دیگر یاری می طلبد، همان گونه که رشنواد ( خرد) به یاری اسطوره با بد اندیشی طبیعت مقابله می کند و سروش آسمانی و طاق آزرده ی هوشیار به او کمک می کنند.
نمونه ی روشن دیگر از دژخردی و بداندیشی موجودات غیرانسانی اژدهاست. اژدهایی که در خوان سوم رستم ظاهر می شود و به دلیل اهریمنی بودن از تاریکی بیرون می آید و در تاریکی ناپدید می گردد، سخن می گوید و با خود می اندیشد. « شاید آن جا که فردوسی اژدها را در هنگام نبرد با رستم بیان می کند، اژدها را متفکری همانند انسان می شناسد که می سراید:
پر اندیشه شد [ اژدها] تا چه آید پدید
که یارد بدین جایگه آرمید
نیارست کردن کس آن جا گذر
ز دیوان و شیران و پیلان نر
همان نیز کاید نیابد رها
ز چنگ بداندیش نر اژدها
( رستگار فسایی، 1379: 165)
این اژدها که به بداندیشی موصوف است سخن می گوید:
بدو اژدها گفت نام تو چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
(2، 96)
به دلیل اهمیتی که اژدهاکشی در اساطیر و در حماسه دارد، جداگانه به بررسی و رابطه ی آن با خرد می پردازیم.

اژدهاکشی، نبردی اسطوره ای برای رسیدن به خردمندی

در هر سه بخش شاهنامه پهلوانان، شاهان و شاهزادگانی دیده می شوند که با اژدها نبرد کرده و بر آن غلبه یافته اند.
اژدهاکشی در اساطیر ایران پیشینه ای کهن دارد، و در اسطوره های سایر ملل نیز فراوان دیده می شود. در کتاب ارزشمند اژدها در اساطیر ایران، اثر منصور رستگار فسایی به تفصیل به آن پرداخته شده است.
در اوستا اژی دهاک سه پوزه ی شش چشمی وجود دارد که ایزد آذر با او نبرد می کند و به او اجازه نمی دهد به فرّه ایزدی دست یابد. فریدون نیز با این اژدها می جنگد.
در اساطیر هند و ایرانی نیز ایندره ( یکی از خدایان کهن) با وریتره، اژدهای خشکسالی و تاریکی به نبرد می پردازد.
اژدهاکشی از اسطوره به حماسه راه یافته است. در حماسه ی ملی ایران ضحاک شکل دگرگون شده ی همان اژی دهاک سه سر اوستاست که فریدون او را به بند می کشد؛ رستم و اسفندیار در هفت خوان با اژدها می جنگند و پیروز می شوند؛ گشتاسپ در روم، بهرام در هندوستان، اردشیر در ماجرای کرم هفتواد و اسکندر در نبرد با اژدهای گاوخوار، نمونه هایی از بازتاب اسطوره در شاهنامه اند.
اژدها نماد و اژدهاکشی نبردی نمادین است و از دیدگاه های مختلف می توان به آن نگریست. برخی جنبه ی دینی به آن می دهند و معتقدند: « اژدها اهریمنی است به همین جهت پهلوانان خداپرست آن را مانعی در برابر اندیشه های ایزدی خود محسوب می دارند و همیشه برای پیروزی بر اژدها از یزدان یاری می خواهند، و پس از پیروزی بر آن سروتن می شویند و دست بر آسمان برمی دارند و خدای را سپاس می گذارند» ( رستگار فسایی، 1383: 301).
برخی دیگر از دیدگاه روانی به آن می نگرند و آن را جلوه ای از آرزوهای برآورده نشده و دست نایافتنی می دانند که به شکل اژدهایی چند سر یا قالیچه ای پرنده یا غولی شگفت و مانند آن درمی آید ( ارشاد، 1382: 371).
در مکتب روانکاوی یونگ نیز اژدها نماد گرایش های منفی روان انسان است ( یونگ، الف، 1377: 175-176).
عده ای نیز آن را انعکاس خطرات طبیعت قلمداد می کنند و آن را مظهر آب ها و سیلاب های ویرانگر یا زندانی کننده ی آب ها می دانند و مار را نماد رودخانه ی ویرانگر می شمرند ( بهار، الف، 1384: 309). دو اژدهایی که در داستان اسکندر دیده می شود می تواند از این نوع باشد. دقت در ابیات زیر ارتباط یأجوج و مأجوج، دو اژدهای داستان اسکندر را با طبیعت و خطرات آن نشان می دهد:
بهاران کز ابر اندر آید خروش
همان سبزدریا برآید به جوش
چو تنّین ازان موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فرود افکند ابر تنّین چو کوه
بیایند زیشان گروه ها گروه...
چو سرما بود سخت لاغر شوند
به آواز برسان کفتر شوند
بهاران ببینی به کردار گرگ
بغرند برسان پیل سترگ
(7، 85)
در هر صورت اسطوره اژدها را موجودی اهریمنی و زیانبار می داند که جهان را به آشوب و ویرانی و وحشت می کشاند، و قهرمان نیک اندیش معمولاً شاهزاده یا پهلوان و یا شهریاری است که باید آن را از پای درآورد و جهان را از پلیدی آن پاک کند.
معمولاً پس از اژدهاکشی نوعی آزادی، رهایی و کامروایی دیده می شود. ایزد آذر در اوستا اژدها را به عقب می راند و از اسارت فرّه ایزدی پیشگیری می کند؛ ایندره پس از غلبه بر وریتره اژدهای خشکسالی و تاریکی، ابرهای اسیر را آزاد می کند؛ فریدون پس از پیروز شدن بر ضحاک شهرناز و ارنواز را رهایی می بخشد و خود به پادشاهی می رسد؛ اسفندیار پس از کشتن اژدها در هفت خوان خواهران خود را آزاد می کند؛ رستم نیز پس از آن کیکاووس را می رهاند؛ گشتاسپ به شهریاری می رسد و بهرام نیز به دختر خاتون چین می پیوندد و همه ی کشور بنده ی او می شوند.
در تحلیل نبرد اسطوره ای و رابطه ی آن با خرد، دیدگاه یونگ می تواند راهگشا باشد. اژدهاکشی در این دیدگاه در رشد اندیشه، تکامل روانی، خردآگاهی و خودشناسی انسان نقش مهمی دارد. به عقیده ی یونگ، من خویشتن همواره با سایه در ستیز است. ستیز و کشمکش انسان بدوی برای دست یافتن به خودآگاهی، در نبرد نمادین با قدرت های شرور آسمانی به شکل اژدها و دیگر اهریمنان نمود پیدا می کند. نبرد میان قهرمان و اژدها شکل فعال این اسطوره است که اجازه می دهد پیروزی من خویش بر گرایش های واپس گرایانه و منفی ‌آشکار شود. پس قهرمان کسی است که وجه منفی و تیره ی وجود خود را درمی یابد، سپس آن را مقهور خود می سازد و با خود همگون می کند. این برداشت را می توان به همه ی موجودات شرور مانند مار، دیو و حیوانات درنده تعمیم داد.
قهرمانان اژدهاکش شاهنامه نمونه ی انسان هایی هستند که برای رهایی از بداندیشی، پلیدی و تیرگی های روانی و درونی و در حقیقت خردمند شدن تلاش کرده و به هدف خود رسیده اند، اگرچه برخی از آنان در حفظ و تداوم آن موفق نبوده اند. اژدهایی که بر سر راه قهرمان قرار می گیرد بخشی از قوی ترین صفات ناخوشایند و خرد ناپسند وجود اوست که در نتیجه ی تلاش و خودسازی قهرمان از میان می رود. شستن سر و تن و آزادی و رهایی و ستایش ها و نیایش های بعد از آن نشانه ی پاکی روان و پیراستگی اندیشه است. از این رو نبرد نمادین به معنای نبرد خرد با دژخردی و خودآگاه با سایه است.
این برداشت در کنار برداشت های برون گرایانه، جمعی و حماسی است و با آن ها تضاد ندارد. نبرد نیکی و بدی و خرد و بی خردی هم می تواند بیرونی باشد و هم درونی. زیرا در بینش اساطیری ایرانی که به عرفان نیز راه یافته آدمی جلوه ای از کیهان است و آنچه در جهان رخ می نماید در درون انسان نیز روی می دهد. در این بینش آدمی جلوه ای صغیر از عالم کبیر است. این بینش در اروپای قرن بیستم هم طرفدارانی دارد. پرفسور لوی استراوس پدر مردم شناسی ساختاری که در زمینه ی اسطوره شناسی تحقیقات فراوانی انجام داده و به شباهت و رابطه ی بین زبان و اسطوره معتقد است، می گوید: « اگر باور کنیم آنچه در ذهنمان می گذرد. جایگزین شده ی چیزی قابل توجه و اساساً متفاوت از پدیده های اساسی خود زندگی نیست، و اگر احساس کنیم که به طور کلی بین انسان و سایر موجودات زنده - نه تنها حیوانات بلکه نباتات - از سوی دیگر جدایی و شکافی وجود ندارد که نتوان بر آن فایق آمد، در این صورت شاید ما به دانش و معرفت حقیقی، فراتر از آنچه در پی آنیم دست یابیم».( لوی استراوس، 1380: 26). چنان که ملاحظه می شود او درک یگانگی انسان و سایر موجودات را دانش و معرفت حقیقی می داند. چنین دانشی با دانش دکارتی بسیار فاصله دارد.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی