روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
 روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر *** خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا *** گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات *** ای دل خام طمع، این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله ی آتشکده ی فارس بکُش *** دیده گو آب رخ دجله ی بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است *** دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
سعی نابرده درین راه به جایی نرسی *** مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده *** وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش می گفت به مژگان درازت بکُشم *** یا رب از خاطرش اندیشه ی بیداد ببر
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار *** برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

تفسیر عرفانی
1.ای معشوق!چهره ی زیبای خود را نمایان کن تا با دیدن آن، همه ی هستی خود را از یاد ببرم و وجود خود را دیگر نبینیم و بگذار تا خرمن عاشقان سوخته دل با این تجلّی بر باد برود و نابود گردد.
2.ای یار!وقتی ما در راه رسیدن به مقصود، غصّه ها و خون دل خوردیم و در این راه اشک بسیار ریختیم، بگو سیل اندوه بیاید و خانه ی وجود ما را از اساس، ویران کند و با خود ببرد.
3.چه کسی می تواند گیسوی زیبای معشوق را که چون عنبر خلاص خوشبو است، ببوید؟ این کار دور از ذهن و بعید است!پس ای دل خام که آرزوی ناممکن داری!طمع نکن و این سخن را از یاد ببر.
4.به سینه ی سوزان عاشقان که در آتش عشق می سوزد بگو که آن قدر در عشق بسوزد تا شعله ی آتشکده ی فارس از ارزش و اعتبار بیفتد و به دیده ی خونین اشک بگو که آن قدر بگرید و سیل اشک جاری سازد تا آبروی دجله ی بغداد برود.
5.بخت و اقبال پیر میکده و طریقت، جاودان باشد که به جز او همه خوار و بی ارزشند.اگر این پیر سالک مرا در سایه ی حمایت و هدایت خود دارد، بگذار همه فراموشم کنند و پی کار خود بروند و نام مرا از یاد ببرند.
6.تا در این راه کوشش نکنی، به مقصود نخواهی رسید.اگر خواهان مزد و پاداش هستی از پیر طریقت و استاد خود در این راه اطاعت کن.
7.ای معشوق!به هنگام مرگم لحظه ای به من وعده ی دیدار بده و آنگاه مرا آسوده و راحت به گور بسپار.مرد راه حق نمی داند تا پایان عمر، تجلی نور حق را ر دل خویش خواهد دید یا نه.اگر این دیدار به چشم دل، صورت گیرد، مرگ جسم بر او آسان خواهد بود.
8.معشوق، دیشب می گفت که با مژگان بلند و تیز خود تو را خواهم کشت.ای خدا!از دلش این اندیشه ی جفا ورزیدن را بیرون کن.
9.ای حافظ!از لطافت دل معشوق بترس.اگر تو شایسته ی عشق او نباشی، ناله و فریاد هم فایده ندارد، از درگاه او برو و ناله و فریاد را هم با خود ببر تا مبادا خاطرش را آزرده سازی.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی