تقابل مستضعف و مستکبر
 تقابل مستضعف و مستکبر

 

نویسنده: حکیم سید عباس معارف




 

اهل اُمت واحده ی سرآغازِ تاریخ، نیست انگار نبودند و در قرب وجود مأوی داشتند و نیوشای ندای وجود بودند. از این رو، میان تفکر حکمت اُنسی و تفکر اهل اُمت واحده قرابت موجود است؛ چرا که حکیمان انسی نیز در ادوار مختلف تاریخ، همواره کوشیده اند که از نیست انگاری و نیست انگاری مضاعف یعنی خودبنیادی و انانیت فردی و منتشر بگذرند و در قرب وجود، مأوی گزینند. توان گفت که تفکر اهل اُمت واحده، طرز بسیط و در عین حال متعالی تفکر اُنسی بوده است.
پس از زوال اُمت واحده ی سرآغاز تاریخ و ظهور مستضعفان و مستکبران، دو نحوه از تفکر در تاریخ پیدا می آید: یکی، تفکر نیست انگارانه ای که اساس اندیشه ی مستکبران و مستضعفان استکبار زده است و دیگری، حکمت اُنسی که مدار تفکر مستضعفانِ ستم سوزی است که خودآگاهانه با جور مستکبران می ستیزند.

توضیح اینکه مستضعفان را به سه گروه می توان تقسیم نمود:

الف) مستضعفان استکبار زده:
این گروه، مستضعفانی هستند که فریفته ی ظاهر حیات دنیا و معیشت اترافی مستکبران شده اند و برای نیل بدین مقصود، چاره ای ندارند جز آنکه خود را در اختیار اهواء مستکبران قرار دهند و از مصالح دیگر مستضعفان، اِعراض نمایند.
در کلام الله مجید از دو گروه ظالم نامبرده شده است که در نزد خداوند با یکدیگر مناظره می کنند. یکی از این دو گروه مستضعف است و دیگری مستکبر، اما هر دو در یک امر اشتراک دارند و آن این که هر دو گروه ظالمند.
«إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ» (سوره ی سبا / 31):
(هنگامی که ستمکاران نزد پروردگارشان درنگ می کنند، گروهی از آنها گفتار خود را به گروه دیگر نسبت می دهند.
این گونه از مستضعفان چنانکه صریحاً در آیه ی سی و یکم سوره ی سبا آمده است، در کفر و شرک تابع اوامر مستکبران بوده اند و جهت ارضاء امیال و اهواء آنان شرک ورزیده اند.
اگر نیست انگاری حق و حقیقت پیش نیاید، استکبار و استکبارزدگی در کار نخواهد آمد و ناگزیر همه ی مستکبران و مستضعفان استکبار زده، نیست انگارند و به تبعِ نسبت نیست انگارانه ای که با وجود دارند، به نحوه ای از تفکر تعلق و دلبستگی دارند که کنه و اساس آن جز نیست انگاری نیست. از آنجا که چنین تفکری نمی تواند چیزی جز متافیزیک باشد؛ از همین روی مستکبران و پیروان استکبار زده ی آنها همواره، انحاء مختلف متافیزیک را به عنوان راه و رسم تفکر خود برگزیده اند.
ب) در مقابل دسته ی پیشین، دسته ی دیگری از مستضعفان قرار دارند که به جان می کوشند که از حجاب نیست انگاری بگذرند و در این سلوک تاریخی خود، به ناگزیر خودآگاهانه با استکبار و استکبارزدگی می رزمند؛ چرا که جز به مدد مجاهدت با طاغوت درون و برون نمی توان از حجاب نیست انگاری، اَعم از نیست انگاری بسیط و مضاعف گذشت. این گونه از مستضعفان مبارز را پیشینیان به رند و عیار و قلندر تعبیر کرده اند. برخی از این گروه از نیست انگاری می رهند و به همین جهت است که آخرین مرتبت رندی، قرب حق و ولایت است. خواجه ی شیراز بدین امر اشارتی دارد.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس ... گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
ج) در مقابل دو دسته ی پیشین، گروه دیگری از مستضعفان قرار دارند که هر چند به استثمار و استضعاف کسی نمی پردازند، ولی خودآگاهی کافی نیز برای مبارزه با مستکبران ندارند. در عین حال این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که به شهادت تاریخ، همواره در برهه های انقلابی، این گروه از مستضعفان، طریق مجاهدت پیش می گیرند و به مستضعفان مبارز می پیوندند؛ از همین رو می توان گفت که تعلیم و طریقت رندی به این گروه، بزرگ ترین وظیفه ی اهل فتوت است. در این میان نکته ای وجود دارد که کار را سهل می کند؛ بدین معنی که این گروه مستضعفان، اغلب به دیانت دلبستگی دارند و به انحاء مختلف تحت تعلیم مبادی علم کلام قرار گرفته اند و همین زمینه ای است برای تعلیم اصول و مبانی حکمت اُنسی به آنان.
حاصل آنکه در ادوار تاریخی پس از تلاشی اُمت واحده و ظهور جماعات مبتنی بر استضعاف و استکبار، حکمت اُنسی همواره طریقت تفکر و مبارزه ی مستضعفانِ خودآگاهی بوده است که با استکبار مبارزه نموده اند. از همین روی حکمت و هنر اُنسی امانتدار ودایع تاریخی اُمت واحده ی سرآغاز تاریخ و نیز ودایع تاریخی مستضعفان غیراستکبارزده ی تمام تاریخ برای امت واحده ی پایان تاریخ است. در مقابل، مستکبران و استعمارگران بدان سبب که نیست انگارند، اقسام گوناگون متافیزیک و نحلِ فلسفی و شبه فلسفی را به عنوان اصول و روش فکری خود برگزیده اند.
نحله ی فلسفی افلاطون که به تدریج در طی چند قرن به صورت فلسفه اشراق تدوین نهایی یافت، چنین نبود که تماماً موافق با مناسبات استکباری مبتنی بر طبقات باشد و شاید بتوان گفت که در افلاطون تمنای محالی نیز برای بازگشت به برخی از مناسبات اُمت واحده در آستانه ی تلاشی آن، موجود است که با آنچه «شیوه ی آسیایی تولید» نامیده می شود، مشابهت دارد. این امر، موجب آمده است که کسانی نظام تولیدی و سیاسی افلاطون را همان مناسبات تولیدی و سیاسی مشرق زمین بدانند که به دست افلاطون، یونانی شده است. اما نکته ی حائز اهمیت این است که آن نظام مالکیت جمعی که به افلاطون نسبت داده اند، فقط مخصوص طبقات برتر اجتماعی است و شامل حال بردگان و نیز کارگران و پیشه وران یونانی نمی شود. به همین جهت، سوسیالیسم مورد دفاع افلاطون، به «سوسیالیسم اشرافی» نیز تعبیر شده است. البته آنچه گفته شد، ناظر به عقایدی است که افلاطون در کتاب پولتئیا که به اشتباه در فارسی «جمهوری» ترجمه شده، بیان شده است وگرنه در اواخر عمر خویش در کتاب «قوانین» در برخی از همین اصول تجدید نظر نموده بود. اما چنانکه قبلاً نیز گفته شد، افلاطونی که مورد قبول افلاطونیان و متفکران متمایل به افلاطون بوده است، همان افلاطون پولتئیا است نه افلاطون مؤلف کتاب قوانین.
در مقابل افلاطونیان، فلسفه ی ارسطو - که در طی قرون بعدی به صورت فلسفه ی مشاء تدوین یافت - از مدافعان سرسخت اصالت دنیا و نظام برده داری یعنی صورت نوعی نظام تولیدی و سیاسی یونان و روم بود. چنانکه قبلاً نیز اشارتی رفت، ارسطو در کتاب سیاست، ابزار را به دو نوع بی جان و جاندار تقسیم می کند که مراد وی از ابزار جاندار چیزی نیست جر بردگان. به اعتقاد ارسطو برخی از انسانها بر حسب طبیعت خود، بنده اند مانند غیر یونانیان؛ و برخی نیز به نحو عارضی بنده می شوند چون آزادگان و نجیب زادگان یونانی که مقروض و ورشکست شده یا در جنگ داخلی اسیر گردیده و سپس بنابه رسم یونانیان، به بردگی طلبکاران و فاتحان درمی آیند. به نظر ارسطو، «بنده» در کُنه حقیقت خود، چیزی جز مملوک نیست؛ چرا که به تمام ذات متعلق به سرور خویش است و هویت و حقیقتی جز صرف تعلق به مالک خود ندارد. عین عبارات ارسطو از کتاب سیاست چنین است: "بنده به تمامی وجود خود از آن خدایگان است."
اصطلاح «قلم دارایی» به همان معنای «جزء» به کار می رود. جزء چیزی است که سراسر آن به چیز دیگری تعلق داشته باشد، و چنین است حال هر قلم دیگر از دارایی. از این رو در حالی که خدایگان، فقط سرور بنده است و به بنده تعلق ندارد، بنده نه فقط خدمتگزار خدایگان است، بلکه به تمامی وجود خویش از آن اوست.
[و زندگی او جز در این تعلق، در چیز دیگر نیست.] (1)
ارسطو تأکید بسیاری نیز بر بندگی طبیعی دارد. به نظر وی، تمام غیریونانیان - که آنها را بربر (وحشی) می خواندند - بر حسب طبیعت خود، بنده اند و خیر و صلاح آنان در این است که به بندگی خواجگان یونانی درآیند، که این به سود هر دو طرف است. وی در مقابل کسانی که معتقد بودند که بندگی، طبیعی نیست و در اثر شکست در معاش یا جنگ، عارض و جایز می شود، چنین می گوید:
"ولی پیروان عقیده ی لزوم بندگی اسیران جنگی، در واقع با به کار بردن اصطلاح بنده می خواهند همان اصل بندگی طبیعی را که در آغاز این بحث از آن سخن گفتیم، بیان کنند؛ زیرا سرانجام از اعتراف به این نکته ناگزیر می شوند که گروهی از آدمیان [یعنی مردم بربر] همه جا و بنا به طبیعت خود بنده اند، و گروه دیگر [یعنی یونانیان] همه جا و بنا به طبیعت خویش آزاده اند". (2)
دفاع سرسختانه ی ارسطو از برده داری و عقاید فلسفی او در باب اصالت دنیا موجب شد که فلسفه ی ارسطو به سرعت، مورد استقبال طبقه ی حاکم و پادشاهان قرار گیرد. فیلیپ پادشاه مقدونیه ارسطو را برای تربیت فرزند خود - اسکندر - برگزید و ارسطو نیز در کار تعلیم خود به توفیق قابل ملاحظه ای دست یافت. اسکندر اولین پادشاه یونانی بود که کوشید عقاید ارسطو در باب بندگی طبیعی غیر یونانیان را به نحوی جهانی به مرحله ی تحقق درآورد و لشکرکشی وی به آسیای صغیر و بین النهرین و ایران و هند، چیزی جز تحقق بخشیدن به عقاید فلسفی ارسطو نبود.
پس از اینکه ارسطو به آتن بازگشت تهیدستان بر وی شوریدند و او به ناچار از این شهر گریخت و به موطن خود "استاگیرا" بازگشت؛ ولی از نو اسکندر برای او در آتن، مدرسه ای ساخت و او را به اتکای نیروی نظامی خویش به آتن بازگرداند.
پس از نسخ نظام برده داری و تأسیس نظام اشرافی فئودالیسم، فلسفه ی ارسطو و متفرعات عملی آن در غرب و شرق به صورت فلسفه و دستورالعمل رسمی پادشاهان و اشراف و زمینداران بزرگ درآمد. همین امر موجب آن گردید که در آغاز دوره ی جدید و ظهور مناسبات سرمایه داری، مدافعان نظام سرمایه داری و کنّازی (3) نیز اعتراضات متعددی به عقاید ارسطو وارد آوردند؛ ولی عقاید وی درباب استثمار و سلطه طلبی بر جهان، نه تنها از طرف نظام نوظهور، مردود شناخته نشد، بلکه از دوره ی رنسانس به بعد اُسّ و اساس سیاست خارجی کشورهای بزرگ سرمایه داری به شمار رفت؛ چنانکه از آن زمان تاکنون استعمار و استثمار کشورهای آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین حق مسلم کشورهای اروپای غربی و ایالات متحده آمریکا محسوب گردیده است. رسوایی تا آنجا رسید که در فاصله ی میان دو جنگ جهانی، جامعه ی ملل نیز مفهوم حقوقی «قیمومت» را به رسمیت شناخته بود و قیمومت بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی را به کشورهایی نظیر بریتانیا و فرانسه واگذار کرده بود.
تفکر استعمارگرانه ی ارسطو، هنوز در جهان غرب رایج است و حتی در آخرین دهه ی قرن بیستم لُرد کارل پوپر، جهان را به دو بخش متمدن و بربر تقسیم کرده اس. به نظر پوپر، جهان متمدن عبارت از کشورهای اروپای غربی و به خصوص آمریکا است که به رغم وی در آنها «جامعه ی باز» وجود دارد، ولی دیگر کشورها و به خصوص کشورهای در حال توسعه که به گمان وی در مراتب مختلفی از جامعه ی بسته به سر می برند، فاقد تمدن حقیقی هستند. به عقیده ی پوپر، جهان متمدن و جامعه ی باز - که چیزی جز «صورت نوعی» مدنیت بورژوایی نیست - از سوی کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین تهدید می شود و باید با تمام وسائل ممکن و حتی «سلاح هسته ای» این تهدید را درهم بکوبد. بدین گونه وی که نظریه پرداز مورد وثوق و احترام دو حزب محافظه کار و کارگر انگلیس بود، در آخرین سالهای حیات خود جواز قتل میلیونها انسان را در کشورهای در حال توسعه صادر نمود. بدین قرار، استعمار کهن که پس از جنگ جهانی دوم چهره ی خود را در نقاب استعمار نو، استتار می کرد، پس از وقایعی که از سال 1990 به بعد در جهان اتفاق افتاده، از نو چهره ی حقیقی خود را با دخالت آشکار نظامی در هر سوی جهان، برملا ساخته است.
حاصل آنکه در تاریخ جدید غرب، نیست انگاری و غربزدگی که حوالت تاریخی یونان و روم و صورت نوعی تفکر یونانی است، از میان نمی رود بلکه تضاعف حاصل می کند و صور جدیدی از اسکتبار و استضعاف، جانشین صور استثمار دنیای کهن می شود. بدین ترتیب با ظهور نظام کنزداری، از سویی سرمایه داران کنّاز، جانشین زمینداران و ملاکان می گردند و از سوی دیگر، کارگران صنعتی و کشاورزی و سایر زحمتکشان در صف مقدم مستضعفان قرار می گیرند.
چنانکه گفته آمد، حکمت اُنسی حوالت تاریخی و صورت نوعی تفکر اُمت واحده ی گذشته و آینده است. از همین روی پس از تلاشی امت واحده نیز حکمت اُنسی تفکر قلبی و حضوری مستضعفان است و در اکثر موارد تفسیر جهان و تاریخ بر اساس حکمت اُنسی، اساس اعتقاد و راه و رسم مبارزه و ستیز مستضعفان با مستکبران استثمارگر بوده است.
بنابراین، بی جهت نیست که اکثر انقلابهای تاریخ در شرق و غرب، بر اساس توحید و حکمت اُنسی صورت پذیرفته است. چنانکه در کشورهای اسلامی، تقریباً بلااستثناء، رهبری مبارزه و اختصام همه ی انقلابها بر دوش مروّجان حکمت اُنسی قرار داشته است. در این مقام اشاره به برخی از قیامهای مسلحانه ی اهل عرفان و حکمت اُنسی، مزید بر ایضاح مطلب است:
1. قیام محمود تارابی در ماوراءالنهر
2. نهضت شیخ خلیفه و قیام شیخ حسن جوری و شیخ عزالدین سوفندی در خراسان
3. قیام مستقل شیخ عزیزالدین مجدی در طوس و درویش محمد هند و بر ضد جناح های میانه رو سربداران
4. قیام سید قوام الدین مرعشی در مازندران
5. قیام شیخ ابوبکر کالاوی و مولانا زاده در ماوراءالنهر
6. نهضت سربداران کرمان
7. نهضت حروفیه در آذربایجان به رهبری نعیمی و نسیمی
8. نهضت حروفیه در خراسان به رهبری مولانا معروف و صائن الدین ترکه «مؤلف تمهید القواعد»
9. نهضت بدرالدین سیماوی (سماوی) در ترکیه
10. قیام سید محمد نوربخش
11. قیام سید محمد مشعشع
12. قیام شیخ داوود سبزواری سربداری شطاری علیه تیمور
13. قیام شیخ یحیی در ترکیه
14. قیام بکتاشیان در ترکیه و کثیری از نهضت های دیگر که نام بردن از همه ی آنها موجب اطاله ی کلام است.
تمامی قیامهای مذکور در حقیقت تداوم سیر تاریخی عظیمی است که از چهارده قرن پیش به رهبری پیامبر اسلام جهت رهایی از قید ضلالت شرک و جماعات شرک زده ی منقسم به طبقات، به سوی «سواد اعظم» یعنی امت واحده ی توحیدی پایان تاریخی آغاز گشته است؛ زیرا تمام نهضت های مذکور را می توان استمرار قیامها و مجاهدتهایی دانست که از سوی علی علیه السلام و فرزندانش - به خصوص حسین بن علی سیّدالشهداء - در این راه به عمل آمده و در تاریخ به نام قیامهای طالبیان و یا علویان مشهور است. بی جهت نیست که در تمامی قیامهایی که بر اساس حکمت انسی صورت پذیرفته است، قیام کنندگان حتی آنهایی که پیرو مذاهب اهل سنت و جماعت بوده اند، علی علیه السلام و مجاهدات او را اسوه ی خود قرار داده اند.
در اروپا نیز قیامهای بسیاری بر علیه استکبار و استثمار قدیم و جدید، بر اساس حکمت انسی مسیحی صورت پذیرفته است؛ چنانکه «متروپولسکی» در کتاب سیر تحولات اجتماعی تصریح می کند تمام کسانی که در قرون وسطی بر علیه فئودالیسم قیام نمودند، در پی برقراری هزاره ی «الله» بودند، مراد از «هزاره ی الله» در حکمت تاریخ مسیحی آن دوره از تاریخ است که از نو امت واحده ی توحیدی متحقق می گردد. (4)
برخی از قیامهایی که بر اساس حکمت انسی مسیحی علیه فئودالیسم اروپایی صورت پذیرفت، بدین قرار بوده است:
1. قیام ژاکریها در فرانسه
2. قیام وایت تایلر در انگلستان
3. قیام هوسیت ها در آلمان و لهستان به رهبری یان هوس
4. قیام بوریتن ها در لهستان
5. قیام وسیع آناباپتیست ها در آلمان به رهبری توماس مونستر
از قیامهایی که نامبرده شد قیام مونستر بسیار پر اهمیّت بود. این قیام گذشته از دهقانان، بینوایان شهری را نیز بر علیه استثمارگران روستا و شهر بسیج نمود. در این شورش بزرگ بورگرهای جوان و فئودالهای پیر با هم مورد خشم انقلابی قیام کنندگان قرار گرفته بودند.
آنابابتیسم که بعضی فیلسوفان و مورخان غرب از آن به «کمونیسم مسیحی» نیز تعبیر می کنند، به جهت ماهیت دینی خود به سرعت در تمامی اروپا هواداران بسیاری در میان محنت کشان یافت. در اهمیت این نهضت همین بس که مارکس انقلاب 1848 اروپا را تحت تأثیر توماس مونستر می دانست. این قیام فریاد خشم ستمکشان شهری و روستایی در آستانه ی دوره ی جدید بر علیه فئودالیسم فرتوت و بورژوازی جوان بود.
نظر به آنچه گفته آمد، فوگولین و ارنست توپیچ دو تن از سرسخت ترین مدافعان صورت نوعی و نظام سرمایه داری غرب، گنوستیک یعنی حکمت انسی یا تصوف را اصل اعتقادی و راه و رسم مبارزه ی تمام انقلابها و قیامهای مسلحانه علیه طبقات استثمارگر و نظام طبقاتی دانسته اند. به نظر این دو تن و همفکران آنان، تمام نهضت هایی که معتقد به ضرورت انقلاب و قیام مسلحانه بر ضد طبقات استثمارگرند، نحوی از انحاء تصوف انقلابی به شمار می روند؛ هرچند بدان تصریح ننمایند. از این رو ایشان حتی مارکسیسم را نیز نحوی از تصوف انقلابی نقابدار می دانند که متناسب با دوران جدید چهره ی خود را تغییر داده است! به هر حال، از دیدگاه آنان تصوف انقلابیِ آشکار یا پنهان، بزرگترین معارض صورت نوعی غرب و نظام سرمایه داری به شمار می آید. (5)

پی نوشت ها :

1. ر. ک. سیاست ارسطو، مترجم دکتر حمید عنایت، ص. 9.
2. ر. ک به همان منبع (سیاست ارسطو) ص 14، سطر 19 به بعد
3. کنز، معرّب گنج فارسی است و کنّاز به معنای بسیار ثروت اندوز است؛ که ایده آل نظام بورژوازی و سرمایه داری است. این معنا در کتب و مأثورات تمام ادیان و به ویژه در آیات قرآن مجید و احادیث و روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی معصوم (علیهم السلام) به شدت مورد طعن و تقبیح قرار گرفته است.
4. اعتقاد به مُنجی موعود الهی را که برقرارکننده ی عدالت و ریشه کن کننده ی ظلم در جهان است، در کلام مسیحی «کیلیاسم» می نامند و عقیده به هزاره های متعدد تاریخی در بسط حکومت عدل الهی را «میله ناریسم» می خوانند. (و.)
5. ر. ک.: Historisches Wörterbuch der Philosophie, ss 672-720.
ذیل کلمه ی Gnosis

منبع مقاله :
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی