عقل و جهل از نظر جعفر کشفی
عقل و جهل از نظر جعفر کشفی

 

نویسنده: عبدالوهّاب فراتی




 

در جهان شناسی، جهان، عرصه ی گشت و بازگشت عقل و مواجهه ی آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طی دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار می کند. در آغاز، عقل فرمان یافت تا از اصل خود جدا شده و با نزول در عالم، به سوی مخلوقات رو کند. از این حرکت، وجهه ی ظاهریِ عقل به وجود آمد که با «نبوت و تنزیل» مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار می کند تا به اصل خویش بازگردد. این بازگشت، وجهه ی ظاهریِ عقل را به وجهه ی باطنیِ آن بازمی گرداند که با «ولایت و تأویل» مطابقت دارد. این ادبار و اقبال عقل، که از هبوط حضرت آدم(علیه السّلام) آغاز شده و در پایان دنیا فرجام می یابد، در کنار ستیز همیشگی اش با جهل، سرنوشت معلوم جهان و تاریخ بشر است.
آن چه در بالا آمد، بیانی کوتاه از نگرش کشفی به جهان بود. اساساً دستگاه فکریِ او، مباحث جهان شناسی و فلسفه ی تاریخش، تا حدودی پیچیده و غامض است که بررسیِ مشروح آن به مباحث آتی موکول می گردد. عقل و جهل، دو مفهوم بسیار مهم هستند که پیش از ورود به بحث، لازم است به بررسیِ ماهیت و جایگاه آن ها در منظومه ی اندیشه ی سیاسیِ کشفی بپردازیم:

الف) عقل

1- نخستین آفریده ی خداوند، عقل است و عقل به عنوان صادر اولف اولین مخلوقی است که از «کتم عدم و ممکن امکان» پا به عرصه وجود نهاده است. در واقع، عقل با یک فاصله و تأخر « زمانیِ موهوم» از قوس وجوب و قدم پروردگار، حدوث یافته است و بدین علت نیز در غیر از صفت قدم و وجوب، تجلی گاه صفات جلالیه و جمالیه خداوند شده است.
«چون که عقل، اول مخلوقات است، خداوند در آن، تمام آثار و صفات کمال خود و برائت از عیوب و نقایص را در آن نهاده است و آن را محل ظهور صفات و مظهر ذات خود گردانیده است. جز در صفت قدم و وجوب و خالقیت و ربوبیت، عقل در صفات دیگر با خداوند هم سان است.».(1)
بدین ترتیب، عقل به علت قرابت و نزدیکی یی که به ذات حق دارد، جوهری است نورانی که از تمامیِ حالات و کیفیات، هم چون «حالیت، کمیت ابعاد و اقطار، جسمیت، اشاره، جهت، مکان و زمان، شبیه و نظیر، ترکیب و جزئیت» به دور است و با همه ی این قیدها بیگانه است. تنها چیزی که می توان درباره ی ماهیت عقل گفت یا بر آن حمل کرد، آن است که بگوییم: عقل، نور صرف و فعل محض است.
2- در درجه ی بعد، عقل به دلیل قرار گرفتن در نخستین مرتبه ی خلقت، یکی است و فرض دوئیت در آن ممتنع است. البته این امتناع، بیش تر ناشی از امتناع صدور از ناحیه ی پروردگار است و ارتباطی با ماهیت عقل ندارد. دلیلی که کشفی بر این مدعا می آورد، همان «لزوم هماهنگی بین طور فعل و صفات جعل با طور و مقتضای جاعل» است که عقل توانسته است بسیاری از صفات خداوند را به خود گیرد.
«مثلاً نویسنده به هر هیئت و صفتی که دست او حرکت می کند، خط و نوشته ی او به آن هیئت و صفت بروز می یابد. پس، از هیئت و صفت خط، علم به هیئت و صفت کاتب به هم می رسد؛ چنان که از هیئت و صفت دست کاتب، علم به هیئت و صفت خط به هم می رسد.»(2)
علاوه بر این، کشفی به سخن معروف حکما که گفته اند: «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» اشاره می کند و آن را شاهدی بر یکی بودن صادر اول می داند. و در عین حال، معتقد است که حکیمان نتوانسته اند این گفته را با بیانی رسا و استدلالی متین، تبیین کنند. از این رو، موجب بدفهمیِ دیگران و به تبع، رد آن از سوی برخی دانش پژوهان شده اند. خود او در تشبیه این مهم، که صادر اول یکی است و دوئیت در آن راه ندارد، می نویسد:
«مثلاً هرگاه گفته می شود که زید و عمرو دواَند، پس معنی آن است که زید و عمرو دو شخصند از نوع انسان و لازم دارند ثالثی و تشخصی را که هر یک به واسطه ی آن، از دیگری ممتاز شود و معنای دوئیت و غیریت متحقق شود؛ از قبیل طول و رنگ و شکل. این مستلزم آن است معنی و حقیقت طول و رنگ و شکل، پیش از وجود زید و عمرو موجود و متحقق باشد تا آن که آن دو از آن ها بهره ببرند و به این سبب از هم ممتاز شوند. هم چنین لازم دارند رابعی و قدر مشترکی را، از قبیل انسان و حیوان، تا آن که بتوان گفت: آن دو انسان یا حیوانند. این نیز مستلزم آن است که معانی و حقایق انسان و حیوان، قبل از وجود آن دو موجود باشد. پس بنابر فرض نمودن دو، لازم می آید که چهار چیز و هر دویی از این چهار چیز لازم دارند تشخص و ما به الامتیازی را ایضاً. پس لازم می آید شش چیز. هر قدر که تعدد بیش تر می شود و احتیاج به مابه الامتیاز بیش تر می گردد و تعدد و تکثر به بی حصری و بی نهایتی منجر می شود. این تسلسل است، و اطل بودن آن بدیهی. این معنی، تحقیق عبارت حکما است که گفته اند: الواحد لا یصدر عنه الا الواحد. و این کلامی است متین هر چند که قائلین آن، استدلال درست و واضح بر آن ننموده اند. و به این سبب، این مسئله از مشتبهات، بلکه منکرات طلبه ی این زمان شده است.»(3)
روش کشفی در بحث، این گونه است که پس از بیان نگرش عقلیِ خود، به سراغ نقل می رود و با استمداد از آن به تکمیل بنیادهای نظریه ی خویش می پردازد. در این جا نیز او با نوعی تأویل و تفسیر برخی از آیات و روایات، بر آن است تا یکی بودن صادر اول را ثابت کند؛ مثلاً در تفسیر آیه ی شریفه ی (اللهُ نُور السَّمواتِ وَ الاَرضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکوهٍ فیها مِصباحٌ المِصباحُ فی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَاَنَّها کَوکَبٌ دُرّیٌ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیتُونَه) می نویسد:
«مثل و صورت نور بودن خداوند مر آسمان ها و زمین ها و آن چه سوی او است، مثل چراغدان و فانوسی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ، در آن شیشه باشد که گویا آن شیشه از تلألؤ و شعاع ستاره ای است درخشنده، مثل دانه ی درّی، برافروخته شود آن چراغ از درختی که پر خیر و برکت باشد.».
در این آیه، منظور از شجره ی مبارکه، عقل است و «تاء» در «شجرة»، که تای وحدت است، دلالت برآن دارد که صادر اول یکی است و بیش از یکی نشاید.
از آن جا که کشفی احتمال می دهد که مخاطبان طبیعت گرای او این گونه استدلال را، که مبتنی بر تأویل گزاره های وحیانی است، نپذیرند و بر او خرده گیرند، در صدد است با ارجاع دادن آنان به عالم حس و مشاهده، آنان را به استقرا و تتبع وادارد و بر یکی دانستن صادر اول رهنمون گردد.
«اگر کسی باشد که تصدیق مخبر صادق نیز نکند و عالم او عالم حیوانیت و طبیعت محض باشد، پس رجوع به عالم حس و مشاهده بنماید و استقرا و تتبع، خود بیابد که تمام چیزها باید که مرجع آن ها به یک چیز باشد. از آن جا که می بیند که تمام سلسله ی اعداد، مرجع آن ها به یکی است و تمام کلمات، مرجع آن ها به حروف و مرجع حروف به الف و مرجع تمام اشکال و اجسام به سطح و مرجع سطح به خط و مرجع خط به نقطه و مرجع تمام نفوسِ آدم به آدم است، چنان که مسلم است و خداوند فرموده است که (خَلَقَکُم مِن نَفسٍ واحِدَهٍ ...) پس تمام عالم ظاهری، که عنوان عالم باطن است، ندا می کند که صادر اول یکی است.»(4)
بدین ترتیب، عقل به علت تأخر و حدوث زمانی اش از یک سو و یکی بودنش از سوی دیگر، لازم است صفات ثبوتیه و سلبیه ی خداوند را دارا باشد، با این تفاوت که صفات مذکور در خداوند، عین ذات اویند و ذات او قائم به خود او است، در حالی که در عقل، این صفات، قائم به قیمومیت خداوند و باقی به بقای اویند. تنها عقل از میان صفات بیکران ذات حق، از صفت های قدم، وجوب و ربوبیت الهی به دور است.
«چون که یافت شدن این دو صفت در عقل ممتنع است و قدرت خداوند تعلق به ممتنع نمی گیرد- و سبب امتناع، آن است که عقل مخلوق و مجعول خداوند است و مخلوق بودن، فرع امکان او است و الا قدرت به خلق نمودن او تعلق نمی گرفت و ممکن آن است که از خود، وجود ندارد و وجود او از غیر است- پس عقل ممکن و حادث است. و امکان و حدوث، ضد وجوب و قدم است. و اجتماع ضدین محال و ممتنع بالذات است و قدرت ایضاً به آن تعلق نمی گیرد.»(5)
3- عقلی که در احادیث اسلامی به اسامیِ گوناگونی، همانند عقل کل، عقل فعال، روح محمدی، نور مطلق، و ...، خوانده می شود، مخلوقی است که آفرینش سایر موجودات بدان بسته است، به گونه ای «که اگر خداوند، آن را خلق نمی کرد، هر آینه جمیع مانده بودند در ظلمت عدم و بر همگی بسته بود درهای رحمت و نعمت». تصویری که کشفی تاکنون از صادر اول به ما می دهد، به نظر می رسد با همه ی نظام های فلسفیِ اسلامی تفاوت دارد. در این نظام ها صادر اول، همان عقل است؛ اما پس از آن، عقول دیگری قرار دارند که در یک سیر نزولی، از عقل اول صادر شده و در نهایت به عقل فعال و یا (در فلسفه ی مشاء) به عقل دهم منتهی می گردند و موجودات جسمانی نیز به واسطه ی همین عقل فعال یا عقل دهم خلق می شوند. در فلسفه ی اشراق نیز به جای عقول، انوار طولی و عرضی قرار دارند که در آغاز، نور مجرد اول و پس از آن، انوار طولی و از تشعشات آن ها، انوار عرضی به وجود می آیند که جنبه ی نوریِ ضعیف و جانب غیر نوری غلبه می یابد و در نتیجه، موجودات جسمانی یا غواسق پدیدار می شوند. در حالی که کشفی بدون این که عقول دیگری را پس از صادر اول قرار دهد، همه ی موجودات را ناشی از آن می داند و بدون آن، خرقه ی وجود را بر تن هیچ موجودی نمی پوشاند.
4- اکنون باید ببینیم که مفهوم عقل چیست و چه نسبتی با شرع دارد؟ به طور کلی، مفهوم عقلی در دستگاه فلسفیِ کشفی، همانند سنت فلسفه ی اسلامی، همان شرع است، اما در لباسی دیگر. و بدین علت نیز دارای خصلت تک ذهنی است. نزد کشفی، خداوند، خالق عقل و مصدر شرع است و نسبت میان آن دو، نسبت ظاهر و باطن است. در واقع، عقل، باطن شرع و شرع ظاهر عقل است. در این میان، آن چه اصالت دارد، عقل است و انسان می تواند با تعقل و تجربه ی خویش به سعادت وخوشبختی برسد؛ اما آدمیان به علت تفاوتی که در فهم و تعقل دارند، همگی به طور یک سان به احکام، قواعد و دستورات عقل دست نمی یابند و ممکن است در رسیدن به سعادت دنیوی و اخرویِ خویش به بیراهه روند. همه ی انبیا و فرستادگان الهی آمده اند تا عموم آدمیان را به احکام عقل رهنمون شده و ناگفته های آن را بیان کنند.
«رسل و انبیا و ائمه ی هدی(علیهم السّلام) در هر کجا هرچه فرموده اند، بیان و توضیح حکم و نور عقل بوده است از برای کسانی که به سبب ضعف عقل، به خودی خود مهتدی نمی شدند و نمی فهمیدند.»(6)
با این حساب، مراد کشفی از عقل، در این جا عقل ابزاری نیست، بلکه همان مفهومی است که عدلیه (معتزله و شیعه) در فلسفه ی عام به کار می برد؛ یعنی همان قوه ی درّاکه ای که حسن و قبح اشیا و امور را درک می کند و نیازی هم به نقل ندارد. در واقع، هر آن چه را که رسولان الهی ابلاغ کرده اند، چیزی جز اظهار و تبیان حکم عقل نبوده است، با این تفاوت که شرایع آسمانی در دو حوزه، یعنی عمومی کردن احکام عقل و نیز بیان مصادیق و جزئیات احکام کلیِ عقل، آدمی را یاری داده اند.
«علم تهذیب اخلاق و صناعت اکتساب فضئل و معالجه نمودن امراض نفسانیه و طبابت روحانیت، مثل سایر علوم دیگر، محتاج به اعلان نمودن شارع و موقوف به بیان فرمودن او نیست، بلکه به قوه ی عاقله و به مدد تفکر، تحصیل این فن را می توان نمود، هر چند که شرع با اشاره به کلیات و جزئیات آن، انسان را یاری می رساند.»(7)
دسته ای از روایات اسلامی نیز بر این مهم که عقل، همان روح محمدی و روح علوی است تأکید دارند و بر وحدت عقل و شرع صحه می گذارند. در این باب، دو دسته روایت وجود دارد: دسته ای اولین مخلوق خداوند را نور محمدی می دانند(8) و دسته ای دیگر، عقل را به اسامیِ متعددی، از قبیل «روح محمدی، نور محمدی و شجره ی محمدیّه» می خوانند.(9) وحدت عقل و شرع در اندیشه ی کشفی، همانند عینیتی است که «ابن طفیل» در داستان حی بن یقظان دنبال می کند. در این داستان، حی بن یقظان در جزیره ای دور از دسترس همگان، به حقایقی می رسد که تنها مستندشان عقل و تجربه ی بشری است و بعدها که با شخص تازه واردی به نام «اصلان» آشنا می شود، درمی یابد آن چه را که اصلان به نقل از شریعتش معتقد است او با عقل خود دریافته است.

ب) جهل

1- جهل نیز آفریده ای است که به تبع صادر اول خلق شده است. هدف از خلقت جهل، غایتی است آلی که بنابر قاعده ی معروف «تعرف الاشیاء باضدادها» تا عقل در رویارویی با ضدش قرار نگیرد، ماهیتش آشکار نمی گردد. نکته ی بدیع و مهمی که در این جا وجود دارد این است که کشفی همواره از عقل و جهل به عنوان ضدین سخن می گوید و اعتقادی به متناقضین بودن آن ها ندارد. در ضدین، هم چنان که علمای اهل منطق بر آن عقیده دارند، وجود «دو امر وجودی» مسلم و ضروری است و یکی عدم دیگری نیست. بنابراین، جهل نیز همانند عقل، حیثیتی وجودی دارد و مثل ظلمت، که فقدان نور است، نبود عقل نیست. با این همه، خلقت جهل بالاستقلال و علی حده و برخاسته از صنع و اراده ای جداگانه نیست، بلکه خلقتش عرضی و تبعی است.
«آن چه اولاً و بالذات مقصود و مراد بوده است و بالاصالة اراده به خلقت آن تعلق گرفته است، عقل است. و جهل ثانیاً و بالعرض مقصود و مراد شده است و بالتبع، اراده به خلقت آن تعلق گرفته است، از جهت ظهور و بروز عقل، که بدون ضد آن، که جهل است، ممکن نیست و نمی شود. پس به یک اراده و به یک صنع، خلقت دو چیز شده است که یکی صنع اصلی و مقصود ذاتی است و دیگری از متممات ظهور، که معنای خلقت می باشد نه این که دو چیز مستقل به دو صنع یا به یک صنع خلق شده است و الا لازم می آید که صادر اول دو چیز باشد. پس به همان صنع که خلقت عقل شده است، جهل و ظلمت آن نمایان شده است.»(10)
کشفی برای ترسیم چنین ایده ای، از روش تشبیه معقولات به پدیده های محسوسی بهره جسته است. او در مثال خورشید و سایه معتقد است که وقتی خورشید بر دیوار می تابد سایه ای به وجود می آید که این سایه از خود دیوار است و نه از خورشید. تنها ظهور سایه به واسطه ی وجود خورشید است که ضد او است. در این مثال، آن چه رخ داده، یک صنع است که همان خورشید است. و به همین اراده و صنع، سایه نیز به وجود آمده است.
«از این جا معلوم می شود که جهل در السنه، بلکه در احادیث و روایات، ظل نامیده شده است، نه مراد این است که جهل ظل و عکس و سایه ی عقل است؛ چرا که ظل و عکس و سایه ی عقل، نور است نه ظلمت. بلکه مراد از آن، یا معنای تابع است؛ از آن جا که هر ظلی که به معنای سایه است تابع ذی ظل است. و جهل در خلقت و ظهور، تابع عقل و بالاستقلال خلق نشده است. و یا این که مراد آن همان معنای ظلمت او است که انبساط یافته است؛ چون که غالباً هر ظلمت منبسطه را که از چیزی که غیر قابل استناره است به هم رسیده است و خود، حجاب استناره ی خود شده است، او را ظل گویند. پس او را که اضافه به عقل می کنند و می گویند: جهل، ظل عقل است، مراد آن است که ظلی است، یعنی ظلمتی است، منبسطه که از سبب ظهور عقل ظهور یافته است.»(11)
2- بنابراین، عدم قوه ی درّاکه ای که حسن و قبح اشیا را درک کند، معرّف جهل نیست، بلکه خود، بهره ای از هستی و وجود دارد و به هر چیزی که ذاتاً قبیح باشد و عقل و شرع هم به عنوان دو رویه ی یک چیز، بر قبیح یا منهی بودنش دلالت کنند، اطلاق می گردد.
«جهل جوهری است ظلمانی، و مثل عقل، بری است از ماده و صورت، و خالی است از استعداد و قوه. و تمامیِ صفات نقص او به طریق فعلیه است. و هیچ گونه کمال در آن نیست. و ظلمت صرف است و نمونه ای از نور در آن نیست. و از مکان و زمان مبرا است. و از شبیه و نظیر معرا و بسیط است ... اختراع اول خداوند است از غیر تمثال. و باب اضلال تمام موجودات ظلیّه است الی ابد الدهر من غیر تغییر و لا زوالٍ ... و در آن، تمام صفات قهریه و غضبیه ی خود را واگذارده. و مربوط ساخته است به آن، جمله ی مخلوقات ظلالیه و جهنمیه ی خود را. و اکتساب جهل و ضلالت تمام موجودات جهلیه و ضلالیه، از آن است. و اگر نبودی، هر آینه جمیع در وادیِ مراح عدم مروّح بودندی. و ابواب غضب و لعنت ونقمت بر همه مسدود و الی الابد غیر مفتوح ونگشودندی.»(12)
به علت وجود چنین جوهر و ماهیتی، جهل در آیات و روایات دینی به اسامیِ ضد عقل نام گرفته است. و چنان چه صادر اول، عین روح و نور خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و به اعتبارات مختلفی، نام های بسیاری غیر از روح محمدی(صلی الله علیه و آله و سلم) به خود می گرفت، هم چنین جهل عین روح و ظلمت خاتم الشقیین، یعنی شیطان، است و به اعتبارات گوناگونی، اسامیِ زیادی غیر از روح رمعی به خود می گیرد.

کیفیت اتصال عقل و جهل با مخلوقات

از آن چه تاکنون گفته شد، نتیجه می گیریم که اولاً، ماهیت عقل، همان روح محمدی یا شرع است. و ثانیاً، معرفت هر واقعیتی مستلزم ظهور و معرفت ضد آن است. ذات الهی چون ضد وندّی ندارد، قابل شناخت نیست. شناخت ماهیت عقل هم تنها از طریق معرفت به ضد آن، یعنی جهل، میسر است. کشفی در بیان چگونگی و کیفیت اتصال عقل با مخلوقات، برخی از روایات کلینی در کتاب «کافی» را به تأویل می برد. او با تأویل حدیثی از امام محمد باقر(علیه السّلام) که فرمودند: «لَمّا خَلَقَ اللهُ العَقلَ اِستَنطَقَهُ. ثُمَ قالَ لَهُ: اَقبِل. فَاَقبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ: اَدبِر. فَاَدبَرَ. ثُمَ قالَ: وَ عِزَّتی وَ جَلالی ما خَلَقتُ خَلقاً هُوَ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنکَ [وَ لا اَکمَلتُکَ اِلا فیمَن اُحِبُّ] اَما اِنّی اِیّاکَ آمُرُ وَ اِیّاکَ اَنهی وَ اِیّاکَ اُعاقبُ وَ اِیّاکَ اُثیبُ»(13) معتقد است که عقل طی دو فرمان از سوی خداوند با موجودات اتصال یافته است. در آغاز فرمان یافت تا از اصل خود جدا شده و با نزول در عالم به سوی مخلوقات روی کند. از این حرکت، وجهه ی ظاهریِ عقل به وجود آمد که با زمان و مقام «نبوت و تنزیل» مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار می کند تا به اصل خود بازگردد. این حرکت، وجهه ی ظاهریِ عقل را به وجهه ی باطنیِ آن باز می گرداند که با زمان و مقام «ولایت» مطابقت دارد. به سخنی دیگر، عقل طی این دو فرمان، دو واکنش از خود نشان می دهد. واکنش اول «ادبار عن الحق» است که عقل با پشت کردن به خداوند، به خلق اقبال می کند. این روی آوری، همان رویه ی ظاهریِ عقل است که در تأویل کشفی با نبوت تطابق دارد. در واکنش دوم، «اقبال الی الحق» رخ می دهد و عقل با این بازگشت، به باطن خویش، روی می آورد. این بازگشت، همان باطن عقل است که با عصر ولایت و ظهور آخرین امام شیعیان هم خوانی دارد.
در برابر حماسه ی معنویِ عقل، ضد آن، جهل قرار دارد. در این جا کشفی نیز با تأویل روایت چهاردهم کلینی از امام صادق(علیه السّلام) که فرمودند: «ثُمَّ خَلَقَ الجَهلَ مِنَ البَحرِ الاُجاجِ ظُلمانیاً فَقالَ لَهُ: اَدبِر. فَاَدبِر. ثُمَ قالَ لَهُ اَقبُل فَلَم یُقبِل ...» می گوید: جهل نیز همانند عقل فرمان یافت تا با جدایی از اصل خویش به سوی مخلوقات روی آورد. او نیز چنین کرد؛ اما در فرمان دوم، یعنی بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خود بازنگشت و از فرمان خداوند سرپیچی نمود. به نظر می رسد فرمان اول خداوند به جهل، مقارن و به تبع فرمان اول به عقل، صادر شده است که در این صورت، وجهه ی ظاهریِ جهل از هبوط حضرت آدم(علیه السّلام) بر زمین- که وجهه ی ظاهریِ عقل هویدا گشت- آشکار شده است. این رویه از جهل، از آن زمان تا ظهور عصر ولایت، هم چنان ادامه دارد و پس از آن با بازگشت عقل به اصلش، مورد بی مهری قرار می گیرد.
عقل و جهل، پس از فرمان اول، با عبور از دو عالم دیگر، یعنی عالم ارواح و نفوس و عالم اشباح و مثال، به «محل تکوّن بنی آدم» می رسند و در این محل با هم تلاقی می کنند. در واقع، این محل، که در تعبیر کشفی «مجمع البحرین» نام گرفته است، جایی است که علاقه ی جهل و فیض عقل به آدمیان متوجه می گردد. البته این علاقه و فیض، همواره بالاستقلال و به طور مستقیم، به سوی فرزندان عقل و فرزندان جهل، معطوف نمی گردد، بلکه هم چنان که عقل و جهل با عبور از وسائطی به نام عالم ارواح و عالم اشباح به محل تکوّن بنی آدم می رسند، هم چنین عقل و جهل با بهره گیری از وسائطی، علاقه و فیض خویش را به آدمیان می رسانند. «رأس و رئیس» هر یک از سلسله ی عقل و جهل، نخستین کسانی اند که عقل و جهل به آن ها توجه می کنند.
رئیس در سلسله ی عقل، در هر عصری، رسول یا وصیِ آن عصر است. پس از او کسانی که به « سبب صفای روح و غلبه ی نورانیت» به سر سلسله ی عقلاء قرابت یافته و بدین علت به «ارواح مقدسه» شهرت یافته اند، قرار دارند؛ زیرا «رحمت خداوند، از هر قسمی که باشد، اول نازل و وارد بر عقل و روح خاتم النبیین می شود و بعد به ملائکه و اهل ملکوت سموات عالیه و بعد به سایر مردمان و اهل ارض»(14) می رسد. بدین ترتیب،
«عقل و روح محمدی(صلی الله علیه و آله و سلم) باب و منبع نزول رحمت خداوند است و هیچ فیضی از فیوضات و شأنی از شئونات و رحمتی از رحمات، بدون صدور و ورود بر آن و عبور بر آن به احدی از مخلوقات علیینیه و مَن دون نمی رسد و نرسیده است و نخواهید رسید الی ابد الدهر در مبدء و در معیشت و در معاد.»(15)
ضرورت وجود همیشگیِ امامان معصوم(علیه السّلام) از همین نکته برمی خیزد که اینان عین عقلند و واسطه ی در فیض عقل و نور محمدی(صلی الله علیه و آله و سلم) به آدمیان محسوب می شوند. بدون آنان فیض متوجه کسی از سلسله ی عقلاء نمی گردد. به عقیده ی کشفی دقت در این مسئله، فلسفه ی برخی از روایات اسلامی، مانند: « لَو بَقِیَتِ الاَرضُ بِغَیرِ اِمامٍ لَساخَت.» روشن می گردد.
در ناحیه ی جهل نیز خاتم الشقیین (شیطان) به عنوان رئیس سلسله ی جهل، اولین واسطه ای است که جهل به آن علاقه پیدا می کند و سپس به دیگران می رسد؛ زیرا «جهل و روح رمعی، باب و منبع نزول و صدور غضب خداوند است و هیچ شأنی از شئونات غضبیه، بدون صدور و ورود بر آن و عبور از آن به مخلوقات سجینیه و مَن دون نرسیده است و نمی رسد و نخواهد رسید.»(16)
تلاقی و درهم آمیختگیِ عقل و جهل، در «محل تکوّن بنی آدم» موجب به وجود آمدن رویاروییِ همیشگی مان آن دو و فرزندانشان در طول تاریخ بشر شده است. در واقع، اعصار گشت و بازگشت عقل، دوره های عالم بشری است که همه ی تاریخ این موجود خاکی را، از هبوط آدم تا پایان دنیا، تشکیل داده است. این رویارویی، که از ماهیت این دو ضد برخاسته است، بنا به گفته ی مشهور که «هر موسی سیرتی، فرعون سیرتی»(17) می طلبد، سبب به وجود آمدن دو طبقه ی متضاد شده است که گاه به جنگ و گاه به صلح، تاریخ خود را رقم زده اند. تاریخ بشر یعنی تاریخ نزاع و تضاد میان طبقه ی عاقلان و طبقه ی جاهلان. این نزاع از روز نخستین بوده و تا چیرگیِ نهایی عقل ادامه خواهد داشت.
«و محقق است که جمیع پیامبران، که از سلسله ی عقلند، البته مبتلات و معاصر با یک شخص و عددی لااقل از سلسله ی جهل بوده اند، مثلاً عدو حضرت آدم، ابلیس و عدو سلیمان، شیاطین و عدو شیث، اوتاد قابیل و عدو یونس، کیومرث و عدو ادریس، ضحاک و عدو نوح، عوج و جهانبان و عدو صالح، افراسیاب و عدو ابراهیم، نمرود و عدو موسی، فرعون و هامان و عدو یوشح، امراسب و عدو داود، جالوت و عدو عیسی، اینح و عدو شمعون، بخت نصر و عدو خاتم النبیین، ابوجهل و ابولهب و عدو علی تیم و عدی و بنی امیه. و هم چنین برای هر امامی عدوی بوده است و عدو امام زمان(علیه السّلام) اکثر مردمانند.»(18)
از آن جا که کشفی عاقلان را مؤمنان و متقیان حقیقی می داند که بین عقل و ایمان جمع زده اند، طبعاً جمعیتشان را نسبت به جاهلان بسیار اندک می پندارند. به دیده ی او این سنت الهی است که از میان چندین هزار پیامبر الهی، معدودی از آنان رسالت دارند و از میان مرسلان نیز معدودی اولوالعزم می شوند و از میان اینان نیز تنها یک تن، مصطفی و منتخب می گردد. و سرانجام، از میان این همه انسان، تنها برخی «انسان های واقعی و ابنای عقل و اهل علّیین» می شوند. با این همه، این عده ی اندک، «مقصود اصلیِ خلقت کونین» اند و غیر از آنان اسباب و مقدماتند.
«و سرّ آن این است که همیشه مقدمات و اسباب مقاصد، بیش تر از خود مقاصد بوده است و می باشد و چون که عالم، عالم ربوبیت است و طریق ربوبیت این است که از ادنی مرتبه، چیزی تربیت داده می شود تا به سر حد کمال برسد و از مرتبه ی ادنی تا اعلی و حد کمال آن، عالم های بسیار باشد که همگی، مقدمات و اسباب کمال رسیدن اویند به اعلا مرتبه ای که ممکن است.»(19)
اگر رحمتی بر زمین می بارد، به خاطر وجود و حضور عاقلان در میان آدمیان است. و اگر غضبی نیز متوجه اهل آن می گردد، به خاطر وجود جاهلان است. در واقع، گروه کثیر جاهلان، همواره بر سر سفره ی عاقلان نشسته و از خوان نعمت آنان بهره مند می شوند.

پی‌نوشت‌ها:

1- تحفة الملوک، ج1، ص111.
2- همان، ص13.
3- همان، ص2 و 3 (با اندکی تلخیص).
4- همان، ص3.
5- همان، ص14.
6- تحفة الملوک، ج1، ص4.
7- همان، ص121.
8- قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «اول ما خلق الله نوری و انا من الله و الکل منی کنتُ و علیٌ نوراً بین یدی الرحمة قبل ان یخلق عرشه با ربع عشر الف عام.» و در حدیثی دیگر نیز افزوده اند: «ثم خلق الله الخلائق من نورنا فنحن صنایع الله و الخلق من بعد صنایع لنا.». در این گونه روایات بر دو مطلب تأکید شده است: اول این که نخستین مخلوق خداوند، نور و روح محمدی است و اولین صنع خداوند به خلق این نور تعلق گرفته است. و دوم این که سایر مخلوقات نیز از همین صنع به وجود آمده اند.
9- تحفة الملوک، ج1، ص16 و 17.
10- تحفة الملوک، ج1، ص23.
11- همان، ج1، ص24.
12- تحفة الملوک، ج1، ص25.
13- یعنی: وقتی که خداوند خلق فرمود عقل را، به نطق درآورد آن را و با او تکلم فرمود. پس به او گفت که رو به من بیاور. پس رو آورد. بعد از آن گفت که پشت به من کن. پس پشت به او نمود. بعد از آن فرمود که قسم به عزت و جلالم که خلق نکردم خلقی را که او محبوب تر از تو باشد در پیش من. آگاه باش که من به واسطه ی تو امر و نهی می کنم بندگانم را و به واسطه ی تو ثواب و عقاب می دهم ایشان را. (اصول کافی، ج1، کتاب عقل و جهل، ح اول.)
14- تحفة الملوک، ج1، ص28.
15- همان، ص30.
16- همان.
17- لکل موسی فرعون (تحفة الملوک، ج1، ص34).
18- همان.
19- همان، ص40.

منبع مقاله: فراتی، عبدالوهّاب؛ (1386)، اندیشه سیاسی سیّدجعفر کشفی، قم: مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ی قم)، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی