انواع رفتارهای نابهنجار و اختلال های روانی (2)
 انواع رفتارهای نابهنجار و اختلال های روانی (2)

 

نویسنده: دکتر محمد پارسا




 

افسردگی

آشکارترین نشانگان افسردگی غمگینی و بی علاقگی به فعالیتهای لذت بخش پیشین است. افراد افسرده غالباً به صورت افرادی بی جاذبه، نامطلوب و حتی حقیر ظاهر می شوند و آشکارا به ناتوانی و ناشایستگی خود اعتراف می کنند، از ضعف حافظه و عدم تمرکز فکری شکایت دارند. این ارزشیابی منفی از خود نظر آنان را در حال و آینده شامل می شود. به علاوه خود را برای شماری از رویدادهای منفی سرزنش می کنند که هیچ گونه ارتباطی با آنان نداشته اند. کمتر اتفاق می افتد که از موفقیتهای خود سخن بگویند. این احساسِ بی ارزشی و نومیدی زمینه های خودکشی آنان را فراهم می آورد.
نشانگان افسردگی به صورتهای دیگر، حتی مخالف نمایان می شوند. همواره دو نوع آشفتگی و بیخوابی (1) با افسردگی ارتباط پیدا می کنند: مشکل خواب رفتن و زود بیدار شدن در بامداد، بی آنکه بتوان دوباره به خواب رفت. برعکس، حدود 10 تا 20 درصد از افراد افسرده به خوابهای طولانی فرو می روند. شاید خواب را برای خود پناهگاهی می پندارند. اشتهای اکثر این دسته از افراد کاهش می یابد که در نتیجه وزن خود را از دست می دهند. شمار کمی هم اشتهای شدید به غذا پیدا می کنند. از نشانه های دیگر افسردگی کُند سخن گفتن، آهسته راه پیمایی کردن، زیاد فریاد کشیدن و با اندامی خمیده گام برداشتن است، اما نشانگانی مانند چلاندن دستها، پیاپی قدم زدن و از سرنوشت خود نالیدن است که آن را افسردگی آشفته (2) نامیده اند. (3)

درجه ی شیوع و مسیر افسردگی

افسردگی در همه جامعه ها و فرهنگها دیده می شود، اما همانندیها در آنها بیشتر از اختلافها مشهود است. چنانکه در فرهنگهای غربی احساس گناه و سرزنش خود بیشتر از کشورها و فرهنگهای دیگر به چشم می خورد (مارسلا (4)). افسردگی فقیر و غنی، پیر و جوان، زن و مرد و نامبردار و گمنام را نمی شناسد. تقریباً 6 درصد از بزرگسالان دست کم به یکی از موارد عمده ی افسردگی گرفتارند (وایسمن (5)). شکلهای ملایمتر افسردگی به نام افسرده خویی خوانده می شود و آنقدر در جامعه های مختلف شیوع دارد که آن را سرماخوردگی اختلالهای روانی نامیده اند.
بنا به پژوهشهای وایسمن و همکاران در هر فرهنگی میزان افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. این ناهمخوانی از بلوغ جنسی آغاز می شود و در سراسر زندگی ادامه می یابد. کوششهای فراوانی، به ویژه از سوی انجمن روان شناسان آمریکا به عمل آمده تا از علت بالا بودن این میزان در زنان آگاهی یابد. از همه ی این بررسیها نتیجه گرفته اند که افسردگی بیشتر زمانی رخ می دهد که انسان گرفتار رفتارهای وابسته، نافعال و به احساسهای افسرده متوجه باشد تا بر ضد افسردگی. چون در فرهنگهای مختلف زنها بیشتر به کارهای نافعال اشتغال دارند و مردان بیشتر شغلهای آزاد و فعال را به عهده می گیرند، به این جهت افسردگی در میان زنان بیشتر از مردان است. مادران کودکان خردسال به علت محدودیت و یکنواختی فعالیتهایشان بیشتر در معرض افسردگی قرار می گیرند. فقر نیز یکی دیگر از عوامل افسردگی است که به سبب حساسیتشان در زنان تأثیری بیشتر از مردان به جای می گذارد.
میزان افسردگی به طور غم انگیزی در این قرن افزایش یافته است. بررسیهای همه گیری شناسی در کشورهای متحد آمریکا، اروپای غربی، آسیا، خاورمیانه به کشف دو پدیده انجامیده است: 1) میزان افسردگی به تدریج از سال 1915 به بعد افزایش یافته است، 2) افسردگی در هر نسلی در یک دوره سنی زودتر آغاز شده است (گروه همکار میان ملیتی) (6).
روابط نزدیک و همکاریهای خانوادگی و گروهی در هر جامعه ای در کاهش افسردگی از اهمیت بالایی برخوردار است. در آمریکای شمالی فرقه ای به نام آمیشها (7) زندگی می کنند که اگر به یکی از آنها زیانی از آفتهای طبیعی برسد بقیه ی اعضای جامعه در رفع زیان او مشارکت می کنند. به این جهت میزان افسردگی در میان آمیشها نسبت به شهرها، فرهنگها و جامعه های دیگر کمتر از (
انواع رفتارهای نابهنجار و اختلال های روانی (2) ) است (سلیگمن (8)).
گرچه افسردگی به طور معمول پس از حدود 6 ماه فروکش می کند، اما در نیمی از مبتلایان در ظرف دو سال مجدداً عود می کند (بِلْشر و کاستلو) (9). از ویژگیهای مهم افراد افسرده در حد متوسط و بالا این است که کمتر احساس سلامتی و تندرستی می کنند، بیشتر به درد و رنجهای مختلف گرفتارند و در محدودیتهای اجتماعی به سر می برند و حتی پس از بهبود هم آشنایان و بستگان به آنان اعتماد ندارند (هیز و همکاران) (10).
بسیاری از افراد بر اثر تغییر فصل دچار دگرگونیهای خُلقی می شوند و بعضی آنقدر حساسیت نشان می دهند که نوعی از افسردگی به نام اختلال عاطفی فصلی (11) در آنان ایجاد می شود. واقعیت این است که زمستان و روزهای کم نور و روشنایی موجب تراوش زیاد هورمون ملاتونین (12) می گردد که حیوانات را به خواب زمستانی فرومی برد. اما تأثیر آن در بعضی افراد آدمی سبب احساس خستگی، ناراحتی و تنگ خلقی می گردد. به این جهت، برای درمانشان آنان را در معرض روشنایی زیاد قرار می دهند که به آن نوردرمانی (13) می گویند.

خودکشی

مهمترین عارضه ای که از افسردگیهای شدید به وجود می آید خودکشی (14) است. دفتر آمار آمریکا (15) بیانگر این واقعیت تلخ درباره ی خودکشی است.
در کشورهای متحد آمریکا در هر 17 دقیقه یک نفر به خودکشی دست می زند و از 200000 اقدام به خودکشی 30000 نفر از آن به مرگ منتهی می شود. در سال 1992 حدود 1/4 درصد از همه ی مرگها با خودکشی ارتباط داشت. در مقایسه با کشورهای دیگر میزان خودکشی در آمریکا دارای حد متوسط است. بلغارستان دارای بالاترین میزان خودکشی است. کشورهای دیگری که میزان خودکشی در آنها بالا بوده است عبارتند از: دانمارک، فنلاند و سوئد، اما ایتالیا، اسپانیا و یونان دارای میزان پایین خودکشی بوده اند.
مردان سفیدپوست بیش از همه اقدام به خودکشی می کنند، مردان سیاه پوست در مقیاس کمتر در مرتبه ی دوم خودکشی قرار می گیرند؛ زنان سفید پوست در مرتبه سوم و زنان سیاه در مرتبه ی چهارم اقدام به خودکشی می کنند. میزان خودکشی در میان سفیدپوستها تقریباً دو برابر سیاه پوستهاست. از سال 1950 به بعد خودکشی در میان نوجوانان 15 تا 19 به بیش از دو برابر افزایش یافت و بیشتر در میان پسران رخ داده است تا دختران. در نوجوانان خودکشی بیشتر بر اثر شکست در عشق، بی آبرویی، اعمال ضد اجتماعی، افراط در مصرف مشروبهای الکلی و مواد مخدر رخ می دهد.
خودکشی در میان ثروتمندان، بی دینها، مجردها، بیوه ها، طلاق گرفته ها، بیکاره ها بیشتر رواج دارد تا افراد شاغل و متأهل. در میان بزرگسالان آنهایی که در گرفتاریها و سختیهای زندگی تاب تحملشان به پایان رسیده بیشتر دست به خودکشی می زنند.
حدود 50 درصد از دانشجویان دانشگاه به فکر خودکشی افتاده اند، اما فقط 5 تا 6 درصد به خودکشی اقدام کرده اند. اکثر قربانیان خودکشی به اختلالهای روانی، افسردگی، روان پریشی مصرف زیاد مواد الکلی مبتلا بوده اند.
با توجه به گزارش پژوهشی بالا که از سوی مرکز آمار آمریکا انتشار یافته است نتیجه می گیریم شخصی که می خواهد خودکشی کند باید بی درنگ به او کمکهای روانی و پزشکی شود. زیرا اکثر این گونه افراد گرفتار درد و رنج و در زندگی نومید و بی یار و یاور هستند. باید به آنها کمک شود تا منشأ فشار و ناراحتیهای خود را درک کنند و با راههای مقابله ی با آنها به خوبی آشنا شوند.
زمان عامل مهمی در خودکشی به شمار می آید. زیرا افرادی که اقدام به خودکشی می کنند در یک حالت خاص و در یک زمان معین چنین تصمیمی را می گیرند. اگر زمان بگذرد و شرایط تغییر کنند فکر خودکشی نیز از میان می رود. جای شگفتی است که وقتی افراد در منتهای افسردگی هستند احتمال خودکشی کاهش می یابد. اما وقتی افسردگی پایان یابد و به شخص احساس بهتری دست دهد، دوباره فرد به خودکشی می افتد. شاید علت این باشد که بیمار در حالت افسردگی شدید آن چنان بی اراده می شود که هر گونه اقدامی برای خودکشی از او سلب می گردد.
مختصر آنکه خودکشی برای اعضای خانواده، آشنایان و دوستان با واکنشهای خشم و غضب، حیرت و سرگشتگی همراه است که عاملی ویرانگر شمرده می شود.

اختلال دوقطبی

اختلال دوقطبی (16) حالتی است که فرد پیشامدها و رویدادهایی از شیدایی و افسردگی را تجربه می کند که به گونه ای متناوب عمل می کند. افسردگی و شیدایی (17) در اختلال دو قطبی ممکن است به طور همزمان و متناوب اتفاق بیفتند. هنگامی رفتار شیدایی پدید می آید که نیروی فراوانی جایگزین خستگی و افسردگی شود. در این حالت غمگینی و نومیدی تسلیم سرخوشی و شادمانی فراوان و عزت نفس بالا می گردد. افسردگی غالباً میل جنسی را کاهش می دهد، اما شیدایی وضع آشفته و مبهمی را پدید می آورد. افراد شیدا گاهی بسیار اجتماعی می شوند، اما اگر کسی از آنان بخواهد طرح و نقشه ی خود را درباره ی کاری که در دست اقدام دارند توضیح دهند دستخوش خشم و ناراحتی می شوند. عواقب زیانبار و دردناک کارها را ندیده می گیرند. ممکن است زیربار دین عظیمی بروند، قانون شکنی کنند، تصمیمهای خودسرانه بگیرند و وارد معاملات نامشروع و غیر قانونی شوند.
اختلال دو قطبی کمتر از افسردگی رواج دارد و حدود یک درصد از جمعیت را با میزان برابر در زن و مرد شامل می شود. نشانگان آن به طور معمول در 20 سالگی آغاز می شود (وِردِر (18)). اختلال دو قطبی مانند بسیاری از اختلالها همراه با اختلالهای دیگر (اختلالهای ناشی از مواد مخدر و وابستگی) وقوع می یابند (توهن (19)).

علل اختلالهای خُلقی

زمینه های زیستی:

روان شناسان علل زیستی زیر را در ایجاد اختلالهای خلقی با اهمیت دانسته اند: نخست آنکه نشانگان افسردگی در فرهنگهای مختلف همانند یکدیگرند که دلیل روشنی بر زیستی بودن آنهاست. دوم آنکه، بعضی از داروها مانند اِلاویل (20) و پروزاک (21) در کاهش افسردگی و لیتیوم (22) برای درمان شیدایی مؤثرند. سوم آنکه اختلالهای خلقی بیشتر در خانواده های همریشه دیده می شوند که خود دلیل دیگری بر انتقال وراثت است. با این همه، پژوهشگران معتقدند که چون اختلالهای خُلقی در حال افزایشند، علل دیگر را نیز باید در نظر گرفت.
اختلالهای خلقی بیشتر در بستگان درجه اول مانند پدران و مادران، فرزندان و کودکان اعضای خانواده ی آنها پدید می آیند تا آنهایی که دچار این بیماری نیستند. اگر بستگان بیمارانی که دارای اختلال یک قطبی هستند با بستگان بیماران دوقطبی مقایسه شوند معلوم می گردد که بستگان بیماران دوقطبی میزان بالاتری از اختلال دو قطبی را دارا هستند. با توجه به یافته های پژوهشی دلایل و مدارک مبنی بر انتقال ارثی در اختلالهای دو قطبی بالاتر از افسردگی در یک قطبی است.
پژوهشگران در کوششهایی که برای پی بردن به نقش عوامل ارثی در اختلالها به عمل آوردند به بررسی دوقلوهای عادی یا دوتخمکی و یکسان یا یک تخمکی پرداختند. کار را از همشکمی که دارای اختلال خلقی به نام مورد شاخص (23) است آغاز می کنند؛ سپس ثابت می کنند که دوقلوی دوم در هر جفتی نیز دارای اختلال خلقی است. به یک جفت دوقلو یا همشکم زمانی همگام می گویند که هر دو همشکم دارای اختلال خلقی باشند. میزان همگامی (24) درصد جفتهای همشکمی را تشکیل می دهد که هر دو همشکم دارای اختلال باشند. میزان همگامی در میان همشکمان یکسان تقریباً 65 درصد است. این میزان در میان همشکمان عادی یا دو تخمکی در حدود 14 درصد است (اندریزن و بلاک) (25).
این یافته ها این نظر را تقویت می کنند که عوامل تکوینی یا فطری در افسردگی دخالت دارند. برای پی بردن به اینکه چه چیزهایی به ارث برده می شوند لازم است به دو انتقال دهنده ی عصبی، یعنی نوراپی نفرین و سِروتونین توجه داشته باشیم که در ایجاد افسردگی نقش مهمی را به عهده دارند. داروهای ضد افسردگی وجود نوراپی نفرین یا سروتونین را در سیناپسها افزایش می دهد. در واقع آماده سازی این انتقال دهنده های عصبی موجب افزایش انتقال پیامهای عصبی می شوند که به فعالیت و رفع افسردگی می انجامد. به طور کلی داروهای ضد افسردگی سطح انتقال دهنده های عصبی را تقریباً بی درنگ تغییر می دهند. با وجود این پس از دارودرمانی افسردگی ممکن است دو هفته طول بکشد تا درمان حاصل شود. به علاوه فعالیت انتقال دهنده های عصبی می توانند پاسخی به عوامل محیطی باشند. بنابراین، گرچه افرادی که دارای اختلالهای خُلقی هستند به احتمال زیاد گرایش به ایجاد آنها یک مسئله ی ارثی یا فطری است. برای شناخت بهتر باید عوامل دیگری را مورد توجه قرار داد.

زمینه ی روان پویایی

زمینه های روان پویایی یا روان کاوی به تجربه های نخستین دوران کودکی از نظر زیربنای واکنشها و رفتارهای عاطفی تأکید می ورزند. یک کودک شیرخواره به پرستار و مراقبش، یعنی مادر وابسته است. وقتی نیازهای کودک برآورده شوند در او احساس پشتیبانی و محبت و دلبستگی پدید می آید. هنگامی که مادر به طور موقت خانه را ترک می کند کودک احساس ناامنی و ناراحتی می کند؛ در ضمن خشم او از غیبت مادر برانگیخته می شود. به عقیده ی فروید این خشم درون زاد موجب افسردگی می شود. بعدها وقتی در زندگی فرد مصیبتهایی مانند مرگ عزیزان یا از دست رفتن یک موقعیت و یا شغل مورد علاقه به وجود آید افسردگی دوباره نمایان می شود.

زمینه های شناختی و رفتاری

اگر کسی مدتها کوشش کند و به اصطلاح «به هر در بزند» و نتواند شغلی به دست آورد، یا دانش آموزی هرچه بکوشد نتواند نمره ی خوب از درسهایش بگیرد، این پدیده را مارتین سلیگمَن (26) (1992) درماندگی آموخته (27) نامیده است. در واقع این ناکامی زمانی به وجود می آید که انسان معتقد شود بر هدفها و رفتارهای کارساز در زندگی خود هیچ گونه اختیاری ندارد. به طور کلی بسیاری از افراد وقتی با چنین وضعی رو به رو می شوند از هر کوششی باز می ایستند و به تلاشهای بیشتر و راه حلهای مؤثرتر نمی پردازند. در این حال دچار افسردگی می گردند. اما بعضیها برعکس از پا نمی افتند و آنقدر می کوشند تا موفق شوند.
نمونه ی تجدیدنظر شده ی درماندگی را نمونه ی نومیدی (28) نیز عنوان کرده اند که در آن بیشتر به اعتقادهای مردم درباره ی موقعیتهای درگیر توجه می شود. در واقع افسردگی بعضی از افراد آدمی به سبب سبک یا شیوه ی نارسای آنان در توضیح موقعیتها و مسائل است. بسیاری از اختلافها به واسطه ی توضیح و تبیین مختلف آنهاست. یعنی خوب و بد امور بیشتر معلول راه و روشهای متفاوتی است که افراد آدمی به کار می برند. شیوه ی توضیح مسائل بسیار نیرومندتر از مفاهیم و واژگانی است که از آنها بهره می جویند. سلیگمن معتقد است که آموختن شیوه های نارسا در توضیح رویدادها به کودکان و نوجوانان علت اصلی بسیاری از درماندگیها و افسردگیهاست.
شیوه ی توضیح مسائل دارای سه بُعد مهم است: دائمی در برابر موقتی، همگانی در برابر وضع خاص و درون نگری در برابر برون نگری. وقتی یک رویداد بد و ناجور رخ می دهد، ممکن است آن را به صورت دائمی یا موقتی بنگریم. اگر امور به گونه ای بد در اندیشه ی فرد با عنوان «همیشه» یا «هرگز» جا بیفتد یک نگرش بدبینانه به طور دائم در اندیشه ی او شکل می گیرد. توضیح مسائل ممکن است دارای جنبه ی خاص برای یک موقعیت یا کلی برای همه ی موقعیتها باشد. افرادی که به توضیحات کلی درباره ی شکستهایشان تن درمی دهند، غالباً وقتی ناکامی در یک زمینه برایشان ایجاد شود از همه چیز دست می کشند. سرانجام آنکه توضیحات ممکن است درون نگری یا برون نگری باشند، به این معنا که بر اثر ناکامیها یا خود را سرزنش می کنیم و یا دیگران را.
افرادی که دارای نگرش بدبینی هستند وقتی با رویدادهای بد سروکار پیدا می کنند به احتمال زیاد حالت افسردگی در آنان ایجاد می شود، اما آنهایی که برعکس دارای نگرش خوش بینی هستند وقتی با تجربه های بد و ناکام روبه رو می شوند با افسردگی به مقابله برمی خیزند.
برای ادراک بهتر و روشنتر موضوع به توضیح و نگرش شاگردی که در آزمون خود نمره ی بسیار بدی گرفته است و زمینه های افسردگی برایش فراهم می شود توجه کنید:
- من همیشه فاقد استعداد لازم بوده ام (دائمی)
- هر کاری را که انجام می دهم بد از کار در می آید (کلی)
- من یک نادان و بی عرضه ام (درون نگری)
بسیاری از پژوهشها نتیجه می گیرند که افسردگی با توضیح و نگرشهای دائمی، کلی و درون گرایی برای رویدادهای منفی ارتباط دارند (سوینی و همکاران) (29).
نمونه نومیدی با نظریه های شناختی پژوهشگران که افسردگی را ناشی از نگرش و طرز اندیشه ی افراد می دانند همگامی نشان می دهند. آرون بک (30)، روان پزشک دانشگاه پنسیلوانیا در آمریکا نیز عقیده دارد که افسردگی محصول طرز فکر افراد درباره ی خود و درباره ی آن چیزهایی است که برایشان رخ می دهند. این دسته از افراد غالباً خود را در برابر رویدادها سرزنش می کنند. بنابراین، به جنبه های منفی توجه دارند. افسرده دلان نسبت به خود، به تجربه های موجود و آینده نظر منفی دارند. آنها خود را در وضعی ناگوار می بینند و برای لغزش و خطا بیشتر آمادگی دارند. زیرا پیوسته به امور با نظر منفی می نگرند. برای مثال، افراد افسرده ممکن است تصور کنند که دیگران آنها را دوست ندارند، چون وقتی با اتوبوس به سر کار می روند کسی با آنها صحبت نمی کند. این گونه نتیجه گیریها را استنباط خودخواهانه (31) نامیده اند. دانش آموزی که در امتحان نمره ی بد گرفته است اگر خود را بی استعداد و نالایق بشمارد و نتیجه بگیرد که او هرگز شاگرد خوب و موفقی نخواهد بود به تعمیم کلی و داوری غلط پرداخته است.
مختصر آنکه عوامل تکوینی یا وراثتی در اختلالهای خُلقی نقش آفرینند، اما مسلم است که آنها تنها عوامل به شمار نمی آیند. چنانکه در بالا بیان شد عواملی مانند نگرش و شیوه ی توضیح نیز در ایجاد اَفسُردگی مؤثرند. سَبک توضیح رویدادها به طور منفی نیز ممکن است در انتقال دهنده های عصبی تأثیر بگذارند. بررسیهای مختلف درباره ی اختلالهای خُلقی نشانگر آنند که علل پیچیده و مختلفی در توضیح آنها وجود دارند. غالباً عوامل زیستی، روانی، اجتماعی به طور متقابل در یکدیگر تأثیر می کنند و در ایجاد و مسیر اختلالها کارسازند. برای مثال، پژوهشگران معتقدند که رویدادهای تنش آفرین زندگی با میزان بروز افسردگی ارتباط دارند. اما بررسیهای روشنگرانه ی براون و همکاران (32) مشخص ساخته اند که فقط بعضی از انواع افسردگی با رویدادهای فشار آور و ناراحت کننده ارتباط پیدا می کنند. به علاوه این رویدادهای تنش زا ممکن است در بسامد و تنظیم زمان رویدادهای آینده نقش آفرین باشند (جانسون (33)).

روان پریشی

یک روان پزشک سویسی به نام اوژن بلویلر (34) (1857-1939) اصطلاح اسکیزوفرنی (35) را که به معنای روان پریشی یا گسسته روانی است عنوان نمود. روان پریشی یک مفهوم کلی برای اختلالهایی است که مبتلایان به آن تماس خود را با حقیقت از دست می دهند و به تیمارستان یا آسایشگاه روانی نیاز دارند.
نشانگان روان پریشی معمولاً در حدود 20 سالگی نمایان می شوند، گرچه کمبودهای توجه و عوامل عاطفی مانند مهر و محبت در دوره ی کودکی بیش از هر زمان مؤثرند. به عقیده ی کارپنتر و بیوکنن (36) حدود 1/5 درصد از کل جمعیت به طور برابر در زن و مرد به این بیماری گرفتار می شوند، اما مردها زودتر از زنها به آن دچار می گردند. این عارضه صدمه ی اجتماعی و شغلی مهمی به مبتلایان وارد می سازد. میزان مرگ و میر کلی در میان قربانیان روان پریشی دو برابر میزان مورد انتظار است، زیرا میزان خودکشی در آنان 10 بار بیشتر از کل جمعیت است (اَلبک (37)).
روان پریشی را غالباً با اختلال هویت گسستی اشتباه می کنند. در واقع روان پریشی گسستن یا قطع رابطه با حقیقت، اندیشه، خرد و عواطف است.

نشانگان روان پریشی

روان پریشی نشانگان بسیاری را شامل می شود. هیچ یک از آنها در همه موارد روان پریشی وجود ندارد، بلکه هر کدام به صورت آشفتگیهایی در ادراک، زبان، اندیشه و بیان عواطف نمایان می گردد. برای بهتر پی بردن به این نشانگان شیوه ی نوینی برای طبقه بندی آنها در قالب مثبت و منفی به کار رفته است.

نشانگان مثبت

نشانگان مثبت روان پریشی عبارتند از تحریف (38) یا تغییر معنای طبیعی واژگان و کارکردهاست، چنانکه سخنان روان پریش گاهی سلیس، اما بی نظم و ترتیب و به شکل هذیان و توهم ظاهر می شوند. وقتی به سخنان یک بیمار روان پریش گوش فرامی دهیم رشته ی فکرش گسسته و پرت و پلاست یا همچون قطاری می ماند که مرتب از مسیر خود خارج می شود. این الگوی سخن گویی را همخوانیهای بی ربط (39) نامیده اند. بعضی از این بیماران واژه تراشی می کنند. یعنی واژه های معمولی را به شکلی غیر معمول به کار می برند. مانند اینکه بگویند: «نامه را با اسباب بازی نویسم نوشتم». یا در جواب اینکه چگونه آمدید؟ بگوید «به! نه، کتاب، آسمان، درخت، تُند، تازه، سرما». از یکی از روان پریشان پرسیدند چه می کنی؟ پاسخ داد: «چاه می دوزم و ماه می سوزم».
پندار واهی (40) که یکی از مشهودترین نشانگان بارز به شمار می آید از یک رشته خیال باطل و باورهای دروغین تشکیل یافته که حتی با دلیل و مدرک تغییر نمی یابد و اصلاح نمی شود. این بیماری به شکلهای مختلف نمایان می گردد. افرادی که گرفتار پندار واهی آزار دهنده هستند معتقدند که دیگران می خواهند آنان را آزار دهند و همیشه در تعقیب آنها هستند یا آنکه آنها را مسخره می کنند. بعضی از پندارهای واهی عجیب و نامعقولند، چنانکه یک روان پریش مدعی بود که پلیس مخفی همواره در تعقیب اوست و می خواهد او را به دام بیندازد. خود بزرگ پنداری یکی از خیالهای باطل این گروه از بیماران است که تصور می کنند از یک قدرت بی نظیر و بسیار بالایی برخوردارند. پنداشت سُلطه نیز بیانگر آن است که به گمان بیمار افکار و کردار و احساسهای او به وسیله ی شخص یا یک نیروی خارجی کنترل می شوند.
این دسته از بیماران افکار و احساسهای خود را راستین یا کاملاً حقیقی می پندارند، به این جهت تغییر آنها بسیار دشوار است. پندار واهی گاهی بیماران را وادار می کند که بر ضد دشمنان و سازمانهای خیالی به اقدامهای عملی دست بزنند و از خود دفاع کنند.
عوامل فرهنگی زمینه های مهم رفتاری و اعتقادی هر جامعه ای را تشکیل می دهند. به طوری که تجربه های مختلف نشان داده اند در جامعه های جهان سوم، به ویژه کشورهای غیر صنعتی و عقب مانده تسخیر ارواح و نفوذ جادوگران رواج دارد که بخشی از محتوای فرهنگی آنها را تشکیل می دهد. به این سبب روان پریشها در این گونه جامعه ها بیشتر از جامعه های صنعتی به پندار واهی تسخیر ارواح و نفوذ جادوگران اعتقاد دارند.
روان پریشی غالباً ادراک افراد را از جهان تغییر می دهد. به طوری که اشیاء ابعادی غیر عادی حاصل می کنند، احساسها به صورت هوای رقیق تجسم می یابند. روان شناسان نشانگان چنین ادراکی را توهم (41) نامیده اند. در واقع توهم ادراکی است که بر اثر تحریک عضو مربوط پدید نمی آید، بلکه در همه ی حواس ظاهر می شود، گرچه بیش از همه با حس شنوایی سروکار دارد. بیمار صداهایی را می شنود که پیوسته فرمان می دهند، ایراد می گیرند و تفسیر می کنند. توهم برای شخصی که آن را تجربه می کند امری واقعی و حقیقی به نظر می رسد و گاهی هم در او ایجاد ترس و وحشت می کند.

نشانگان منفی

نشانگان منفی به صورت کاستیها و کمبودهای کارکرد یا انجام وظیفه ظاهر می شوند. این نقصها و کمبودهای رفتاری مواردی مانند فقر گفتار، آشفتگیهای عاطفی و ارادی را شامل می گردند. (مک گلاشان (42)). نشانگان منفی پیامدها و صدمات شناختی بیشتری را از نشانگان مثبت به دنبال می آورند.
سخنان افراد مبتلا به روان پریشی مبهم، پیچیده بسیار ذهنی یا بسیار پیش پاافتاده و تکراری است که به آن اصطلاحاً فقر محتوا (43) گفته می شود. فقر گفتار (44) نیز به گونه ای نمایان وجود دارد و آن زمانی است که بیمار به سختی دنبال واژه ها می گردد و پس از مدتی الفاظ نارسایی را بیان می کند. چون بیانش ناگویاست از او همواره می خواهند منظور خود را روشنتر بیان کند (اندریاسن و بلک) (45).
وقتی بیمار روان پریش نتواند احساسهای عاطفی خود را به درستی ابراز دارد و یا عاری از هیجانهای طبیعی باشد آن را اُفت عاطفی (46) می نامند. ژستهای خاص بدنی، برخورد ناملایم، نگاههای برافروخته و لحن نامطبوع صدا از جلوه های بارز آنهاست که به واماندگی عاطفی (47) عنوان گردیده اند. در بی ارادگی (48) و دلمردگی (49) فرد روان پریش نیروی لازم را برای انجام دادن و ادامه ی وظایف خود ندارد. آشفتگی در فعالیتهای حرکتی و ناتوانی در مواظبت از خود ویژگیهای دیگری از افراد روان پریش به شمار می آیند.

گونه های فرعی روان پریشی

DSM-IV شخصیت روان پریش را در پنج گونه ی فرعی به این قرار تعیین کرده است: شخصیت کاتاتونیایی (50)، پارانویدی (51)، نابسامان (52)، وامانده (53) و نامشخص (54) (جدول 1). گرچه شیوع روان پریشی در سراسر جهان به یک صورت نمایان می گردد، اما میزان و درجه بندی آن متفاوتند. برای مثال، اسکیزوفرنیای نابسمان و درهمریخته در ژاپون حدود 50 درصد تشخیص داده شده است که این رقم در مقایسه با کشورهای دیگر 10 درصد است (ناکان و همکاران) (55). این اختلافها می توانند در نتیجه ی عوامل تشخیصی، اجتماعی و فرهنگی پدید آیند.
هر نوع فرعی از اسکیزوفرنی دارای نشانگان مختلف است، گرچه تمایز میان آنها همیشه به درستی روشن نیست، مانند اسکیزوفرنی نامشخص طبقه ای را تشکیل می دهد که با انواع فرعی دیگر جور درنمی آید. بیمار ممکن است در زمانهای مختلف نشانگان متفاوتی از انواع فرعی اسکیزوفرنی را نشان دهد.

علل روان پریشی

بررسی عواملی که موجب روان پریشی می شوند بسیار دشوار است، زیرا آزمونهای لازم برای این اختلال روانی وجود ندارد. به علاوه، پژوهندگان اطمینان کافی ندارند که روان پریشی از یک یا چند فرایند ناشی می شود. اخیراً روشن گردیده که عوامل تکوینی یا ژنتیکی، نابهناریهای مغزی، تغییر سطح انتقال دهنده های عصبی و عوامل محیطی از جمله ی عوامل کارساز در ایجاد روان پریشی به شمار می آیند.

عوامل تکوینی

چنانکه پیش از این یاد شد 1/5 درصد از کل جمعیت در هر جامعه ای به روان پریشی دچار می شوند. چون این بیماری یک عارضه ی ژنتیکی است، یعنی کسی که متعلق به یک خانواده ی روان پریشی است ابتلاء به روان پریشی برای او بیش از 1/5 درصد است. هرچه فرد با اعضای خانواده ی روان پریش ارتباط نَسَبی نزدیکتری داشته باشد احتمال به این ابتلا خیلی بیشتر خواهد بود. بنا به پژوهشهای گاتزمن (56) خواهر یا برادر روان پریش ابتلاء به این بیماری را تا 9 درصد بالا می برند و این خطر برای فرزندانشان تا میزان 46 درصد افزایش می یابد. کودکی که پدر بزرگش روان پریش است احتمال به روان پریشی او 5 درصد است و این خطر برای فرزندان همشکمان یکسان به میزان 48% و برای عادی یا دوتخمکی به 17% می رسد. به طور کلی پژوهشهای گاتزمن مُهر تأییدی بر انتقال ارثی بیماری اسکیزوفرنی است.
جدول [1]
انواع فرعی روان پریشی بنا به DSM-IV

نوع فرعی

نشانگان اصلی

کاتاتونیایی
catatonic

نشانگان حرکتی نابهنجار که از خشکی و سختی آغاز و به فعالیت شدید وحشیانه پایان می پذیرد و گاهی در حد وسط بی فعالیتی و برانگیختگی قرار می گیرد. این گونه رفتارها در بیمارستانهای روانی امروزه کم دیده می شود، زیرا مصرف داروهای درمانی اثر این نشانگان را کاهش می دهد.

نابسامان
disorganized

گفتار مقطع و گسسته که با تداعیهای کلامی غیر طبیعی و افت نامناسب عاطفی همراه است (گفتارهای هیجانی که غالباً با واکنشهای مورد انتظار مغایر است). رفتار این دسته از بیماران ابلهانه و کودک منشانه است که به گونه ای ناشایست ادا و اطوار درمی آورند. نشانگان این دسته از روان پریشهای فرعی معمولاً در نوجوانی آغاز می شوند و به نظر نمی رسند که واکنشهایی نسبت به رویدادهای تنش آفرین و فشارهای زندگی باشند. طبیعت پایدار اختلال رفته رفته به پیشرفت وضع بد و به یک نهاد بلند مدت می انجامد.

پارانویایی
paranoid

پندار بلند پروازی یا شکنجه با توهمهای امکان پذیر شنیداری. این بیماری در افرادی به وجود می آید که پیش از پیدا شدن نشانه ی حاد بیماری وظایف خود را به خوبی انجام می داده اند. به طور کلی دارای پیامدهای خوش و میزان و سرعت درمان خوب است.

وامانده
residual

در این بیماران از پندار واهی، توهم و زبان نارسا خبری نیست، اما اختلالها به صورت کناره جویی اجتماعی و باورهای عجیب و غریب در آنها جلوه گرند.

نامشخص
Undifferentiated

نشانه های بارز این بیماری پندار واهی، توهم و آشفتگیهای گفتاری است که با گونه های فرعی دیگر جور در نمی آید. پیامدهای دراز مدت این نوع فرعی بسیار متغیر است.


نقل از APA انجمن روان پزشکان آمریکا DSM-IV، 1994.
روان شناسانی مانند وندر (57) و همکاران او معتقدند که فطرت و ویژگیهای ارثی در ایجاد روان پریشی نقشی مهمتر از محیط تربیتی و زیستی را به عهده دارند. اما اگر عوامل ارثی و تکوینی پاسخگوی کامل علت روان پریشی بودند انتظار ما در عارضه ی این بیماری میان همشکمان یکسان صد در صد بود، زیرا این همشکمان همه دارای ساخت زیستی یکسانی هستند. در صورتی که بررسیهای مربوط به آنها نشان می دهند که گرچه عوامل ارثی در ایجاد روان پریشی دارای نقش هستند، اما تنها علت این اختلال به شمار نمی آیند، شکل [1] بیانگر این واقعیت است.
انواع رفتارهای نابهنجار و اختلال های روانی (2)
** توضیح تصویر
شکل [1]: درجه ی رابطه ی ژنتیکی و میانگین احتمال ایجاد روان پریشی، نقل از گاتزمن، 1991.

نابهنجاریهای مغزی

یکی از امیدبخشترین زمینه های علل ایجاد روان پریشی بررسی نابهنجاریهای مغزی است. پژوهشهایی با روشهای مختلف نشان داده اند که بیماران روان پریش نسبت به افراد بهنجار دارای بطنهای مغزی بزرگتری بوده، اتاقکهای مغزی آنان پر از مواد آبگونه می گردند. در نتیجه فضای مغزی آنها کوچکتر می شود (لیلی و گوردون) (58). چنانکه دستگاههای کناری مغز، مانند منطقه ی دُم اسب در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی کوچکتر می شوند و این اختلافها، یعنی، بطنهای مغزی بزرگتر و دستگاههای کناری کوچکتر تعیین کننده های حساسی برای ایجاد اسکیزوفرنی به شمار می آیند (کنون و مارکو) (59).
اندریاسن (60) و همکاران مغز بیماران روان پریش را با مغز افراد بهنجار مقایسه کردند و نتیجه گرفتند که تالاموس و اطراف آن در بیماران روان پریش نسبت به بیماران غیر اسکیزوفرن کوچکتر و ضعیفتر است. در واقع تالاموس یک ایستگاه ارتباطی بسیار مهمی است که محرکها را از محیط و بدن به مغز می رساند و یا فرمان مغز را به اعضای مختلف بدن منتقل می سازد و برای هیجان و حافظه از اهمیت بالایی برخوردار است.

انتقال دهنده های عصبی

یکی دیگر از عوامل مؤثر در ایجاد روان پریشی انتقال دهنده های عصبی هستند. در گذشته بیماران روان پریش در تالار تیمارستانها به طور سرگردان پرسه می زدند، گاهی رفتار خشونت آمیز داشتند و گاهی در اتاقهای مخصوص دست و پای آنان را می بستند تا به خود و دیگران صدمه نزنند، زیرا داروها و شیوه های درمانی موجود در کنترل رفتار آنان مؤثر نبودند. در سالهای 1950 داروهای نیروبخش ضد روان پریشی فراهم آمدند. مصرف این داروها که اغلب بیماران را به همکاری بیشتری وامی داشت و کار را برای اعضای تیمارستان آسانتر می کرد علت دیگری را در زمینه ی روان پریشی مطرح می ساخت که باید نابهنجاریهای زیستی - شیمیایی (61) نامید.
دلایل و مدارک موجود بیانگر آنند که انتقال دهنده ی دوپامین (62) در ایجاد اسکیزوفرنی دارای نقش بسیار مهمی است. بعضی از داروها مانند آمفتامین و کوکائین نشانگانی از روان پریشی را پدید می آورند. این داروها به این جهت شهرت دارند که می توانند میزان دوپامین را در مغز بالا ببرند. مغز افراد روان پریش دوپامین بیشتری دریافت می کند یا آنکه نسبت به دوپامین حساسیت بیشتری نشان می دهد. به علاوه، چون میزان فعالیت دوپامین در بخشهای مختلف مغز با هم اختلاف دارند، همین امر می تواند پاسخگوی دگرگونیهای نشانگان اسکیزوفرنی باشد.
البته، عوامل تکوینی ممکن است یا بر سطح و میزان دوپامین و یا در حساسیت پذیری نسبت به دوپامین تأثیر داشته باشد. به هر حال مدارکی مبنی بر اینکه اسکیزوفرنی تنها به وسیله ی عوامل بیوشیمیایی پدید می آید در دست نیست.

علل محیطی

عوامل فطری و زیستی گوناگون تنها علل ممکن در ایجاد روان پریشی به شمار نمی آیند.
روان پریشی یک عارضه ی ارثی و خانوادگی است. به عقیده ی گاتزمن همشکمان یکسان یا فرزندان یک تخمکی بیشتر از دوقلوهای عادی یا دو تخمکی با روان پریشی همگامی داشته اند. با وجود این 89 درصد از همه ی افراد روان پریش دارای پدر و مادر روان پریش نبوده اند و 81 درصد پدر و مادر یا خواهر و برادر روان پریش نداشته اند.
در واقع نارسایی عوامل تکوینی در بیان علت روان پریشی موجب گردید تا به علل محیطی و روانی توجه شود. به نظر دُهِرنوِند و اِرجی (63) رویدادها و شرایط غم انگیز و فشارآور که خارج از وجود و اختیار فرد است نشان داده اند که در بروز روان پریشی کار سازند. بنا به پژوهشهای رابینز و رجیر (64) روان پریشی بیشتر در خانواده های فقیر یا کم درآمد پایین جامعه بیشتر دیده می شود تا در خانواده های مرفّه. در واقع افراد کم درآمد با فشارها و ناکامیهای روزافزونتری، مانند تأمین اجاره خانه، خورد و خوراک و کمبود وسایل زندگی و بهداشتی بیشتری رو به رو می شوند تا افراد بی نیاز و دولتمند در طبقه ی بالای جامعه. به علاوه، روان پریشی در شهرها بیشتر از مناطق روستایی به چشم می خورد. یک بررسی که در نزدیک به پایان جنگهای جهانی دوم درباره ی میزان روان پریشی در هلند صورت گرفت بیانگر آن است که کمبود مواد غذایی برای زنان باردار می تواند منشأ بعضی از انواع روان پریشی گردد. مردم هلند در آن جنگها به سبب محاصره ی دریایی و مسدود شدن بندرها و دیگر راههای ارتباطی گرفتار قحطی شدید شدند. وقتی وضع روانی آنان را با زمانهای وفور مواد غذایی مقایسه کردند معلوم گردید که تعداد افراد روان پریش در آن دوره ی جنگی به دو برابر می رسید (سوسر و همکاران) (65)
پرسشی که در اینجا پیش می آید این است که آیا عوامل ناراحت کننده مانند فقر، زندگیِ شهری یا برخوردهای ناگوار خانوادگی سبب ایجاد روان پریشی می شوند؟ در صورتی که می دانیم هزاران نفر از مردان و زنان به جنگ رفته، گرفتار بلاهای عمده ی طبیعی یا قربانی جنایتهای شدید گردیده اند، اما شمار بسیار کمی از آنان به بیماری روان پریشی یا اسکیزوفرنی دچار شده اند. به این جهت امروزه پژوهشگران بر این اعتقادند که روان پریشی محصول علل متعدد است، نه یک علت واحد.

علل چندگانه

در سال 1930 در آمریکای میانه چهار خواهر به دنیا آمدند که به چهار قلوهای جنین (66) شهرت یافتند. همه ی آنان در 25 سالگی به بیماری روان پریشی گرفتار شدند که ناچار به تیمارستان انتقال یافتند. پژوهشگران و روان پزشکان (67) بارها آنان را مورد بررسی قرار دادند و به طور کلی نتیجه گرفتند که بیماری آنان زائیده ی علل مختلف، از جمله ژنتیکی یا تکوینی و از هم گسیختگی شرایط خانوادگی است.
از مجموعه ی بررسیها چنین برمی آید: با وجود آنکه عوامل ارثی در بروز اسکیزوفرنی نقش مهمی به عهده دارند هیچ کس به طور مستقیم نشانگان روان پریشی خاصی را به ارث نمی برد، بلکه زمینه های آماده ساز این بیماری در بروز آن نقش مهمتری را به عهده دارند. کودکی که از یک پدر و مادر روان پریش متولد می شود بیشتر از خواهرزاده یا برادرزاده ی آن روان پریش در معرض اختلال روان پریشی قرار می گیرد. در واقع، ابتلاء به بیماری اسکیزوفرنی بر اثر شماری از عوامل محیطی پدید می آید که هنوز هیچکدام از آنها به طور مشخص و کامل تعیین نگردیده است (گاتزمن (68)).

اختلالهای شخصیتی

آن دسته از الگوهای ناساز و نابهنجار و دیرپایی که رفتارهای ناجور و نادرست به بار می آورند اختلالهای شخصیتی (69) نامیده می شوند. این نابهنجاریها معمولاً در دوره ی نوجوانی پدیدار می شوند و افراد مبتلا کمتر با آنها مقابله می کنند و به دنبال درمان می روند. حدود 10 درصد از جمعیت هر جامعه ای ممکن است به یک یا چند مورد از این اختلالها دچار شده باشند. به عقیده ی اُلدهَم (70) چون در اختلالهای شخصیتی و اختلالهای دیگر روانی همگونگی زیاد دیده می شود، به این جهت تشخیص و درمان آنها با دشواریهایی همراه است. افزون بر این، بسیاری از افرادی که دارای اختلالهای شخصیتی هستند معتقدند که اگر مسئله ای وجود دارد مشکل آنها نیست، بلکه مشکل واکنش افرادی است که رفتار آنان را درست درک نمی کنند. برای مثال، شاخص اصلی در اختلال شخصیت خود شیفته آن است که این گونه افراد خود را شخصیتی بسیار مهم و ممتاز می شمارند، آن چنان که پیوسته غرق در خیالپردازیهای قدرت، موفقیت، زیبایی و عشق آرمانی به سر می برند. چنین افرادی اطیمنان دارند کسانی هستند که به ارزش و صفات عالی آنها پی برده اند، اما به آنها حسادت می ورزند. اینان توقع دارند که دیگران به آنان توجه کنند، مورد تحسین و تشویقشان قرار دهند و بی درنگ به خواست و اراده ی آنها جامه ی عمل بپوشانند. اما چون نمی توانند با دیگران همدلی برقرار کنند از واکنشهای آنان دچار ناراحتی و آشفتگی می شوند.

شخصیت جامعه ستیز:

DSM-IV به توصیف شماری از اختلالهای شخصیت پرداخته است، اما به یکی از آنها، یعنی اختلال شخصیتی جامعه ستیز (71) بیش از همه توجه کرده است. در حدود 5 تا 6 درصد از مردان و یک درصد از زنان بزرگسال دارای چنین عارضه ای هستند (کسلر (72) و همکاران).
یکی از بیماران جامعه ستیز به نام چاک تا 20 سالگی چندین فقره سرقت انجام داده بود. وقتی با یکی از آشنایان خود بر روی پلی ایستاده بود ناگهان او را به درون رودخانه پرتاب نمود و پا به فرار گذاشت. زمانی که او را دستگیر کردند و از او پرسیدند چرا این عمل را انجام داد؟ در پاسخ گفت «او از زندگی یکنواخت خسته شده بود، دلش می خواست به زندگیش روح و جان تازه ای ببخشد». روان شناسان این دسته از بیماران را در گذشته روان ستیز (73) یا جامعه ستیز (74) نامیده اند. به طور کلی شخصیت جامعه ستیز فردی فریبکار، بی فکر و بدون احساس مسئولیت است. رابرت هر (75)، روان شناس و پژوهشگر معتقد است که «دروغ گفتن، فریب دادن و حقه زدن و به گمراهی کشاندن دیگران استعدادی فطری و پسندیده از نظر آنان است.»
در شخصیت جامعه ستیز مانند اختلالهای دیگر نشانه های آشفتگی و پریشانحالی همچون اضطراب، افسردگی، هذیان و توهم دیده نمی شود؛ هرگز به روان پزشک مراجعه نمی کنند، مگر آنکه بخواهند از کار موظف خود طفره بروند یا مواد مخدر به دست آورند و یا آنکه عذر موجهی برای نرفتن به زندان در دست داشته باشند. آنقدر خود را در برخورد با دیگران طبیعی و بهنجار نشان می دهند که یکی از روان شناسان رفتار آنان را نقاب سلامت (76) نامیده است.
چون در افراد جامعه ستیز وجدان هشدار دهنده و اضطراب انگیزی وجود ندارد، به این سبب بدون توجه به سرنوشت و موجودیت دیگران غالباً رفتارشان نسنجیده و شتابزده است. آنچه آنان می خواهند رضایت خاطر فوری است، هیچ گونه احساس و عاطفه ای از خود نشان نمی دهند و اگر کوهی از مصیبت و بدبختی برای دیگران فراهم آورند، از رفتار و کردار خود به هیچ رو اظهار ناراحتی و پشیمانی نمی کنند. وقتی کارها بر وفق مراد آنها باشند خیلی مقبول و شایسته به نظر می رسند.
به عقیده ی هِر و مک فرسون (77) بسیاری از افراد جامعه ستیز پس از 40 سالگی کمتر به فعالیتهای جنایی می پردازند. علت کاهش جرم و جنایت به درستی روشن نیست. یک علت شاید آن باشد که پس از تجربه های مختلف فعالیتهای جنایتکارانه ی خود را به گونه ای ترتیب می دهند که گرفتار زندان نشوند.
چون افراد جامعه ستیز نمی توانند خود را با هنجارها و معیارهای اجتماعی همساز کنند، پژوهشگران برای پی بردن به واقعیت امر توجه خود را به سازمانها و نهادهایی مانند خانواده معطوف داشته اند که به این وظیفه ی خطیر می پردازند. این پژوهشگران در بررسیهای خود به این نتیجه رسیده اند که افراد جامعه ستیز یا در دوران کودکی محکوم به انضباطهای شدید بوده و یا به طور کلی هیچ انضباطی بر رفتار آنها حاکم نبوده است. انضباطهای شدید به ویژه اگر با تنبیه بدنی همراه باشند بیشتر از انضباطهای ملایم کودکان را به جامعه ستیزی سوق می دهد. از سوی دیگر بسیاری از کودکانی که با هیچ گونه انضباطی روبه رو نبوده اند لزوماً جامعه ستیز نشده اند.
روان شناسان همچنین دریافته اند که انگیزش و برانگیختگیهای روانی در دوران کودکی و نوجوانی نقش مهمی در سلامت روانی به عهده دارند. زیرا پیشینه ی جنایتکاران جامعه ستیز نشان می دادند که در دوره ی کودکی و نوجوانی از هر گونه برانگیختگیهای فیزیولوژیکی محروم بوده اند، اما اغلب کسانی که دارای هیچ گونه سوء پیشینه ای نبوده اند در دوره های کودکی و نوجوانی از برانگیختگیهای فیزیولوژیکی و انگیزشهای لازم برخوردار بوده اند. چنانکه در بالا اشاره شد بررسیها نشان داده اند که افراد جامعه ستیز پس از 40 سالگی کمتر در فعالیتهای جنایی شرکت می کنند و این امر به آن علت است که در این سن و سال کمبودهای برانگیختگی آنان تا حدود زیادی مرتفع گردیده است.

اختلالهای جنسی

DSM-IV اختلالهای جنسی را به چندین دسته تقیسم می کند که عبارتند از دگر جنسیتی (78)، کشش فراجنسی (79) و نارسایی در کارکرد جنسی (80). در این بخش فقط به اختصار به توضیح آنها می پردازیم.

دگر جنسیتی

اختلال دگر جنسیتی یا نارضایی از جنسیت موجود خود موضوع مهمی است. با آغاز دوره ی کودکی بعضیها معتقدند که جنسیت کالبدی آنان با هویت جنسی شان جور درنمی آید. موارد زیادی از اختلال هویت جنسی زمانی قطع می شود که فرد به نوجوانی برسد؛ اما بعضی از موارد آن به صورت حاد باقی می مانند و مسئله ای به نام دگر جنسیتی یا نارضایی جنسیتی را پدید می آورند.
دگر جنسیتی اختلالی است که فرد از جنسیت کالبدی خود، یعنی از مذکر یا مؤنث بودن خود ناراحت است و این حالت را موضوعی نادرست و نامنصفانه می داند و اشتیاق فراوان دارد که عضوی از گروه جنسی دیگر باشد. این اختلال کمیاب تقریباً یک در هر 30000 مرد و یک در هر 100000 زن است. (81) تنها درمان این عارضه جراحی و تغییر جنسیت است. روان شناسان به این جهت جراحی و تغییر جنسیت را تأیید می کنند تا این اختلال، فرد را به بیماری روان پریشی دچار نکند. البته با تزریق هورمون نیز می توان ویژگیهای ثانوی هر جنس را در افراد ایجاد کرد. گرچه دلایل و مدارک فراوانی بیانگر آنند که نارضایان جنسی از عمل و تغییر جنسیت اظهار رضایت می کنند، اما مخالفانی نیز وجود دارند که چنین عملی را تأیید نمی کنند.

کشش فراجنسی

پارافیلیا (82) یا کشش فراجنسی در معنای اصلی کلمه به «عشق فراتر از حد معمول» گفته می شود که برای اغلب مردم ناآشنا است. افرادی که به کششهای فراجنسی گرفتارند از اشیاء، جانوران، موقعیتها و حالتهای خاصی برانگیختگی جنسی پیدا می کنند. بیشتر این گونه افراد از جنس مذکرند و بسیاری از فعالیتهای جنسی آنها زیانی برای دیگران ندارند؛ اما بعضی از آنها خلاف اخلاق و رسم اجتماعی است، مانند عشق جنسی به کودکان، یا به اصطلاح بچه بازی (83) است. یکی از مهمترین کششهای فراجنسی یادگارپرستی است.
یادگارپرستی (84) یا فتیشیسم در اصطلاح روان شناسی عبارت از گرایش نابهنجار و بیمارگونه ای است که افراد یک قبیله یا یک جامعه نسبت به چیزی پیدا می کنند و از آن برانگیختی و لذت جنسی حاصل می کنند؛ چنانکه زیرپوشها، کلاه و حتی چکمه های یک جنس ممکن است برای جنس دیگر لذت بخش و عشق آفرین باشد... و مانند اینها.
جدول [2]
بعضی از کششهای فراجنسی: خلاصه ای از APA (انجمن روان پزشکان آمریکا 1994)

بدن نمایی (85):

در این نابهنجاری جنسی زنان و مردانی هستند که برای جلب توجه دیگران و ایجاد شور و عشق جنسی اعضای حساس بدن خود را در معرض دید بیگانگان قرار می دهند.

یادگار پرستی (86):

کسب لذت جنسی از اشیائی که بت یا فتیش نامیده می شوند، مانند لباسهای زیر یا اعضائی از بدن انسان.

مالش طَلَبی (87):

افرادی هستند که از تماس و برخوردهای بدنی احساس لذت جنسی می کنند. این گروه معمولاً به جاهای شلوغ مانند ایستگاههای اتوبوس و مترو می روند و از این راه کسب لذت جنسی می کنند.

مازوخیسم (88):

مازوخیسم به معنای آزارخواهی است. در این ناهنجاری جنسی فرد از آزار دیدن، مانند کتک خوردن، تحقیر و سرزنش شدن یا به هر طریق ممکن دیگری کسب لذت جنسی می کند.

سادیسم (89):

در سادیسم یا دیگر آزاری، برخلاف مازوخیسم، فرد از آزار دادن و شکنجه کردن طرف مقابل لذت جنسی کسب می کند و گاهی از جاری شدن خون از گلو و دست و پا زدن و جان دادن او به اوج لذت جنسی می رسد، مانند اصغر قاتل.

چشم چرانی (90):

چشم چرانان با دوربین یا دزدانه نگریستن در اتاق خواب جنس مخالف حرکات او را زیر نظر می گیرند و به این وسیله لذت جنسی می برند.

حیوان دوستی (91):

افرادی هستند که از راه آمیزش جنسی با حیوانات مانند گاو و الاغ و اسب رفع نیاز جنسی می کنند.


پژوهشگران روان پویایی یا روان کاوی نابهنجاری جنسی را معلول تجربه های نخستین دوره ی کودکی می دانند، یا آنکه در مواردی آن را وسیله ی انگیزشی کم دردسرتری از برخورد مستقیم با جنس مخالف دانسته اند. روان شناسان رفتارگرا برعکس معتقدند که در بیشتر یادگارها یا محرکهای عشق برانگیز بسیاری از نابهنجاریهای جنسی از طریق شرطی شدن کلاسیک پدید می آیند، زیرا حضور همزمان شیء یادگاری (بت) با یک امر لذت بخش همراه است و بعدها به صورت شرطی بازتابی در زندگی فرد نمایان می گردد.

پی نوشت ها :

1. insomnia
2. agitated depression
3. Kupfer, D. J. & Reynolds, C. F. III, 1992
4. Marsella, A. J., Sartorius, N., 1985
5. Weissman, M. M. & Olfson, M., 1995
6. Cross - National Collaborotive Group, 1992
7. The Amish
8. Seligman, M. E. P., 1989
9. Belsher, G. & Costello, C. G., 1988
10. Hays, D. S. et al., 1995
11. seasonal affective disorder
12. Melatonin
13. phototherapy
14. suicide
15. U. S. Bureau of Census, 1994; Control, 1995; Hawton, 1992; Kochanek & Hudson, 1995; united Nation, 1994.
16. bipolar disorders
17. depression and mania
18. Werder, S. F., 1995
19. Tohen, M., 1994
20. Elavil
21. Prozac
22. Lithium
23. index case
24. concordance rate
25. Andreasen, N. C. & Black, D. W., 1995
26. Seligman, M. E. P., 1992
27. learned helplessness
28. hopelessness model
29. Sweeney, P. D., Anderson, K. & Bailey, S., 1986
30. Beck, A. T., cognitive therapy and emotional disorders, 1979
31. arbitrary inference
32. Brown, G. W., Harris, T. O. & Hepworth, C., 1994
33. Johnson, S. L. & Roberts, J. E., 1995
34. Eugen Bleuler
35. schizophrenia
36. Carpenter, W. T. & Buchanan, R. W., 1994
37. Allebeck, P. 1989
38. distortion
39. loose associations
40. delusion
41. hallucination
42. McGlashan, T. H. & Fenton, W. S., 1992
43. poverty of content
44. poverty of speech
45. Andreasen, N. C. & Black, D. W., 1995
46. flat affect
47. blunted affect
48. avolition
49. apathy
50. catatonic
51. paranoid
52. disorganized
53. residual
54. undifferentiated
55. Nakane, Y., Ohta, Y. & Radford, M. H. B., 1992
56. Gottesman, I. I., 1991
57. Wender, P. H., Rosenthal, D., Kety, S. S., 1974
58. Lickey, M. E. & Gordon, B., 1991
59. Cannon, T. D. & Marco, E. 1994
60. Andreasen, N. C. et al., 1994
61. biochemical abnormalities
62. dopamine
63. Dohrenwend, B. P., & Ergi, 1981
64. Robins, L. N. & Regier, D. A., 1991
65. Susser, E. & Gorman, J. M., 1996
66. Genain
67. Mirsky, A. F. & Quinn, O. W., 1988
68. Gottesman, I. I., 1991
69. personality disorders
70. Oldham, J. M., 1994
71. antisocial personality disorder
72. Kessler, R. C. et al, 1994
73. psychopath
74. sociopath
75. Hare, R. D., 1993
76. the mask of sanity
77. Hare, R. D., McPherson, L. M. & Forth, A. E., 1988
78. transsexualism
79. paraphilia
80. sexual dysfunction
81. American Psychiatric Association = APA
82. paraphilia
83. pedophilia
84. fetishism
85. exhibitionism
86. fetishism
87. frotteurism
88. sexual masochism
89. sexual sadism
90. voyeurism
91. zoophilia

منبع مقاله :
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی