خلافت عباسیان در دوره غلامان ترک
خلافت عباسیان در دوره غلامان ترک

 

نویسنده: علی اکبر فیاض




 

از موقع فتوح ماوراءالنهر و ترکستان عنصر تازه ای وارد جامعه ی اسلام شده بود به نام ترک. استعداد جنگی و نوکربابی غلامان ترک به زودی توجّه خلفاء و سرداران را جلب کرد و از این بنده ی مطیع و سخت جان استفاده کردند. از طرف دیگر اعراب بر اثر آسایش در شهر و ثروت و نعمت از جوش و خروش افتاده و در حقیقت خصال جنگی خود را از دست داده بودند. خراسانیهای دولت نیز در طی چندین نسلی که از اول خلافت می گذشت در عراق بتدریج جزء عرب شده بودند، علاوه بر آنکه خراسان با طاهریان و آذربایجان با خرّم دینان و مازندران با سپهبدها دیگر حوزه ی لشکرگیری برای خلافت نبود و فعلاً برای خلیفه لشکری بهتر از غلام ترک میسر نبود خاصّه که در بازارهای برده فروشی این کالا فراوان بود. المعتصم جانشین مأمون استخدام ترکها را توسعه داد و لشکری منظم و معتبر از آنها فراهم آورد. در بغداد مردم از این ترکها به ستوه بودند، معتصم سامره را ساخت و با ترکهای خود در آنجا منزل گرفت.
معتصم با لشکر نوبنیاد خود فتح هایی کرد: زُطها را که قومی بودند در بَطائِح بصره(1) و شورش کرده بودند وادار به تسلیم کرد، سفری به غزو روم رفت و عَمُّوریَه را فتح کرد با قتل و غارت بسیار و بدین طریق قتل و غارتی را که امپراطور اخیراً در خاک اسلام کرده بود جواب داد «223»، لشکری به سرداری افشین به دفع خرّمدینان فرستاد و پس از جنگهای طولانی بابک رئیس قوم فرار کرد، در ارمنستان یکی از خوانین ارمنی به طمع جایزه او را گرفت و برای افشین فرستاد. پیروان بابک عدّه ای را کشته شدند و عدّه ای به خاک روم گریختند، بابک را مثله کردند و تنش را در سامرا به دار زدند و افشین را تاج و جایزه دادند، ولی چندی بعد خود افشین نیز در پهلوی او به دار آویخته شد به استناد آنکه با مازیار بر ضد خلیفه همداستان بوده و بعلاوه کیش بت پرستان داشته است. جسد افشین را پس از دار با مقداری بت که می گفتند از خانه ی او پیدا کرده بودند سوزانیدند. این مازیار(محمد بن قارَن بن وَنداد هرمز) ایالت طبرستان را به نام عبّاسیان اداره می کرد و بعد سر به استقلال برآورد. عبدالله بن طاهر به فرمان معتصم از خراسان لشکر فرستاد تا مازیار را گرفتند و به سامره آوردند و به ضرب تازیانه او را کشته پهلوی بابک و افشین به دار آویختند«226». یکی از خویشان افشین به نام مَنْکَجور که والی آذربایجان بود یاغی شد. معتصم به وسیله ترکی دیگر موسوم به بُغا او را مغلوب ساخت. مسئله لشکر ترک بعدها برای خلافت مسئله دشواری شد زیرا غلامان هرچه قویتر می شدند طمعشان زیادتر می شد تا جائی که خلافت و خلیفه را در مشت خود گرفته بودند. چنانکه خواهیم دید معتصم در سال 220 امام محمد التقی(علیه السلام) را از مدینه به بغداد آورد و در همان سال امام در آنجا رحلت یافت و در مقابر قریش مدفون گردید.
معتصم در سال 227 در سامره به سن قریب 47 سالگی مرد و پسرش هارون ملقب به الواثق بالله در سن سی و یک سالگی به تخت نشست. واثق که از کنیزی رومی(یونانی) زائیده شده بود در طی پنج سال خلافت خود سیره ی مأمون را در طلب علم و بحث از آراء و افکار تعقیب کرد. در مرگ او دو سردار ترک. وَصیف و إیتاخ، شرکت داشتند. جعفر برادر او را که مادرش کنیز خوارزمی ای، بود به خلافت نصب کردند و او را المتوکّل علی الله لقب دادند و بدین طریق آشوبی را که پیدا شده بود جواب دادند. اما متوکل به محض آنکه قدرت یافت هر دو سردار ترک را هلاک کرد و وضع خود را در مقابل شهر آشفته با برافکندن این دو اختیاردار محکم ساخت.
متوکّل در سیاست داخلی مخالفت با چند سلف روشن فکر را پیش گرفت و به جلب افکار عمومی پرداخت، به تقویت سنت شیعه را همه جا مورد تعقیب قرار داد، بحث درباره ی قرآن را ممنوع کرد، احکام عمر بن خطاب را مقرر کرد و فرمان داد که ذمیها لباس متمایز بپوشند، عقیده ی به خلق قرآن را کفر دانست، با جدِّ تمام به تعقیب علویان پرداخت و قبر امام حسین(علیه السلام) را در کربلا خراب کرد و زیارت را ممنوع ساخت.
متوکل برای آنکه از قدرت ترکان بکاهد نواده ی طاهر ذوالیمینین، محمد بن عبدالله، را به نام والی عراق منصوب کرد و پایتخت را نیز از سامره به محلّی که به نام خود او جعفریه نامیده می شد انتقال داد. متوکل پسر خود منتصر را به جانشینی معین کرده بود ولی پس از چندی به فکر افتاده بود که او را بردارد و پسر کوچکتر را که معتز نام داشت جانشین کند ولی این فکر به انجام نرسید زیرا دو سردار ترک، وَصیف و بُغای صغیر، در چهارم شوّال 247 به دستور منتصر خلیفه را کشتند. ولی منتصر نیز از تخت و تاج بهره مند نشد چه شش ماه بعد درگذشت و معلوم نشد که مرگش از بیماری بوده یا زهر. جانشین او، مستعین نواده ی معتصم، بازیچه ای بود در دست سرداران ترک. در این موقع بُغا یکی از غلامان ترک را به قتل رسانید، سایر غلامان بر او و بر وصیف شوریدند و دو سردار به بغداد گریختند و خلیفه را نیز با خود بردند. شورشیان بغداد را محاصره کردند و شهر تسلیم شد و خلیفه به تقاضای شورشیان جای خود را به معتز که از طرف شورشیان نامزد خلافت شده بود واگذار کرد «3 محرم 252». مقارن این اوقات یکی از ائمه زیدی حسن بن زیدالحسنی، در طبرستان به تخت نشست و خاندان پادشاهان زیدی طبرستان بنیاد شد«250». در موقع تسلیم بغداد شرط شده بود که به جان خلیفه ی مستعفی، مستعین، کاری نداشته باشند و او در واسط اقامت گزید. پس از چندی معتز کس فرستاد تا او را به عنوان سامرا از واسط حرکت دادند و در راه سعید بن صالح پیشخدمت معتز به مأموریت محرمانه به سراغ او آمد و او را کشته سرش را برای خلیفه برد؛ تن بی سر مدتی در راه افتاده ماند تا گذریان دیدند و به خاک کردند؛ مستعین سی و پنج سال داشت «252».
کار معتز نیز با ترکها پیش نرفت. هر سردار ترکی برای خود صاحب اختیاری بود و میان خود آنها نیز بر سر تحصیل قدرت کشاکشها درمی گرفت و نتیجه همه آنها ضعف خلیفه، غارت اموال و آشفته شدن ولایات و ظهور سرکشها در اطراف بود، بدبختی دیگر خلیفه مادرش بود (کنیز رومی به نام قبیحه) که در کارها دخالت می کرد و از همه جا پول درمی آورد. (2) هرچندی یک بار دسته ای از غلامان ترک به عنوان مطالبه ی مواجب شورش می کردند، وزرا را می گرفتند و بر خزانه که غالباً هم تهی بود هجوم می آوردند. در این اوقات یعقوب لیث در خراسان و کرمان قوت گرفته و طاهریان را برانداخته بود. مصر را نیز غلام ترکی نامش احمد بن طولون به وسیله بایکباک(بایک بگ) حاجب ترک خلیفه بدست آورده بود و با ایجاد خاندان طولونی مصر نیز از قلمرو خلافت بغداد بیرون رفت. بغای صغیر بر حسب اتفاقی بدست غلامان مغربی یعنی بربرهای خلیفه افتاد و به قتل رسید ولی غلامان ترک به سرداری صالح پسر وصیف شوریدند و معتز را گرفتند و با شکنجه و گرسنگی او را کشتند «255». او 24 سال عمر داشت و مدت خلافتش چهار سال و چند ماه بود. از وقایع زمان معتز رحلت امام علی النقی(علیه السلام) است که در سال 254 در سامره وقوع یافت.
جای معتز را به المهتدی محمد بن الواثق دادند. مهتدی مردی متورع و دیندار بود و به علاوه با شهامت و شجاع. به قول مسعودی او در بنی العباس نظیر عمر بن عبدالعزیز بود در بنی امیه(3). بدین جهت هم از آغاز کار درصدد برآمد که شرِّ ترکان را از سر خلافت کوتاه کند یعنی کاری که تاکنون اسلاف او جرئت اقدام به آن را نکرده بودند. پس هنگامی که موسی بن بغا سردار ترکان برای جنگ با زیدیهای طبرستان از بغداد رفته بود خلیفه دست به کار زد، برادر موسی را گرفت و کشت و پس از او سردار دیگری را نامش بایکباک که به اعتراض برخاسته بود سر برید. غلامان بایکباک قصر خلیفه را محاصره کردند؛ خلیفه به اعتماد غلامان بربری و فَریغونی خود (مغاربه و فراغنه) و به اطمینان آنکه مردم عامه او را یاری خواهند داد، به جنگ ترکان از قصر برون آمد ولی مغاربه و فراغنه گریختند و مردم نیز یاری نکردند و خلیفه را ترکان گرفته به زجر کشتند «256». (4)
در زمان مهتدی علی بن محمد معروف به صاحب الزَّنج در بصره خروج کرد«254» و او خود را علوی می دانست و داعیه ی امامت داشت، بعضی او را عربی از طایفه ی عبدالقیس می دانند و برخی او را ایرانی می شمارند(5). وجه تسمیه اش به «صاحب الزنج» آن است که زنگباریهای ساکن بصره و بطائح به او پیوسته بودند. کار صاحب الزنج بالا گرفت و لشکرها و سرداران خلیفه را مکرر شکست داد و مهتدی به واسطه گرفتاری به کار ترکان مجال پرداختن به او نیافت.
برای جانشینی مهتدی، موسی بن بُغا ابوالعباس احمد بن المتوکل را که جوانی 25 ساله و از کنیزی فِتْیان نام بود انتخاب کرد و او را المعتمد لقب دادند. نخستین تصمیم معتمد تغییر پایتخت بود از سامره به بغداد؛ معتمد جوانی بی کفایت و عیّاش بود و با وجود این مدت نسبتاً مدیدی یعنی 23 سال خلافت کرد. علت این دوام آن بود که برادرش طلحه ملقب به موفق متصدی کارها بود و او مردی کارآمد و با شهامت بود و برای غلبه ی بر مشکلات دائماً تلاش می کرد. شورشهای داخلی فراوان بود، صاحب الزنج نیز از بصره قدرت خود را به اطراف بسط می داد، از همه دشوارتر آنکه یعقوب لیث پس از تصّرف فارس اینک به عراق آمده در دَیْرالعاقول میان واسط و بغداد بر کنار دجله اردو زده بود و پایتخت را تهدید می کرد، خوشبختی خلیفه آن بود که سرداران او در این موقع از بیم زوال دستگاه ارتزاق خود همه در حمایت خلیفه یکدل شده و با تمام قوا بر علیه یعقوب به جنگ ایستادند. طغیان آب هم کمک کرد، در اردوی یعقوب حریقی واقع شد که چارپایان رمیده نظم لشکر را بهم زدند و علاوه بر همه یعقوب نیز در این هنگام بیمار بود. در نتیجه ی این علل و اسباب یعقوب شکست یافت و با همه دلاوری فرار کرد ولی کسی به تعاقب او نرفت و او در جندی شاپور در خوزستان ماند تا مرد«265».
موفق صاحب زنج را نیز پس از آنکه چهارده سال در بصره و توابع آن با کمال قدرت سلطنت کرده بود از پا درآورد«270». پس از آن لشکری به سرداری خود ابوالعباس به سرکوب پادشاه طولونی مصر فرستاد و طولونیها در این موقع شام را نیز از چنگ خلیفه درآورده و قدرت خود را تا قِنَّسرِین و رَقَّه امتداد داده بودند. پسر موفق در طَواحِین از ناحیه ی فلسطین فتحی کرد ولی یکی از سرداران پادشاه مصر ناگهانی بر سر او فرود آمد و پسر موفق به شتاب تمام به عراق بازگشت و از این پس روابط مصر با عراق به کلی قطع شد، خلیفه بر منبرهای عراق ابن طولون را لعن می کرد و ابن طولون در مصر خلیفه را.
در زمان معتمد عبدالله بن رشید بن کاووس با چهارهزار غازی در خاک روم دچار هجوم دشمن شد و جز پانصد تن بقیه کشته شدند و خود عبدالله نیز اسیر شد. در اواخر معتمد، قرامطه در کوفه پیدا شدند به پیشوایی درویشی خوزستانی که به امامت یکی از اهل بیت دعوت می کرد و احکام دینی تازه ای آورده بود. این فرقه بعدها قوّت گرفت به شرحی که در تاریخ خواهد آمد. در روزگار معتمد امام حسن عسکری(علیه السلام) در سامره به سال 260 رحلت یافت و با امامت فرزندش حضرت محمد بن الحسن(علیه السلام) که قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است دوران غیبت آغاز شد.
موفق در بازگشت از آذربایجان مبتلا به دَاءُالفِیل شده مرد«278» و در آن موقع شورش عظیمی در بغداد برپا شده بود که بسیاری خانه دچار حریق و غارت شد؛ پسر موفق، ابوالعبّاس، زمام کار را به دست گرفت و طولی نکشید که المعتمد نیز در نتیجه افراط در اکل و شرب یا بر اثر مسموم شدن مرد و ابوالعبّاس با لقب المعتضد بالله به جای او نشست«279».
معتضد مردی قوی اراده و کاری بود و بر اوضاع تسلّط پیدا کرد و البته کفایت غلامش بدر نیز بی اثر نبود. فتنه ها در زمان او تا حدی آرام گرفت. پادشاه طولونی مصر به خلیفه اظهار ارادت کرد و دختر خود را به ازدواج به او داد، فرمانروایان خراسان از صفّاری و سامانی دم از اطاعت می زدند و هدیه و باج می فرستادند. ولیکن کار قرامطه بالا گرفته بود و ابوسعید جَنّابی کوفه و بصره را تهدید می کرد و زدوخورد دوام داشت. معتضد مردی خونریز بود و از شکنجه و عذاب محکومین لذت می برد؛ با این حال نسبت به علویها معتقد به مهربانی بود، تصمیم گرفته بود که معاویه را بر منبرها لعن کند و منشوری در این باب از روی نسخه ای که مأمون در زمان خود تهیه کرده بود نوشت مشعر بر مطاعن بنی امیه و فضائل اهل بیت پیغمبر؛ و قصد داشت که آن منشور را بدهد بر ملاء بخوانند ولی اطرافیان به عنوان آنکه مردم خواهند شورید و علویان بهانه خواهند یافت خلیفه را منصرف کردند. معتضد برای این منظور اجتماعات را در حلقه های قصه گویان و مفتیان در مسجد قدغن کرده و نشستن قصه گو و مفتی را در مسجد ممنوع ساخته بود. معتضد بسیار بخیل بود جز در مورد بنا و ساختمان که بدان علاقه مفرطی داشت. در زمان معتضد سامانیها در خراسان صفاریها را برانداختند و در نتیجه ایالات فارس دوباره بدست خلیفه آمد. معتضد سفری به غزو روم رفت و در 22 ربیع الثانی سال 289 مرد گفتند مسموم شد.
پسر معتضد، علی ملقب به المکتفی بالله، از رَقَّه به بغداد آمد و خلیفه شد. نخست زندانیهای پدر را آزاد کرد و این عمل موجب خرسندی مردم شد ولی بدر حاجب پدر را کشت و کارها به دست غلامی نامش فاتک افتاد و قاسم و عباس دو وزیر خلیفه. خلافت مکتفی شش سال طول کشید. در زمان او دسته ای از قرامطه به شام هجوم بردند و با کمک اعراب آنجا عاملان دولت طولونی مصر را مغلوب کرده شام را متصرف شدند و در آنجا اولین امام فاطمی خود را اعلام کردند. مکتفی به شام لشکر کشید. لشکر او در آغاز قرمطیها شکست یافت ولی در مقابل پافشاری خلیفه و نیروهای پیاپی که به جنگ فرستاد قرمطیها مغلوب شدند، امام آنها که معروف به صاحب الشامه بود با عده ای دستگیر شد. آنها را با تشریفات بسیار وارد بغداد کردند و به وضع مهیبی در ملاء به قتل رسانیدند«291». پس از آن مکتفی لشکری بر سر طولونیها به مصر فرستاد و طولونیها در این اوقات به واسطه ی بی انضباطی و نفاق داخلی ضعیف شده بودند. در جنگ، پادشاه طولونی، هارون بن خُمارویَه به مِزراقِ غلام بربری ای از پا درآمد و خاندان طولونی انقراض یافت«292» ولی سرکش دیگری نامش خلیجی از لشکریان خلیفه فوراً مصر را برای خود تصرّف کرد.
مکتفی در ذیقعده ی 295 مرد. عباس بن حسن وزیر به صلاحدید کسان خود با سایر عمّال، برادر مکتفی جعفربن المعتضد را که کودک 13 ساله ای بود به خلافت برداشت برای آنکه دست خودش در کار باز باشد و او را المقتدر بالله لقب دادند. ولی دیگران به این انتخاب راضی نشدند و عبدالله بن المعتز شاعر معروف به داعیه ی خلافت عدّه ای به دور خود جمع کرد، لشکر بغداد نیز به سرکردگی حسین بن حمدان سردار عرب به حمایت او برخاست و ابن معتز را با لقب المرتضی بالله به خلافت نشاندند. ولی غلامان قصر به ریاست مونس خادم جانب مقتدر را گرفتند و بزودی ابن معتز دستگیر و زندانی شد و خلافتش یک روز بیشتر نبود «20 ربیع الاول 296» و این خلافت یک روزه به قیمت جانش تمام شد. مونس در نتیجه ی این فتح لقب امیرالامرایی گرفت و صاحب اختیار کشور شد.
حسین بن حَمدان که والی موصل بود در آنجا سر به نافرمانی برآورد و ابن رائِق سردار خلیفه را شکست داد، پس مونس خود به جنگ او رفت و او را با خویشاوندانش اسیر کرده به بغداد آورد ولی پس از چندی آنها را به سابقه ی خدمتی که در دستگاه خلافت داشتند رها کردند. در زمان مقتدر سفارتی از طرف امپراطور بیزانس برای متارکه جنگ و بازخرید اسیران به بغداد آمد. خلیفه و وزیر با تشریفات زیاد سفیران را بار دادند و مونس را با پول زیادی برای خرید اسیران مسلمان با سفرا به روم فرستادند. شغل وزارت در این اوقات به مزایده بود و هرکس تعهد بیشتری می کرد وزیر می شد و بدین جهت امور مالی غالباً دچار اختلال بود. با وجود این یکی از وزرای خوب بنی عباس در زمان مقتدر بود و او علی بن عیسی بود که از ابناء یعنی از نژاد ایرانیهای اول دعوت و مردی دانشمند و دقیق بود. در این اوقات کار قرمطیهای بحرین بالا گرفته بود به طوری که یک بار تا حدود بغداد پیش آمدند و چیزی از سقوط پایتخت باقی نمانده بود. در سال 317 روز ترویه مکّه را قتل و غارت کردند و حجرالاسود را بردند که چندی بعد پس دادند. در زمان مقتدر حسین بن منصور حلاج را که می گفتند دعوی خدایی و حلول داشته است به فتوای فقها به دار زدند «309».
در سال 317 جمعی از سرداران از جمله ابوالهیجاء بن حَمدان و مونس مقتدر را خلع کردند و محمد بن معتضد را با لقب القاهر بالله به خلافت برداشتند اما دو روز بعد میان خود سرداران نفاق افتاد و دوباره مقتدر به تخت نشست. ولی مونس از خلیفه مستوحش بود و سرانجام به موصل رفت و در آنجا حَمدانیها را مغلوب کرد و لشکری فراهم آورده به بغداد آمد. خلیفه به صلاحدید رایزنان خود به جنگ بیرون آمد در حالی که ردای پیغمبر را پوشیده بود و فقها و قاریان با قرآنهای گشوده پیشاپیش می رفتند. ولی به محض مواجهه ی با دشمن اصحاب خلیفه گریختند، خلیفه نیز خواست برگردد غلامان بربری به او رسیده کشتندش و سرش را با تکبیر و لعنت بر چوب کردند «شوال 320». عمرش 38 سال و مدت خلافتش 25 سال بود.
جای مقتدر را به محمد بن المعتضد ملقّب به القاهر بالله دادند. او جوانی خونریز و سخت گیر بود و بعلاوه متلوّن و هردم خیال. مسعودی می گوید همیشه با نیزه بزرگی مسلح بود و هرجا می نشست آنرا پیش روی خود بر زمین می گذاشت و با این حربه بر مخالفان خود حمله می کرد و بدین طریق شَغَب کنان و شورش کنندگان آرام گرفتند(6). کار بزرگ قاهر آن بود که امیرالامراء مونس را با چند تن دیگر از سرداران ترک به حیله دستگیر کرده کشت، مادر و کسان مقتدر را که در زمان او از مداخله ی در کارها مال فراوانی جمع کرده بودند مصادره کرد. ابن مُقله وزیر معزول شده بر ضدّ قاهر مشغول تحریک شد و سیما رئیس غلامان ساجی را (منسوب به ابن ابی الساج یکی از سرداران) تحریک کرد و منجم او را واداشت تا او را از خلیفه ترسانید و عاقبت سیما با غلامان خود در ساعتی که خلیفه مست خفته بود بر سر او ریختند و او را خلع و حبس کردند «جمادی الاولی 322» و به محنت مرد. مدت خلافتش یک سال و نیم بود.
پس از قاهر احمد بن المقتدر را لقب الراضی بالله داده خلیفه کردند، راضی ادیب و دانشمند عالی مقامی بود و در فلسفه و مباحث مذهبی اطلاعات عمیق داشت. در زمان او حنبلیها به نام امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده بودند و به خانه ها می ریختند و کار به هرج و مرج کشید. راضی برای جلوگیری آنها مأموران گماشت و منشوری صادر کرد مشتمل بر تخطئه حنبلیها و رد عقاید ایشان و نیز در زمان او محمد بن علی شَلْمغانی را که می گفتند عقاید کفرآمیزی داشته است به دار زدند و لاشه اش را سوختند(7). راضی وزارت خود را در آغاز به ابن مُقْلَه داد ولی کار وصول مالیات به واسطه ی نبودن قدرت دشوار بود. خلیفه ناچار خود را به دامان محمد بن رائق والی واسط انداخت و او را امیرالامراء کرد و دستور داد تا نام او را در خطبه ها بخوانند؛ امور مالی را نیز به عهده او واگذاشت و بدین طریق وزارت از معنی افتاد و ابن رائق با کاتب خود به دلخواه خود دخل و خرج می کردند. ابن مُقله بر علیه ابن رائق با خلیفه وارد مذاکره شد ولی خلیفه او را گرفت و چون در زندان همچنان بر ضد ابن رائق اقدام می کرد فرمان داد تا دست و زبانش را بریدند و او به زاری تمام در زندان مرد ولیکن کار ابن رائق نیز خراب شد. ترک دیگری نامش بَجْکَم از خلیفه امیرالامرائی را برای خود گرفت. راضی پس از 6 سال و ده ماه خلافت به بیماری استسقاء مرد «ربیع الاول 329».
بَجکَم با مشورت اعیان دارالخلافه ابراهیم بن المقتدر را با لقب المتقی بالله خلیفه کرد ولکن از خلافت و وزارت نیز جز اسمی باقی نمانده بود و از فرط ضعف دولت همه ی امیران داعی امیرالامرائی داشتند. اتفاقاً بَجکَم در شکاری در نهرُجُور به دست کردها کشته شد «339». در این هنگام امرای بویه ای که در جنوب ایران کارشان بالا گرفته بود خوزستان را تهدید می کردند، در بصره نیز ابوعبدالله بَریدی عامل دولت داعیه خودسری داشت و سفری نزد خلیفه آمد و به بهانه ی خرج لشکر و جنگ با بویه ایان پول هنگفتی از خلیفه گرفت و رفت بدون آنکه به لشکر چیزی بدهد. کورتَگین دیلمی را خلیفه پس از قتل بَجْکَم امیرالامراء کرد، اندکی بعد محمد بن رائق که در شام بود به بغداد آمد و دوباره امیرالامراء شد و چیزی نگذشت که کشته شد. این دفعه خلیفه به خانواده حَمدانیها که در موصل شبه دولتی داشتند متوسّل شد و ناصرالدوله حَمدانی را امیرالامراء کرد و برادرش علی را سیف الدوله لقب داد ولی ترکها شوریدند، ناصرالدوله به موصل گریخت و برادرش سیف الدوله به حلب رفت و در آنجا دولت حَمدانی را تأسیس کرد که بعدها به واسطه فضل پروری و ادب دوستی که داشته در تاریخ معروف شده است. (8) در نتیجه ی شورش ترکها توزون نامی که هنوز در واسط بود امیرالامرا شد. خلیفه که از توزون وحشت داشت به موصل نزد ابن حمدان گریخت و از آنجا به رَقَّه آمد و به وسیله فرستادگان خود از توزون آشتی خواست و پس از آنکه توزون به وفاداری دوباره سوگند گرفت و در نزدیکی بغداد توزون که به عنوان استقبال پیش آمده بود خلیفه را با وزرا و همراهانش گرفت؛ پس خلیفه را کور کرد و پسرش عبدالله را با لقب المستکفی بالله به خلافت نشاند. «333»
ولیکن قدرت توزون طول نکشید زیرا در سال بعد به بیماری فلج مرد. جای او را دبیری نامش محمد بن شیرزاد اشتغال کرد و او نیز دوامی نیافت زیرا امیر بویه ای احمد که در این موقع از کار خوزستان و نواحی مجاور آن فراغت یافته بود به بغداد رسید و بی مزاحم و منازعی وارد دارالخلافه شد «334» و از اینجا فصل دیگری در زندگانی خلافت آغاز یافت.

پی نوشت ها :

1. زُط بضم اول، به هندی جت، همین کولیها یا نوعی از آنها بوده اند.
2. رک. مختصر الدول 256.
3. التنبیه و الاشراف 318.
4. در تفاصیل واقعه میان روایات طبری و نوشته مروج الذهب اختلافی است.
5. طبری ج1 ص 274، هوار، تاریخ عرب ج1 ص 307.
6. مروج الذهب ج2 ص 364.
7. ابوالفداء ج2 ص 80، شَلْمَغان بر وزن همزمان دهی بوده در نواحی واسط.
8. مدایح سیف الدوله در دیوان متنبّی، ذکر شعرای دربار حَمدانی در یتیمه ی ثعالبی و منابع بسیار دیگر.

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم



 

 

نسخه چاپی