خلافت در دست بویه ایان
 خلافت در دست بویه ایان

 

نویسنده: علی اکبر فیاض




 

در جنگهائی که سامانیان خراسان با امرای مازندران برای تصرّف آنجا به راه انداخته بودند، مردی دیلمی نامش بویه (به تلفّظ عربی بُوَیه بر وزن کُمَیل) و کنیه اش ابوشجاع با دسته ای از دیلمیان خود به مزدوری جنگ می کرد و او سه پسر داشت: علی، حسن و احمد. اینها از پیشامدها استفاده کرده در کرج (ناحیه ای میان همدان و اصفهان) حکومتی برای خود تشکیل دادند و پس فارس را گرفتند؛ در خلافت الراضی بالله خوزستان و بصره را از چنگ پسران بریدی، ابوعبدالله و دو برادرش، درآوردند و دولت نوبنیاد بویه ایان با خلیفه بغداد همسایه دیوار به دیوار شد و دنباله ی طبیعی آن آمدن به بغداد بود و بدست ‌آوردن قدرتی که در آنجا دست بدست می گشت. پس احمد بن بویه به صوابدید دو برادر خود در سال 334 با لشکر دیلمی وارد بغداد شد و بدین طریق دستگاه خلافت در زیر نفوذ یک خاندان ایرانی شیعه مذهب قرار گرفت.
در ورود امیر بویه ای خلیفه و ابن شیرزاد مخفی شدند و ترکها به طرف موصل کشیدند. ولی مستکفی پس از رفتن ترکها بیرون آمد و از آمدن بویه ای اظهار مسرت کرد و او را معزّالدوله لقب داد ولی برای خود از او بیعتی گرفت مؤکد به قسمتهای غلیظ و امان نامه ای برای چند تن از نزدیکان خود. در سلطه ی دیلمیها کار شیعیان در بغداد قوت گرفت و عده شان زیاد شد؛ کم کم جامعه جداگانه ای شدند دارای سرپرست خاص به نام نقیب ولی بویه ایان برای رعایت اکثریت سنی مردم و نفوذ مذهبی ای که خلیفه در روح آنها داشت ظاهر را حفظ می کردند و به مقام خلافت احترام می گذاشتند. بدین جهت در زمان بویه ایان عمر خلفا نسبت به دوره ی پیش زیادتر بود و خلافتها غالباً طول می کشید و البته جز اسمی نبود.
ولی معزّالدوله هم از ‌آغاز محتاج به تغییر خلیفه شد برای آنکه شنیده بود«عَلَم» (نام زنی) پیشکار اندرون(1) که همه کاره ی خلافت بود بر ضد امیر بویه ای مشغول توطئه شده است، معزالدّوله مستکفی را دستگیر کرد و فضل بن المقتدر را با لقب المطیع لله به خلافت نشاند«334» ناصرالدوله ی حمدانی با ترکها از موصل به جنگ معزِّالدّوله آمد. ابن شیرزاد هم از بغداد به آنها پیوست و عیاران شهر را برانگیخت. دو طرف بر کنار دجله مشغول جنگ شدند. قحطی و گرانی مهیبی شهر را فراگرفت و اختلالی که در تمام مدت حکمرانی معزّالدوله دوام یافت(2). ولی امیر بویه ای در این جنگ بر مخالفان خود غالب شد و خلافت المطیع استقرار یافت. خلیفه معزول را به خلیفه نو دادند تا چشمش را میل کشید و حبسش کرد و او در زندان مرد. عَلَم قهرمانه را نیز کور کردند و زبانش را بریدند.
از این پس محور تاریخ خلافت سرگذشت های امیران بویه ای است. معزّالدوله در سال 356 مرد و پسرش بختیار با لقب عزالدوله به جای او نشست. در سال 367 پسرعموی بختیار عضدالدّوله پادشاه فارس به بغداد آمده پسرعمو را بیرون کرد و خود به جای او نشست. بختیار از ابوتغلب حمدانی صاحب موصل استمداد کرد و با سپاهی به قصد عضدالدوله رو به بغداد آورد. در تکریت میان دو پسرعمو جنگ درگرفت، بختیار دستگیر و کشته شد، ابوتَغلِب به شام گریخت و در آنجا به قتل رسید. پس از آن عضدالدوله ری و بلاد جبال را نیز از دست دو برادر خود مؤیدالدوله و فخرالدوله درآورد و پادشاهی شد بزرگ مالک عراق و قسمت مهمی از ایران. عضدالدوله خرابیهایی را که در ایام هرج و مرج بر عراق وارد آمده بود مرمت کرد، بازارها و مسجدها را تعمیر کرد، نهرها را گشود و پلهای خراب شده را ساخت، علما و قاریان و فقرا را پول داد و شهر کوفه و کربلا را ساخت و در بغداد بیمارستان عضدی را بنیاد کرد. در فارس نیز بند امیر بر رود کُرّ منسوب به اوست و بنای عظیمی است، عضدالدوله به علم و مخصوصاً علوم عقلی توجّه تمام داشت و در زمان او دانشمندان بزرگ پیدا شدند و کتابهای گرانبها نوشتند. عضدالدوله پادشاه مدبر و بلندهمّتی بود و او نخستین کسی بود که به بلوچستان لشکر کشید و بلوچها را به فرمان آورد.
عضدالدوله در سال 372 در سن 47سالگی درگذشت و پسرش صمصام الدوله ابوکالیجار در بغداد به جای او نشست ولی بقیه ی مملکت عضدالدوله میان پسران دیگرش و برادرش پخش شد. صمصام الدوله چهار تا پنج سال در بغداد به کم حالی و بی کفایتی زندگانی کرد تا آنکه شرف الدوله ابوالفوارس از اهواز آمده او را دستگیر کرد«377» و پس از چندی چشمش را میل کشیده در یکی از قلعه های فارس به زندانش فرستاد.
ولی این فتح برای شرف الدّوله دوامی نداشت چه پس از دو سال و هشت ماه پادشاهیِ بغداد به بیماری استسقاء مرد و جای او را برادرش بهاءالدوله گرفت«379» و پس از او پسرش سلطان الدوله پادشاه عراق شد«403». هشت سال بعد برادرش مشرف الدّوله کار عضدالدوله را کرد یعنی از فارس به بغداد آمد و برادر را برداشت و خود به جای او نشست«411» و پس از مرگ او«416» برادر دیگر ملقب به جلال الدّوله امیر شد. او در سال 435 مرد و پسرعمویی نامش ابوکالیجاربن سلطان الدولة بن بهاءالدّوله جای او را گرفت و پنج سال بعد پسر ابوکالیجار ملقب به الملک الرحیم جانشین پدر شد«440» و او آخرین پادشاه بویه ای بغداد بود که بدست سلجوقیها از میان رفت و خانواده برافتاد.
این دوران صد و اند ساله که با سقوط المستکفی آغاز شد، معاصر بود با چهار خلیفه که با خلافت های طولانی خود تمام این مدت را گرفته اند. المطیع، که شرح انتصابش را پیش گفتیم؛ پس از 29 سال و چند ماه در حالی که بدنش فلج شده بود و از گفتار و حرکت فرومانده، به تقاضا یا اجبار سردار ترک خود سبکتگین(3) از خلافت استعفا داد و پسر خود الطائع لله را جانشین کرد«363». طائع 17 سال و چند ماه خلافت کرد پس بهاءالدوله بر او خشم گرفت و حبس و خلعش کرد«381». پس از او القادربالله احمد بن اسحاق بن المقتدر 41 سال خلافت کرد و در سن 86 سالگی مرد«442». پسرش عبدالله ملقب به القائم بِأمرالله بر حسب وصیت پدر خلیفه شد و او 44 سال خلافت کرد. در اواسط خلافت او بویه ایان منقرض شدند.
این خلفا صورت تشریفاتی ای بیش نبودند، با مقرری ای که از دولت می گرفتند و درآمد املاک اختصاصی خود زندگانی می کردند و جز اقامه تشریفات مذهبی و رسمی و امضای فرمانها کاری نداشتند و در ولایات سرکشان و غلبه جویان با هم زدوخورد داشتند و هر که بر جایی غلبه می یافت خلیفه او را به رسمیت می شناخت و با گرفتن مقداری هدیه خلعت و لوا و لقب برای او می فرستاد. ولیکن در طی این مدت حوادث مهمی در اطراف وقوع یافت، در دیاربَکر دولت مستقلی به دست یکی از امیران کرد نامش باد تأسیس «373» و پس از او مملکتش به دست خانواده ای به نام بنی مروان درآمد و اینها دولت حمدانیها را در موصل منقرض کردند و فقط شعبه ی آن در حلب باقی ماند تا به دست فاطمیان مصر آن نیز از میان رفت. در این زمان غزو روم را این دو دولت مروانیهای جزیره و حمدانیهای حلب، متصدی بودند به حکم ‌آنکه مرزها در قلمرو آنها واقع شده بود. در این غزوها گاهی رومیها و گاهی مسلمانان فاتح بودند و بر روی هم تعرض بیشتر از طرف روم بود. در باتلاقهای بَطیحه نیز مردی نامش عِمران بن شاهین دولتی تشکیل داد که بعد به دست سرکش دیگری افتاد و مدتی دوام یافت. در حِلَّه خانواده ای از اعراب اَسَدی به پادشاهی استقرار یافت و امرای آن چنانکه نوشته اند مذهب شیعه داشتند و بویه ایان از آنها حمایت می کردند. این خانواده را آل مَزیَد می نامند و به دست سلجوقیها منقرض شدند. در اواخر زمان بویه ایان خلافت اموی اندلس پس از تقریباً سه قرن زندگانی به دست امرای دولت منقرض شد و مملکت به صورت ملوک الطوایفی درآمد«422» ولی مهمترین حوادث این دوره تشکیل خلافت فاطمی مصر است که علاوه بر قدرت کشورگشائی که داشت به وسیله دستگاه تبلیغاتی عظیم خود خلافت عباسیان و جنبه ی مذهبی آنرا بشدت تهدید می کرد.

پی نوشت ها :

1. پیشکار اندرون را قهرمانه می نامیدند، به عقیده ی صاحب تجارب محتمل است که اسباب دیگری هم در رنجش معزِّالدّوله از خلیفه دخالت داشته است.
2. تجارب الامم ج6، ص 95.
3. تجارب الامم ج6 ص 327.

منبع مقاله :
فیاض، علی اکبر (1390)، تاریخ اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هجدهم



 

 

نسخه چاپی