ما آزموده ایم درین شهر، بخت خویش
 ما آزموده ایم درین شهر، بخت خویش

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ما آزموده ایم درین شهر، بخت خویش *** بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
از بس که دست می گزم و آه می کشم *** آتش زدم چو گل به تن لَختْ لَختِ خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود *** گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تند خو *** بسیار تند روی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد *** بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوزِ اندرون *** آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسّر شدی مدام *** جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

تفسیر عرفانی
1.ما در این سرزمین، بخت و اقبال خود را مورد آزمایش قرار داده ایم و به مقصود نرسیده ایم.سرانجام نتیجه گرفتیم که اسباب خود را از این گرداب نیستی بیرون ببریم و کوچ کنیم.
2.از بس که آه حسرت می کشم و از پشیمانی آنچه تا کنون کرده ام، دست خود را به دندان می گزم.به تن پاره پاره از غم و پشیمانی خود مانند گل، آتش می زنم و آن را می سوزانم.
3.دیشب در حالی که گل با بی اعتنایی از روی شاخه گوش فرا می داد، با شادی و نشاط از بلبل این ترانه را شنیدم که با آوازی خوش می خواند:
4.ای دل عاشق!تو خوشحال باش و غم مخور که آن یاری که با ما سر ناسازگاری دارد و ما را رنجانیده، خود او هم از جدایی شاد نیست و سرانجام از بخت بد خود غمگین و پژمرده خواهد شد و نتیجه ی عمل خود را خواهد دید.
5.چنانچه می خواهی که خوشی و ناخوشی گردش روزگار بر تو به آسان بگذرد و رنجیده خاطر نشوی، تو هم از بی وفایی و سخن های تند و دل آزار دوری کن.
6.زمان آن فرا رسیده است که از رنج و اندوه دوری تو و آتش و سوز عشق درونم، تمام هستی خود را به آتش بکشم و آن را نابود و تباه سازم.
7.ای حافظ!اگر آرزو و مراد پیوسته برآورده می شد و انسان به کام خود می رسید، جمشید هرگز از تخت سلطنت خود دور نمی ماند و همیشه صاحب تخت و تاج بود.یعنی سرانجام همه ی جلوه های مادی و دنیایی، ناکامی است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی