افق مشترک علوم انسانی
 افق مشترک علوم انسانی

 

نویسنده: سیدمسعود رضوی فقیه




مشخصات کتاب:
• حلقه ی انتقادی: هرمنوتیک تاریخ، ادبیات و فلسفه
• دیوید کورنز هوی
• ترجمه ی مراد فرهادپور
تهران، انتشارات روشنگران، 1385

اشاره:

هرمنوتیک امروزه به دانشی فراگیر در عرصه ی علوم انسانی بدل شده و دائماً در حیطه ی مسائل مربوط به آن، تحقیقات و آثار تازه ای منتشر می شود. در ایران، این مباحث به صورت ابتدایی در دهه های چهل و پنجاه مطرح شد، اما بحث جدی درباره ی هرمنوتیک از دهه 1360 با چاپ کتاب «ساختار و تأویل متن» نوشته ی بابک احمدی اوج گرفت. توجه وی عمدتاً در آن کتاب معطوف به ادبیات و کمی فلسفه بود، اما به زودی در عرصه ی تاریخ، دین و مسائل دیگر نیز این بحث گشوده شد. کتاب حلقه ی انتقادی یکی از مهم ترین کتب ترجمه شده به پارسی در موضوع هرمنوتیک است. که به ویژه از رهگذر تاریخ و تاریخمندی به مسائل مزبور پرداخته است. مقاله ی حاضر نگاهی است به این کتاب.
دانش هرمنوتیک یا علم تفسیر و تأویل، برای ما ایرانیان از سابقه و اهمیت خاصی برخوردار است. خیلی طبیعی است که یکی دو دهه پس از فراگیر شدن این عنوان و مباحث مربوط بدان، به تدریج به اصطلاحی عام و پرکاربرد بدل شود و در اغلب متون ادبی و فلسفی و کلامی مورد استفاده قرار گیرد، شاید کاربرد نادر آن در مورد تاریخ و علم تاریخ بوده باشد که البته با توجه به نظرات فلاسفه و متفکران متأخر آلمانی و توجه ایرانیان به نظرات ایشان، در این عرصه هم هرمنوتیک بسیار راه گشا خواهد بود. اما این راه گشایی ابداً به معنای سنتی و متداول علم تاریخ نزد ما نیست بلکه معنایی عمیق تر و فلسفی تر است که ماهیت تاریخمند پدیده ها و مفاهیم را مدنظر قرار می دهد. به هر حال یک نکته را نباید از نظر دور داشت و آن این که کشور ما و فرهنگ ما یکی از کهن ترین و غنی ترین سنت های هرمنوتیکی را دارا بوده است. حداقل در هزار و دویست و پنجاه سال اخیر، در عرصه ی فلسفه و کلام و مذهب و ادبیات، نبرد فکری شدیدی میان اهل تفسیر و تأویل با ظاهرگرایان و اهل حدیث وجود داشته است. اهل تفسیر و تأویل، عقل گرایان بوده اند که به معرفت های بشری نیز ارج می نهاده و آن را با معارف و نصوص دینی در تضاد و تعارض نمی دیده اند. این گروه شامل فلاسفه، متکلمین و عرفا بوده اند. کیفیت معرفت عرفانی، البته با آن چه متعقلان فیلسوف یا متکلم دنبال می کرده اند تفاوت هایی داشته است، اما در تعارض و تضاد با قشرگرایان و ظاهرستایان هر سه مشترک بوده و آماج طعن و لعن و نقد و رد این گروه قرار می گرفتند. بزرگ ترین و معروف ترین نبرد میان این دو گروه در ایران، یک بار از قرن دوم تا پنجم میان معتزله و اشاعره درگرفت و دوم بار در میانه ی قرن دهم و اوایل قرن یازدهم تا اواسط قرن دوازدهم هم میان اخباریون و اصول گرایان در عهد صفویه و افشاریه اتفاق افتاد. در هر دو مورد، بحث و موضوعات مطروحه، حول و حوش دین و متون و نصوص دینی بود. معتزله و اشاعره بر سر تفسیر قرآن و چند حکم اساسی دینی اختلاف رأی داشتند و اخباریون و اصولیین بر سر حجیت و حدود حجیت احادیث جدل می کردند. این ها جلوه هایی از این تناظر و رویارویی در تاریخ ما بود.
فارغ از این مشهورات، علم تفسیر و علم تأویل در چهار حوزه در ایران به کار خود تداوم بخشید. هیچ یک از سرزمین ها و فرهنگ های حوزه ی تمدن اسلامی را نمی شناسیم که به قدر ایران در این باب کوشیده و بدان غنا بخشیده باشد، به جز هند اسلامی که آن هم تحت اثر حوزه ی تمدن ایرانی و با توجه به غنای فرهنگی و دینی شبه قاره مستعد چنین مباحثی بود. این چهار حوزه عبارت بودند از: 1- فلسفه 2-دینی3- عرفان و تصوف و 4- ادبیات.
فیلسوفان ایرانی، تحت اثر فلسفه ی یونانی به توسع مفاهیم عقلی و مباحث کلی می پرداختند. آنان برای حل معضلات فیمابین دین و فلسفه، به تفسیر و توجیه مفاهیم دینی و واردات مربوط به آن اهتمام ورزیدند. دانشوران دینی در چند رشته ناچار بدین کار بودند. اول کلام، سپس تفسیر و در نهایت حدیث و مقدمات فقه که به نام اصول فقه خوانده می شد. در این اصول فقه، نوعی مباحث بنیادین در فلسفه ی الفاظ مورد توجه قرار گرفته و بسط یافته بود که ارزش آن در بسیاری موارد با فلسفه ی تحلیلی جدید پهلو می زد. در این بحث ها، به ویژه درباره ی «دلالات» که از امهات مباحث مربوط به الفاظ و مصطلحات و گفتار و نوشتار است، نکته سنجی های بدیع وجود داشت. پس از دین، عرفان و تصوف را داریم که دامنه ی تأویل را به مرزهای بسیار پیچیده ای رساند. علم تأویل نزد صوفیه و عرفا، با هنرمندی و باریک بینی عجیبی تداوم یافت و در پیوند با ادبیات، ارزش های زیباشناسانه ای خلق کرد که در تاریخ معنا و معنویت بشری بی همتاست. هم پیوندی شعر و ادب فارسی با عرفان و تصوف در تاریخ و فرهنگ ایران، جهان های تأویلی و تمثیلی و استعاری غریبی آفرید و تأویل را به رکن اساسی فرهنگ ایرانی بدل ساخت.
با این مقدمه، به راحتی می توان دریافت که چرا مباحث مربوط به هرمنوتیک در ایران تا این حد جذابیت دارد و گسترش یافته است. واژه ی هرمنوتیک، برای ما تازگی دارد، اما ریشه های آن در فرهنگ و فلسفه ی ایرانی ناآشنا نیست، زیرا واژه ی یونانی «هرمینا» از نام «هرمس» اخذ شده و او نخستین پیام آور حکمت الهی و خالده از نظر فلاسفه و بسیاری عرفا محسوب می شده است. هرمس نماد عقل بدوی و اول و کلی است که با تکان او جنبش خردورزی در تاریخ آغاز شد. او استعاره ای از آغاز فلسفه و معرفت جویی و حکمت طلبی انسان در مواجهه با زیست طبیعی و حیوانی و غریزی است. هایدگر در جایی گفته است: «هرمس پیام آور الهی است و پیام تقدیر را می آورد و هرمنویین (فعل یونانی به معنای تفسیر کردن) آن آشکار کردنی است که پیام ها و اخبار را می آورد؛ چون هرمس می تواند به یک پیام گوش فرا دهد. چنین آشکار کردنی، تفسیری است که سابقاً شاعران گفته بودند؛ شاعرانی که بنا به نظر سقراط و افلاطون، مفسران خدایانند.» (نقل از سایت هایدگر و هرمنوتیک در اینترنت) این تفسیر هایدگری، امروزه بیشتر مورد توجه است، اما ارسطو «هرمینا» را صرفاً گشودن رمز تمثیل های کهن نمی دانست، بلکه تمامی سخن و دلالت و معنا را در این عنوان جای می داد. در دوران جدید، اصطلاح هرمینا، با صورت هرمنوتیک، نخستین بار در عنوان کتابی در سال 1654 به کار رفت. نویسنده ی این کتاب جی.سی.دان هاور G.C.Danhauer نام داشت و پس از او اصطلاح هرمنوتیک رواج یافت و متفکران آلمانی بسیار از آن بهره گرفتند.
دلیل اینکه هرمنوتیک و مباحث مربوط بدان، به طور عمده از سوی متفکران و متکلمان آلمانی مورد استقبال و استفاده قرار گرفت، بی شک به فرهنگ پروتستان ایشان بازمی گشت. آلمانی های پیرو آیین پروتستانیسم، ارتباطی با مرکز رسمی مسیحیت کاتولیک نداشتند و مراجع تفسیر کاتولیکی را نیز به چالش کشیده بودند. هرمنوتیک به آن ها امکان داد تا به موازین تازه و مستقلی برای تفسیر کتاب مقدس برسید. در سراسر قرن هجدهم و نوزدهم، آثار فراوانی درباره ی هرمنوتیک منتشر کردند. کارآمدی و وسعت این اصطلاح، به تدریج، حوزه های دین و کلام مسیحی را درنوردید و به سایر علوم انسانی و ادبیات و هنرها نیز راه یافت. مسأله این بود که به واسطه ی هرمنوتیک، امکان دستیابی به لایه های پنهان معنایی امکان پذیر می شد یا لااقل چنین ادعایی مطرح شده بود. ابهام در ادبیات و هنرها و فلسفه و روان شناسی و بسیاری متون نوشتاری، عطش دستیابی به سلاحی کارآمد برای درک لایه های معنا و رمزگشایی از کلمات و اصطلاحات پیچیده را به شدت افزایش می داد.
ورای این مسائل تاریخی، به هر حال آن چه اغلب متفکران هرمنوتیکی بدان باور دارند، این است که هرمنوتیک رهیافتی تفسیری به مسائل و متون است. هدف، کشف معناست و معناکاوی و درک آن مهم ترین مسأله است. این امر اختصاص به یک کلمه و دلالت ظاهری و باطنی آن ندارد. اغلب امور عالم، از جمله خود انسان نشانه هایی بر مدلول های پیچیده، زیبا و شگفت انگیزند. انسان با پرورش قدرت تأویل می تواند به دریافت این مدلول ها و حتی توسع و گسترش آن و نیز تغییر در حوزه های دلالات توفیق یابد. در این امور، کلمات، مسائل و پدیده ها، همواره این معانی و دلالت ها وجود دارد. هرمنوتیک آن ها را بالفعل می کند. آن چه را در تاریخ و ضمن تاریخ پدیده ها و متون وجود دارد، حاضر می کند.
در میان متفکران آلمانی، شلایر ماخر، دیلتای و گادامر، بیش ترین نقش را در دانش هرمنوتیک جدید ایفا کرده اند. آنان سبب شدند تا هرمنوتیک به سنت آلمانی محدود نماند و ماهیتی جهانی بیابد. امروزه این اصطلاح چنان فراگیر است که در اغلب فرهنگ های جهان به همین صورت به کار گرفته می شود. دیوید کورنز هوی David Couzens Hoy در کتاب حلقه ی انتقادی، به تحقیق در همین زمینه دست زده است. او معتقد است در این عرصه، پیوندی میان فلسفه ی تحلیلی آنگلو-امریکایی و اروپایی می توان ملاحظه کرد. اما کار او ادامه ی کارهایی است که قبلاً آغاز شده و در آن ها تلاش شده بود فهمی مناسب و کارآمداز فلسفه ی هرمنوتیکی آلمان، خاصه آثار هانس گئورک گادامر به دستداده شود. پیشتاز این کار، ریچارد پالمر بود که در سال 1969 کتابی به نام هرمنوتیک منتشر کرد. این کتاب، نخستین فهم ها و تحلیل ها از اندیشه ی گادامر در امریکا بود و دستیابی به اندیشه های وی برای منتقدان امریکایی میسر کرد. در این زمان هنوز آثار گدامر به انگلیسی ترجمه نشده بود، سال ها بعد با انتشار برگردان انگلیسی کتاب، حقیقت و روش در سال 1975 و دو کتاب دیالکتیک هگل و هرمنوتیک فلسفی در سال 1976، گدامر به نحو بارزی در صحنه ی تفکر انتقادی آمریکایی حاضر شد. هم کتاب پالمر و هم این کتاب ها، از نظر منتقدان امریکایی، به ویژه فنومنولوگ ها بسیار مهم تلقی شد.
کتاب حلقه ی انتقادی دیوید کورنز هوی، نخستین بار در سال 1978 توسط انتشارات دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. وی کتاب های دیگری هم دارد. از جمله: تئوری انتقادی(1945)، فوکو: متن انتقادی (1986) و مقاومت انتقادی؛ از پساساختارگرایی تا پساانتقادی(2004).
از زمان انتشار این اثر، ارجاعات متعددی به آن شده و یکی از کتب معتبر در این عرصه محسوب می شود. دو نقد معتبر هم به آن نوشته شده است که مترجم از یکی از آن ها بدون ذکر ارجاع در مقدمه بهره گرفته است. این نقد که در نشریه Comparative Literature، دوره ی 32، شماره 2، صفحات 202 تا 204 در سال 1980 منتشر شد. توصیفی موجز و کلی از کتاب است که توسط والاس مارتین تحریر شده و از آن در مجموع تجلیل کرده است. نقد دیگر در نشریه philosophy and phenomenological Research، دوره 44، شماره 2، صفحات 282 و 283 در سال 1983 منتشر شد و نویسنده ی آن لاورنس.م. هینمن بوده است. این نوشته متضمن نکته ی خاصی نیست ولی کتاب را با اهمیت و در نوع خود جدی تلقی کرده است.
مترجم کتاب، مراد فرهادپور، یکی از مترجمان و نویسندگان فعال ایرانی است که در سال 1337 در تهران متولد شده و پس از تحصیل در دانشکده ی مکانیک دانشگاه علم و صنعت و مدتی تحقیق در انگلستان، با نشریات و محافل فکری و فلسفی همکاری می کند. وی در مجموع از جمله کوشندگان مسلک چپ نو در ایران محسوب می شود. به تفکر انتقادی نوین آلمان و مکتب فرانکفورت علاقه بیشتری دارد و همراه با جمعی از دوستان و همفکرانش در فهم و اشاعه ی این نحله ها در ایران، به صورت ترجمه، کنفرانس و انتشارات مقالات تلاش بسیاری کرده است. ترجمه ی کتاب «حلقه ی انتقادی-هرمنوتیک تاریخ، ادبیات و فلسفه» یکی از کارهای مهم و اولیه اوست که نخستین بار در دهه ی 1370 توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان با تصویر اصلی جلد کتاب منتشر شد. چاپ سوم این کتاب که در سال 1385 منتشر شد، مستند بحث ماست. از مهم ترین کارهای دیگری که فرهادپور منتشر کرده، کتاب های «علیه ایدئالیسم» و «دیالکتیک روشنگری» اثر تئودور آدورنو، «شجاعتِ بودن» نوشته ی پل تیلیش و «تجربه ی مدرنیته» تألیف مارشال برمن است.
کتاب حلقه ی انتقادی، همان طور که والاس مارتین نوشته است، بیانگر این نکته است که تفکر انتقادی فرانسوی، آلمانی و آنگلو امریکایی، بدون آن که تمایزات ذاتی و ویژگی های خود را از دست بدهد، می تواند رابطه ای با معنا با یکدیگر داشته باشد. طبعاً نظرات گادامر محور بحث اوست و بقیه ی متفکران در نسبت با وی مورد توجه قرار گرفته اند. از جمله هیرش، بتی، ریکور، هابرماس، آپل، دریدا و بارت که هر یک استوانه ای در مباحث فکری جدید محسوب می شوند. هوی، البته تسلطی چشمگیر به مباحث نقد ادبی هم دارد و از آراء نوین در نظریه ی نقد ادبی نیز بهره ی بسیار گرفته است، چنان که خواننده می تواند انگاره هایی از آرای یاکوبسون، ریفاتر، هارولد بلوم و امثالهم را نیز در آن بیابد. اما همان طور که مترجم می نویسد: «مهم ترین نقطه ضعف کتاب... به ویژه برای خوانندگان ایرانی-عدم توجه به تحول تاریخی هرمنوتیک و چگونگی شکل گیری آن از درون سنت تفسیر کتاب مقدس و ادبیات کلاسیک عصر باستان است که در دوره ی رنسانس و اصلاح دینی اهمیت بسیار داشت. ولی شاید نکته ی اساسی، شکل گیری هرمنوتیک به منزله ی یک سنت یا نگرش فلسفی مستقل و جدید است که نویسنده بدان اشاره ای نمی کند. این تحول که در قرون 18 و 19 به دست شلایرماخر و دیلتای صورت گرفت، زمینه ی اصلی هرمنوتیک فلسفی معاصر است و از این رو، معرفی آن برای درک بسیاری از مفاهیم فلسفه ی گادامر ضروری است، در واقع خود گادامر نیز از طریق بررسی همین روند تاریخی و پی گیری آن در آثار کانت و هگل است که مفاهیم خاص نگرش هرمنوتیکی خویش را شکل می بخشد...».
مترجم برای رفع این نقیصه ی کتاب، یک مقاله ی 40 صفحه ای را از پل ریکور با عنوان «رسالت هرمنوتیک» در صدر کتاب قرار داده است. این مقاله که متن یک سخنرانی ریکور در ماه مه 1973، در دانشکده الهیات دانشگاه پرینستون است، خود رساله ای کوتاه و جامع در این موضوع محسوب می شود. ریکور در مبحثی با عنوان: «از هرمنوتیک خاص به عام»، می گوید: «نخستین عرصه ای که هرمنوتیک وظیفه ی ارائه اش را به عهده می گیرد، یقیناً زبان و خاصه زبان مکتوب است». وی گریزی تاریخی به مسأله دارد و از شلایرماخر آغاز می کند که به جای قواعد ویژه ی کشف و فقه اللغه که در تفسیر کتاب مقدس (عهد قدیم و جدید و سایر رسالات دینی مسیحیت) مرسوم بود، انقلابی کانتی به راه انداخت و آن را به «معضله ی کلی فهم» ارتقا داد. پس از وی، دیلتای ظهور کرد که «دل نگران ارزیابی موفقیت فرهنگ آلمان در قرن نوزدهم و کشف تاریخ به عنوان علمی تراز اول بود. میان شلایرماخر و دیلتای، مورخان آلمانی قرن 19 از قبیل رانکه و درویسن قرار داشتند متنی که از آن پس می بایست تفسیر می شد، خود واقعیت تاریخی و ارتباط های درونی آن بود. به یک معنا «چگونه می توان استمرار تاریخی را درک کرد؟» ریکور می گوید: «دیلتای بیش از هر چیز مفسر همین پیوند میان هرمنوتیک و تاریخ است.» پرسش بنیادین او این بود که: «چگونه معرفت تاریخی ممکن می گردد؟ یا به زبانی کلی تر چگونه علوم معنوی امکان دارند؟» این پرسش بسیار مهمی است که ریکور با ظرافت از خلال آثار دیلتای بدان پاسخ می گوید. دیلتای هرمنوتیک رانوعی «نظریه ی شناخت» قلمداد کرد و از همین نقطه، دو فیلسوف نامدار آلمانی، مارتین هایدگر و هانس گئورک گادامر، به مسأله ی هرمنوتیک پرداختند و جنبه ی معرفت شناختی آن را به افق های بازتری گشودند. این دو کوشیدند بنیان های معرفت شناسی و شرایط هستی شناسانه ی طرح دیلتای را در هرمنوتیک دقیق تر سازند. ریکور این تحول را یک انقلاب در تاریخ هرمنوتیک جدید می داند. پرسش جدی و بسیار مهمی که این دو به جای کیفیت یا چگونگی شناخت یا سؤال «چگونه می شناسیم؟» طرح کردند این بود که: «وجه وجودی آن موجودی که فقط به واسطه ی فهم وجود دارد، چیست؟»
هایدگر مسأله ای اصلی فلسفه ی هرمنوتیکی را «توضیح و نمایش موجود در ارتباط با ساختمان وجودی آن می داند و می گوید: «از این رو، آن چه از نظر فلسفی در تاریخ اولویت دارد، نه نظریه ی شکل گیری مفاهیم مربوط به امور تاریخی است و نه نظریه ی معرفت تاریخی و یا حتی نظریه ی تاریخ به منزله ی موضوع علوم تاریخی، بلکه تفسیر وجود تاریخی در ارتباط با تاریخمندی آن است.» ریکور سپس مفاهیم اساسی فلسفه ی هایدگر را در کتاب «وجود و زمان» مورد بحث قرار می دهد و به دقت مفهوم و از این و ابعاد آن را تحلیل و بیان می کند. با این حال، به رغم غنای فلسفه ی هایدگر، ریکور می گوید پرسش مهمی در فلسفه ی هایدگر بدون پاسخ مانده است: «چگونه می توانیم وجود هر پرسش انتقادی در چارچوب یک هرمنوتیک بنیادین را توضیح دهیم؟»
پس از هایدگر، گادامر مهم ترین متفکر هرمنوتیکی آلمانی و بلکه جهان است. نقطه ی اوج نظریات وی با عنوان «آگاهی تاریخی» مطرح می شود و «نظریه ی آگاهی تاریخی نشانگر اوج اندیشه ی گادامر در باب بنیاد علوم معنوی است. این اندیشه تحت عنوان «آگاهی از تاریخ اثرات» مطرح می شود که ترجمه ی کلمه به کلمه ی مترادف آلمانی آن است. اما سرچشمه ی این مقوله، دیگر نه روش شناسی تحقیقات تاریخی، بلکه آگاهی خوداندیش نهفته درروش گادامر است، یعنی همان آگاهی از قرار گرفتن در معرض تاریخ و عملکرد آن، آن هم به صورتی که آدمی دیگر نمی تواند این عملکرد را به امری عینی بدل سازد، زیرا قرار گرفتن دراین وضعیت خود جزئی از واقعیت تاریخی است. در «رسالات کوتاه» گادامر چنین می خوانیم: «منظور من از این گفته آن است که ما نمی توانیم خود را از قید ضرورت تاریخی رها سازیم، یا از آن فاصله بگیریم تا بدین وسیله گذشته را به موضوعی عینی برای خود بدل سازیم... ما همواره در/متن/تاریخ قرار داریم... منظورم آن است که آگاهی ما توسط یک تحول یا شدن تاریخی واقعی تعیین می گردد، به صورتی که آگاهی از این آزادی برخوردار نیست که خود را در موقعیت تسلط بر گذشته قرار دهد. از طرف دیگر به اعتقاد من، مسأله ی اصلی همواره رسیدن به آخرین آگاهی جدید از تأثیر عملکرد/تاریخ/برماست، بدین معنی که تمامی گذشته ی نزدیک که هم اکنون تأثیرش را تجربه کرده ایم، ما را وادار می کند تا با تمامیت آن روبرو شده و حقیقت آن را به طریقی بپذیریم».
درخشش تحلیل ریکور از ماحصل اندیشه ها و نوشته های گادامر، حیرت انگیز است. ما در این جا البته به وجه تاریخی-تحلیلی آن چه به نحوی با تاریخ سروکار دارد-می پردازیم، حتی در متن فلسفه که معنای تاریخ، تاریخی و علم تاریخ، ماهیتی وجود شناختی و معرفت شناسانه می یابد. اما نمی توان از اهمیت تفکرات فلسفی گادامر و تأثیر آن بر نظریه های تاریخی یا تاریخ انگارانه یا تاریخ نگرانه بازماند. این جمله ی اعجاب انگیز در باب فلسفه ی گادامر به تنهایی بیانگر اهمیت نظراتش در این عرصه است: «... در هر نوع آگاهی تاریخی، یک پارادوکس مبتنی بر بیگانگی و غربت، یا تنشی میان دور و نزدیک وجود دارد که جزیی از جوهر آن آگاهی است.»
گادامر هم البته با فلسفه ی زبان به این عرصه های مهم وارد می شود. زبانمندی انسان، ویژگی منحصر به فرد آگاهی های فلسفی اوست. وی بر این باور است که «مشارکت من در یک یا چند سنت، به واسطه ی و از خلال تفسیر نشانه ها، آثار و متونی صورت می پذیرد که میراث فرهنگی ادوار گذشته بر آن ها حک شده است و برای رمزگشایی و بازخوانی به ما عرضه شده است.» گادامر در توسیع همین نظریه ی مهم و اثرگذار به طرح و بسط این گزاره ی بامعنا و معروف خود می پردازد که: «آدمی یک گفت و گوست».
پس از سخنرانی دل چسب ریکور، کتاب هوی آغاز می شود. وی کوشیده است «مسأله ی مشهور حلقه ی هرمنوتیکی را به ویژه از لحاظ تجلیات آن در تحقیقات تاریخی و نقد ادبی مورد بررسی قرار دهد.» هوی معتقد است که اصطلاح «انتقادی» در عنوان این نحله معرف یک بحران است. «در واقع یکی از مضامین سنت فلسفه ی فنومنولوژیکی یا پدیدار شناختی، به ویژه فلسفه ی هایدگر و هوسول، تأکید بر این امر است که علوم طبیعی و انسانی با بحرانی مواجه اند که رفعش مستلزم تأمل فلسفی در بنیادهای این علوم است.» بر این اساس «تأمل و بازشناسی تفسیر درباره ی خود و هم - چنین خودآگاهی روشنگرانه، تنها زمانی انتقادی محسوب می شوند که فرآیند تفسیری بتواند امکانات ذاتی خود را فعلیت بخشد».
در مورد تاریخ، «پرسش های روش شناسانه ای که در هرمنوتیک مطرح می شود، نفس امکان تفکر تاریخی را مورد کاوش قرار می دهد. پس این امر که تاریخ همچون فرایندی پیوسته تلقی شود، یا برعکس، جریانی ناپیوسته محسوب گردد (که متضمن گسست های ریشه ای یا جابه جایی پارادایم-هاست) از لحاظ نوع توضیحات و پاسخ های یک رشته ی علمی و حدود جست و جوی آن برای علل و اصول کلی تعیین کننده خواهد بود.» نکته ی مهم در این عرصه این است که «هرمنوتیک فلسفی گادامر، رشته های علوم انسانی را دعوت می کند تا علاوه بر خصلت تاریخی موضوع مطالعه شان، درباره ی خصلت تاریخی رشته ی خود نیز به تفکر بپردازند و بدین ترتیب گادامر دستیابی به فهمی بهتر و روشن تر از ماهیت این رشته ها را به یکی از پیش شرط های اساسی مشروعیت تلاش آن ها بدل می کند.»
نخستین مقاله ی کتاب «حلقه ی انتقادی» نقد بر هرمنوتیک هیرش است با عنوان «درستی تفسیر و قصد مؤلف» هیرش به «استقلال معناشناختی» باور دارد و این که «ادبیات باید خود را از قلمرو ذهنی افکار و احساسات شخصی مؤلف جدا سازد». و این که که هر نوع زبان مکتوب از آن قلمرو ذهنی مستقل است». وی در کتاب «درستی و اعتبار در تفسیر» می نویسد: «عینیت در تفسیر/ناممکن است، مگر آن که معنا خود تغییرناپذیر باشد.» و این نظریه بر این مبنا بیان می شود که اساساً «معنا امری مربوط به آگاهی است و نه کلمات.»
هیرش این باور غریب را مطرح می کند که «برای فهم هر کلامی، فهم آن بر حسب خودش نه فقط خوب و مناسب، بلکه مطلقاً ضروری و حتمی است. طرح معانی یک متن در قالب مفاهیم متفاوت ممکن نیست، مگر آن که متن را قبلاً برحسب/مفاهیم/خودش فهمیده باشیم.» چگونه چنین چیزی ممکن است؟ تصور دستیابی به فهمی از یک متن «برحسب خودش» می تواند امری محال قلمداد شود. به هر حال هر متنی بر اساس پیش فرض ها و گذشته ای از معانی و سنتی از آموزه های قابل انتقال، قابل فهم می شود. هیرش این سنت های پیشینی را «تاریخی گری شکاکانه» می نامد و می نویسد: «تاریخی گرایان شکاک از این حقیقت که تجارب، مقولات و شیوه های تفکر امروزی با تجارب و مفاهیم متعلق به گذشته یکسان نیستند، بیش از آن چه باید استنتاج می کنند آن ها چنین نتیجه می گیرند که ما متن را فقط برحسب مفاهیم خودمان می فهمیم اما این عبارت متناقض است، زیرا اگر اصولاً قرار است معنایی لفظی به متن نسبت داده شود، این معنا باید بر اساس خودش تحلیل شود.» به این ترتیب «معنای متنی پایه و بنیان درستی و اعتبار تفسیر است.» دیوید کورنز هوی، پس از طرح نظرات هیرش، نقدی موشکافانه بر آن وارد می کند. وی با دقتی در خور تحسین از نظرات فلاسفه، ناقلان ادبی و منطق دانان برای تحلیل نقد آرای هیرش استفاده می کند. اما نقدهای وی باعث نمی شود که از اهمیت نظریات هیرش غافل بماند، به هر حال بسیاری از نظرات هیرش در عرصه ی نقد ادبی، در نقد نوین آنگلو-امریکایی پذیرفته شده است، از جمله تأکید وی بر «قصد مؤلف به منزله ی عامل تعیین کننده ی معنای متن». بخش دوم مقاله ی هوی درباره ی هیرش، یک سره به همین مسأله، یعنی قصد یا نیت مؤلف اختصاص دارد. امری که در نقد ادبی جدید نظریه ای مهم و مؤثر شناخته شده است.
فصل دوم کتاب «ماهیت فهم: هرمنوتیک فلسفی هانس-گئورک گادامر» نام دارد و با این گزاره آغاز می شود که: «تعیین شرایط امکان کسب معرفت تاریخی از فرهنگ گذشته، برای فلسفه ی هرمنوتیکی، پرسشی جدی است.» مباحث این فصل بسیار پرتعداد و ظریف است و ماحصل آن ارائه ی دلایلی است که بر مبنای آن «گادامر فکر می کند برداشت های هستی شناسانه ی او از واقع مندی (تعلق به وضعیت)، تاریخ مندی، و زبانمندی فهم، متضمن قبول نسبی گرایی فلسفی یا نیهیلیسم نیست. اما کار گادامر به ارائه ی یک هستی شناسی خلاصه نمی شود. او در عین حال مشغول بسط یک نظریه ی هرمنوتیکی است. این هرمنوتیک هستی شناسانه باید به نحوی انتقادی در تقابل با مقتضیات مشخص تجربه و کاربرد عملی هرمنوتیک و به ویژه در تقابل با تجربه ی تفسیر ادبی سنجیده و آزمایش گردد. بحث اصلی بر سر آن است که آیا فلسفه ی هرمنوتیکی گادامر می تواند از تناقض پرهیز کند و در عین حال امکان تحقق بحث عقلانی در باب تفسیر ناسازگار و مخالف را نفی نکند؟ آیا نظریه ای در باب هرمنوتیک می تواند هم در مورد شناخت و تصدیق تاریخمندی تفسیر و هم در مورد تجربه ی حقیقت در فهم، حق مطلب را ادا کنند؟»
مباحث بعدی نیز بدین گونه به موضوعات ظریف و دقیق و پرتعدادی در این عرصه پرداخته و گستره ای از ادبیات، تاریخ، فلسفه، روان شناسی، معرفت شناسی، زبان شناسی، اخلاق، جامعه و ... را دربرمی گیرد. ورود به جزئیات آن، جز با خوانش دقیق آن میسر نیست. اشارات متعدد هوی به نظرات دریدا، ریکور، کارل-اتوآپل، هابرماس، کارل بارت، یاس، هایدگر، استایگر، ریفاتر، فیش، هارولد بلوم و طرح موضوعاتی مهم در تاریخ و ادبیات و فلسفه، آن هم به صورت منتقدانه و با اشارات نکته سنجانه، از این اثر، کتابی جالب و خواندنی ساخته است. اشارات دقیق تر و مفصل تر ما در باب فصول بدوی کتاب، به دست دادن نمونه هایی جالب از مباحث آن بود، شاید خوانندگان دقیق به خواندن آن راغب شوند و این بزرگ ترین دستاورد برای نویسنده این مقال و مترجم محترم آن خواهد بود.
در پایان کلام، توضیح این نکته ضروری است که سوای از دشواری مباحث این کتاب و اساساً دشواری ذاتی موضوع، مترجم نیز اغلاقی در کلام دارد که رغبت خوانندگان-حتی خوانندگان جدی و آشنا با موضوع-را کاهش می دهد. درست است که باید برای شکار مفاهیم ژرف در اعماق کتاب های با ارزش، تلاش و کوشش و کاوشی سخت گیرانه داشته باشیم، اما در بسیاری از دست اندازها و دشواری ها ربطی به ذات مطلب واصل موضوع ندارند. این آموزه ی مهم لودویگ وینگنشتاین را همچون آیه ای برای نگارش متن بدانیم که: اگر مطلبی می باید بیان شود، می توان به روشنی بیان شود و اگر نتوان به روشنی بیان کرد، بهتر است بیان نشود. تصور من این است که کتاب مهمی همچون «حلقه ی انتقادی» با توجه به گستره ی وسیع مطالب و موضوعات و مسائل مندرج در آن، به مثابه ی یک اثر مهم از فلسفه و معرفت شناسی و نقد ادبی معاصر در زبان فارسی، می تواند و شاید می باید در بازنوشت و ویرایشی تازه با توضیحات، مقدمه و تمهیداتی بهتر عرضه شود. اگر هم نشود، البته ارجمند و جالب است.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 122، صص 94-90.



 

 

نسخه چاپی