ریزش حامیان و خیزش مخالفان
 ریزش حامیان و خیزش مخالفان

 

نویسنده: یعقوب توکلی





مقدمه

وقوع یکی از بزرگترین انقلابهای اجتماعی و سیاسی در ایران از مهم ترین حوادث جهانی در قرن بیستم بوده است. در این انقلاب حکومتی پنجاه ساله با چنگالهای آهنین و همراه با حمایتهای سیاسیو امنیتی و نظامی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و غرب، سرنگون شد و ساختارهای سیاس یو امنیتی ساخته شده توسط رژیم پهلوی و آمریکا فرو ریخت و رهبری انقلاب اسلامی و مردم با تلاش بسیار سعی کردند تا ساختارهای نوینی را بنا نهند.
در مسیر تحول نظام سیاسی از سلطنت و شاهنشاهی به یک نظام جمهوری مبتنی بر قوانین اسلایم، انقلاب با مشکلات و کشاکشهای گوناگون داخلی و بین المللی مواجه شد که در عین حال با سختکوشی و صبوری به همراه پذیرش مخاطرات گسترده، که منتهی به شهادت بیش از 260 هزار نفر در جنگ تحمیلی شده بود. محدودیتهای اقتصادی و نابسامانی در عرصه اقتصادی و آسیبها و تحولات مختلف اجتماعی ناشی از تحول دیدگاههای سیاسی و اجتماعی در خانواده ها و صف بندیهای جدید سیاس یو اجتماعی و ورود در عرصه جدیدی از زندگی و تلاش طبقات پایین تر جامعه، نیز از تبعات آن بوده است.
در این میان، ملت ایران با وجود هوشمندی، وارد یک مبارزه طولانی برای این تحول انقلابی شده، آن هم درست در حالی که، رهبران سیاسی و مذهبی مخالف رژیم پهلوی عموماً از فرهیختگان و متفکران جامعه ایران بوده اند. (به همنی خاطر پذیرش مخاطرات همراه با آگاهی و اطلاع از پیامدهای آن بوده است.) و نسل جوان از مبارزان سیاسی نیز غالباً از میان قشر تحصیلکرده دانشگاهی و حوزه های علمیه، نظیر دانشجویان و طلاب و یا معلمان و دانش آموزان برآمدند و مهم تر اینکه، تحول انثلابی در ایران نهایتاً توسط قاطبه مردم به ثمر رسید و گروههای پیشتاز مبارزه سیاسی نظیر روحانیت و فعالان سیاسی علی رغم نقش پیشتازی تمام کننده واقعیت تحول انقلابی نبوده اند و نقش تعیین کننده نهایی و تمام کننده انقلاب، به عهده ملت و مردم ایران به معنی واقعی آن، یعنی تمام اقشار و گروههای شکل دهنده یک ملت بوده است. این گفته بدان معنا نیست که همه مردم ایران موافق این تحول و انقلاب بوده اند. طبیعی است که بخشی از جامعه نیز به دلایل مختلف خواهان حفظ وضوع موجود بوده باشد. دلایل آن هم می تواند مسایل مختلفی باشد که در جای خود محل بحث و گفتگو خواهد بود.
ما در این نوشتار با لحاظ کردن عمده مباحث مطروحه جامعه ایران در شرایط انقلاب و مسائل حاکم بر آن به این موضوع خواهیم پرداخت که چرا جامعه ایران حکومت سلطنتی محمدرضا پهلوی را قابل اصلاح و ترمیم ندانست و تنها به تغییر کامل آن و فروریزی ساختارهای آن رضایت داد؟ این در حالی بود که آمریکا و غرب به شدت حامی این حکومت و مخالف هر گونه تغییری در ایران بوده اند و تنها تغییراتی را بر می تابیدند که همسو و هماهنگ با منا فع آنان بوده باشد.
در این بررسی به علل ناکارآمدی حمایت آمریکا از رژیم پهلوی خواهیم پرداخت و به این سوال پاسخ خواهیم گفت که آیا غرب و آمریکا با تغییر در ایران موافق بوده و یا مخالف آن؟ و منافع ملی و قدرتهای جهانی چه نقشی در این کشاکمش بین ملت و دولت حاکم بازی کرده است؟ به این نکته توجه خواهیم کرد که چگونه وزنه تعادل نیروهای هوادار حاکمیت پهلوی نتوانست وزن سنگین مخالفتهای فداکارانه انقلابیون مسلمان را تحمل نماید و تلاشهای ایالات متحده امریکا در متوازن نمودن قوای سیاسی به نفع منافع امنیتی و سیاسی و صوری حاکمیت و حفظ چارچوبه اصلی آن بوده است، ناکام ماند و انقلاب اسلامی مردم ایران عملاً تمایم پایگاههای قدرت ایالات متحده به عنوان استعمار و قدرت خارجی و حاکمیت پهلوی ها به عنوان استبداد داخلی را در هم نوردید و راهی نو را در زندگی مردم ایران آغاز کرد.

حاکمیتها و حامیان و مخالفانشان

شکل گیری هر حاکمیتی، خواه ناخواه، بر اساس حمایت بخشی از مردم یک جامعه استوار است. این حمایت ممکن است مبتنی بر اعتقاد و باور باشد و یا ناشی از درک منفعت و یا ناشی از پذیرش واقعیتی به نام ضرورت وجود حکومت و امنیت. در هر صورت بخش حامی هر حکومتی بار اصلی حفظ آن حکومت را بر دوش می کشد.
در مقاطه مقابل عده ای نیز ممکن است با آن حکومت در تعارض و تخاصم باشند. این تعارض و تخاصم نیز ممکن است بر اساس اعتقاد و یا منفعت بوده باشد. یعنی اینکه مخالفان حکومت بر اساس باورهای ایمانی و اعتقادی به انحراف و ستمگری و تعارض حاکمیت با اعتقادات آنان ، با آن به مخالفت بر خیزند و یا آن که منافع سیاسی و امنیتی- اقتصادی خود را در مخالفت با آن حکومت و روی کار آمدن قدرتی دیر که مورد رضایتشان است، ببینند. از طرف دیگر عده ای نیز ممکن است با ترکیب و آمیزه ای از مخالفتهای اعتقادی و سیاسی و انتفاعی به مخالفت با حکومت بپردازند. یعنی اینکه جمعی نیز هستند که ممکن است در مسیر مبارزه با حاکمیت جمع بین باورهای اعتقادی و سیاس یو منفعتهای ویژه ناشی از تغییر را خواستار باشند. در میان مخالفان و موافقان حکومت همیشه گروه گسترده ای حضور دارند که کمتر در شرایط فعال سیاسی یک جامعه عمل می نمایند. این گروه خود از محورها و پایه های عمده تحول در یک کشور محسوب می شوند؛ چرا که رویکرد این گروه گسترده به سمت هر کدام از حامیان و یا مخالفان حاکمیت به طور جدی در تغییر و یا تعیین سرنوشت سیاسی مرثر است.
با در نظر گرفتن فروض کلی بالا ما بر این باوریم که چند گروه عمده در یک جامعه سیاسی در ارتباط با حکومت قابل شکل گیری و تعریف است که عبارت اند از:
1- حامیان که خود مشتمل بر سه شاخه زیر هستند:
الف) حامیان فداکار؛
ب) حامیان فعال؛
ج) حامیان عادی؛
2- بی طرفها؛
3- ناراضیان؛
4- مخالفان؛ که مشتمل به سه شاخه ذیل می باشند: عادی، فعال، فداکار.
برای روش شدن بهتر بحث، به توضیح مبسوط این گروهها می پردازیم.

1. گروه حامیان

حکومتها بر اساس اتکا به حمایت حامیان خود استوار هستند و تنها در سایه حمایت جدی حامیان خود ایفای نقش می کنند. صرفنظر از هر گونه بار ارزشی، این حامیان در واقع استخوان بندی و شاکله یک حاکمیت را تشکیل می دهند و اساساً حامیان یک حاکمیت از خود حاکمیت قابل انفکاک نیستند.
معذالک این حمایت حامیات تا وقتی مؤثر است که در معارض مخالفت گزینه ای شدیدتر و نیرومندتر از خود قرار نگیرد. به همین خاطر از مهم ترین وظایف یک حاکمیت حفظ نیروهای حامی خود است. گروه حامیان یک حکومت، به نسبت میزان اهمیت حفظ حاکمیت برای آنها، و تلاش آنان برای حفظ حاکمیت به سه گروه عمده تقسیم می شوند:

الف) حامیان فداکار

گروهی از حامیان که برای حفظ حاکمیت آماده فداکاری و از خودگذشتگی تا سرحد جان می باشند. این حامیان فداکار که برای حفظ مالکیت آماده فداکاری هستند خود به چند گروه عمده قابل تقسیم هستند:

یکم) حامیان فداکار معتقد: حامیان معتقد کسانی هستند که در راه شکل گیری و حفظ استمرار حاکمیت از هستی خود بگذرد. این گروه که آماده فداکاری برای شکل گیری و یا حفظ حاکمیت هستند، بر اساس اعتقاد و باورهای خود جهت رسیدن به هدف، فداکاری می کنند. به همین خاطر این گروه در تمام حاکمیتها نقش بسیار فعالی دارند و اساساً شکل گیری اولیه حکومتها به وسیله همین گروه از حامیان صورت می گیرد و محور اصلی پایه ریزی یک حاکمیت نیز همین گروه حامیان فداکار هستند. قیامهای مهم تاریخی نیز همواره در بردارنده جمع قابل توجهیه از این دست حامیان است. شاید مثالهای مختلفی را در این باب بتوان ذکر کرد. مسلمانان اولیه صدر اسلامی که حول یامبر اسلام 0ص) گرد آمدند و در راه شکل گیری و حاکمیت اسلام و گسترش آن، فداکاری بی بدیلی را به انجام رساندند.

سربداران در قیام مردم خراسان علیه مغولان، قزلباش ها در شکل گیری حاکمیت صفویان، بلشویکها در انقلاب روسیه، چریکهای همراه فیدل کاسترو در انقلاب کوبا، مبارزان سیاسی فداکار فعال و پاسددااران انقلاب اسلامی و بسیجیان در جریان انقلاب اسلامی ایران را می توان صرف نظر از مبانی اعتقادی هر یک ، از این گروه دانست. وجه مشخصه حامیان معتقد آن است که در صورت شکست و با ضعف حاکمیت این عده دست از حمایت خود بر نمی دارند و یا از مسیر خود بر نمی گردند. این دسته از حامیان با ارزش ترین گروه از فعالان سیاسی و حامی یک حاکمیت هستند. چنانچه در جهان اسلام می توان چهره های بسیاری را یافت که تا آخرین لحظه از حمایت نظم سیاسی و اجتماعی مورد اعتقاد خویش دست نشستند. حجر بن عدی، در دوره حاکمیت حضرت علی (ع) و شهید مصطفی چمران در جریان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نمونه اعلای یک حامی فداکار معتقد است.

دوم) حامیان فداکار متقاعد: گروهی از حامیان هستند که تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی و تبلیغات گسترده حاکمیت از آن حمایت می کنند و برای آن ممکن است فداکاری نیز بنمایند. جمع گسترده ای که از آدولف هیتلر دفاع کردند و در راه او جنگیدند، حامیان فدارکار متقاعد شده ای بودند که تحت تدثیر تبلیغات گسترده به حمایت از نازیسم پرداختند. وجه ممیزه این گروه از حامیان در آن است که در صورت ضعف و یا نقصان و شکست دست از حمایت حاکمیت و جریان سیاسی خواهند کشید. بسیاری از حامیان حکومتها در جهان چنین اند چرا که به محض مشاهده ضعف قدرت از آن روی بر می تابند و از فداکاری در راه آنها دست می شویند. عمده ایدئولوژیهای بشری از این دسته از حامیان بهره می گیرند.
سوم) حامیان فداکار متوقع: این گروه، در اثر توقع مایه ازای دریافت امتیازات و مشارکت در قدرت، راضی به پذیرش ریسک فداکاری می شوند و عمدتاً در شرایط رشد قدرت یک جریان سیاسی و نظامی با آن همراهی می کنند. اکثر کودتاها و تحولات خشونت گرایانه سیاسی مبتنی بر خواست یک قدرت سیاسی غیر مردمی و غیر مقدس توسط نیروهای حامی فداکار متوقع سازمان یافته است. قرون متمادی تاریخ بشری مشحون از این دسته از حامیان متوقع در قدرت است. هر چند ممکن است نیروهای متوقع در سایر سطوح نیز عمل نمایند اما در موضع فداکاری توقع مشارکت و بهره مندی در قدرت امری بسیار مهم است.
چهارم) حامیان مجبور: گروه دیگری که مأمور به فداکاریند، آن دسته از نیورهایی هستند که تحت تدثیر منافع شخصی و شغلی و ضروریتهای آن و یا وابستگیهای ورود به صنف خاص، نظیر نظامیان و یا نیروهای امنیتی موظف و یا مجبور به فداکرای می شوند. وضعیت خاصی ضرورت قرا گرفتن در صف فداکاران یک حکومت را ایجاب می کند و واضح است که این فداکار یمنبعث از اعتقاد و باور و ایمان نیست، بلکه ناشی از متقاعد شدن در «وضعیت و موقعیت خاص» است. در بسیاری از موارد در «متقاعد شدن و قرار گرفتن وضعیت و موقعیت خاص» نیز این داکاری صورت نمی گیرد. همانند سربازان ایرانی دوره ساسانی که به جنگ با مسلمانان اعزام شده بودند، ولیف فرماندهان برای جلوگیری از فرار سربازارن ناچار از زنجیر بستن پای سربازان شده بودند. همین اتفاق در سالهای بعد در میان عده ای که برای قتل سید الشهداء (ع) در کربلا اعزام شده بودند، افتاد و همین طور حکومتها در دوران فساد و سقوط خود، شاهد موارد زیادی از امتناع سربازارن در مأموریت دفاعی هستند. همچنان که سربازان صفوی در حمله محمود افغان به ایران فداکاری نکردند و یا ارتش رضاخان در جریان حمله متفقین به ایران و یا سربازان قیصر در زمان افول قدرت هیتلر مشابه همین اتفاق در جریان انقلاب اسلامی و مقابله حکومت پهلوی با مردم به وقوع پیوست. فرار سربازان علی رغم همه موانع قضایی و امنیتی به صورت امری عادی و روزانه درامده بود.

به عنوان نمونه آشکارتر می توان دو گروه از نیروهای فداکار را در شرایط فعالی مثال آورد. نمونه اول سربازان اسرائیلی حاضر در منطقه اشغالی لبنان هستند. این سربازان و افسران چه به لحاظ وظیفه سازمانی و چه به لحاظ قرار گرفتن در نوضعیت و موقعیت خاص»، در جریان یک عملیات گسترده خطرپذیری و خطرسازی برای دشمن بودند و می بایست با دشمنان خود بجنگند، بکشند و یا کشته شوند. اما به هیچ روی این خطرپذیری و خطرسازی ارادی و از روی اعتقاد و فداکاری با هدف رسیدن به اهداف سیاسی و نظامی و امنیتی دولت اسرائیل نبوده است. چرا که فرمان خروج از «وضعیت و موقعیت خاص» آنان را چنان به ومجود آورد که سلاحهای خود را بر جای گذاشته و از آن موقعیت گریختند. مثال اشکار دیگری برای این گروه از فداکاریان اجباری سربازان و افسران حکومتهایی اند که مأمور دفاع و حفظ حاکمیت و توسعه اهداف و اغراض سیاس یو ارضی آنها هستند، نظیر سربازان اسکندر مقدونی یا سربازان داریوش و یا افسران ناپلئون و هیتلر و یا فعالان نظامی مشرکین در جنگهای بدر، احد و خندق؛ که با توجه به نوضعیت و موقعیت خاص» مجبور به جنگ و فداکرای شدند؛ هر چند در این بین می توان تلفیقی از حامیان فداکار متوقع و مجبور را یافت مانند نیروهای قزاق در جریان کودتای 1299 و یا کودتاگران نظامی و اوباش غیر نظامی کودتای 28 مرداد 1332(1)، افسران و سربازان ارتش شیلی در کودتا علیه آلنده، که با آنکه برای رسیدن به یک هدف مهم سیاسی و نظامی بدون قصد فدا شدن وارد عرصه مبارزه قهرآمیز و مخاطره آمیز شدند، اما، واقعیت این است که به عنوان نیروهای فداکار، موفق به تأثیرگذاری در حفظ و یا تغییر وضع موجود شده اند؛ و هر ند تلقی و اطمینان و امید به پیروزی و سیطره بر دشمن و کسب غنائم، بسیاری را به موقعیت «پذیرش ریسک خطر مرگ» می رساند- همانند حضور سربازان چند میلیت در ارتش آمریکا هنگام تصرف عراق و یا اکثر جنگهای سلطه طلبانه در جهان- باید تصریح کرد که قرار گرتن در «وضعیت و موقعیت خاص» خود سبب می شود که برای فرار از خطر جدی تر یعنی مرگ، به مخاظرات ناشی از دفاع و یا حمله تن در دهند؛ بدون آنکه انگیزه ای جهت فداکاری در همسویی با اهداف سیاستگزاران و رهبران و فرماندهان خود داشته باشند.
همچنین، باید از نیروهای حزب الله لبنان نام برد که به رغم قرار نگرفتن در «موقعیت و وضعیت خاص»، و ارادی بودن نبرد، با عملیات شهادت طلبانه که درجه خطرپذیری آن بسیار زیاد بود، و انتخاب آگاهانه مرگ و انهدام کامل جسم در عملیاتهای استشهادی انفجاری، سربازان اسرائیلی را به مبارزه طلبیدند و به رغم قلت نیروها و نفرات، در راه رسیدن به یک هدف از پیش تعیین شده، به بزرگترین فداکاریهای بشری یعنی گذاشتن از جان و همه چیز دنیا دست زدند.
بنابراین، دولتها، سازمانها، احزاب سیاسی و اجتماعی در تعارض با حکومتها برای رسیدن به آرمانهای سیاسی مورد نظر خود، همیشه به میزان بسیار بالایی از حامیان فداکار معتقد و یا متقاعد و یا متوقع و مجبور نیازمندند. این نیاز به فداکاری در مراحل اولیه شکل گیری ساختارهای آن به مراتب بیشتر است و چه بسا، به خاطر شکل گیری ساختارهای قدرت یک حکومت در طول زمان به فداکاریهای کمتری نیاز بوده باشد. ولی در هر صورت دولتها و ملتها نیازمند به فداکارانی برای تغییر وضع موجود و یا حفظ وضع موجود هستند. به عنوان مثال، نیروهای امنیتی و پلیس در کشورها خواه ناخواه، ناگزیر از فداکاری برای حفظ امنیت هستند. امنیت داخلی کشورها تا حدود زیادی به میزان روحیه وظیفه شناسی و حس فداکاری پلیس در مواجهه با عوامل مخل امنیت و پذیرش مخاطرات ناشی از آن بستگی دارد و چنانچه، پلیس یک کشور با وجود امکانات و سازمان گسترده، اعتقاد و یا توقع و اجبار، الزامی به فداکاری در راه مبارزه با مخالفان نظم و امنیت نداشته باشد، عملاً ناامنی فضای آن کشور و یا منطقه را فراخواهد گرفت. چنان که، در مورد نظامیان ممکن است شرکت در درگیری با یک دشمن خارجی که تهدید کننده امنیت ملی است، به اشغال کشور توسط بیگانگان منجر گردد. به هنگام جنگ جهانی دوم در کشور فرانسه چنین واقعه ای به وقوع پیوست و آلمان به آسانی کشور بزرگ فرانسه را به اشغال خود درآورد و سران و سربازان حکومت فرانسه، بدون پذیرش مخاطرات ناشی از دفاع و فداکاری تسلیم شدند و به صورت دولت دست نشانده آلمان هیتلری درآمدند. این در حالی بود که همین فرانسویان دولتهای دست نشانده و سرزمینهای تحت اشغال دیگری نظیر ویتنام و الجزایر را تحت سیطره داشتند.
چنانچه به مباحث جامعه سیاسی ایران در قبل از انقلاب اسلامی برگردیم، شاهد خواهیم بود که رژیم پهلوی در زمان رضا شاه، با شکل دهی بسیار گسترده ارتش، ژاندارمری و شهربانی در حفظ حکومت خویش اهتمام ویژه یا داشت. چنانچه رضا شاه دو لشکر از چهار لشکر موجود را در تهران نگه داشت، یعنی از مجموع یکصد هزار نیرو، لشکرهای یک و دو به تعداد پنجاه هزار نفر فقط در تهران آن زمان حضور داشته اند و این تعداد نیرو، ورای نیروهای شهربانی رضا خانی بود.
محمد رضا پهلوی پس از تثبیت بعد از کودتای 28 مرداد، ضمن تقویت کسترده ارتش به تأسیس ساواک اهتمام گماشت و در کنار آن، گارد ویژه ای را تحت لشکر گارد جاویدان» تشکیل داد.(2)
توجه حکومت پهلوی به نیروهای لشکر گارد به شدت متوجه جوانان روستایی بود. چرا که با فرض ساده دلی آنها و فدان اطلاعات عمیقشان از اوضاع سیاسی و شخصیت شاه، در جریان کار تبلیغی و آموزشی تصور می کردند که می توانند فداکاری آنان را در مسیر اهداف خود به کار گیرند و از آنان نیروهای با درجه وفاداری بالا بسازند تا در برابر شورشها و مخالفتهای داخلی به کار گرفته شوند.
نقطه اتکاء یک حکومت به جمعیت حامیان فداکار آن است. این فرض که حمایت حامیان فداکار بیشتر در حاکمیت توتالیتر و یا دیکتاتور کارکرد دارد و در جوامع دمکراسی نیاز به حامیان فداکار نیست؛ چندان منطقی به نظر نمی آید. چرا که در همان جوامع مبتنی بر دمکراسی، ضرورت فداکاری جمعی برای رسیدن حکومت به اهداف و ایجاد ثبات و استواری امری بدیهی است. اینکه ایالات متحده، می تواند در شرایط مختلف برای رسیدن به اهداف خود نیروهایی را به نقاط متعدد جهان گسیل دارد واقعیتی است که صرف نظر از «وضعیت و موقعیت خاص» که نیروهای نظامی در آن قرار می گیرند، جمعی حاصر به پذیرش خطر می شوند و اتفاقاً حکومتهای مبتنی بر دمکراسی و توافق حمعی که اراده در انها شکل گرفته حامیان فداکار بیشتری را خواهد داشت. به همین خاطر حکومتهای مبتنی بر انقلاب و تحول سیاسی منبعث از اراده مردم، فداکاران بسیاری را در استقرار، ثبات و حفظ آن دارد. انقلاب اسلامی ایران، انقلاب کوبا، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب چین شکل گیری اراده جمعیتی بود که تحت حاکمیتهای متضاد با اراده مردم بودند. به همین خاطر این حکومتها حامیان فداکار بسیاری را پیشاهنگ حوادث و مخاطرات کشور خود داشتند که فارغ از متقاعد شدن در «وضعیت و موقعیت خاص» مخاطره پذیر بودند.

ب) حامیان فعال

حامیان فعال به آن دسته از طرفداران حکومت گفته می شود که در چارچوب حمایت از نظام سیاسی فعالیت دارند؛ اما این فعالیت به معنیا پذیرش فداکاری مخاطره آمیز در جهت اهداف ان حکومت نیست. شاید بسیاری از مسئولان حکومتی و مدیران آن را بتوان از همین طیف دانست. فعال بودن یک نیروی سیاسی لزوماً به معنای فداکاری در جهت آن نیست. شاید بهترین مال برای این امر مسئولان سیاسی وقت دولت اتحاد شوروی بوده باشند که مسئولان و رؤسای جمهوری مناطق و جمهوریها علی رغم آن که نماینده حکومت بوده اند و نهاد حاکمیت، به هنگام بالا گرفتن بحران سیاسی، به جای آنکه در حفظ حکومت بکوشند، در جهت فروپاشی بیشتر آن تلاش کردند. در ایران بعد از انقلاب، شاید مثال بالای این تقسیم بندی بسیاری از مسئولان سیاسی کشور باشند که در طیفهای مختلف جناحهای سیاسی حضور داشته و اتفاقاً اعمال حکومت می کنند . علی رغم اشتغال به عالیترین مقامات سیاسی فاقد انگیزه جدی فداکاری در راه حفظ نظام می باشند. این دسته از سیاسیون و حامیانشان، عمدتاً بهره مندان ا منافع قدرت و حاکمیت و مواهب آن هستند، اما به هیچ روی مردان خطرپذیر حاکمیت نیستند و همه تلاش آنها برای حفظ ساختار، بر اساس منافع و حفظ خویش است.
در ایران عصر پهلوی، عمده سیاستمداران رژیم پهلوی چنین نسبتی با حکومت داشته اند. علی رغم اشتغال در مناصب مختلف حکومت در شرایط خطرناک به سرعت اطراف محمد رضا پهلوی را خالی کردند و همچنین، در جریان انقلاب اسلامی اطرافیان محمد رضا پهلوی و چهره های فعال و ظاهراً فداکار حکومت پهلوی به کشورهای اروپایی و آمریکا گریختند. شاید دربار ایران در ماههای آخر انقلاب خلوت ترین ایام دستگاه حکومتی در تاریخ معاصر ایران را تجربه کرده باشد. بی سبب نیست بسیاری از نویسندگان و خاطره نویسان پهلوی گرا(3) بسیاری از دوستان و همکاران سابق خود را به خیانت متهم می کنند. چرا که، در موضع مخاطرات ناشی از انقلاب و مبغوض واقع شدن شاه، او را به خود واگذاشتند. اما به این نکته توجه ندارند که ماهیت این دسته از سیاستمداران فداکاری نیست و توقع فداکاری از این دسته از حامیان غیر منطقی است. کاملاً طبیعی است که چنین افرادی در مسیرهای خطرناک تصمیم گیری و اجرا، یاریگر حکومت نباشند و اگر در مرحله تصمیم گیری همراهی نمایند در مرحله عملیاتی شدن تصمیمات، مخاطراتی را نپذیرند. بی جهت نیست حکومتها در موضع عقلانیت و هوشمندی اصرار دارند در شرایط مساوی میان متمایلان به همکاری در مراکز سازمانی و امنیتی خود بیشتر کسانی را جذب نمایند که علایم و یا سوایق فداکارانه تری دارند و در صورت جذب، سعی نمایند به آنها ارتقاء بیشتری ببخشند. چنانچه حکومت و یا فرد مسئولی بر خلاف آن عمل نماید به نوعی در مسیر خود ویرانگری پیش خواهد رفت. مثال واضح این اقدام را می توان در عمل شاه عباس صفوی در حذف قزلباشان از قدرت و کمک به روی کار آمدن شاهسونها، مشاهده نمود. ما در صفحات آتی، در این خصوص توضیحات ببشتری خواهیم داد و به ویرانگری این تصمیم شاه عباس اول در حکومت صفویه اشاره خواهیم کرد و مدلهای معاصر آن را نیز برخواهیم شمرد.
نمونه واضح تر حامیان فعال و فداکار مردمی، اصحاب حاضر در نماز جمعه، طی سالیان دفاع مقدس اند. آنان را می توان حامیان فعال جمهوری اسلامی نامید که بیش از سایر حامیان و عامه مردم در صحنه های سیاسی حضور داشتند. هر چند به هنگام تأکید زبانی مبنی بر لزوم شرکت در جبهه ها، همه افشار حاضر در نماز، شعار حمایت و لزوم حضور در جبهه ها را سر می دادند، ولی جمعیتی که نهایتاً در صفوف اعزام می ایستادند اقلیت بسیار محدودی بودند که ممکن بود در صفوف نمازگزاران جمعه هم نبوده باشند. به همین صورت، نیروهای اعزام شونده در مراحل مختلف، مرحله به مرحله تقلیل می یافتند. طبیعی بود که فردی در جبهه حاضر شود، ولی در نقاط عملیاتی حاضر نشود و ترجیح دهد در خطوط پشت جبهه فعالیت کند. در مقابل کسانی بودند که برای رفتن به میدان مین داوطلب می شدند و یا فرماندهی که به محض استشمام گاز سیانور، ماسک گازش را به سربازش بدهد و خود جان بسپارد.(4)
به همین خاطر، نه در انقلاب اسلامی و نه در دفاع مقدس، همه مردم نقش واحد و همانندی به عهده نداشتند. این از جفاهای تاریخ نگاری سیاسی است که جمعیت حامیان فداکار انقلاب، حامیان فعال، عادی و ناراضیان و بی طرفها و مخالفان در سه طیف مختلف را به یکسان، شریک حوادث مهم و مخاطره آمیز کشور معرفی کنند. آن هم حوادثی که واجد افتخارات تاریخی هستند. لذا، باید به این نکته اساسی در لزوم شناخت طبقات مختلف و نسبت حمایت آنان توجه داشت تا نقش همگان را در یک حادثه ملی، به صورت یک تعریف کلی واحد توضیح ندهیم. چنانچه خداوند در سوره بقره، در توضیح اصحاب حضرت یوشع نبی (ع) و اصحاب حضرت طالوت می فرماید:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِی لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (246) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّى یکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَینَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (247) ... فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْیوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (249).
توضیح قرآن کریم کاملاً آشکار است. طلب کنندگان رحمت الهی و درخواست یک فرمانده شجاع برای رهایی از ظلم وارده بر آنان، بسیار بودند. اما کسانی که در ارودی نظامی شرکت کردند، بعضی از آنان بودند و بعضی از همانا نیز در برابر شرط ساده خداوند و حضرت طالوت (ع) در مورد کم خوردن از آب نهر، نتوانستند مقاومت کنند؛ به همین خاطر از اردو خارج شدند. جمعی نیز وقتی لشکر معظم جالوت را دیدند هراسان شدند و راه مناطل خویش را در پیش گرفتند و در نهایت جمعیت قلیلی بر جای ماندند که توانستند بر لشکر عظیم جالوت پیروز شوند. این پیروزی، مرهون فداکاری معتقدانه و مرمنانه و بی دریغ حضرت داود (ع) در برابر جالوت و مقاومت و نبرد شجاعانه وی و سایر باقیماندکان فداکار سپاه طالوت بود. بی سبب نیست که خداوند اقلیت کم فداکار را بر اکثریت گسترده غیر فداکار ترجیح می دهد و بر پیروزی فئه قلیله مصمم و فداکار بر فئه کثیره غیر مصمم و غیر فداکار تأکید کرده که در نزد اصحاب ایمان و توحید، به عنوان یک قانون الهی شناخته می شود.
چنانچه در واقعیتهای اجتماعی و سیاسی جوامع نیز دقت کنیم، این مسئله یک قانون همیشگی و کلی و جاری و ساری در همه جوامع و همه ازمنه است. البته باید توجه داشت که غلبه فئه قلیله فداکار بر جمعیت کثیر غیر فداکار به آن سبب است که آن اقلیت محدود فداکار با گسترش فداکاری و تلاش، کمبود نیرو و امکانان خود را تلافی می کند و البته فداکاری معتقدانه و باورمندانه به همراه تلاش فعالانه موجب اتفاقات بسیاری است که در صورتی که جمعیت کثیری به آن باورمند باشند نیروی اجتماعی بسیار عظیمی را فراهم می آورد که بسیاری از حوادث مهم تاریخی را باید در میان این تلاشها جستجو کرد. البنه حامیان فعال غیر فداکار، سبب پیشبرد اهداف اقلیت فداکار و فعال می شوند.

ج) حامیان عادی

حامیان عادی به کسانی گفته می شود که در مسائل عمومی و کلی یک حاکمیت را باری می کنند و وارد عرصه حمایتهای فداکارانه و یا فعالانه نمی شوند. این دسته از حامیان، ظهور خود را در عرصه هایی چون تجمعات گسترده سیاسی، انتخابات و یا حضور در سازمانها و تشکلهای کم زحمت تر نشان می دهند. آنان همیشه مورد توجه حکومتها بوده و هستند. چرا که پشتوانه بسیار مهم مشروعیت حکومتها محسوب می شوند و حکومتها اصرار دارند که این دسته از حامیان خود را به هر قیمتی که شده از دست ندهند. زیرا، علی رغم فعالیت کم سیاسی و اجتماعی آنان، پایه های مشروعیت عمومی یک حکومت بر دوش آنان نهاده شده است و قدرت ناشی از اکثریت حاصله برای حکومت، معطوف به حمایت همین بخش از مردم هست و تا حدود زیادی میزان مشروعیت حکومت بستگی مستقیم به میزان و تعدد این دسته از حامیان حکومت دارد. اگر حکومتی از حامیان فداکار و یا حامیان فعال قابل توجهی برخوردار باشد، ولی اکثریت حامیان عادی را به دنبال خود نداشته باشد، خود به خود، به دیکتاتوری و یا حاکمیت اقلیت به اکثریت منتهی خواهد شد. بی سبب نیست که حکومتها سعی دارند به طرق مختلف بر اردوی حامیان عادی خود بیفزایند. به همین خاطر، امری منطقی است که دائماً خدمات خود را گوشزد کنند، چرا که کاهش تعداد حامیان برای مسئولان حکومت بسیار سخت و نگران کننده خواهد بود. زیرا به اسانی (در حکومتهای مبتنی بر انتخاب و تأثیرگذاری مردم) می تواند سبب ساز سقوط و یا تقلیل اقتدار حکومت گردد. عکس العملی که به طور طبیعی اعتبار حکمتها را کاهش خواهد داد.
دولتهای جهان تلاش بسیاری دارند تا جمع بیشتری را در میان هواداران و حامیان عادی خود داشته باشند. به همین دلیل، سیاست رژیم پهلوی و ایالات متحده آمریکا در ایران از زمان ریاست جمهوری جان. اف. کندی (سال 1961) به بعد، این بود که به جای اجرای سیاستهای خشونت بار جمهوریخواهان اسلحه فروش، به فروش خدمات توزیعی بازار و کالاها و مصنوعات مصرفی دست یازند تا بتوانند جمع بیشتری از مردم را جذب گروه حامیان عادی حکومت بنمایند. شاید ذکر این سخن معروف جان. اف. کندی در 25 مه 1961 در پیام سالانه به کنگره آمریکا توضیح بهتری باشد:

پیمانهای نظامی نمی تواند به کشورهایی که بی عدالتی اجتماعی و هرج و مرج اقتصادی راه خرابکاری را در آنان باز کرده کمک کند. آمریکا نمی تواند به مشکلات کشورهای کم رشد فقط از نظر نظامی توجه کند. این امر در مورد کشورهای کم توسعه که به میدان بزرگ مبارزه تبدیل شده اند صادق است.

به همین جهت است که باید پاسخ ما به خطراتی که متوجه این کشورهاست جنبه اخلاقی و سازنده داشته باشد. ما می خواهیم در این کشورها امیدواری پدید آید. اگر به مشکلات ملتها از نقطه نظر نظامی توجه کنیم مرتکب اشتباهی عظیم خواهیم شد، زیرا هیچ مقدار اسلحه قشون نمی تواند به رژیمهایی که نمی توانند یا نمی خواهند اصلاحات اجتماعی کنند و اقتصاد خود را توسعه بخشند ثبات و استواری ببخشد. پیمانهای نظامی نمی تواند به مللی که بی عدالتی و هرج و مرج اقتصادی مشوق قیام و رخنه خرابکاری است کمک کند. ماهرانه ترین مبارزات ضد پارتیزانی نمی تواند در نقاطی که مردم محلی کاملاً گرفتار بی نوایی هستند به این جهت از پیشرفت خرابکار نگرانی ندارند با موفقیت روبرو گردند. از طرف دیگر هیچ نوع خرابکاری نمی تواند مللی را که با اطمینان به خاطر جامعه بهتر می کوشند، فاسد کند این عقیده ماست.(5)

در پی همین سیاست اعلام شده ایالات متحده بود که سیاستهای اصلاحات اداری و ارضی با روی کار آوردن علی امینی در ایران آغاز شد. همه تلاش رژیم پهلوی معطوف به جذب حمایت مردمی به همراه خشونت اعمالی توسط نیروهای امنیتی شده بود که اتفاقاً در دوره هایی جواب مثبت داده بود. برای همین هدف بود که آمریکا و رژیم پهلوی نظیر تیمور بختیار رئیس ساواک، ارتشبد عبدالله هدایت و جمعی از نظامیان ارشد فعال در کودتای 28 مرداد شدند. چرا که این عمل می توانست جمع قابل توجهی از حامیان عادی را در میان مردم متوجه خود سازد و بی سبب نبود که تحت تأثیر همین حمایت حامیان عادی رژیم پهلوی، آمریکاییها ایران را «جزیره ثبات» و بهشت امن برای منافع خود اعلام کرده بودند. معذلک در نقطه مقابل سیاست دمکراتها، جمهوریخواهان به تسلیح هر چه بیشتر شاه معتقد بوده و سیاستهای خشونت آمیز وی را بیشتر تشویق می کردند. همچنان که ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا در سفری به ایران اعلام کرده بود » که نسبت به رفتار شاه با دانشجویان ایرانی غبطه می خورد.»
مخلص کلام آن که، هر چند حامیان عادی همانند موتور محرکه حفظ یک حکومت عمل نمی کنند و به اندازه حامیان فداکار و حامیان فعال تأثیر مستقیم در عرصه حفظ حاکمیت و تداوم آن ندارند؛ اما حکومتها و حامیان فداکار و فعال آن نیز بدون پیوستگی به حمایت همین نیروی مردمی، عملآً ناتوان از جفظ خود هستند. چنانکه در جریان نهضت ملی و دولت دکتر مصدق، اهتمام بسیار اصحاب شرکت نفت و کودتاچیان بر جداسازی حامیان فداکار نهضت از رهبران آن مترکز شد. زیرا نیروی فداکار در حفظ نهضت، فدائیان اسلام و مردم مذهبی که در میادین اعتراض پا به میدان مخاظره گذاشتند و با حذف وزیر دربار، عبدالحسین هژیر فرصت لازم برای ورود نمایندگان ملی گرا و مذهبی مثل آیت الله کاشانی و دکتر مصدق به مجلس فراهم آوردند؛ و یا ، با حذف رزم آرا فرصتی برای ملی شدن صنعت نفت و تشکیل دولت ملی فراهم آمد و یا در جریان قیام سی تیر مردم فداکار، دکتر مصدق نخست وزیر مستعفی را برگرداندند و نخست وزیر قدرتمند و سیاستمداری چون قوام السلطنه را ناکام گذاردند.
اما همین که، قداکاران معتقد و مردم عادی که به خاطر سیاستهای متناقض و اختلاف انگیز سیاست مداران به خانه های خود رفتند؛ عملآً نهضت ملی مستظهر به پشتیبانی مردم شکست خورد. به قول دکتر صدیقی، فعالان درجه یک سیاسی در اوج کودتا، در روز 28 مرداد در منزل دکتر مصدق یا خوابیده بودند و یا در حال غذا خوردن و چه کنم؟ چه کنیم؟ بودند و رهبر مستظهر به حمایت مردم ناچار شد با پای خود به باشگاه افسران رفته و خود را تسبیم رهبر کودتاچیان نماید.(6) در حالی که، تا امروز، مورخان به دنبال یافتن مقصر وقوع کودتا و شکست دولت مصدق در میان سازنام نظامیان حزب توده و یا در میان طرفداران ایت الله کاشانی و یا اسلام گرایان هستند.

2. بی طرفها

بی طرفها، گروههایی از مردم اند که در جریان های سیاسی و اجتماعی یک کشور فاقد موضع حمایت گرایانه و یا مخالفت باشند و نسبت به تحولات سیاسی و اجتماعی عکس العملی از خود نشان نمی دهند.
شکل گیری گروههای اجتماعی بی طرف در جوامع معمولاً، معطوف به یکی از علل زیر است:

2-1. فقدان انگیزه سیاسی و اجتماعی:

بسیاری از مردم به دلایل روان شناختی، وارد میاحث اجتماعی نمی شوند، و نسبت به کسب آگاهی از وقایع اجتماعی و سیاسی علاقه ای نشان نمی دهند که این رفتار خود ناشی از عدم علاقه و فقدان ذهنیت سیاسی است. نگارنده خود بارها مورد پرسش دانشجویانی قرار گرفت که به هیچ روی علاقه ای به طرح مباحث اجتماعی و سیاسی نداشتند و این امر فقط و فقط، ناشی از فقدان موضع اجتماعی به صورت ذاتی در آنان بوده است.

2-2. وجود مشکلات اقتصادی و اجتماعی:

مشکلات اقتصادی و گرفتاریهای اجتماعی خود از اسیاب عدم علاقه مردم به مسائل اجتماعی و سیاسی می شوند. هر چند ممکن است همین مشکلات عده ای را به سمت سیاسی تر شدن سوق دهد و در مسیر علت یابی به علل سیاسی و اجتماعی بپردازند. از فعالان و فداکاران سیاسی گردند. چنانچه بسیاری از فعالان و فداکاران و حامیان وقوع تحول سیاسی از همین مردم مستضعف بوده اند که برای رفع استضعاف و رفع ستم به میدان مبارزه آمده بودند. اما جمع بسیاری هستند که در اثر فقر و نابرابری و عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی، اساساً قدرت فکر کردن به مسائل اجتماعی را در خود نمی بینند و در صورت دانستن، به علت درگیری با مشکلات گوناگون خود را ناچار از عدم ابتلا به مسائل اجتماعی و سیاسی ببینند و یا آن که به علت باور ضعف و ناتوانی اقتصادی و اجتماعی، خود را نیروی غیر مرثری در حوادث بدانند و به همین حهت، فاقد هر موضعی باشند.
بی سبب نیست که توصیه پادشاهان قاجار به فرزندانشان آن بود که برای حفظ و تداوم حکومت مردم را در جهل و فقر نگه بدارید. چرا که مردم جاهل و فقیر فرصت و امکان فکر کردن به چیزی جز حل مشکلات خویش را نخواهند یافت.

2-3. فربیکاری فعالان سیاسی و عدم اعتماد به انها:

سیاست در بین جمع بسیاری از مردم « به درستی یا نادرستی» مترادف با واژه فریب، دغلکاری و ناراستی است. همین تصور خود به خود، سبب گریز مردم از مقوله ای می شود که نمی توانند با آن ارتباط برقرار کنند و آن را ناراست و نادرست می دانند و به فعالان آن اعتماد ندارند. تصور توطئه پردازانه حوادث سیاسی از سوی قدرتهای برتر خود نیز از عوامل مرثر در بی طرفی سیاسی افراد می شود. چرا که بسیاری از آنان متقاعد شده اند که حوادث پیشاپیش سازمان یافته و هدایت شده است و فعالان سیاسی فقط ادای تصمیمات گرفته شده و اجرای آن را در می آورند- به همین خاطر سیاست دولت انگلستان از گذشته رشد نوعی نگرش آنگلوفوبیایی بود که به بی طرفی سیاسی و اجتماعی باورمندان آن منتهی می شود و در پی آن همه امور را از چشم دولت فخیمه انگلستان می بینند و تحت تأثیر همین باور بسیاری انقلاب اسلامی را فعالی شورش آمیز انگلیسی ها علیه امریکایی ها در ایران می دانند.

2-4. منفعت خواهی اقتصادی و فعالیت در عرصه های مالی

یکی دیگر از گروههای اجتماعی که تمایل شدیدی به بی طرفی سیاسی و اجتماعی دارند منفعت خواهان اقتصادی و فعالان عرصه درآمدهای مالی هستند واقعیت این است که مرغ سرمایه گذاری و پول و سودآوری در جای ارام و بی دردسر تخم می گذارد و از محیطهای متشنج گریزان است و بی سبب نیست که فعالان عرصه سیاست و انقلابیون بسیار دو آتشه، وقتی که به ثروت و مکنت می رسند و از خواص آن متنعم می شوند به سیاستمداران مخافظه کار و ملاظح کار و بی خطر بدل می شوند و از روحیات فداکارانه و یا فعالانه در حمایت از حاکمیتی که خود در آن نقش دارند، امتناع می ورزند. چرا که سرمایه و ثروت و تنعم آنان را سنگین می کند. چنانچه، تصور می کنند به تعبیر قرآن کریم، «اخلاد فی الارض» شده اند.
شاید ذکر این نکته تاریخی جالب توجه باشد. به هنگامی که سپاهیان مسلمانف سرزمینهای آفریقا را در نوردیدند و به فرماندهی طارق بن زیاد و عبدالرحمن عافقی پا به سرزمین اروپا گذاشتند و برای مقاومت در برابر سربازان دولت اسپانیا، فداکارانه راضی به آتش زدن کشتیهای خود شدند و با نیرویی بسیار کم اسپانیا را تصرف کردند و تا رود لوار فرانسه پیش رفتند و توانستند بخش وسیعی از خاک فرانسه را به تسخیر درآورند، سالیان بعد که سپاهیان فرانسوی به فرماندهی شارل مارتل، در برابر آنها صف کشیدند؛ فرانسویان به پادشاه خود گفتند:

چگونه این ننگ را تحمل کنیم که برای همیشه در میان اعقاب ما بماند؟ ما آوازه مسلمانان را از شرق می شنیدیم از آنجا که افتاب می تابد در اندیشه آنها بودیم ولی چندان دست روی هم نهادیم تا به مغرب رسیدند! مسلمانان با قلت نفرات هخود و فقدان ساز و برگ جنگی و بدون اینکه زرهی به تن داشته باشند، آمدند اسپانیا را گرفتند و شمال آن کشور و جنوب فرانسه (باشکنس) را با آن همه نیرو و تجهیزاتی که داشت تصرف نمودند.
شارل مارتل در جوال گفت: به نظر من نباید متعرض این لشکرکشی آنها شد زیرا آنها هنگامی که پیش می ایند مانند سیل همه چیز را با خود می برند آنها نیاتی دارند که از کثرت نفرات بی نیاز می باشند. بگذارید دستهای آنها از غنایم جنگ پر شود و در جایی قرار گیرند و سرگرم کشمکش و ریاست طلبی و حکومت گردند و اختلاف و چند دستگی در آنها پدید آید در آن موقع به اسانی می توانید بر آنها دست یابید.(7)
اگر به گزارش تاریخی فوق توجه نماییم، بر اساس یک تشابه سازی تاریخی می توانیم به علت فقدان فداکاری و یا فعالیت حامیان سابق رژیم پهلوی و طیف برخوردار دستگاه و حکومت سابق و بی طرفی آنها در حوادث انقلاب و اعتراضات سیاسی علیه رژیم پهلوی پی ببریم و در نقیطه مقابل، پدیده بی طرفی در ایران بعد از انقلاب را به روشنی بیشتری تحلیل نماییم و یا در فهم علل گریز انقلابیون سابق از دفاع مستقیم از انقلاب اسلامی و یا حتی امتناع آنان، به تحلیل روشنی دست یابیم و یا روند شکل گیری آینده نیروهای اجتماعی را توضیح دهیم و علل تغییر گروههای منتقد سیاسی به گروههای مخافظه کار و محافظه کاران به منتقد را به روشنی بهتری دریابیم.

2-5. داشتن مواضع خاص منتهی به بی طرفی:

بی طرفی همیشه ناشی از فقدان احساس سیاسی و یا منفعت طلبی اقتصادی و یا فقدان دانش سیاسی و اجتماعی نیست. گاهی بی طرفی یک موضع هوشمندانه برای احتراز از ورود به منازعاتی است که شخص بی طرف ورود آن را خواه به لحاظ عقاید مذهبی و یا سیاسی، خواه به لحاظ فقدان اعتماد به سیاستمداران، یا ناشناخته بودن یک پدیده اتخاذ می کنند. در بسیاری موارد سیاست بی طرفی در مواضع بین الدولی اتفاق می افتد و در بحرانهای سیاسی که ریشه های واقعی یک کشمکش سیاسی در آن نامعلوم است، اتخاذ بی طرفی به شدت گسترش می یابد. نظیر بی طرفی ایران در جنگ جهانی اول و دوم، بی طرفی ترکیه در جنگ جهانی دوم و یا بی طرفی سوئیس در تمامی منازعات بین المللی در اروپا. در بسیاری از موارد اتخاذ رویه بی طرفی خود یک موضع سیاسی کاملاً واضح است. آنانی که با تاریخ اسلام آشنایی دارند می دانند موضع بی طرفی و عدم بیعت بدون مخالفت سعد بن ابی وقاص و یا عبدالله بن عمر (فرزند خلیفه دوم) را همگان موضع خاص آنها در عدم همیازی با علی ابن ابیطالب (ع) می دانند، نه بی طرفی واقعی.
این عبارت حکیمانه از امیرالمؤمنین که در ابتدای کلمات قصار نهج البلاغه آمده اشاره بسیار ظریفی است بر اتخاذ هوشمندانه موضع بی طرفی در حوادث و بحرانهای فتنه زا و منازعاتی که به تعبیر مفسرین برای غیر خدا و تکالب بر سر حطام دنیا است:
کن فی الفتنه^ کابن اللبون لاظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب.(8)
در فتنه ها همانند بچه شتر باش که منه پشتی دارد بر آن سوار شوند و نه پستانی دارد که از او بدوشند.
بی سبب نبود که امام خمیتی در نجف کشمکش بر سر کتاب شهید جاوید را فتنه نامید و آن را منازعه ای ساواک ساخته دانست و هیچ موضعی اعم از مثبت یا منفی در قبال آن نگرفت. همین رویه در مورد سایر حوادث و مسایل مبهم تاریخ سیاسی معاصر و حتی در مورد پاره ای از شخصیتها که منازعات گسترده و بی نتیجه ای درباره آنان در جریان بود، به هیچ روی موضع گیری صریحی اتخاذ نکرد که همین خود موضعی کاملاً معنادار است.
مخلص کلام آنکه، باید توجه داشت در هر صورت بی طرفی مردم در برابر حاکمیت به زیان آن تمام می شود و حکومتها نمی توانند از اینکه ملتها یا بخشی از ملت فاقد موضع صریح و اشکار حمایتی باشند، خشنود شوند. چرا که بی طرفی بخشی از مردم نیروی ناشناخته و غیر قابل محاسبه ای است که ممکن است در یک بحران سیاسی جدی به طور ناگهانی به سمت و سوی اردوی مخالفان حکومت کشیده و حکومت را به لحاظ ثبات و استواری به چالش اساسی بکشاند. لذا بی طرفی مردم در حوادث، در بسیاری از موارد مانند مار خفته ای است که ممکت است در اثر حرارت بحرانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به حرکت دراید. هر چند بسیاری از دولتها نیز برای مهار کردن همین مار خفته درصدد درخواب نگهداشتن بیشتر این نیروی ناشناخته عمل می کنند و البته این تلاش در این راه بدان سبب است که فرض دولتها بر ان است که مواضع مخالفان و موافقان در جامعه، در بدترین وضعیت دچار توازن قوا و یا برتری نسبی حامیان دولت بر مخالفان است. واقعیت این است که بسیاری از مردم ایران در السهای حاکمیت پهلوی ها، هر کدام بنا به دلایل خاص خود در برابر حکومت موضع بی طرفی اتخاذ کرده بودند و اتفاقاً رژیم پهلوی تلاش می کرد با استفاده از ایزار تبلیغی و فرهنگی و گسترش فرصتهای تفریحی تخدیر آور از حساسیتهای سیاسی در جامعه بکاهد چرا که در حالت عادی، سیاسی نگری مردم و جوانان ممکن بود آنان را به اردوی مخالفان حکومت براند و اتفاقاً در زمانی که رژیم پهلوی در اوج قدرت اقتصادی وسیاسی خود بود بخش قابل توجهی از مردمی که تا آن زمان در اردوی بی طرفهای جامعه زیست سیاسی داشته اند، به دلیل همان سیاست فرهنگی ضد ارزشی و تخدیر آور رژیم پهلوی به اردوی مخالفان عادی و سپس فداکار رژیم پهلوی پیوستند. مطالعه زندگی بسیاری از شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدش می تواند گویای این تغییر جایگاه مواضع سیاس یو اجتماعی از افرادی بی طرف و منفعل به عناصر ناراضی و سپس مخالف عادی و فعال و سپس فداکار رژیم پهلوی اند.(9)

ناراضیان

ناراضیان، گروهی از مردم هستند که به لحاظ روان شناسی اجتماعی غالباً ناراضی هستند. نارضایتی این دسته منبعث از اهداف سیاسی و اجتماعی مبتنی بر مخالفت به معنای نفی حاکمیت نیست؛ بلکه مبتنی بر فقدان رضایتمندی آنها از وضع موجود است. این عدم رضایتمندی ممکن است با تحولانی مختصر به رضایتمندی و یا مخالفت آنان منتهی شود.
میان ناراضی و مخالف چه عادی و چه فعال و چه فداکار تفاوت اساسی وجود دارد. یک نارضای اجتماعی لزوماً اهل عمل و اراده اجتماعی نیست؛ ولی یک مخالف چنین است. همچنین یک ناراضی ممکن است در عین حال که از یک موضوع ناراضی باشد، نسبت به موضوع دیگری رضایتمند باشد و با اینکه یک ناراضی در عین اینکه نسبت به وضعیت موجود ناراضی است معتقد به تحول همان وضعیت نیز نباشد.
نقطه افتراق ناراضی و مخالف در خواستاری تغییر وضع موجود به طور اساسی است که ناراضی به اصلاح پاره ای از امور که ممکن است امور پیش پا افتاده و عادی باشند معتقد است، اما مخالف با هف گزاری تغییر نظام سیاسی در اندیشه تحول اساسی است. به عبارت دیگر در عالی ترین وضعیت یک ناراضی یک اصلاح طلب است و یک مخالف معتقد به تغییر نظام سیاسی است.
از سوی دیگر، یک ناراضی فاقد آرمان و اهداف سیاسی مغایر با نظم سیاسی موجود است، ولی مخالف آرمان ددر و هدفمند به دنبال شکل گیری و سازماندهی نظم جدیدی است.
البته باید گفت دالان عدم رضایت گذرگاه ورود هر فرد سیاسی به عرضه مخالفان است و همه مخالفان خواه ناخواه زمانی ناراضیانی بودند که عدم رضایت آنها به مرزهای عدم تحمل وضع موجود رسید و به اردوی مخالفان پیوستند. به عنوان نمونه، نهضت آزادی به عنوان یک سازمان ناراضی از رژیم پهلوی که معتقد به پاره ای اصلاحات در رژیم پهلوی و اعمال اصلاحات سیاسی و اجتماعی بود، یکی از کانونهای ورود عناصر ناراضی سیاسی به عرصه فعالیت سیاسی بود که به طور طبیعی در طول زمان در اثر تماس با عناصر مخالف رزیم پهلوی به چههر های مخلف عادی و فعال و فداکار رژیم پهلوی تبدیل شدند و به همین صورت هیئتهای مذهبی و دینی و جلسات مذهبی در ایام عاشورا و رمضان، عمدتاً د فضای عدم رضایت از رژیم پهلوی سیر می کردند. این هیئتها کانونی بای شکل گیری نارضایتیها و تبدیل آن به مخالفتها بود. بهترین مثال خارجی نقش جنبش اخوان المسلمین مصر، به عنوان مدخل ورودی بسیاری از اسلام گرایان مخالف فعال و مخالف فداکار رژیم مصر است.(10)

مخالفان

مخالفان یک نظم سیاسی و اجتماعی به کسی گفته می شود که با پذیرش فرض در هم شکستن نظم موجود به دنبال برقراری یک نظم سیاسی و اجتماعی جدید هستند. اما مخالفان همانند حامیان به سه گروه عمده تقسیم می شوند که عبارت اند از:
الف) مخالفان عاید؛ ب) مخالفان فعال؛ ج) مخالفان فداکار.

مخالفان عادی:

اصل ضرورت تغییر و تحول در وضع موجود و عدم پذیرش وضع موجود مسئله ای است که همه مخالفان با یکدیگر اتحاد نظر دارند. اما به میزان تکامل و چگونگی عمل سیاسی و اجتماعی، تفاوت اساسی دارند. به همین خاطر، مخالف عادی به مخالفی گفته می شود که به ال تغییر باورمند است. اما درحوره عمل سیاسی به دنبال فرصتی برای ابراز مخالفت است و خود فرهنگ ساز و جریان ساز نیست. به عبارت شناگری است که به دنبال آب و استخر می گردد.
به عنوان نمونه، بخش بسیاری از مردم ایران در طول زمان به واسطه ستمهای اجتماعی که در شرایط مختلف علیه آنها اتفاق افتاد و یا به خاطر تعارضات فرهنگی و اخلاقی با عناصر و عوامل رویکردهای فرهنگی رژیم پهلوی، از آن سیستم دچار یأس و ناامیدی و نارضایتی شدند و در پی نارضایتیها، به انتظار تغییر نشسته بودند. اما خود برای تغییر اقدامی نمی کردند و در پی اولین فرصت وارد عرصه عملیاتی مخالفت شدند.
هم چنان که شهادت آیت الله مصطفی خمیتی فرصتی بود برای مخالفان عادی رزیم پهلوی که حول محور مراسم ختم ایشان گرد هم آیند و به مخالفان فعال و فداکار رژیم پهلوی در مساجد تهران و شهرستانها بپیوندند. اما طبیعی است که در میان همان مخالفانی که در مسجد ارگ تهران گرد هم آمده بودند، کمتر کسی به خود جرئت می داد صریحاً نام «آیت الله العظمی امام خمیتی» را به عنوان رهبر بزرگ متعقد به تغییر نظام سیاسی علناً اعلام نماید. ولی هنگامی که این اتفاق صورت گرفت جمعیت حاضر یک صدا فریاد صلوات سنگینی را برآورد. در اینجا جمعیت مخالفان عادی رژیم پهلوی فرصتی را برای ابزار مبارزه یافتند. در سیزدهم شهریور 1357، به هنگامی که بعد از نماز عید فطر درخواست برگزاری تظاهرات شد به غیر از عناصر فعال و فداکار در تهران کمتر کسی بود که وارد عرصه آشکار مخالفت با رژیم پهلوی نشد. این در حالی است که از اولین تظاهرات جدی منتهی به کشتار در قم 19 دی ماه 1356 تا اولین تظاهرات جدی در تهران 13 شهریور 1357 نزدیک به هشت ماه فاصله است. البته در این فاصله تجمعات و تظاهرات خونین بسیاری در شهرستانها برگزار شد. ولی هنگامی که فرصت ابراز نظر برای مخالفان فداکار فعال و عادی تهرانی فراهم شد دیگر فرصتی را برای ابراز مخالفت از دست نمی دادند. تظاهرات 16 شهریور، هفده شهریور، محرم، اربعین، و سایر تجمعات در تهران، تجمعات مخالفت خواهانه ای بود که با هدف تغییر نظام سیاسی صورت می گرفت و جمعیت مخالفان عادی رژیم پهلوی را به یکدیگر پیوند می داد. همین اتفاق در شهرستانها نیز صورت پذیرفت.
باید توجه داشته باشیم مادام که جمعیت مخالفان عادی رژیم پهلوی، وارد عرصه سیاسی و عملیاتی کردن ایده های خود نشده بودند فرض هر گونه تغییری در ایران بعید بود و به نظر نمی رسید مخالفان فعال و فداکار می توانستند بدون تکیه بر قدرت جمعیت عظیم مخالفان عادی، قدرت رژیم پهلوی را در هم بشکنند. به همین خاطر وقتی اصرار امام خمینی را در ترسیم استراتژی مبارزه، مبنی بر ضرورت آگاهی مردم و ورود مردم در عرصه مخالفت سیاسی می بینیم به هوشمندانه بودن و قدرت زایی این فرض جامعه شناسانه و استراتژیک بهتر پی می بریم. در نقطه مقابل، اصرار گروههای سیاسی غربگرا بر ضرورت تعامل با آمریکا و یا گروههای چپگرا مبنی بر ضرورت اتخاذ روشهای قهرآمیز و جنگهای مسلحانه را می بینیم که تا چه حد ناکارآمد و ناکافی است. زیرا، در فرض تعامل با غرب مردم به سیاستمداران به هیچ روی اعتماد نمی کنند، همچنان که به غرب باوران اعتماد ننمودند. در ثانی، در مبارزه مسلحانه و نبرد قهرآمیز معدودی شرکت می کنند که قطعاً همان اقلیت مخالفان فداکار رزیم پهلوی خواهند بود. بنابراین، مگر تعداد مخالفان فداکار در یک جامعه علیه یک حکومت چقدر است؟ این در حالی بود که رژیم می توانست با سرعت همگان را سرکوب نماید.
علاوه بر آن، در صورت اعلام جنگ مسلحانه، صف بندیهایی در میان نیروهای نظامی و مردم هوادار و حامی رژیم پهلوی و مخالفان آن صورت می گرفت که معلوم نبود دامنه تخاصمات آن تا کجا گسترش یابد. این اتفاقاً همان چیزی بود که رژیم پهلوی و شخص شاه و حامیان آمریکایی اش در شورای امنیت ملی نظیر برژینسکی- شاگرد کرین برینتون، یکی از بزرگترین انقلاب شناسان جهان و نویسنده کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب- و وزارت دفاع به دنبال آن بودند (11) تا انقلاب اسلامی در ایران را به گستره و افق خونینی بیامیزند.
علت تلاش برای کودتا، مداخله گسترده ارتش و خونین نمودن صفوف انقلاب، همانا به خانه فرستادن مخالفان فعال و عادی رژیم پهلوی و تنها نمودن مخالفان فداکار و قتل عام آنها بوده است، چرا که در این صورت، مردم به خانه های خود باز می گشتند وا نقلاب سرکوب می شد.
نکته آخر در خصوص مخالفان عادی آن است که اکثر مخالفان عادی یک حکومت ممکن است اعضائ بورکراسی سازمانی همان حکومت نیز باشند و حتی ممکن است مخالفان فعال و فداکار یک حکومت نیز برای نفوذ در حکومتی از شیوه همکاری بهره جوبند و بی سبب نیست که حکومتها نسبت به رشد مخالفان در دستگاه خود حساسیت دادرند. هر چند بسیاری از حکومتها نیز تلاش می کنند از طریق جذب مخالفان عادی خود به مشاغل سازمانی در حکومت، آنها را در حلقه سازمانی و زندگی روزمره و وابستگی به خود گرفتار سازند تا بتوانند از این طریق کنترل بیشتری بر رفتار آنان داشته باشند و یا از مخالفت آنها بکاهند. البته این رویه معمولاً تا حدودی، آن هم در پاره ای از موارد، و در دراز مدت جواب می دهد، ولی به صورت همیشگی نیست. اتفاقاً حکومت در معرض ضربات داخلی جدی تری قرار می گیرد. چنانچه در اغلب حکومتها چه حاکمیت پهلوی و چه در زمان جمهوری اسلامی شاهد اتفاقاتی از این دست هستیم و جالبتر آن که الگوی «نفوذ در ارکان سازمانی و اداری حکومت و تحول آن از طریق مدیران» استراتژی حرکت انقلابی جنبش اخوان المسلمین مصر بوده است. (12) هر چند، این استراتژی در مصر با اقبال چندانی همراه نشد، ولی شاخه سودانی آن یعنی شاگردان شیخ حسن الترابی و ژنرال عمرالبشیر با استفاده از همین روش توانستند بر حکومت سودان غلبه نمایند.
البته در عصر پهلوی عمده بهره مندی از مخالفان متوجه نیروهای چپ گرایان و ملی گرایان بوده است. باند امیر اسدالله علم در وزارت دربار و تشکیلات فرح پهلوی عمدتآً از همین گروه سیاسیون و مخالفان سابق بوده اند. بسیاری از چههر های برجسته ساواک نظیر منوچهر آزمون، منصور رفیع زاده، پرویز نیکخواه، دکتر محمد باهری، رسول پرویزی، پرویزناتل خانلری از این دسته از مخالفان مجذوب قدرت و ثروت بوده اند.(13)

مخالفان فعال:

مخالفان فعال به آن دسته از دگرگونی طلبانی گفته می شود که در مسیر اهداف تغییر نظام سیاسی فعالیت می نمایند، اما تلاش و فعالیت آنها در حد فداکاری و گذشتن از خود نیست.
همچنان که در موضوع حامیان فعال توضیح داده ایم، مخالفان فعال عمدتاً از میان چهره های سیاس یو شخصیتهایی هستند که برای رسیدن به اهداف مشخصی تلاش می کنند ولی در مرز میان حمایت عادی و حمایت فداکارانه قرار دارند. شاید به لحاظ ارزشی و یا جامعه شناسی تفکیک دقیق این مجموعه از دو گروه دیگر چندان آسان نباشد. ولی ما با توجه به مثالهایی سعی خواهیم کرد نسبت به تضیح مسئله مبادرزت ورزیم. به نظر ما مخالف فعال کسی است که به لحاظ باورمدی به اصل مخالفت با نظم موجود رسیده و با اعتقاد به ضرورت تغییر، فعالیتهایی نیز دارد اما این فعالیتها هیچگاه به منزله گذشتن از خود نیست.
اگر به پروژه مقابله اعراب با اسرائیل توجه کنیم، خواهیم دید که اعراب در برابر آنها به اصل مقابله با اسرائیل معتقدند و در این راه فعالیتهایی علیه اسرائیل نظیر تحریم کالای اسرائیلی، عدم همکاری سیاسی،قهر سیاسی و عدم مذاکره با اسرائیل، عدم مسابقه با ورزشکاران اسرائیل ... انجام می دهند. حتی در مواردی زست مبارزه نیز خواهند گرفت. اما به وقت مخاطره ساکت و آرام می شوند؛ نظیر سکوت دولت سوریه در پاسخگویی به حمله هوایی گسترده اسرائیل در سال 1382. این دسته از سیاسیون اصولاً از مبارزه ای که منتهی به مخاطره افتادن جان آنها می گردد ناراضی و گریزان هستند. این عده در حد وسط میان مردم عادی مخالف اسرائیل و فداکاران عملیات استشهادی فلسطین و لبنان مخالف فعال دولت اسرائیل محسوب می شوند. شاید بهترین نمونه آن اقای یاسر عرفات بوده باشد.
در ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چنین نقشی را رهبران احزاب سیاسی داشته اند و مخالف خوانی آنها تا مرز فداکاری بود. آنها به هیچ روی جرئت ورود به مخالفت فداکارانه و ایستادن در برابر نیروهای امنیتی در زندان و یا در برابر تانکها را نداشتند ، اما فعالانه مخالف رژیم پهلوی بودند. مهندس مهدی بازرگان در مصاحبه اش با رادیو بی، بی. سی چنین می گوید:

[ در سالهای قبل از پیروی انقلاب] گروههای چریکی مختلف بود هم از چپی ها بودند و هم از ملی ها و مذهبی ها بیشتر جوان بودند و فشار آن زمان دستگاه از طریق ساواک مخصوصاً از طرف پلیس طوری بود که خیلی از افراد ایران اعم از طبقه متوسط و افراد مسن و جا افتاده و جوانها به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه قانونی و علنی به صورت معقول نتیجه ای ندارد (البته من نمی خواهم تأیید بکنم این تصور را) ولی این طرز فکر خیلی در آن موقع رایج شده بود و استدلالی که می کردند و می گفتند ببنید از این راه وارد شدید و شما را به زندان انداختند در هر حال نتیجه ای نگرفتید یعنی دستگاه و پشتیبانان دستگاه منطق زور و اسلحه را فقط می توانند بپسندند این بود که چریکها پیدا شدند که یک طیف وسیعی بودند. از معتقدین و فدائیان فکر مارکسیست گرفته تا خیلی مؤمنین و مقدسین و آنهایی که طالب شهادت بودند از مسلمانها همه در بینشان بود.(14)

مخالفان فداکار:

گروهی از مخالفان را که برای سرنگونی حاکمیت، حاضر به هر نوع فداکاری حتی مرگ و زندان و شکنجه هستند، مخالفان فداکار می گویند.
شاید صف بندی مخالفان فعال و فداکار بسیار سخت و تفکیک و تشخیص آنان بسیار مشکل باشد. ما در تمثیلی عینی که از حامیان فداکار و فعال اورده ایم، معتقدیم که تفاوت مخالفان فعال و فداکار به هنگام قرار گرفتن در معرض مخاطره و خطر مرگ و یا حبس طولانی معلوم می شود.
مخالفان فداکار گروهی هستند که به دلایل مختلف امکان تداوم حیات حاکمیت را بر نمی تابند و بین مرگ و حبس و شکنجه و یا تغییر وضعیت حاکم دائماً در حال تردد هستند. آنها هر گونه مخاطرات ناشی از مبارزه قهرآمیز و فداکارانه و براندازانه را با یک حاکمیت به جان می خرند- که این نوع عملیات اجتماعی و سیاسی مخاطره آمیزترین نوع عملیات و فعالیت سیاسی است- تا وضعیت حاکم را تغییر دهند. البته باید توجه داشت تفاوت الگوی عملیات مخالفت و عملیات انقلابی ممکن است به چند عامل اساسی بستگی داشته باشد که عبارت اند از:
1. وضعیت فرهنگی،
2. وضعیت اقتصادی،
3. وضعیت اجتماعی و سنی.

1. وضعیت فرهنگی

گروه مخالفان فداکار قاعدتاً باید به لحاظ فرهنگی و باورهای مذهبی و عقیدتی مرزبندی مشخص تری از سایر گروههای اجتماعی و سیاسی داشته باشد. بنابراین، گروههایی که به لحاظ فرهنگی با همدیگر همسانی دارند اگر به موضع مخالفت یا یکدیگر کشانده شوند، این مخالفت به مرزهای مخاطره آمیز و خطرناک نخواهد رسید. چرا که فرصت و توجهی فرهنگی و عقیدتی لازم را برای انجام اعمال خشونت آمیز علیه یکدیگر نمی یابند. چرا که، ریشه فداکاری سیاسی در نوع باورهای عقیدتی است که سبب می شود این باورها با باورهای حاکم به نقطه تعارض کشیده شود و البته عوامل دیگری در شکل گیری این حوادث دخالت دارند.
در عین حال، باید توجه داشت که مقوله فداکاری و شهادت خواهی در عرصه ملی و پذیرش این مقوله توسط یک ملت امری متفاوت و محصول فرآیندی تاریخی و سیاسی و اجتماعی است. بنابراین باید مرزبندیهای فرهنگی میان حاکمیت و گروههای مختلف آنقدر زیاد و تعارض آنقدر گسترده باشد تا جامعه به مقوله فداکاری مخالفان به چشم رفتاری ابلهانه و جنایت و اقدامی بی نتیجه و یا جنون آمیز نگاه نکند، بلکه آن را به عنوان عملی در جهت آزادی خواهی و عدالت و یا باورهای اعتقادی تلقی نماید.
مبارزه شدید پیامب راسلام در برابر مشرکان مکه،(15) اقدام حضرت سیدالشهداء (ع) در مقابله با یزیدبن معاویه،(16) قیام سربداران خراسان علیه مغولان، حرکت فدائیان اسلام در اوایل دهه بیست در ایران (17) و انقلاب اسلامی ایران در سالهای 57-1342، قیام جماعت اسلامی در مصر،(18) جنبش حزب الله در لبنان و انتفاضه الاقصی در فلسطین جنبشهایی مبتنی بر اعتقادات مذهبی و نگرش فرهنگی بودند. در این نگرش فرهنگی، قاعده اصلی در عملیات فداکارانه پذیرش مقوله شهادت بوده است و بانیان و فعالان فداکار جنیش پذیرای مقوله شهادت و مرگ باوری بوده اند. به رغم آنچه « اریک بوتل» در مورد مقوله شهادت طلبی در ایران آورده است که مقوله شهادت طلبی در اثر تعارض میان سنت و مدرنیسم و مهاجرت جوانان جویای کار به شهرها و رؤیت تعارض فرهنگ مدرن پهلوی ها و فرهنگ سنتی جامعه ایرانی بوده است؛ ما در اصل تئوری مدارنیزاسیون که به عنوان علت وقوع اعتراض و انقلاب تلقی شده سخن بسیار داریم تا چه رسد به اینکه تئوری مدرنیزاسیون بتواند مقوله شهادت طلبی فداکارانه مخالفان فداکار رژؤیم پهلوی را توجیه و تفسیر نماید.معذلک نوع نگرش فرهنگی و عقیدنی و جهان بینی در انتخاب رویه فداکارانه و چگونگی روبرو شدن با آن بسیار مؤثر است. چنانچه یک مارکسیست در مقوله روبرو شدن با مخاطرات ناشی از مبارزه سیاسی و بن بست نهایی زندگی، دیدگاهی کاملاً متفاوت از یک انقلابی مسلمان خواهد داشت. چرا که یک مسلمان با فرض پذیرش مقوله شهادت آن را بن بست زندگی نمی داند بلکه آغازی جدیدف فرح بخش و سرور آفرین تلقی می کند و غالب فداکاران مسلمان در مواجهه با اعدام ناشی از عمل سیاسی فداکارانه چنین بوده اند.(19)

2. وضعیت اقتصادی

موقعیت اقتصادی گروههای مخالف یک حکومت تدثیر بسزایی در مخارطه پذیری آنان دارد. گروههای انقلابی که گرایشات فداکارانه هم دارند و در فرض همانندی فرهنگی به لحاظ موقعیت اقتصادی خویش از تفاوتهای جدی در نوع تکامل رویکرد انقلابی برخوردارند. همانطور که در مثال فعالان مخالف آورده ایم گروههای سیاسی که به لحاظ اقتصادی تحول پذیرترند به هنگام مواجهه از ریسک پذیری کمتری برخوردارند و به عبارتی، رویحه محافظه کارانه بیشتری از خود بروز می دهند و بی سبب نیست که گروههای سیاسی که عمدتاً از میان طبقات دانشجویان و یا طلاب و کارگران بر می خیزند مخاطره پذیری بیشتری نسبت به سایر گروهها نظیر تجار، مهندسان، اساتید دانشگاهها دارند. در حالی که اگر یک تجزیه - تحلیل آماری از کسانی که در حوادث مبارزات سیاسی آسیب دیده اند بنماییم به خوبی روشن خواهد شد که کسانی که دارای وضعیت اقتصادی بهتری هستند در عین باورمندی فداکارانه از ریسک پذیری و خطرپذیری کمتری برخوردارند.

3. وضعیت اجتماعی

بررسی موقعیت اجتماعی افراد و اعضاء گروهها نیز در نوع عملکرد فدارکانه آنها مؤثر است. کسانی که در شرایط اجتماعی نامساعد و اهانت آمیز زیست می کنند و در عین حال نگرش فداکارانه نسبت به موقعیت سیاسی دارند فهرآمیزتر و با خشونت جدی تری وارد فعالیتهای انقلابی می شوند. کارگران تحت فشار کارفرمایان و دانشجویان، تحت فشار امنیتی پلیس، صرفنظر از موقعیت اقتصادی از زمینه بیشتری در جهت فداکاری برخوردار هستند. همچنین مقطع سنی نیز در نوع گرایشات و تمایلات انقلابی بسیار مؤثر است و بی سبب نیست اکثر نیروهای فداکار انقلابی از میان نیروهای جوانتر بوده اند. همچنان که کارگران در میان اقشار عادی جامعه و مهندسان در میان اقشار تحصیلکرده بیش از سایرین سیاسی می شوند. به همین میزان، تجار،پ و خرده مالکان در میان اقشار عادی و پزشکان در میان گروههای تحصیلکرده فاصله بیشتری با فعالیتهای فداکارانه دارند.

نقش محوری مخالفان فدارکا در حرکتهای انقلابی

مخالفان فداکار یک حکومت، محور اصلی مخالفت با یک سیستم حکومتی به شمار می آیند. شاید این سئوال مطرح شود که در صورت حضور نحله های مختلفی از مخالفان فداکار در یک حرکت اجتماعی، نقش محوری را چگونه می توان سنجید؟ این ایراد وارد است. چرا که در همه انقلابها و جنبشها، طیفهای مختلف اصرار دارند تا اثبات کنند که آنان نقش محوری اصلی را داشته اند.
ما در اینجا درصدد اثبات موضع به خصوصی نیستیم، ولی جدالهای جدی بر سر برخی مسائل همچنان حل نشده باقی مانده اند: جدال بر سر اینکه انقلاب دقیقا در چه قطعی آغاز شده است؟ چه کسانی در مبارزه مسلحان پیشگام بوده اند؟ چه کسانی بیشترین شهید را در جنبش انقلابی داده اند؟ رهبران و الگوهای انقلاب چه کسانی بوده اند؟ چرا گروههای دیگر از نبرد مسلحانه استنکاف ورزیدند؟ چه کسانی حبس و تبعید بیشتری متحمل شدند؟ و یا اینکه چه کسانی در شرایط بعد از پیروزی، انقلابی تلقی می شوند و یا ضد انقلاب دانسته می شوند؟
هر جبهه یا گروهی تلاش می کند تا ثابت نماید که پاندول حرکت انقلاب در دست آنان بوده است و محور حرکات انقلابی آنها بوده اند.
مطالعه آثار اسلام گرایان و چپ گرایان و ملی گرایان نشان می دهد هر کدام در صددند تا خود را علت اصلی وقوع حادثه انقلاب معرفی کنند و دیگران را محورها و علل فرعی انقلاب بنمایانند.
از سوی دیگرف بسیار قابل توجه است که بدانیم برخی، همانند پهلوی ها، به دنیال شناسایی مقصر وقوع انقلاب و معرفی آن بوده اند. جالبرت آن که، شخص محمد رضا پهلوی در گفتگوهای بسیاری از جمله گفتگو با میشل پویناتسکی نماینده دولت فرانسه، سیاستهای ترقی خواهانه و رشد مدرنیسم و فرآیند مدرنیزاسیون را عامل این حرکت انقلابی معرفی می نماید. چرا که مردم سنت زده ایران قدرت تحمل پیشرفت و مدرنیته را ندارند و به همین خاطر مدرنیزاسیون را بالا آورده و پس زده اند.
همین اظهارات محمد رضا پهلوی، در گفتگوهایش با میشل پویناتسکی، ویلیام سولیوان، سفیر آمریکا در تهران و آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران، در خاطرات و گزارشات انها منعکس گردیده و نهایتاً توسط دانشمندان علوم سیاسی و تاریخ، در قالب تئوری مدرنیزاسیون صورت بندی شده است.
در اینکه مخالفان فداکار یک حاکمیت (صرفنظر از گرایشات آنها) محور و پایه های اصلی مخالفت و رهبری مخالفان هستند، تردید نیست. اما برای فهم این واقعیت که کدام یک از کانونهای مخالفت فداکارانه کانون اصلی مخالفت هستند باید به چند اصل عهده توجه داشت که مخالفان فداکار باید واجد مراتب آن باشند. این اصول عبارت اند از:
1- نفی کامل حاکمیت؛
2- پذیرش تعامل در حکومت و یا نفی آن؛
3- تحلی راههای برون رفت از شرایط حاکم؛
4- ارائه استراتژی تخریب نظام و عملیاتی کردن آن؛
5- ارائه استراتژیهای تأسیس نظام جدید و عملیاتی نمودن آن.

1. نفی کامل حاکمیت

همانطور که گفتیم تعارض میان ارائه استراتژی تخریب نظام و عملیاتی کردن آن؛ فداکار و حاکمیت که به نفع آن حاکمیت منتهی می شود؛ در ابتدا ممکن است به صورت نفی بخشهایی از حاکمیت ظهور کند. کما اینکه ملی گرایان و نهضت آزادی در ایران و بخشی از حزب توده (جناح اسکندری) به نفی کانونهای خشونت رژیم پهلوی، نظیر ساواک و آزادی بیان و ازادی انتخابات باور داشتند و درخواست جدی آنان نیز اصلاح همین بخش از حکومت بوده است. آنها به هیچ روی معتقد به تغییر حاکمیت نبوده، بلکه خواستار تعدیل حاکمیت بوده اند. بنابراین، ارائه استراتژی تخریب نظام و عملیاتی کردن آن؛ خواستار تعدیل حاکمیت، آن هم در ابعاد سیاسی داخلی به نفی کامل حاکمیت نمی اندیشیده اند. همچنین رهبرانی نهضت ملی شدن صنعت نفت، چه مرحوم آیت الله کاشانی و چه مرحوم دکتر مصدق و یا حزب توده، هیچ کدام به نفی حاکمیت پهلوی و سلطه انگلستان بر ایران نمی اندیشیدند. این مسئله مجازات سختی را در پی داشت و بی سبب نبود که وقتی دکتر سید حسین فاطمی طی سخنرانی در میدان جلالیه تهران، در روز 25 مرداد، سخن حذف شاه از سلطنت را مطرح کرد، فوراً دیگر دوستان ملی گرا و کابینه اعلام کردند که منتظر بازگشت اعلیحضرت هستند. به همین خاطر بعد از کودتا فدائیان اسلام و فاطمی مورد مجازات شدید حاکمیت قرار گرفتند و تیرباران شدند؛ ولی بقیه سیاستمداران با کمی آزار و حبس و تبعید روبرو گردیدند.
در سالهای بعد معتقدان به تغییر نظام سیاسی و نفی کامل حاکمیت پهلوی با اتهامان سنگینی همانند اقدام علیه امنیت ملی و «مبارزه علیه خاندان جلیله سلطنت» و... در دادگاه های نظامی محکوم گردیدند و در زندانهای ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری با شکنجه های سخت روبرو شدند و نهایتاً دیوار اعدام را با خشن ترین نوع برخورد حاکمیت متحمل شدند.

2. پذیرش تعامل و همکاری و تبعیت از قوانین

بسیاری از ارائه استراتژی تخریب نظام و عملیاتی کردن آن؛ حکومتها در داخل سیستم حکومت عمل می کنند و عضوی از مجموعه حاکمیت هستند. بحث الحاق و عضو مجموعه سازمانی یک حاکمیت بودن از مسائل محوری در مباحث سیاسی و اندیشه سیاسی است. اینکه تعامل و همکاری با حاکمیت باشد یا نباشد، به اندیهش و دیدگاه افراد نسبت به حاکمیت برمی گردد.
ما خواه ناخواه، یا پذیرای حاکمیت هستیم و یا نافی آن. اگر نافی بودیم آیا اصل کار برای حاکمیت را می پذیریم یا خیر؟ یعنی ضمن نفی عقیدتی خویش با حکومت همکاری می کنیم که به تعبیر شیعه این مسئله « تقیه» نامیده شده است. در طوب تاریخ شیعه بسیاری از چهره های برجسته از مخالفتن با حکومت بنی امیه و بنی عباس همکاری می کردند. چهره برجسته عمل به «تقیه» علی بن یقطین بود که در اوج قدرت خلاف اسلامی در زمان هارون الرشید که قطعاً از نیرومندترین خلفای عباسی و جهان اسلام بودهف صدراعظم آن حخکومت بود و در عین حال، یک شیعه پیرو امام موسی بن جعفر (ع) هم بود. نمونه دیگر، همکاری خواجه نصیر الدین طوسی با هلاکو خان است. ولی باید توجه داشت که همیشه مقوله تعامل و همکاری در قالب تقیه نیست. بسیاری از مخالفان حسب ضرورت زندگی و مقتضیات شغلی تن به همکار یمی دهند. تعبیر مرحوم دکتر شریعتی در خطابش به دانشجویان مخالف رژیم پهلوی که آنان را در پی فارغ التحصیلی همکاران سازمان حکومتی می داند، در خور اهمیت است.

3. تحلیل ضرورت برون رفت

اقدام در مسیر اثبات این واقعیت توسط مخالفان یک حاکمیت که ضرورت حیاتی جامعه خروج از شرایط حاکم است، گام مهمی در جهت انقلابیگری و تغییر ساختار سیاسی حاکم است. اگر به تجزیه و تحلیل شرایط سیاسی کشورهای و بحران سیاسی و منازعات شخصیتهای سیاسی با حاکمیتها بپردازیم شاهد خواهیم بود که بسیاری از مخالفان و ناراضیان سیاسی با حاکمیتها مبارزه می کنند به صرف آن که مبارزه یک وظیفه است و نه راهی برای برون رفت از وضعیت حاکم.
آیت الله خامنه ای در یک مصاحبه رادیویی در اواسط دهه 1360 اظهار داشته بودند که ما به مبارزه علیه ظلم و ستم به چشم یبک وظیفه می نگریستیم و تا سال 1356 تصوری جدی از امکان شکل گیری حکومت اسلامی نداشتیم و این حضرت امام بود که ما را به سوی راه جدیدی رهبری کرد.
به همین صورت در اواخر پایی ز سال 1357 به هنگامی که مهندس بازرگان و کریم سنجابی در پاریس به ملاقات امام خمینی رفتند، اصرار داشتند حال که شرای طمناسب شد و شاه تصعیف شد؛ با طرح موضوع محدودیت جانشینان شاه انتخابات آزاد و آزادی مطبوعات را خواسته تا از این طریق به پاره ای از اهداف خود برسیم.(20) اما امام خمینی تأکید کردند که: « به فکر تشکیل دولت باشید و هنگامی که آمدم انتخابات ... و سایر امور انجام خواهد شد.»
با این توضیحات روشن است آن دسته از مخالفان که برای تغییر شرایط حاکم و ضرورت خروج از وضعیت موجود تلاش دارند و به صرف تغییر می اندیشند گامهای جلوتری از اهداف سیاسی را در نوردیده اند. البته این درست است که در بسیاری از موارد، انقلابیون به «ضرورت تغییر شرایط» رسیده باشند، ولی از آنجایی که به راه حل آلترناتیو نرسیده اند ممکن است بر ضرورت برون رفت تأکید نکنند. به عنوان نمونه شهید حاج مهدی عراقی از هدایت کنندگان تظاهرات پانزده خرداد و از هادیان ماجرای ترور حسنعلی منصور می گوید:

البته این درست است که ما می توانستیم شاه را نیز از میان برداریم ولی چون تشکیلات لازم برای قبضه حکومت را نداشتیم ترجیح دادیم در شرایطی شاه زنده بماند ولی کشور را به [آغوش] حزب توده که با تشکیلات و نیروی انسانی آماده بود نیندازیم. به همین خارط ابتدا حسنعلی منصور را به عنوان هدف و آماج بعد از تبعید حضرت امام انتخاب کردیم و هدف قرار دادیم.(21)

طبیعی است بسیاری از مخالفانی که در برابر یک وضعیت کاملاً نامطلوبی قرار دارند و با آن مبارزه می کنند، پیش بینی روشنی از شرایط جدید نداشته باشند. یعنی فضای سیاسی و نظم سیاسی بهتری را در تلقی های خویش از مسائل نداشته باشند. چهره های برجسته سیاسی و مبارزه در ایران مانند دکتر محمد مصدق، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به زغم مبارزه با استبداد داخلی و نفوذ خارجی طرحی برای تغییر شرایط حاکم بر کشور به طور منسجم ارائه نکردند و اساساً موضوع تغییر شرایط و برون رفتن از نظام سیاسی «انگلیسی ساخته» را در هیچ جا و یا اثری مطرح نکرده اند. اما هر دو از مبارزان اصیل و برجسته علیه استعمار انگلیس بودند و ضربات کاری به آن زدند و جالب اینکه در هر موردی که سخن از تغییر شرایط و نظم سیاسی به میان می آمد هر دوی آنان در برابر آن مقاومت می کردند و خود را موطف به دفاع از حفظ وضع موجود می دانستند. چه آیت الله کاشانی و چه دکتر مصدق در برابر فدائیان اسلام که طرح حکومت اسلامی را مطرح کرده بودند، ایستادند. دولت دکتر مصدق در برابر شعار و طرح عزل شاه و تغییر نظام سیاسی به جمهوری که توسط دکتر سید حسین فاطمی مطرح شده بود، این سخن را برنتابید و آن را نفی کرد. همانطوری که در 25 مرداد 32 پس از فرار شاه و خلاء قدرتی که به وجود آمد دولت دکتر مصدق بر بازگشت مجدد «اعلیحضرت» تأکید کرد. چرا که حفظ سلطنت را برای حفظ وحدت ملی و نظام و انتظام امور کشور ضروری و حیاتی می دانستند.
موارد مشابه در طول تاریخ ایران و جهان بی شمار است و گروه مبارزان و مخالفان فاقد پیشنهاد جدید کم نیستند و بسیارند رهبران سیاسی که به اعتبار فقدان پیشنهاد جدید و ارائه طرح ضرورت برون رفت به تحمل همان وضعیت تن در داده و از مخاطرات تغییرات در نظم سیاسی و اجتماعی احتراز می کنند و این نه از سر رضایت و پذیرش بلکه از سر ناگزیری و عدم تحمل و پذیرش مخاطرات ناشی از تغییرات ناخواسته است.
شاید بسیاری از مجادلات تاریخی در مورد شخصیتهای مذهبی و سیاسی معاصر با فرض فوق خاتمه یابد.
مسئله اثبات «ضرورت برون رفت» از شرایط حاکم، از نکات بسیار مهم و پیش درآمد یک تحول سیاسی است. اثبات «ضرورت برون رفت» و تغییر وضع حاکم امری بسیار مهم و مشکل است. چرا که فرض خروج باید با ادله اقناع کننده مبنی بر بهتر شدن شرایط آتی همراه باشد. به عنوان نمونه کتاب کشف الاسرار امام خمینی متنی است در خصوص ضرورت تحول و خروج از شرای طحاکمیت غیر الهی و فساد دستگاه پهلوی اول و صغارت و بلاهت حاکمان در دوره پهلوی دوم به سال 1322؛ و یا آن که کتاب «معالم فی الطریق» سید قطب در مصر و آثار خوزه مارتی را در جریان اتقلاب اول کوبا می توان از این دست دانست.
در محتوای اکثر متون سیاسی مخالفان رژیم پهلوی در دوره های قبل از انقلاب اسلامی و یا هر انقلاب دیگری، به موضوع ضرورت برون رفت توجه کافی شده است. ضرورت برون رفت معطوف به شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و غیر قابل تحمل و ظالمانه بودن شرایط حاکم است. مطالعه زندگی تک تک سیاسیون و انقلابیونی که به مبارزه سیاسی فداکارانه کشیده شده اند نشان می دهد که به دلایل مختلف یه چنین نتیجه ای رسیده اند. هر چند ممکن است پذیرش این ضرورت در میان روحانیون فرهنگی و مذهبی استقلال خواهان، و در میان دانشجویان آزادی جویانه و استبداد ستیزانه و در میان کارگران عدالت خواهانه و معطوف له ظلم و نابرابر اقتصادی و در میان نظامیان تبعیض انگارانه بوده باشد و یا انکه ترکیب از هر کدام، ولی به طور کلی، هر کدان از طیفها خواه ناخواه به مرحله ضرورت تغییر وضعیت حاکم رسیده باشند، ضمن آن که این باور ممکن است تدریجی و در طول زمان بوده باشد و یا دفعی و ناگهانی. چرا که در صورت اول ممکن است از طرف حاکنیت اوضاع قابل کنترل باشد، ولی به خاطر اتفاقاتی از قبیل خونریزی گسترده، به طور ناگهانی اوضاع به ضرر حاکمیت تغییر نماید و به خطر یک جنایت گسترده جمعیت قابل توجهی از هواداران و بی طرفها نسبت به حکومت را به جمع ناراضیان و مخالفان سوق دهد. به عنوان نمونه جنبش هنز شیراز، انتشار مقاله رشیدی مطلق، حادثه سینما رکس، زلزل طبس و کشتار هفده شهریور 1357 حوادثی بودند که به طور تدریجی و دفعی جمع بسیاری را در خصوص ضرورت برون رفت از شرایط حاکم بر ایران قانع نمودند. زیرا این حوادث شکاف میان حکومت و بخشهای مختلف جامعه را به شدت تعمیق نمود.

4. استراتژی تخریب

نیروهای فداکار مخالف یک نظام سیاسی پس از اقناع در خصوص ضرورت برون رفت با سئوال جدیدی مواجه می شوند و آن اینکه، حال که یم بایست از شرایط حاکم خارج شوند «چه باید کرد؟»
سئوال « چه باید کرد؟» پرسش مشترک همه گروههای معتقد به ضرورت تغییر نظام سیاسی در شرایط غیر قابل تحمل است. به باین دیگر، یک سازمان مخالف سیاسی فداکار می بایست چگونگی عملیات تغییر نظام سیاسی را ارائه نمایند و به همین خاطر است تئوریستهای چپگرا نظیر «لنین»، مائوتسه تونگ، ژنرال جیاپ، ارنستو چه گوارا، کارلوس مارگلا و رزی دی بره، در خصوص استراتژی تخریب و جنگهای انقلابی دیدگاههای مختلفی دارند و از این حیث مورد توجه بسیاری از انقلابیون در کشورهای مختلف جهان سوم بوده اند. همین مسئله در میان گروههای مبارز مصری اعم از «اخوان المسلمین»، «جماعات الاسلامیه»، «التکفیر و الجرء» مورد بحث جدی قرار گرفته است و به عنوان نمونه «اجتهاد فریضه الفائبه»، «جهاد وظیفه فراموش شده»(22) دقیقاً یک اثر در خصوص ضرورت برون رفت و الگوی استراتژی تخریب نظام سیاسی حاکم با پشت کردن به اندیشه سیاسی و مفروضات تاریخی اهل تسنن است و یا آنکه کتاب مبارزه مسلحانه استراتژی و تاکتیک» اثر مسعود احمد زاده را می توان از این آثار اما با نگاه چپگرایانه دانست. مطالعه در مورد هر انقلابی این مدل را به ما خواهد داد.
نکته جالب توجه در خصوص استراتژی تخریب امام خمینی آن است که رویه و استراتژی ایشان به دلیل آن که برگرفته از اصول و روشهای مطروحه تخریب نظام سیاسی معمول در جهان ان روز نبوده است و علی رغم تأکید بسیار مخالفان رژیم پهلوی و حتی دوستان نزدیکش در اتخاذ استراتژی مبارزه مسلحانه، به این روش تن در نداد و به رویه مبارزه مسالمت آمیز فرهنگی و آگاهی عمومی و حضور فعالانه مردم و جنگ روانی با نظامیان در مبارزه تأکید داشت؛ سبب شد که دستگاه اطلاعاتی رژیم پهلوی و سیا و موساد در مورد استراتژی تخریب امام دچار فقدان درک درست گردند و علی رغم همه گونه تحقیقات نتوانند به یک الگوی منسجم در برخورد با ایشان برسند و عمده هم خود را مصروف گروه هایی نمودند که عملاً تعداد محدودی از مخالفان بودند و با زیر بناهای واقعی جامعه ایران ارتباط و پیوند قابل توجه و مؤثری نداشتند.(23)
استراتژی تخریب نظام سیاسی دقیقاً همان استراتژی نبرد و یک جنگ تمام عیار نیاز به تدوین سازماندهی و مهم تر از همه اختفاء در روش و واکتش دارد و نخ نما شدن استراتژی تخریبی یک جریان مخالف سیاسی سبب ارائه الگوهای ضد استراتژی خواهد شد و پیروزی عملیات انقلاب را با توقیف مواجه خواهد کرد.
یکی از نکات بسیار مهم درباره انقلاب اسلامی، فقدان درک درست از مواضع امام خمینی و عکس العملهای متقابل ایشان توسط دستگاه اطلاعاتی و سیاسی و امنیتی است. به طوری که، تلاش گسترده وزارت امور خارجه آمریکا، سیا، دربار پهلوی و ساواک برای کشاندن امام به مواضع شناخته شده به هیچ روی، قرین توقیف نبوده است. اگر انقلاب اسلامی و استراتژی و تاکتیکها و مواضع امام خمینی را از حیث مقابله و تقابل با تاکتیکهای رژیم پهلوی و آمریکا مورد مقایسه و ارزیابی قرار دهیم، به خوبی در می یابیم که هوشمندی و فراست استراتژیک امام خمینی در مواجه با آمریکا و شاه بسیار اعجاب آور و فراتر از دریافتهای مجموعه سیاسی حاکم بر ایران و ایالات متحده بوده است.
مصاحبه های مختلف امام خمینی در زمانی که در عراق و پاریس بوده اند به خوبی حکایت دارد که آینده دور استراتژی و روش عملیاتی خود را علنی نمی کردند. به همین سبب، در خصوص گروههای چپ در ایران که هیاهوی نبرد مسلحانه را مطرح می کردند، تعبیر «چند بچه» را به کار بدره اند. در مصاحبه با خبرگزاری رویتر به تاریخ 25 آبان 1357 در خصوص احاطه استراتژی مارکسیستها بر ایشان فرموده اند:

اصولاً ما گروههایی که دارای پایگاهی در بین مردم باشند به عنوان گروه و یا گروههای مارکسیستی نمی شناسیم و وجود هم ندارد. چند نفر بچه را بگذارید کنار که آنان نه تنها از جامعه ایران شناختی ندارند بلکه هنور بیش از دو سه کتاب هم مطالعه نکرده اند. می بینید که چگونه شاه از این عده در قالب حمله، طرفداری می کند، می بینید که از چند بچه چیزی ساخته اند. نهضت ما عمیقاً مذهبی است و نفوذ معنوی آن به حدی است که دنیا از آن وحشت کرده است.(24)

جالب تر آنکه امام خمینی هیچگاه مشخص کردند آیا به عنوان مرجع تقلید اعلام جهاد خواهند کرد یا خیر و همیشه مسئله را متوقف بر مقاومت ارتش و یا کشتار مردم و یا طولانی شدن حوادث می کردند. این مسئله همانند شمشیر داموکلس بالای سر سیاستمداران کاخ سفید و سران رژیم پهلوی مانده بود که قدرت تصمیم گیری را از آن سلب می کرد. به عنوان نمونه وقتی که در هشتم آذر ماه/ نوامبر 8، خبرنگار نروزی از ایشان پرسید: در صورت سقوط شاه آیا حضرت آیت الله به یارن باز می گردید و دولت جدید تشکیل خواهید داد؟ بعضی ها در ایران معتقدند که قبل از سقوط شاه به ایران باز می گردید؟ نظر حضرت آیت الله چیست؟ امام پاسخ داد: « من هر وقت صلاح بدانم به ایران باز می گردم چه قبل از سقوط شاه باشد و چه بعد از سقوط او.»(25)
در 15 دی ماده 1357 خبرنگار تلویزیون آلمان از امام پرسید: اکنون که شاه قبول کرده است که برود. آیا دعوت بختیار را در مورد بازگشتن به ایران قبول خواهید کرد؟ امام خمنی فرمودند: « من هر وقت مقتضی بدانم، خودم به ایران خواهم رفت و رفتنم متوقف بر دعوت کسی نیست چه دعوت بشود یا نشود.»(26) و یا هنگامی که خبرنگار «اروپ ان» در 25 دی ماه از امام در خصوص اعضاء شورای انقلاب اسلامی پرسید که آیا از مذهبیون هستند یا اشخاص عادی؟ امام اظهار داشت: « بعداً اعلام می شود». یا در برابر اسن سئوال که چه وقت و تحت چه شرایطی به ایران باز خواهید گشت: « اظهار داشتند: باید مطالعه شود.»(27) این در حالی بود که امام هفده روز بعد در ایران بودند و عظیم ترین مهاجرت و استقبال تاریخی در هفده روز بعد اتفاق افتاد.
تأکید امام به عنوان تئوریسین و فرمانده عملیات انقلاب بر الگوهایی که خود پایه گذاری کرده و مبدع آن بوده است؛ الگوهایی که حداقل در آن زمان قابل مقابله نیز نبوده اند؛ نظیر سیاست گل در برابر گلوله، برادری ارتشیان، عملیات جنگ روانی و جذب نیروهای نظامی و فتوای خروج از پادگانهای نظامی و ضرورت پرهیز از آلوده کردن دست سربازان و ارتشیان به خون مردم؛ عملاً پایگاه اصلی قدرت رژیم پهلوی را از دست آنان خارج ساخت و بحران تصمیم گیری عملیاتی را وارد کاخ سفید و به تبع آن کاخ نیاوران و ستاد ارتش و ساواک و دولتهای موقت نمود. این در شرایطی بود که علی رغم تحمیل بحران از دست دادن پایگاه نظامی و قدرت سیاسی، نیروهای مختلف ملت اعم از مخالفان فداکار و فعال و عادی و ناراضیان را در جهت مخالف با حکومت پهلوی بسیج نمود.
استراتژی عملیاتی امام خمینی توانست نیروها و حامیان فداکار متقاعد شده رژیم پهلوی را از اراده فداکاری تخلیه نماید. ضمن آنکه سبب شد کسانی که در طول دهه های گذشته با اعمال خشونت مرتکب جنایاتی شده بودند خود را در معرض مجازاتهای سخت ببینند. این «فداکاران متقاعد شده غیر معتقد» هیچ دلیلی بر تداوم مبارزه و فداکاری مجدد نمی دیدند. لذا جدی ترین حامیان خشن رژیم پهلوی نظیر عوامل برجسته ساواک و ارتش نظیر ارتشبد اویسی، طوفانیان و ثابتی میدان مبارزه را خالی و به خارج گریختند و حامیان فعال نیز دلیلی بر تداوم حضور خود نمی دیدند.(28) لذا دربار پهلوی در ایام انقلاب خلوت ترین دستگاه سیاسی یک صد سال اخیر بوده است.(29) از سوی دیگر حامیان عادی رژیم پهلوی به تعبیر مردم «شاه دوستها» حرفی برای گفتن نداشتند.
به همین خاطر ما معتقدیم استراتژی تخریب نظام سیاسی امام خمینی (با عنایت به علل نارضایتی مردم ایران از رژیم پهلوی) سبب شد توازن قوا در میان حامیان رژیم پهلوی (اعم از فداکار- فعال- عادی) و مخالفان فداکار و فعال و عادی رژیم پهلوی به نفع مخالفان به طور جدی تغییر یابد. این تغییر توازن قوا در حد توازن کمی نابرابر نبوده است، بلکه عملآً چیزی از نیروی حامیان رژیم پهلوی را بر جای نگذاشت. جز اقلیت ناچیزی که اگر اراده سرکوب و مقابله نیروی انقلاب را داشتند فاقد ابزار آن بودند.
فرار گسترده سربازان، درجه داران و افسران از پادگانها و مراکز نظامی و همکاری نظامیان سطوح میانی با نیروهای انقلاب که البته ماطرات بسیاری را در پی داشت، به ناگهان در میان نیروها و حامیان موظف به فداکاری رژیم پهلوی، موج و خیزش قابل توجهیه از مخالفان فداکار رژیم پهلوی و حامیان انقلاب رویش کرد. بسیاری از افسرانی که فرمان شلیک گلوله به سمت تظاهر کنندکان را می دادند واقعاً نمی دانستند که خود اولین هدف شلیک سربازان هستند و یا مردم تظاهر کننده؟! در موارد بسیاری نیز چنین اتفاق افتاده است. از مشهورترین حادثه از این دست می توان به ماجرا حمله به نهارخوری افسران لشکر گارد در پادگان لویزان، توسط سرباز شهید ناصر الدین امیدی عابد و استوار سلامت بخش؛ و یا حمله سرباز حسن فرداسدی به رئیس شهربانی جهرم اشاره کرد.
در تجزیه و تحلیل علل سقوط رژیم پهلوی باید به واقعیت تغییر بارز توازن حامیان فداکار- فعال و حامیان عادی رژیم پهلوی اشاره کرد. حامیان فداکار عملاً منفعل بوده اند و جز یک تظاهرات کوچک دفاع از قانون اساسی در زمان بختیار نتوانستند کاری انجام دهند.
در خصوص تجزیه - تحلیل علل ریزش نیروهای نظامی و حامیان فداکار رژیم پهلوی باید به چند واقعیت عمده توجه کرد. نخست آن که حامیان رژیم پهلوی در دو طیف عمده بودند:
1. حامیان فداکار غیر نظامی؛
2. حامیان فداکار نظامی.

1. حامیان فداکار غیر نظامی:

در میان حامیان فداکار غیر نظامی رژیم پهلوی آنها که در جریانی کودتای 28 مرداد به حمایت رژیم پهلوی برخاسته بودند می توانند مورد توجه واقع شوند و البته سایر حامیان غیر نظامی به نوعی تابع این مجموعه هستند.
به واقع، کسانی که در 28 مرداد 32 به حمایت جدی از رژیم پهلوی و شاه برخاستند و با تظاهرات خود باعث سقوط دولت دکتر مصدق شدند به زعم جمله مورخان از میان عناصر بدنام جامعه بوده اند. بدنامانی که وقتی ستاد ارتش به موجب دستور شاه برای دادن نشانهای تقدیر به آنها مأمور شده بود، رسماً به دربار اعلام کرد، دادن هر گونه نشان و مدال به این عده موجب وهن نظام سلطنت خواهد شد. چرا که عمده آنها چاقوکشان و عناصر تبهکار اجتماعی بودند(30) و هر کدام سوابق متعدد قضایی- جنایی در دستگاههای قضایی و انتظامی داشتند. عناصری چون شعبان جعفری، پری آزادن قزی، ناصر جگرکی و الوات تابع آنها لمپنهایی بودند که به خاطر روجیه ماجراجویی خود و دریافت نقدی و مهم تر از همه نوعی «مهم شدن ناگهانی در اجتماع» که برا یاین طیف بسیار اهمیت داشت، سبب شدند تا رژیم پهلوی با حمایت آمریکا مجدداً سرپای خود بایستند.(31)
این جمعیت در میان جامعه ایران فاقد هر گونه اعتبار اخلاقی و اجتماعی بوده اند و اتفاقاً بهره مندی رژیم پهلوی از این نوع افراد از حامیان فداکار، خود به خود، سبب کاهش اعتبار اخلاقی و سیاسی در جامعه ایران شد. بسیاری از این چهره های غیر نظامی حامی حاکمیت با بهره مندی از فرامین زمینداران بزرگ، به نوعی در برقراری سایه وحشت رژیم پهلوی مؤثر بوده اند. همچان که، در جریان شورشهای کارگری و سیاسی نیز مورد استفاده رژیم پهلوی قرار می گرفتند. به عنوان نمونه حمله عناصر رژیم پهلوی به مدرسهع فیضیه قم و طالبیه تبریز و استفاده گسترده از چماقداران و افراد محلی، بهره مندی از طوایف کولی در سرکوب تظاهرات، یا بهره مندی از افراد امثال شعبان جعفری به عنوان «جمعیت جوانمردان مبارز» ... همه و همه، سب ظهور و بروز طیف گسترده ای از «شاهک» های محلی و منطقه ای شده بود که در زورگویی و ستم بر مردم بسیار مؤثر بوده اند.
به زعم نگارنده، بسیاری از مردم، به طور مستقیم با سلطه آمریکا و یا ستم و اختناق ساواک و یا تصمیمات حکومتی درگیر نبوده اند. اما با این طیف گسترده از «شاهک» های مختلف که قدرت ستم ورزی بر مردم را داشته و مورد حمایت دستگاه نیز بوده اند؛ به طور جدی درگیری داشته اند. به طوری که یکی از عوامل خیزش انقلاب را می توان در تلاش جدی مردم برای خلاصی از دست آنان به عنوان حامیان فداکار و متقاعد شده رژیم پهلوی، دانست. بی سبب نیست که در جریان انقلاب اسلامی این دسته از افراد به شدت مورد آماج نیروهای انقلابی قرار گرفتند و یا به سرعت خود را مخفی نموده و منزوی شدند.
به هر روی، علی رغم تلاش اولیه این طیف از حامیان رژیم پهلوی، آنان بر خلاف گذشته نه تنها نتوانستند حمایت مؤثری از سازماندهی نمایند؛ بلکه، توانایی آن را هم نداشتند که حمایتهای بالفعل موجود را نیز به نحو احسن سازماندهی کرده و در جهت حمایت از رژیم پهلوی به صحنه آورند. زیرا، آنان نه بر بستر اعتقادی خاصی تکیه داشتند تا بتوانند توجیه گر اعتقادی فداکاری آنها در برابر واقعیت مخاطرات (حمایت از شاه) بوده باشد و نه توان لازم برای مقابله با موج بسیار گسترده و قدرتمند مخالفان رژیم پهلوی را داشته اند.
اگر ما به این جمع از حامیان غیر نظامی عناصر اداری و سازمانی را نیز بیفزاییم، خواهیم دید وضعیت آنان نیز به همین صورت بوده است. چرا که فقدان اعتبار اخلاقی حاکمیت و حامیان آن از یک سو، و اعمال رفتار ستم بارانه از سوی دیگر، قدرت جذب نیروهای فداکار را از عناصر غیر نظامی حامی رژیم پهلوی سلب کرد و اتفاقاً همین مسئله بعنی ناتوانی حامیان رژیم پهلوی در حمایت از حاکمیت مورد رضایتشان باقیمانده ابزار قدرت را از دست شاه و حامیانش گرفت. باید توجه داشت که سقوط حاکمیت پهلوی نه به خاطر فقدان توانایی یا از دست دادن اعتبار اخلاقی و سیاسی شاه بوده که در غیر این صورت جایگزینی و تغییر شاه امری آسان و شدنی بود و بدنه حامیان حکومت می توانست با تغییر حاکم رضایت بخشی از مردم را جلب، و مخالفان فداکار را به طور گسترده سرکوب نماید. پروژه ای که دکتر برژینسکی با الهام از نظریان کرین برینتون، از آن حمایت می کرد و در صدد اجرای آن بود. اما در این پروژه به این نکته توجه نشده بود که انقلاب در ایران علیه شاهنشاه و دیگر شاهان و شاهکهای کوچکتر محلی و منطقه ای است و شاهان و شاهکها دیگر توان حفظ خود را ندارند تا شاهنشاه را محفوظ بدارند و یا در صورت تغییر شاهنشاه بقیه شاهان و شاهکها یعنی سیستم حامی منافع ایالات متحده، بتواند سرپا بماند.
عدم توجه به این نکته اساسی در ترسیم تاریخ نگاری عصر پهلوی و متوجه نمودن همه امور به شخص شاه و اعضای خانواده سلطنت، محصول دو گرایش عمده در تاریخ نگاری معاصر است:
الف. تاریخ نگاری توجیهی پهلوی ها؛
ب. تاریخ نگاری تجاری و مبتذل عناصر فرهنگی سابق رژیم پهلوی.
در عین حال، باید گفت فقدان توجه کافی به جزئیات حوادث اجتماعی و نگاه سراسر بینانه تاریخ نگاران اسلام گر و انقلابی، این توهم را پیش آورده است که مشکل جامعه ایران فقط با تغییر شاه و حذف ساواک، یعنی اندکی اصلاحات حل ی شد و نیاز به تحول انقلابی نداشته است.

2. حامیان فداکار نظامی:

گروه دوم از حامیان رژیم پهلوی نظامیانی بودند که حسب اقتضای حرفه ای خود به حمایت از رژیم پهلوی می پرداختند. هر چند در همه دنیا وظیفه ارتش حفظ و حراست از مرزها و کیان کشور است و در شورشها و نبردهای قدرت غیر مسلحانه داخلی فاقد موضع است، ولی ارتش شاهنشاهی ایران از ابتدا وظیفه حمایت از رژیم پهلوی را بر عهده داشت. اگر به شخصیتهای اولیه سازمان دهنده ارتش برگردیم شاهد همانندی شخصیتهای حامی حاکمیت پهلوی در دوره های مختلف خواهیم بود: بی رحمی، خون ریزی، مردم ستیزی، جهالت و خشونت و در عین حال، اطاعت پذیری از رضا خان و اتکاء واحد به قدرت برتر شخص شاه و داشتن نوعی رفتار همانند با شاه در حوزه نفوذ و قدرت خویش. مطالعه جمعی و یا موردی اسناد و خاطرات به روشنی پرده از واقعیت وجود دهها و صدها «شاهک» در سطح کشور بر می دارد.
در دوره محمد رضا پهلوی نیز شاهد حضور همین عناصر در ارتش هستیم. نگاهی به لیست افسران ارشد ارتش شاهنشاهی، حکایت از آن دارد عمده افرادی که دارای درجات بالای نظامی بوده اند، از همان ویژگیها برخوردار بوده اند.
در دوره محمد رضا پهلوی نیز وظیفه حمایت از سلطنت بر عهده ارتش گذارده شد. اگر به سازماندهی نیروها توجه کنیم در زمان پهلوی اول از چهار لشکر ایران لشکرهای یک و دو مستقر در تهران، به اضافه نیروهای شهربانی وظیفه حمایت از سلطنت را بر عهده داشتند. یعنی بیش از 50 درصد امکانات نظامی کشور فقط در خدمت حفظ سلطنت بوده است. در زمان محمد رضا پهلوی نیز دو لشکر گارد جاویدان و گارد شاهنشاهی با بیشترین امکانات این وظیفه را بر عهده داشتند. ضمن آن که ساواک نیز به آن افزوده شده و عناصر شهربانی و زاندارمری نیز در انجام این وظیفه گارد و ساواک را حمایت می کردند.
با این همه، واقعیت درون ارتش چیزی ورای نظامیان ارشد بود. نظامیان بسیاری به قصد حرفه و کسب یا ارضای روحیه ماجراجویی، یا فرصب بهتر برای ادامه تحصیل، حسن وطن دوستی، به ارتش آمده بودند و اقلیت کمی از حامیان واقعی حاکمیت جذب ارتش می شدند.
در نقطه تعارض بین مردم و حاکمیت، تنها طیف اخیر می توانست تن به مخارطه بدهد. ضمن آنکه در طیف اخیر نیز، درجه وفاداری همگی یکسان نبود، و تنها افراد معدودی واجد آن درجه خلوص مطلوب بودند که آنان نیز، در درون ارتش و سربازان که به ناگزیر متأثر از تحولات اجتماعی بود، با محدودیتهای زیادی روبرو می شدند. اگر نیروهای ساواک را نیز به این جمع بیفزاییم، به همراه نیروی فداکار غیر نظامی، اقلیت محدودی را تشکیل می داده اند. البته ممکن است طرح و نقش حامیان دیگر در صفوف مختلف «نادیده» تلقی شود. ولی موضوع مورد بحث ما حامیان فداکار و فعال مؤثر در شرایط بحرانی و مخاطره آمیز است که معمولاً موجب ریزش گروه حامیان عادی و فعال می شود و ما همانطور که آورده ایم در این دوره شاهد ریزش گسترده حامیات متقاعد، متوقع و مجبور رژیم پهلوی در میان نظامیان و حداقل عدم رضایت نسبت به برخورد نظامی با مردم هستیم.
مخلص کلام آنکه، دستگاه حاکمیت پهلوی، پایه هیا اجتماعی و سازمانی حامی خود را به دلیل آنکه، از ابتدا هدف قرار گرفته بودند از دست داد و استراتژی تخریب نظام سیاسی پهلوی که در عمل به خلع سلاح روانی نیروهای نظامی منتهی می شد، سبب خلع سلاح نیروهای حامی غیر نظامی رژیم پهلوی شده و عملاً حاکمیت فاقد هر گونه حامی جدی باقی ماند و پروسه تخریب نظام سیاسی عملاً بدون اتخاذ خشونت گسترده از سوی مخالفان به انجام رسید و حتی درگیریهای روزهای 21 و 22 بهمن به خاطر بیم از وقوع کودتا، از سوی باقیمانده حامیان فداکار متقاعد و متوقع و مجبور رژیم پهلوی و تقابل دو جانبه نیروها به وقوع پیوست.
ضمن آن که، تعارض داخلی نیورهای نظامی نسبت به حمایت، یا مخالفت، و یا بی طرفی، در قبال تغییر نظام سیاسی، در تقلیل قدرت حامیان رژیم پهلوی بسیار مرثر بوده است. خاصه آن که چهه های اصلی و مشهور به حمایت و فداکاری برای رژیم پهلوی در میان نظامیان، نظیر ارتشبد اویی، طوفانیان از مدتها قبل به خارج از کشور گریخته و یا استعفاد داده و مخفی شده بودند (32) و عده ای نظیر نصیری، هویدار و آزمون نیز به خاطر بدنامی بیش از حد کنار گذاشته شده و یا زندانی گردیدند.(33)
نکته دیگر در خصوص حامیان فداکار رژیم پهلوی اینکه، روحیه خاص محمد رضا پهلوی در عدم پذیرش افراد نیرومند پیرامون خویش و همچنین ضرورتهای خاص حاکمیت یک حاکم دیکتاتور و رقابتهای درونی و سازمانی سبب شده بود که بسیاری از فداکاران رژیم پهلوی بعد از کودتای 28 مرداد هر کدام به عللی از حکومت جدا شوند. به عنوان مثال ارتشبد عبدالله هدایت متهم به سوء استفاده مالی شد و دستگیر و زندانی گردید، شپهبد زاهدی برکنار و تبعید شد و بسیاری از نظامیان ارشد دیگر هر کدام به صورتی متهم شده و برکنار گردیدند.
سرلشکر بختیار اولین رئیس ساواک نیز به خاطر جاه طلبی هایش برکنار و تبعید و نهایتاً توسط خود ساواک کشته شد. از طرف دیگر سرلشکر محمد ولی قرنی، به عنوان رئیس اداره اطلاعات ارتش، در فکر کودتا و تغییر ساخت دولت افتاد و زندانی گشت و نهایتاً سر از مخالفان فداکار رژیم پهلوی درآورد. در میان غیر نظامیان نیز طیب حاج رضایی که از فعالان روز کودتا بود، به مخالفان رژیم پهلوی و هواداران امام خمینی پیوست و نهایتاً در مقام جدی ترین حامی فداکار امام خمینی در مخالفت با تصمیمات شاه و حاکمیت، به اعدام و تیرباران تن در داد و در ردیف اولین فدائیان و حامیان فداکار امام خمینی ایستاد.
این وقایع، حس فداکاری برای شاه را عملاً در میان بسیاری از نظامیان و غیر نظامیان حلقه حامیان فداکار رژیم پهلوی کاهش داد و مهم تر اینکه وضعیت فساد آلود (فساد اخلاقی، مالی و سیاسی) نمی توانست دوراز چشم همان فدائیان متقاعد باشد و این مسئله به طور طبیعی به سئوال مهم «فداکاری برای چه چیزی و چه کسی» را دامن می زد که با پاسخی قانع کننده در حد متقاعد شدن (و نه معتقد شدن)برای فداکاری همراه نبود.
پیامد این شرایط، تسریع روند ریزش حامیان حاکمیت بود. از آنجایی که، این حالت در شرای طانقلابی به جای انسجام بخشیدن، به دلیل فقدان پایه های ایدئولوژیک و اعتقادی دچار از هم پاشیدگی و تشتت می شود؛ شاهد تحلیل رفتن روز به روز و حتی ساعت به ساعت اردوی حامیان رژیم پهلوی بوده اند.
بر اساس استراتژی امام خمینی تخریب نظام سیاسی پهلوی، این سیستم از بیرون به علت مخالفت شدید فداکارانه مردم با بحران سقوط روبرو بود و از درون نیز به علت عدم فداکاری و حمایت لازم در معرض فروپاشی قرار گرفته بود. از سوی دیگر، تعامل فعالانه استراتژی امام خمینی توسط ایشان و نیروهای انقلابی به همراه گسست و ناتوانی نیروهای حامی داخلی رزیم سبب شد تا حامیان خارجی آن نیز دچار بحران تصمیم گیری شوند. تعامل تناقض بار دستگاههای شورای امنیت ملی به رهبری برژینسکی و وزارت امور خارجه به رهبری سایروس ونس، و عدم درک مشترک آنها در اتخاذ یک رویه واحد برای مبارزه با انقلاب اسلامی، کارتر رئیس جمهور آمریکا را دچار سردرگمی کرد و این سردرگمی در اتخاذ سیاست به سردرگمی در عمل نی زمنتهی شد. در نتیجه، محمد رضا پهلوی که عملاً جز در هماهنگی با کاخ سفید و یا سفارت آمریکا، دست به اقدام یا اتخاذ سیاستی نمی زد، از درک درست وضعیت پیش امده عاجز ماند. لذا، باقیمانده توان رژیم پهلوی در اتخاذ این سیاستهای متناقض نیز دچار مشکل شد.
تأکید شورای امنیت ملی آمریکا بر اتخاذ یک سیاست خسونت آمیز سرکوبگرانه با استفاده از ارتش و ساواک موجب اتخاذ سیاستهای خشونت گرایانه از سوی رژیم پهلوی شد. به نظر می رسد اقداماتی نظیر آتش زدن سینما رکس آبادان، اعلام حکومت نظامی و کشتار هفده شهریور وب رخوردهای خشونت بار در شهرستانها و نهایتاً روی کار آمدن دولت نظامی ازهاری و همچنین مأموریت ژنرال هایزر جهت ساماندهی ارتش در مسیر مقابله با انقلاب و انجام کودتا از سوی برژینسکی و عقابهای کاخ سفید و شورای امنیت ملی دیکته شده است. در همین حال، فرضیه اتمام دوره حاکمیت شاه در ایران و بدنه حاکمیتی رژیم پهلوی و در نتیجه تعامل با ملی گرایان خوشنام و تلاش برای سوار شدن بر موج انقلاب و تشکیل دولت اشتی ملی شریف امامی، و بعد دولت بختیار و مذاکرات مختلف با مخالفان انقلابی و ناراضیان سیاسی از سوی وزارات خارجه و سازمان سیا دنبال گردید. اگر در یک سیر خطی، مسیر تعامل این دو جریان را ترسیم کنیم شاهد سردرگمی و نابسامانی در تصمیم گیریها خواهیم بود که این نابسامانی ها قطعاً معلول همان فروپاشی روانی و اخلاقی حامیان فداکار و فعال شاه است: دولت آموزگار، آتش زدن سینما رکس و وعده وحشت بزرگ توسط شاه، تداوم مخالفتها؛ روی کار آمدن دولت آشتی ملی شریف امامی با وعده مبارزه با فساد، تداوم مخالفتها؛ اعلام حکومت نظامی در تهران و شهرستانها و کشتار تظاهر کنندگان در هفده شهریور، تشدید و تداوم مخالفتها؛ تشکیل دولت نظامی ازهاری، تداوم مخالفتها؛ فقدان اتخاذ یک سیاست خشونت بار و سکته نخست وزیر با کابینه ای شامل هفت وزیر، تدام مخالفتها؛ روی کارآمدن دولت بختیار، اعزام ژنرال » رابرت هایزر» به ایران، رفتن شاه از ایران، تلاش هایزر برای ساماندهی نظامیان و انجام کودتا، مذاکرات سفارت آمریکا با مخالفان ملی گرا، اقدام نظامیان برای وقوع کودتا و اعلام حکومت نظامی از ساعت 4/5 بعد از ظهر، فرمان امام خمینی مبتنی بر حضور مردم در خیابنها، شکست حکومت نظامی و سقوط سلطنت پهلوی و دولت بختیار.
نکته مهمی که در خصوص استراتژی تخرین نظامی سیاسی نباید ناگفته بماند، آن است که ممکن است گروههای سیاسی مختلف راه حلهای متعددی پیش روی مردم بگذارند. به عنوان نمونه، سازمان مجاهدین خلق، معتقد و مبلغ استراتژی نبرد مسلحانه بود. همچنین سازمان چریکهای فدایی نیز به همین اصل کلی معتقد بود. جزواتی چون «نبرد مسلحانه استراتژی و تاکتیک» از مسعود احمد زاده، و بحثهای فراوان در خصوص اولویت نبرو و جنگ شهری و یا نبرد در جنگل و روستا نیز با همین رویکرد مطرح شد. باید توجه داشت، هر چند ممکن است اقلیتی از مخالفان فداکار یک نظم سیاسی و حاکمیت به دلایل مختلف به آن اقبال نشان دهند، اما جامعه و جمعیت قابل توجه و مؤثر مردم که اکثریت آنان را متاقعد و مجاب به استفاده از رویه و استراتژی پیشنهادی آنان بنماید جای قابل بسیار دارد.
به عنوان نمونه مردم هند به استراتژی مبارزه منفی مهاتما گاندی پاسخ مثبت دادند و به آن اعتماد و با آن همراهی نمودند، اما همان مردم به گونه های نبرد مسلحانه علیه انگلستان جواب رد داده بود. چرا که حفظ و بقاء خود را بر هر چیز دیگر ترجیح می دادند. در عین حال، ممکن است یک استراتژی عملیات شهادت طلبانه در فلسطین، استراتژی ایستادگی در برابر گلوله و تظاهرات هر روزه در ایران، به رغم کشتار روزانه رژیم پهلوی به طور مستمر ادامه یابد. به تعبیر «میشل فوکو «مردم ایران یک سال است که هر روز گشته می دهند اما باز هم به تظاهرات باز می گردند و به اعتراضات خود ادامه می دهند.»(34) چرا که به رویه مبارزه پیشنهادی امام خمینی اعتماد کرده بودند و علی رغم مخاطرات آن که اتفاقاً کم خطرترین و مسلمات آمیزترین روش مبارزه با رژیم پهلوی بود به آن رضایت دادند، ولی آمریکا و رژیم پهلوی سعی می کردند با خشونت با آن مقابله نمایند.
بنابراین فرآیند سقوط رژیم پهلوی با ارائه طرح تخریب آن از سیو طیفهای مختلف و ارائه استراتژی عملیاتی انقلاب توسط امام خمینی، پذیرش و تعامل مردم بر اساس این استراتژی عملیاتی، اصلی ترین حلقه سقوط رژیم پهلوی است. هر چند ایده پردازی امام خمینی در خصوص آینده سیاسی نیز از دیگر حلقات مهم این تحول مهم تاریخی است.

چرا تخریب نظام سیاسی؟

شاید سئوال اصلی این مقاله در همین مطلب باشد که چرا رژیم پهلوی سقوط کرد؟ در حقیقت، پرسش از چرایی مزبور، می تواند در چند صورت مفروض دنیال شود:

فروپاشی:

سست شدن بنیانهای درونی یک سیستم و غلبه بیماری درونی اعم از فساد، ظلم و فقدان کارآمدی مشروعیت سبب فروپاشیدن یک سیستم می شود. این قاعده ای پذیرفته شده است که نظامهای سلطنتی به خاطر بافت و شرایط اجتماعی و روانی حاکم بر روحیات حکومتگران و رشد فساد و تنبلی در میان نسلهای بعدی حکومت سلطنتی، در طول زمان محکوم به شکست و از هم پاشیدگی هستند. اما نظام سلطنتی پهلوی در اوج شکوفایی و قدرت و سازماندهی قدرت سیاس یو اقتصادی و فرهنگی خود سقوط کرد و حمایتهای تام و تمام ایالات متحده چه از حیث هدایت و فرماندهی عملیات ضد شورشگری به صورت خونین و خشونت بار، و چه به لحاظ رایزنیهای سیاسی برای موج سواری بر جریان شورش علیه حکومت پهلوی، و چه به لحاظ حمایتهای بین المللی، بدرقه کننده آن بود. از طرفی حکومت پهلوی تا مدتها اسنجام اولیه خود را نیز در روند مبارزه با انقلابیون حفظ کرد و ساز و کارهای سازمانی متعددی را برای مبارزه علیه مخالفان سازماندهی کرده بود.
بنابراین علی رغم وجود فساد اداری و ظلم و ستم، به علت پولدار بودن دولت که ناشی از تحصیلداری امکانات نفتی بوده امکان هر گون بهره مندی از قدرت سازمان یافته علیه مخالفان در شرایط معمولی وجود داشت است.
با این فرض، فروپاشی سلطنتی در راحل اولیه و به طور طبیعی نامعقول و نادرست است. ضمن آنکه در فرضیه فروپاشی، به رغم بی توجهی تام و به نوعی عمدی به دلایل وقوع انقلاب و تغییر خواهی و رهایی از نظام سیاسی تلفیق شده از سیطره خارجی و استبداد داخلی، به همراهی شاهان، و شاهکهای مختلف منطقه ای (که خود پدیده ای جدی برای تحقیق در تاریخ معاصر ایران است)، الیگارشی حاکم را عملاً نادیده می گیرند و موضوع مبارزه خونین مردمی که حاضر شدند زندان بروند، مجازات شوند، اعدام گردند و در قبور مخفی به خاک سپرده شوند و یا در خیابانها در مقابل گلوه بایستند، اما نظام سلطنت پهلوی را با همه اجزائ الیگارشی داخلی و حامیان خارجی اش از اریکه قدرت به زیر کشند، عملاً نادیده گرفته می شود.
مسئله خواست تغییر، موضوع مهمی است که شکل گیری آن در ایران به دلایل مختلف اتفاق افتاد. این دلایل عبارت اند از:

1. تعارض شدید فرهنگی میان حاکمیت و مردم:

در این تعارض، مسئله اسلام تسیزی حکومت پهلوی که در جلوه های مختلفی چون کشف حجاب، نفی ارزشهای اسلامی، نفی و ممنوعیت عزاداری سید الشهداء (ع) (در زمان رضا خان) و مقابله با چهره های مذهبی و حذف آنان از مناصب اداری و سازمانی، تبلیغ سازمان یافته مذهب یهودیت و مسیحیت، و فرقه های استعماری ساخته ای چون بهائیت، تبلیغ ارزشهای مفروش این مذاهب، بی بند و باری اخلاقی بسیار گسترده خانواده سلطنت و (شاهان و شاهکها) و الیگارشی حاکم در شقوق و چهره های مختلف از تعارضهای فرهنگی میان دستگاه و سلطنت و مردم مؤمن و مسلمان ایران بود که اتفاقاً بر ارزشهای اخلاقی پایبندی داشته اند. نکته مهم اینجاست که تعارض شدید فرهنگی میان مردم و نظام سلطنت به حدی بود که جامعه و مردم را به مرز عدم تحمل رسانید. شخصیت اخلاقی اعضاء خانواده سلطنت القا کننده این احساس بوده است که انسانهای فاسد الاخلای که بر آنان حکومت می کنند به هیچ روش چنین شایستگی را ندارند. شاید اوردن مثال جلسه ملاقات کارتر و شاه در سفر کارتر به تهران در شب ژانویه 1979 که مصادف با بیستم محرم همان سال بوده است و کیفیت حضور شاه و همسرش و سرکشیدن جامهای شراب به صورت علنی در ایام عزاداری حضرت سید الشهداء (ع) در نزد بسیاری، امری عادی تلقی گردد و یا سیاستمداران و حکومنگران، آن را نشانه قدرت روز افزون شاه تلقی کرده باشند. ولی همین مسئله به ظاهر ساده و سئوالات پیرامون آن شکاف گسترده ای را در بین ملت مسلمان و سلطنت پهلوی ایجاد کرد.
جشنهای دو هزار و پانص ساله و جشن هنر شیراز، تغییر تاریخ هجری- شمسی به تاریخ موهوم شاهتشاهی، همگی تلاش یهودیان در مسیر سیطره فرهنگی بر مسلمانان تلقی می شد که اتفاقاً درست بوده است. چرا که اکر به عمده چهره های فرهنگی دستگاه حاکمیت نگاه کنیم بسیاری از کارکسیستهای سابق و یهودیان و بهائیان در ان حضور داشته اند.(35)
خود کم بینی در برابر خارجیان و اروپائیان که به نوعی احساس از خود بیگانگی اجتماعی نیز منتهی شده بود، توسط حکومت به طور رسمی و غیررسمی ترویج می شد. به طوری که در رجیان جشنها، از جمله جشن دو هزار و پانصد ساله، علاوه ب رواگذاری همه امور به اسرائیلی ها و فارنسوی ها حتی میوه و گوشت و گاو و گوسفند و غاز و کارگران سلف سرویس را نیز از فرانسه وارد کردند،(36) در حالی که مردم کشور از گرسنگی و فقر در نهایت حسرت زندگی می کردند.
سینماها و مراکز مشروب فروشی، خانه های فساد که زا مظاهر فرهنگ نوین و مدرن رژیم پهلوی بود، به شدت مورد انزجار عامه مردم بودند. که نقش آنها در گسترش فساد اخلاقی و تهدید نظام خانواده، شرایط غیر قابل تحملی را به وجود آورده بود.
این واقعیت است که بخش اعظمی از مردم ایران به خارط مسائل خلاقی و فهرنگی و سیاستهای اسلام ستیزانه رژیم پهلوی دچار شرایط غیر قابل تحمل در زندگی شده، به دنبال مفری از شرای طحاکم بوده اند. ضمن آنکه برای شکل گیری یک نظام کمونیستی ناشناخته نیز تلاش نمی کردند. اعتراضات فرهنگی حضرت امام خمینی 0ره) در مبارزه با فساد به آنان احساس همدلی و همنوایی داد و آنان را تحت شعار واحد مبارزه با سیاستهای فرهنگی اسلام ستیزانه حاکم بسیج و متحد ساخت.
نکته در خور توجه آنکه، بسیار زا عواملی که سبب ایجاد روحیه فداکاری و ستم سیتزی شهادت طلبانه شد در همین مقوله تعارض فرهنگی میان حاکمیت و اسلام و ارزشهای اسلامی نهفته است و اقناع مخالفان در فداکاری و شهادت طلبی بیش از آن که یک مقوله سیاسی باشد یک امر فرهنگی و در ارتباط مستقیم با چگونگی نگرش به فلسفه زندگی است. باید اذعان کرد که هیچ مرد سیاسی حاضر نیست به خاطر اهداف سیاسی صرف، نظیر آزادی انتخابات و یا آزادی مطبوعات به مبارزه تا سر حد مرگ دست یازد. اما مردان دیندار و اصولگرا و یا غیر دینداران شرافتمند برای حفظ حیثیت اخلاقی فرد و جامعه و نوامیس و ارزشهای آن، با کمال رضایت سلول زندان را تحمل می کنند و به استقبال شهادت می روند.(37)
بنابراین، محور اصلی فداکاری مخالفان فداکار رژیم پهلوی و به تبع آن مخالفات فعال و عادی و ناراضیان، متوجه سیاستها و رفتارهای فرهنگی حاکمیت و الیگارشی آن بوده است. توجه به متون وصیتنامه های سیاسی مخالفان فداکار که معتبرترین سند تبیین علل فداکاری آنا در مخالفت با رژیم پهلوی است تا حدود زیادی گویای این واقعیت است که البته از دید بسیاری از ناظران و محققان داخلی خصوصاً محققان غربی مکتوم مانده است.

2. تعارض سیاسی:

شکل گیری حاکمیت پهلوی ها و تداوم آن؛ با حمایت فعالانه و آشکار انگلیسیان و آمریکائیان همراه بوده است. به عبارتی حکومت پهلوی، انگلیسی الحدوث و آمریکایی البقاء بوده است. حمایت تام و تمام آمریکا و انگلیس و مهم تر از همه اسرائیل و دفاع جانانه رژیم پهلوی از منافع غرب در ایران و مبارزه شدید با هر گونه مخالفت با منافع غرب، این واقعیت را به جامعه منتقل کرد که این حاکمیت مأمور و مدافع منافع بیگانگان مسلط بر کشور است و به تعبیری کشور در اشغال نامحسوس بیگانگان است.(38)
احساس حضور بیگانه در کشور، با دلایل و شواهد مختلف تأیید می شد. کودتاهای سوم اسفند 1299 و 28 مرداد 1332، تشکیل ساواک، تقویت ارتش و ایفای نقش ژاندامری در منطقه خلیج فارس تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید مرجعیت تقلید شیعیان به خارط اعتراض به تصویب آن، حضور مستشاران بی شمار آمریکایی در عرصه ارتش و اقتصاد وسیاست و امنیت ایران و آزادی بی حد و حصر آنان، نقش بسیار مؤثر اسرائیل در ترسیم سیاستگذاریهای منطقه ای ایران؛ برخورد خشن و بی رحمانه در مواجهه با مخالفان و ناراضیان نسبت به بهره مندی بیگانگان از مواهب مختلف کشور و اعدام و شکنجه بی دلیل و بی رحمانه این مخالفان، به حدی که به مرگ ده ها نفر جوان تحصیلکرده و روحانی و مجتهد در زیر شکنجه منتهی شده بود؛ حمایت از این واقعیت داشت که مبارزه با رژیم پهلوی، مبارزه با اشغالگران خارجی است.
اظهارات حضرت امام خمینی، نگاهی به وصیت نامه مبرزان سیاسی، اعلامیه گروههای سیاسی مبارز و مخالفان رژیم پهلوی و مهم تر از همه اسناد ودستنوشته های باقیمانده پهلوی ها، از جمله یادداشتهای اسدالله علم، همگی حکایت گویایی بر ضرورت بیگانه ستیزی توسط مخالفان فداکار است.
مداقه در اظهارات امام خمیتی به خوبی روشن می سازد که امام خمینی در استراتژی مبارزاتی و تخریب نظام سیاسی به هیچ روی عناصر داخلی را هدف قرار نداد و عمدتاً از آنان به عنوان عوامل بدبخیت بیگانه یاد می کردند و عمده آماجهای حملات ایشان متوجه آمریکا، اسرائیل و انگلیس بود. شاه به عنوان نماینده آنان هدف آماجهای امام خمینی قرار داشت، نه به عنوان یک قدرت مستقل، به همین خاطر طرح شعار «استقلال، آزادی» و «نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی» چه در بعد فرهنگی و چه در بعد سیاسی و امنیتی و اقتصادی، به رهایی از سلطه استبداد داخلی و استعماری توجه تام داشته است.(39)
توجه به مقوله خشونت گستری و خشونت ستیزی رژیم پهلوی در عرصه مبارزه با مخالفان به گسترش دامنه مخالفت فداکارانه منتهی شده و دامن گستر نوعی احساس مظلومیت و انتقام گیری از حکومت بود. این خشونت گستری با ابزار و امکانات بسیار پیشرفته و گسترده صورت می گرفت. خشونت گستری رژیم پهلوی سبب نوعی احساس به جان آمدن در میان مخالفان و مردم و خانواده های آنان و همسویان اعتقادی با آنان شده بود که این احساس «به جان آمدن» و «کارد به استخوان رسیدن» در پی هر کشتار و هر شهادت روز افزون می شد. فرار جامعه از خشونت غیر منطقی و نامشروع رژیم پهلوی اعم از زندان و شکنجه های بی حد و حصر(40) و کشتار خیابانی باعث افزایش احساس فداکاری حق طلبانه شد و این امر روندت بسیج مخالفان را تسریع و از هم پاشیدگی درون سیستمی را تسهیل کرد و هر چه برخورد آمریکا با مردم ایران که توسط ارتش و ساواک صورت می گرفت، قدرت منسجم ملت تحت رهبری حضرت امام خمینی شکننده تر و آشتی ناپذیرتر می شد.

5. استراتژی تأسیس نظام سیاسی

همان طور که پروسه برون رفت بدو استراـزی تخریب نظام سیاسی ناتمام و ناقص است؛ در دوره گذار، ضرورت برون رفت و تخریب نظام سیاسی بدون تدوین استراتژی تأسیس نظام سیاسی، به کوچه بن بست پرشانی و بحران سیاسی و منازعه داخلی بسیار خونین و سوار شدن دشمنان انقلاب بر موج ناشی از تغییر بدون برنامه نظام سیاسی منتهی خواهد شد.
منظور از استراتژی تدسیس نظام سیاسی، طرح نوینی از حاکمیت سیاسی است که باید به عنوان بدیل برنامه های سیاسی حکومت در معرض تخریب توس طمخالفان سیاسی و انقلابیون عرضه شود. هنگامی که مخالفان سیاسی یک حاکمیت مدعی ستم ورزی و بی عدالتی سیاستهای حاکمیت و بدنه اجرایی آن و پیوند آن با قدرتهای سلطه گر خارجی هستند و با ادله فوق ضرورت برون رفت از حاکمیت را مطرح می نمایند و جامعه نیز به خاطر غیر قابل تحمل بودن شرایط حاکم بر خود، با آنها هماهنگ می شود و در مسیر تغییر و تخریب نظام سیاسی بسیج می شود؛ این مخالفان باید طرحی نو را در چگونگی شکل جدیدی از حاکمیت مطرح نمایند و برنامه ای برای تأسیس یک نظم جدید سیاسی و اجتماعی داشته باشند. به عنوان نمونه مخالفان حاکمیت استبدادی قاجار در جریان نهضت عدالتخواهی و درخواست عدالتخانه، با وجودی که به مقوله ضرورت برون رفت از شرایط حاکم رسیده بودند به مقوله تخریب نظام سیاسی به طور جدی باور نداشتند و در مسیر آن نیز عمل نمی کردند. اما از آنجایی که فاقد هر گونه چهارچوب نظری برای تخریب و یا عدم تخریب نظام سیاسی موجود بودند و طرحی نیز برای حاکمیت جایگزین نداشتنند، به ناگاه در معرض ایده جدید پیشنهادی سفیر انگلیس تحت عنوان درخواست مشروطه قرار گرفتند و از آن به بعد عدالت خواهان تبدیل به مشروطه خواهان شدند. سوسیال دموکراتهای کوبائی در جریان مبارزان فیدل کاسترو عغلیه باتیستا به علت فقدان ایدئولوژی و فقدان برنامه تأسیس نظام سیاسی به هنگام قرار گرفتن در معرض پیروزی، ناگزیرانه به مارکسیسم روی آوردند و به تعبیر فیدل کاسترو، انقلاب کوبا ایدئولوژی نظم سیاسی جدید را نیز مطابق الگوی مارکسیستی سازمان داد. چرا که پس از پیروزی در سال 1959، به سال 1965 حزب کمونیست کوبا را به کمک «ارنستو چه گوارا» انقلابی مارکسیست آرژانتینی پایه گذار کرد.(41)
اگر از منظر استراتژی تأسیس به فرآیند انقلاب اسلامی نظر کنیم، سئوال مهم »چه باید کرد؟» در جریان مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی در معرض پاسخهای متعددی قرار گرفته بود. چرا که جامعه ایران به دلایل مختلف در معرض یک انتخاب بزرگ بود. در ذیل به برخی از این الگوهای پیشنهادی نظر می کنیم.

5-1 حفظ حاکمیت

بسیاری از طرفداران رژیم پهلوی که به اقتدار شاه متکی بودند طرفدارانه سلطنت مطلقه و دیکتاتوری شاه بودند. چرا که خود از وضع موجود منتفع می شدند. نظامیان هوادار رژیم پهلوی و عناصر بورکراسی و الیگارشی موجود مدافع این نظریه بودند. هر چند تعدادی از طرفداران جدی این نظریه به نوع و نحوه حکومت شاه نیز به دیده تردید می نگریستند و باور داشتند که روند موجود روند خطرناکی است.(42)

5-2 حفظ حاکمیت موجود با رعایت سلطنت مشروطه

بسیاری از موافقان و یا ناراضیان از وضع سلطنت مطلقه ناراضی بودند اما به تغییر آن باور نداشتند. این عدم باور در تغییر به دو طیف عمده تقسیم می شود:

1. عدم تغییر به علت ضرورت حفظ نظم موجود:

بسیاری نظیر شاپور بختیار، آیت الله شریعتمداری، ایرج اسکندری معتقد به حفظ قانون اساسی یعنی سلطنت شاه بدون حکومت آن بودند. چرا که پیوندهای ملموس آنها با رژیم پهلوی آشکار بود. اما به علت تردد در میان مخالفان به این واقعیت رسیده بودند که حفظ سلطنت مطلقه شکننده و نابود کننده آن خواهد بود. جمع بسیاری از نویسندگان همکار رژیم پهلوی در ایان واپسین حاکمیت =هلوی به طرح شعار دفاع از قانون اساسی پرداختند و شاپور بختیار نیز با بسیج همه امکانات سلطنت طلبانه تجمع هوادارای قانون اساسی مشروطه سلطنتی را در ورزشگاه امجدیه سازمان داد.

2. عدم تغییر به علت باور فقدان قدرت:

عده ای از ناراضیان و حتی مخالفان فعال رژیم پهلوی چون باور نداشتند که با وجود حمایت ابرقدرتها بتوان سلطنت را ساقط کرد، به تعدیل آن نظر داشتند.
رهبران نهضیت آزادی از جمله مهندس بازرگان، چنین نظری داشتند و تصور نمی کردند که نظام بین المللی امکان و فرصت لازم را برای ایجاد تغییر حکومت در ایران بدهد.

5-3. جمهوری

بسیاری از ناراضیان ملی گرای پهلوی که در شرای طانقلابی به این نتیجه رسیده بودند حاکمیت پهلوی پا برجا نمی ماند، به طرح شعار جمهوری و دمکراسی مردم بر مردم پرداختند. در میان مدافعان نظریه جمهوری در ایران می توان از دکتر کریم سنجابی، دکتر علی شایگان و جبهه ملی ایران نام برد. هر چند سالهای قبل شعار جمهوری خواهی هر از گاهی، توس طناراضیانی درون سیستم چون علی امینی و برخی از طرفدارانش مانند احمد آرامش مطرح شده بود.(43) واقعیت این است که از نظریه جمهوری خواهی، هیچ متن قابل توجهیه در جهت ساز و کار آن با داخل کشور ایرا منتشر نشده بود.

5-4. جامعه بی طبقه توحدید

شمار جامعه بی طبقه توحیدی که توسط سازمان مجاهدین حلق مطرح شده بود، فاقد مانیفست لازم برای طرح یک حکومت بود. این شعار عملاً مبهم و در عین حال کلیشه ای بود و هیچ چهارچوبه نظری و عملی معینی را ترسیم نمی کرد. طرفداران این نظریه که بسیار با حرارت از آن دفاع می کردند به نوعی عدالت اجتماعی از نوع برابری امکانات و فرصتها توجه داشتند. اما این دیدگاه، فاقد نظریه سازمان یافته برای اداره جامعه و عاری از پایه های لازم برای چارچوب بندی های آتی و همچنین فاقد یک متن در خور بررسی بود. هر چند سازمان مجاهدین اعلام کرده بود که برای ثبات جمهوری اسلامی نیاز به رفراندوم نیست، ولی به طور مشروط و به شرط آن که موضع ضد اجتماعی و ضد امپربالیستی داشته باشد، بدان رأی داد.

5-5. حکومت کارگری دیکتاتوری پرولتاریا

دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت کارگری، شعار عمده گروههای مارکسیست تندرو نیز فاقد یک متن و مانیفست ارائه شده به جامعه بود. ضمن آن که باورمندان این نظریه، به نوعی وام گیری از نظریه مارکسیست های برون مرزی رضایت داده بودند. البته، حزب توده از اواس طدهه 1340 به نوعی مانیفست اجرایی رسیده و مکتوب کرده بود که تنها در سطح درون حزبی منعکس شده بود(44) و به صورت یک ایده مطرح اجتماعی درنیامد. هر چند حزب توده اعلام کرد که به طور استراتژیک موافق جمهوری اسلامی است و به آن ردی خواهد داد؛ اما سازمان چریکهای فدائی خلق و حزب تجزیه طلب دمکرات کردستان با رفراندوم جمهوری اسلامی مخالفت کرد و آن را تحریم نمود.(45)

5-6. جمهوری دمکراتیک اسلامی

جمهور یدمکراتیک اسلامی، واکنش انفعالی ملی گرایان و نهضت ازادی در برابر موضع حضرت امام خمینی مبنی بر اعلام جمهوری اسلامی بود(46) تا بتوانند بدین طریق از شکل گیری نظام اسلامی بر اساس مفروضات امام خمینی و ولایت فقیه جلوگیری نمایند. جالب این است که بانیان نظریه جمهوری دمکراتیک اسلامی مدتی قبل، از شعار «شاه سلطنت کند و نه حکومت» حمایت می کردند؛ اما مدافعان اندیشه جمهوری دمکراتیک اسلامی فاقد هر گونه نظریه پیشنهادی منسجم در این خصوص بودند و به واقع نمی دانستند از چه چیزی دفاع می کنند و چه رؤیایی در سر دارند.

5-7. جمهوری اسلامی

شکل گیری نهایی نظریه حکومت اسلامی که در سال 1346 توسط حضرت امام خمینی در نجف ضمن درس خارج فقه ایشان مطرح شد، نوعی اتخاذ استراتژی تأسیس حاکمیت بود. امام خمینی با کتاب «ولایه فقیه» و یا حکومت اسلامی، گام مهمی در ساماندهی نظریه حکومتی خویش برداشت. هر چند در کتاب کشف الاسرار نیز به نوعی به آن اشاره کرده(47) و به ضرورت برون رفت تأکید نموده بود. امام خمینی در کتاب حکومت اسلامی بر ضرورت تخریب نظم سیاسی موجود و تدسیس یک نظام سیاسی جدید بر اساس آرمانهای اسلام و تشیع تأکید کرد.(48)
تأثیر نظریه حکومت اسلامی بر جامعه سیاسی آن بود که این نظریه تبدیل به آرمان سیاسی نیروهای مذهبی و بخش اصلی نیروهای انقلاب اسلامی شد و توانست جزئت مخالفان را در فداکاری و تلاش برای تخریب نظم سیاسی حاکم بالا ببرد و افق روشنتری را در پیش روی مردم ایران بگذارد.
طرح تدسیس نظام سیاسی مبتنی بر جمهوری اسلامی، تلفیق آرمانهای مختلف گروههای سیاسی همسو با گرایش اسلام گرایانه بود. این طرح تأسیسی در جهت گسترش روز افزون مطالبات انقلابی مردم به شدت مؤثر بود و ضرورت دست یازیدن به آن را در میان اقشار مختلف جامعه بدیهی نمود.
گرایش اسلامی خواهی مردم ایران و مبارزه با اسلام ستیزی رژیم پهلوی که زمینه اجرای عملیات انقلاب و تخریب نظام سیاسی پهلوی را با ویژگیهای خاص خود فراهم کرد، زمینه ساز منطقی گرایش گسترده مردم به جمهوری اسلامی و استقبال از آن بود. چرا که در قالب مفروض حکومت جمهوری اسلامی، مردم ایران دمکراسی همراه با امال قوانین اسلامی را با هم می دیدند و اتفاقاً همین مسئله سبب گسترش روز افزون خواست تغییر در نظام سیاسی ایران شد. گسترش این خواست تغییر با گرایش شدید فداکاری شهادت طلبانه به ناپایدارتر کردن پایه های حکومت پهلوی ها انجامید، تا جایی که آن را به سقوط کامل کشاند و باقیمانده نیروهای سلطنت طلب درون سیستم حاکمیت را به علت فقدان قدرت فداکاری برای حفظ حاکمیت، دچار اضمحلال کرد. همانند تکه یخی که در اثر ضربات متعدد خرد می کرد و بر اثر حرارت به وجود آمده انقلابی نیز دچار ذوب و از هم پاشیدگی شد. این از هم پاشیدگی مبتنی بر قوانین و قواعد خاص خود بود و هیچ قدرت دیگری، توان غلبه بر مردم ور هبری امام خمینی را نداشت، تا زا پاشیدگی و ذوب شدن یخ استبداد پهلوی جلوگیری نماید.

پی نوشت ها :

1. جعفری، شعبان؛ خاطرات، نشر ابی، تهران، 1381، صص متعدد.
2. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، ص 134.
3. پهلوی، محمدرضا؛ پاسخ به تاریخ؛ ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، نشر سیمرغ، تهران، 1375، ص 349؛ و، دخترم فرح، انتشارات به آفرین، تهران، 1381، صص متعدد.
4. توکلی، یعقوب؛ فرهنگنامه جاودانه های تاریخ؛ دفتر دوم، استان گیلان، زندگی نامه شهید حسین املاکی، نشر شاهد، تهران، 1382.
5. اطلاعات، 6 خرداد 1340.
6. عاقلی، باقر؛ روزشمار تاریخ ایران؛ جلد دوم، نشر گفتار، تهران، 1374، ص 9.
7. نفخ الطیب؛ جلد اول، ص 129؛ و، عبدالله عنان، محمد؛ صحنه های تکان دهنده جهان اسلام، ترجمه علی دوانی؛ نشر فرهنگ اسلامی، ص 67.
8. نهج البلاغه، فیض اسلام، حکمت اول.
9. توکلی، یعقوب؛ فرهنگ نامه جاودانه های تاریخ؛ مجله 7-1؛ نشر شاهد تهران، 1382.
10. توکلی، یعقوب؛ اسلام گرایی در مصر؛ نشر حدیث؛ تهران، 1374؛ صفحات متعدد.
11. جردن، هامیلتون؛ بحران؛ ترجمه محمود مشرقی؛ نشر علم، تهران، 1364.
12. توکلی، یعقوب؛ اسلام گرایی در مصر؛ دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، 1373.
13. شاهدی، مظفر؛ زندگی سیاسی علم؛ مرسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران.
14. انقلاب ایران به روایت بی، بی، سی.؛ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر طرح نو، تهران، 1372، ص 120.
15. آیتی، محمد ابراهیم؛ تاریخ پیامبر اسلام؛ دانشگاه تهران، تهران، 1366، صص متعدد.
16. مطهری، مرتضی؛ حماسه حسینی، انتشارات صدرا، تهران، 1364، صص متعدد.
17. خوش نیت، سید حسن؛ و، نواب صفوی، سید مجتبی؛ صص متعدد.
18. توکلی، یعقوب؛ اسلام گرایی در مصر؛ نشر حدیث؛ تهران، 1374، صص متعدد.
19. عراقی، مهدی؛ ناگفته ها، نشر رسا، تهران، 1390، ص 96.
20. شورای انقلاب اسلامی و دولت موقت ...؛ نهضت آزادی ایران، شهریور 1359، ص 20.
21. عراقی، مهدی؛ همان، مأخذ، ص 86.
22. فرج، محمد عبدالسلام؛ الجهاد فریضه الفائبه؛ قدس 1982، ص متعدد.
23. دلانوا، کریستین؛ ساواک، عبدالحسین نیک گر، طرح نو، تهران، 1371، صص 6-254.
24. طلیعه انقلاب اسلامی، مجموعه مصاحبه های امام خمینی، نشر دانشگاهی تهران، 1362، ص 134.
25. همان مأخذ، ص 151.
26. همان مأخذ، ص 329.
27. همان، ص 247.
28. نراقی، احسان؛ انقلاب ایران به روایت بی. بی. سی، ص 319.
29. همان، ص 279.
30. سرشار، هما؛ خاطرات شعبان جعفری، نشر آبی، تهران، 1381، اسناد ضمیمه.
31. همان مأخذ، ص متعدد.
32. طوفانیان، حسن؛ خاطرات، نشر زیبا، تهران، 1382، ص 82.
33. همان مأخذ، ص 90.
34. فوکو، میشل؛ ایرانیها چه رویایی در سر دارند، ترجمه حسین معصومی همدانی، تهران، 1380، ص 17.
35. هلمز، سینتیا؛ خاطرات همسر سفیر، ترجمه اسماعیل زند، ص 79.
36. بزم اهریمن، مرکز برسری اسناد وزارت اطلاعات تهران، 1379، صص متعدد.
37. احمد، احمد؛ خاطرات به کوشش محسن کاظمی؛ دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ص متعدد.
38. سولیوان، ویلیام؛ مأموریت در ایران؛ ترجمه محمود مشرقی، ص 210.
39. خمینی 0امام)، روح الله؛ طلیعه انقلاب اسلامی، ص 285.
40 براهنی، رضا؛ بولتن خبرگزاری پارس؛ ش 236، ص5.
41. خاطرات ارنستو چه گوارا؛ محمد علی عمویی؛ نشر اشاره، تهران، 1381، ص 8.
42. علم، اسدالله؛ یادداشتها، جلد اول، صص 4-413.
43. آرامش، احمد؛ هفت سال در زندان آریامهر؛ بنگاه نشر و ترجمه کاب، 1358، صص متعدد.
44. کیانوری، نورالدین؛ خاطرات؛ انتشارات اطلاعات.
45. کیهان، 9 فروردین، ص 2.
46. کیهان، 13 اسفند 1357، ص 1.
47. خمینی (امام)، روح الله؛ کشف الاسرار، بی جا، بی تا.
47. خمینی 0امام)، روح الله؛ ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، بی تا، بی جا.

منبع مقاله :
ابطحی، سید مصطفی؛ (1384)، سقوط، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی