مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
 مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم *** هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر ازان شمع چگل جویم *** فروغ چشم و نور دل ازان ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل *** چه فکر از خُبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه ی قّدش *** فراق از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند *** بِحَمدالله و المنّه بُتی لشکر شکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی *** چو اسم اعظم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه *** که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده برهم نِه *** که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله *** نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همد مان لیکن *** چه غم دارم که در عالم قوام الدّین حَسَن دارم

تفسیر عرفانی
1.من با معشوق خود عهد و پیمانی بسته ام که تا زنده ام، دوستدار عاشقان و هواخواهان او باشم و آنان را مانند جان، عزیز و گرامی بدارم.آری هر چیز و هر کس که به معشوق مربوط و وابسته باشد، برای من گرامی و محترم است.
2.من صفای خلوت خاطر خود را از آن معشوق دلربایی می جویم که در میان زیبارویان شهر، جلوه ی بیشتری دارد.من روشنی چشم و نور دل و آرامش خاطرم را از آن زیبای ماه رو دارم.
3.هنگامی که به وصال معشوق برسم و خلوتی مطابق میل و آرزوی دل به دست آورم، دیگر ترس از بدگویی ها و سرزنش های دشمنان و رقیبان ندارم.
4.من در خانه، معشوق سرو قامت و زیبایی دارم که از سایه ی قامت موزون و زیبای او، دیگر بی نیاز از تماشای سرو و شمشاد باغ و بوستان هستم.آری در کنار او به آرامش رسیده ام.
5.اگر صد لشکر از زیبارویان شهر به قصد ربودن دلم کمین کنند و بخواهند مرا اسیر زیبایی خود بنمایند، خدا را شکر که من در خانه دلبری دارم که صف آن خوبان را درهم می شکند و زیبایی شان را از جلوه و رونق می اندازد.
6.با داشتن خاتم لعل، یعنی لب معجزه گر او که اسم اعظم را نیز به همراه دارد، جای آن هست که خود را سلیمان بدانم و با داشتن اسم اعظم، دیگر باکی از دیو یا شیطان ندارم.آری من با تکیه بر محبت معشوق، آسوده خاطرم.
7.ای پیر خردمند!ای کسی که مرا به خاطر عاشقی سرزنش می کنی!مرا به خاطر رفتن به میکده ملامت مکن، زیرا در ترک پیمانه ی شراب، دلی پیمان شکن و بی وفا دارم؛ دلم توبه نمی پذیرد و هر چه توبه می کنم، می شکند.
8.ای رقیب!به خاطر خدا امشب لحظه ای چشمان خود را ببند و به خواب برو که من با لبان خاموش معشوق، پنهانی صدها سخن دارم.امشب می خواهم سکوت آن لب های خاموش را بشکنم.
9.خدا را شکر، وقتی که در گلزار اقبال و سعادت معشوق هستم، دیگر میل و رغبتی به دیدن گل لاله و نسرین و نسترن ندارم.من مورد عنایت و توجه معشوق خود قرار گرفته ام و با دیگر زیبارویان شهر کاری ندارم.
10.حافظ در میان دوستان به عشقبازی و رندی معروف شده ولی غمی ندارد، زیرا کسی مانند خواجه قوام الدین حسن، پشتیبان من است.اگر مدعیان زهد و صلاح، مرا سرزنش کنند، باکی نیست که حاجی قوام، پشتیبان من است.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی