جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
 جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم *** یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز *** کامی که خواستم ز خدا شد میسّرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه *** پیرانه سر هوای جوانی است در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من *** از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل *** مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال *** کی ترک آبخورد کند طبع خو گرم
ور باورت نمی کند از بنده این حدیث *** از گفته ی کمال دلیلی بیاورم
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر *** آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفّر غازی است حرز من *** وز این خجسته نام بر اَعدا مظفّرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود *** وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریّا به نام شاه *** من نظم دُر چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه *** کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیر گر چه کم گردد ار شود *** در سایه ی تو ملک فراغت میسّرم

تفسیر عرفانی
1.سحرگاه، جوزا به نشان اطاعت و بندگی، بند شمشیر خود را باز کرد و در مقابل من قرار داد؛ یعنی بنده و غلام شاه هستم و بر این امر سوگند یاد می کنم.
2.ای ساقی!بیا که به یاری اقبال و سعادت خوب، به مراد و آرزوهایم رسیدم؛ آرزوهایی که آنها را از خدا می خواستم.
3.ای ساقی!جام شرابی بده تا بار دیگر به شادی روی شاه بنوشم و مست شوم که زمان پیری، شور و اشتیاق جوانی در سر دارم.
4.ای ساقی!با توصیف آب زلال حیات بخش خضر، مرا فریب مده که اگر من از جام مجلس شاه منصور جرعه ای بنوشم، برای من چون جامی از حوض کوثر است و در برابر آن آب حیات خضر هم چیزی نیست.
5.ای شاه!اگر تخت فضل و دانش خود را به عرش برسانم، باز بنده و غلام و گدای این آستان هستم.
6.سال هاست که باده نوش مجلس عیش و شادی تو بودم؛ پس چگونه می تواند طبع و سرشت مأنوس من این آبشخور را رها کند؟
7.اگر این سخن را باور نمی کنی، از گفته ی کمال الدین اصفهانی دلیلی برای اثبات کلامم می آورم.
8.اگر از تو دل بر کنم و رهایت کنم، پس آن عشق و محبّت را بر چه کسی ارائه کنم و آن دل را به کجا برم؟
9.نام منصور بن مظفر، تعویذ و پناه من است و به واسطه ی این نام مبارک است که بر دشمنان پیروز می شوم.
10.ارادت و عشق من نسبت به شاه ازلی و ابدی خواهد بود.پیمان من از روز ازل به عشق شاه بسته شده و از شاهراه عمر با این پیمان می روم و به سوی عشق باقی می شتابم.
11.وقتی فلک، گردن بند ثریا را به نام شاه به رشته کشید و به نظم در آورد، پس چرا من مروارید شعرم را به نام او به نظم در نیاورم.
12.من که مانند شاهین از دست شاه، طعمه می خورم، کی می توانم به کبوتر که صید ناچیزی است، توجه کنم؟
13.ای شاه شجاع شیر شکار!اگر در سایه ی لطف و عنایت تو به سلطنت آسایش و آرامش برسم،از تو چه کم می شود؟

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی