مکتب شیراز
 مکتب شیراز

 

نویسنده: آیت الله سید محمد خامنه ای (1)




 

الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و اهل بیته
مقطعی که بنام مکتب شیراز معرفی می شود دوره ی زمانی در حدود دو قرن است که می توان آغاز آن را زمان خواجه نصیرالدین طوسی و پایان آنرا ظهور میرداماد دانست.
خواجه نصیرالدین بحسب ظاهر تواریخ در شیراز نبوده و حتی شاگردش قطب الدین شیرازی که تولدش در شیراز است در آنجا حوزه درسی نداشته و شاگردان معروفی در شیراز از خود باقی نگذاشته است. اما حضور ناپیدای آنان در پرده حکمت اشراق و عرفان شیعی سبب گردیده که ایندو را مؤسس مکتب فلسفی - کلامی شیراز بدانیم.
وجود جریان سیاسی علمی نیرومند باطنیه سبب این تأثیر از دور و حلقه واسطه بودن آندو (یا بین شیراز و حکمت اشراق و عرفان) بود جریانی که مظهر مقاومت تشیع در برابر خلافت بغداد به حساب می آمد.
خلافت نابحق امویها و عباسیها سبب شد که شیعه در زمان امام صادق (علیه السلام) دارای شاخه نظامی و سیاسی بنام اسماعیلیه شود و بعدها همین شاخه جبهه ای برای فعالیت همه فرق شیعه گردید. این جریان - که در مصر و شمال آفریقا سلسله فاطمیه را بوجود آورد و در ایران نیز بوسیله حسن صباح اداره می شد - برای اثبات لزوم شرعی و عقلی وجود یک امام و وجوب پیروی از او و بطلان خلافت خلفای روزگار، از روشهای تبلیغی ظریف و از فلسفه و منطق بهره می برد و گاهی از علوم روز مانند نجوم و پزشکی هم کمک می گرفت، از این رو فلسفه مخصوصاً فلسفه مشائی عصای دست آنها بود که بعدها بوسیله غزالی به آن حمله شد.
باطنیه گرچه در مرحله اول تبلیغ از فلسفه مشائی - که آنروز شهرت و رواج داشت - شروع می کردند ولی در باطن فلسفه اشراقی و عرفان و بهره از تأویلهای عرفانی قرآن را تبلیغ می کردند.
برخلاف آنچه که تصوّر می شود که پیش از سهروردی، حکمت اشراقی در محافل فلسفی معروف و مطرح نبوده، حکمای ایرانی شیعی پیش از سهروردی کم و بیش با این شاخه حکمت باستانی ایرانی آشنایی داشته اند و حتی ابن سینا که خود یک باطنی بوده و با اسماعیلیه ارتباط داشته، در کتاب حکمت مشرقیه اعتراف می کند که وی هیچ اعتقاد واقعی به حکمت مشائی نداشته و فلسفه مشاء را بمزاج جامعه درس گفته و درباره آن کتبی را نوشته است.
سهروردی نیز برخلاف مشهور بر مقابله با ابن سینا نیامد بلکه در واقع مکمل کار ابن سینا بود. درباره سهروردی هم نوشته اند که باطنی بوده و با اسماعیلیه ارتباط داشته و خود او را نیز داعی و مبلغ آنان دانسته اند (2) و شهادت او در شهر حلب را نیز که بظاهر بسبب سعایت فقهای شام دانسته اند، به احتمال قوی بسبب رابطه او با اسماعیلیه و تبلیغ امامت شیعه و فاطمیه بوده است.
سهروردی میراثخوار ابن سینا است و در مراغه نزد مجدالدین جیلی و در اصفهان نزد ظهیرالدین فارسی منطق و حکمت سینایی را می خوانده و رسالة الطیر ابن سینا را به فارسی ترجمه کرده است، و حکمت اشراق را نیز در خفا نزد همین اساتید فراگرفته و به قولی مدتی در قلعه الموت به فراگیری علوم خاص آنان پرداخته و بصورت یکی از داعیان نزاری به سفر پرداخته است و در شهرهای مسیر خود با داعیان و صوفیان شیعه ملاقات می کرده است. مثلاً در شهر مصیاف با یک داعی اسماعیلی بنام راشدالدین سنان دیدار کرده و به آناتولی، دمشق، حلب و نواحی نزدیک آن نیز سفر کرده است.
دوست او فخرالدین ماردینی داعی دیگر اسماعیلی و استاد فلسفه در ترکیه درباره وی گفته است: این جوان سرانجام خود را با صراحتی که دارد به کشتن خواهد داد (3) و همین شد، زیرا گرچه در دربار ملک ظاهر ایوبی (پسر صلاح الدین) مقامی یافت ولی ساعیان به صلاح الدین رساندند که وی طرفدار فاطمیهاست و شاید او را از شیعه شدن ظاهرشاه ترساندند تا آنکه او را شهید کردند.
خود او هم شهادت خود را پیش بینی کرده بود و در یکی از سفرها خطاب به دوستانش این ابیات را سروده است:
اری قدمی *** اراق دمی
فهان دمی *** فها ندمی
از زندگی و جهاد علمی و فلسفی سهروردی چنین بنظر می رسد که وی برای دفع خطر غزالی و دفاع از شیعه با سلاح از حکمت و رواج حکمت اشراق دفاع می کرده اگرچه از روی بی اعتنایی نامی از غزالی نمی برده است.
سبب مخالفت بی امان غزّالی - که در واقع کارگزار خلافت بغداد و نظام الملک بود - با فلسفه، نه از باب یک نگرش علمی، بلکه بعنوان یک حرکت سیاسی و مبارزه برای خلع سلاح و منزوی ساختن شیعه بود که هنوز هم پس از هزار سال این جریان و آن انگیزه بکلی از میان نرفته است و در جوامع فلسفی کشورهای اسلامی دیده می شود.
غزالی به کمک دستگاه خلافت بغداد نه فقط ضربت سهمگینی به عقلانیت و فلسفه وارد کرد بلکه حتی در کندسازی رشد و حرکت سیاسی شیعه نیز مؤثر افتاد.
اینجاست که اهمیت خواجه نصیرالدین طوسی و نقش او روشن می شود زیرا وی کاری را که سهروردی و فلاسفه دیگر نتوانستند انجام دهند و فلسفه را از ضربه ای که به آن وارد شده بود رها کنند، انجام داد. وی نه فقط به دفاع از حکمت سینایی پرداخت بلکه حکمت اشراقی سهروردی و کتاب او را نیز احیا کرد.
خواجه نصیرالدین طوسی قهرمان همه میدانهای مختلف دانش بود و در حوزه های علوم ریاضی، طبیعی، نجوم و حتی فقه و حدیث نیز مهارت تدریس داشت و با وجود آنکه بسبب غلبه جوّ مخالفت با فلسفه و رواج کامل علم کلام اشعری مجبور به تظاهر به علم کلام بود ولی از کار فلسفه هم غافل نماند و کارهای فلسفی او مشهور است.
نکته جالب آن است که وی با آنکه شاگرد مستقیم سهروردی نبود و حکمت اشراق (که نسب آن به ایران زرتشتی و مجوسی می رسد) در آن زمان قطعاً مخالفان بسیار داشته، ولی وی آن را احتمالاً بصورت خصوصی تدریس می کرده و دو شاگرد معروف او شهرزوری و قطب شیرازی شاهد این حقیقتند و شاگردان دیگری نیز داشته که یکی از آنها علامه حلّی حسن بن مطهر است - قرائنی وجود دارد که حکمت اشراق که همخانواده و شاید یکی از منابع تصوف است در میان شیعه باطنی و اسماعیلیه رواج کامل داشته و کتاب سهروردی تدریس و دست به دست می شده است. و حتی نه فقط در ایران و عراق بلکه در شامات (سوریه و لبنان) نیز مخفیانه تدریس می شده است.
مثلاً نوشته اند (4) که شهید ثانی شیخ زین الدین عاملی (911-965) فقیه مشهور شیعه کتاب حکمت الاشراق را نزد شهید اول محمد مکّی عاملی (734-786) می خوانده است. گرچه این مطلب با توجه به فاصله زمانی آندو ناصحیح است ولی ممکن است این خبر یعنی تحصیل و تدریس حکمت اشراق درباره ی این هر دو فقیه صحت داشته باشد. زیرا شهید اول شاگرد پسر علامه حلی (فخرالمحققین) است که به قول روضات الجنات بیشترین علوم را از وی فرا گرفته است «و قد کان معظم اشتغاله فی العلوم عند فخرالمحققین» (5) و نیز نزد قطب رازی (ف. 768) شاگرد علامه حلی حکمت خوانده است. و شهید ثانی طبعاً فلسفه و حکمت را از شاگردان شهید اول همچون فاضل مقداد - و یا دیگران که نوعاً با فلسفه به عنوان یک میراث شیعی رفتار می کردند - فراگرفته باشد.
به هرحال، حکمت اشراق پس از قطب شیرازی (ف.710) به وسیله شاگردان مسقیم یا غیرمستقیم خواجه و قطب که تاریخ به آنها اشاره نکرده به شیراز وارد شده است و به دست قاضی عضدالدین ایجی - که بیشتر به علم کلام معروف است - و شاگرد صوفی او صائن الدین ابن تَرکه (ف.836) رسیده است.
این طریق برای انتقال حکمت اشراق به شیراز ممکن است از طریق سید حیدر آملی شاگرد فخرالمحققین (پسر علامه حلی) باشد. که گفتیم شهید اول نیز حکمت الاشراق را از فخرالمحققین گرفته و به شامات برده بود. سید حیدر آملی در اصفهان حوزه درس داشته ولی از حضور او در شیراز چیزی به دست نیاورده ام و ممکن است عضدالدین ایجی در اصفهان به درس او حاضر شده باشد. گرچه از لحاظ زمانی اشکال هست.
پس از ایجی چهره معروف در شیراز می رسید شریف جرجانی (816) است که ظاهراً نزد صائن الدین ابن ترکه حکمت خوانده. یکی از شاگردان ایجی مظهرالدین محمد کازرونی است؛ حکیمی که جلال الدین دوانی نزد او درس خوانده و احتمالاً شاگرد دیگرش قوام الدین گلباری بوده است که استاد سید صدرالدین دشتکی (معروف به سید سند) (909) است.
غیاث الدین دشتکی فرزند و شاگرد سید صدرالدین و شاگردان او میرفخرالدین سمّاکی (985) و باغنوی (994) و چندین تن دیگر هستند که آخرین پاسداران حکمت در مکتب شیراز (در دوره صفویه) می باشند.
همانطور که گفتیم فلسفه ابزاری بود برای دفاع از تشیع، به همین دلیل آن زمان، خلفا که مذاهب غیرشیعه داشتند به شدت با فلسفه مخالفت می کردند. شما می بینید خلیفه در زمان نظام الملک طوسی یک نظامیه در بغداد (و یکی هم در نیشابور و گفته می شود دو تا دیگر هم بوده) می سازد که دانشگاههای بزرگی برای رد فلسفه بوده اند. و عالم معروفی مثل غزالی را - که بسیار متعصب و ضد شیعی است و تمام همت و وقت خود را صرف می کند تا فلسفه را رد کند - برای ریاست نظامیه می آورند و او را تقویت می کنند؛ حکومت نظام الملک و سلجوقیان و دستگاه خلافت بغداد همه بسیج می شوند که او را تبلیغ و بزرگ کنند و کتب او را به سراسر قلمرو خود بفرستند و القاب بزرگ به او بدهند.
وقتی می بینند که به ابن سینا «حجة الحق» می گویند لقب غزالی را می گذارند «حجة الاسلام» وقتی می بینند که شیعه مدعی است که پیشوایان آنها امام هستند نه خلیفه، به غزالی هم در مقابله با شیعه «امام» می گویند. یعنی شما امام دارید و این هم امام ماست. بعد هم فخر رازی که یک مدرس فلسفه است می آید او هم می شود امام. همینطور امام زیاد می کنند، این طرف امام آن طرف امام، تا نشان دهند که هیچکدام ترجیحی ندارند.
چرا اینها با فلسفه مخالفت می کردند؟ چون این علم که استدلالی است علمای آنها را قانع و شیعه و باطنی می کرد و به نظر آنها «لزج» بود یعنی علما لیز می خوردند و در دام شیعه می افتادند. یکی از شعرای آنها می گوید.
کاف کفر ایدل بحق المعرفه *** خوشترم آید زفاء فلسفه
زآنکه آن علم لزج چون ره زند *** بیشتر بر مردم آگه زند
یعنی فلسفه با مردم عادی کار ندارد. یک فیلسوف شیعی وقتی می نشیند با یک شخص دانشمند و آگاه، صحبت می کند او را قانع می کند و اسلحه اش را می گیرد و او را تسلیم می کند. بسیاری از علما به شیعه و باطنیه متمایل شدند و برگشتند، از برکت تبلیغ همین باطنیه و شیعه که اسمشان را باطنیه گذاشته بودند. فلسفه یک حربه بود برای شیعه برای اینکه غیر از آنکه اعتقادات را درست می کرد، راه تقلید را می بست و راه تفکر و اجتهاد را باز می کرد. دیوار مغالطه و سفسطه خیلی بلند است. با عوام ناآگه همه کاری می شود کرد اما با متخصص نمی شود هر حرفی را زد برای اینکه بلافاصله نقطه های ضعفش را می گیرند و برهان می آورند. این بود علت اینکه دستگاه خلافت می ترسید.
نکته دیگر این است که هر جا که فلسفه بود حکمت اشراق هم بود. حکمت اشراق مغز برای فلسفه بود. چون حکمت اشراق مردم را به ریاضت، عبادت، کشف و شهود تشویق می کرد برای اینکه پایه ی آن، کشف و شهود است که حقیقتش دیگر قابل انکار نیست. بنابراین ما می بینیم که بزرگان علم و حکمت باطنیه جزء زهاد بودند اما نه زاهد خشک بلکه زاهد مجتهد و مجتهدین زاهد. البته این را هم اضافه کنم؛ کمتر کسی در فلاسفه ی معروف هست که فقیه نبوده و کمتر فقیهی بوده که فیلسوف نباشد.
علامه حلی که در حوزه های ما بیشتر به فقه معروف است یکی از فلاسفه، و یکی از متکلمین، و یکی از مدرسین حکمت اشراق است و گفته شده که شهید اول علاوه بر فقه، فلسفه و علوم عقلی و حکمت اشراق را نزد فخرالمحققین پسر علامه خوانده است. نقش فلسفه در قوام تشیع مهم و تحقیق علمی درباره آن بسیار و ارزشمند است؛ برای اینکه به کیان تشیع مربوط می شود.
شیعه چرا اشعری نشد؟ اگر اشعری می شد دیگر شیعه نمی شد. اشعریت با آن مبانی و افکارش دیگر با قبول امامت نمی ساخت. اشعری تقلید می کرد و هر فاسق و فاجری را حاضر بود بگوید خلیفة الله است. غزالی در یکی از رسائل خودش، المستظهر خلیفه را - که یک جوان هرزه بوده است و او را از محفل شراب خواری کشیدند، آوردند و گفتند پدرت مرده بیا خلیفه شو! - بعنوان خلیفة الله توصیف کرده؛ خلیفة اللهی که در عرفان به پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گویند.
شیعه به پیروی از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که امام الحکما و مؤسس فلسفه و کلام اسلامی است و اهل بیت (علیهم السلام)، همواره در دفاع از اعتقاد خود - چه در توحید و نبوت و چه در بحث خاص امامت- به عقلانیت و منطق متکی بودند و از فلسفه، چه مشاء و چه اشراق کمک می گرفته است.
از این رو هم فلسفه به طور مطلق و هم حکمت اشراق که باطن حکمت سینایی بود یکی از نشانه های اعتقاد و گرایش شیعی بوده و حکم اسم رمز را داشته است. بنابراین این نکته تاریخی مهم است که سبب رواج فلسفه در پوشش علم کلام و حضور پنهانی حکمت الاشراق را در شیراز و فارس بیابیم.
چرا فارس و شیراز دو قرن نگهبان فلسفه و علوم عقلی و عرفانی می شود؟ این را نباید دست کم گرفت. دلیل آن، دو چیز بود؛ یکی امنیّت نسبی آن و دیگر گرایش مذهبی و آمادگی روحی منطقه به تشیع در پوششهای مختلف.
بیشتر علمای فارس به تسنن تظاهر می کردند و به ظاهر به علم کلام می پرداختند گاه فقیه و قاضی و مفتی بودند، امّا گفته می شود بیشتر آنان شیعه بوده اند و از این رو به محض ظهور صفویه برخی از آنها تشیع خود را اظهار کردند که درباره دشتکی و دوانی این مطلب نوشته شده است. البته این مطلب مدارک بیشتری را می طلبد.
جلال الدین دوانی یکی از کسانی است که عقاید اشراقی خود را پنهان نمی کرده؛ و از جمله عقیده او درباره وجود باریتعالی و اشتراک لفظی وجود او با دیگر موجودات که به ذوق التأله تعبیر شده. وی به شرح برخی کتب شیخ اشراق هم پرداخته است.
این جریان تا زمان فخرالدین سماکی ادامه دارد، این حکیم استاد میرداماد است و میرداماد پس از او ملاصدرا، مانند مظهر قنات که آب پنهان زیرزمین ولی جاری را ظاهر می کند، میراث اشراقی و مشائی و حکمت ایمانی و قرآنی شیراز را ابراز کردند و مکتب اصفهان از آن زاییده شد.
در این مجال کم، فرصت بیان رشد عرفان نظری و عملی در شیراز نیست، که آنهم تاریخچه مفصلی دارد و کاملاً مرتبط با باطنیّت و تشیع است از اینرو می توان کشف کردکه شیراز یک پایگاه پنهانی و استوار تشیع بوده و یکی از دستاوردهای آن حراست و تدریس و تبلیغ حکمت و مخصوصاً حکمت اشراق است.
شیراز خدمت بسیاری نه فقط به فرهنگ و دانش کشور که حتی به جهان و تاریخ علم کرده است. اگر خواجه نصیر نبود ملاصدرا و اینهمه معارف نبود. ملاصدرا و میرداماد و علمای دیگر تا خواجه نصیرالدین توانستند با ترکیب و مزج صحیح حکمت و عرفان و قرآن و حدیث، مکتبی را بوجود بیاورند که باصطلاح فرنگی «سنتز» همه آنها بود ولی این سنتز در شیراز پخته شد.
می دانیم که در طول تاریخ علم تا دوران تجدد اروپا همه علوم در بطن فلسفه بودند. با این بیان، شیراز با نشر حکمت و فلسفه حق بزرگی به گردن نشر علوم در جهان دارد.
این شهر با این سابقه خدمات و کسوت و زینت حکمت و عرفان باید امروز هم پرچمدار حکمت علوی و حکمت متعالیه باشد باید همانگونه که در این شهر صدای اذان بلند می شود، صدای حکمت هم بلند باشد و به گوش همه برسد و باید همانگونه که در دو قرن قطب و قبله دانشمندان بود امروز هم پایگاه تاریخی خود را حفظ کند و امید آنست است که سرافراز و پیروز باشد در سایه جمهوری اسلامی ایران و همت بزرگان آن.
والسلام علیکم و رحمة الله و صلی الله علی محمد و آله

پی نوشت ها :

1. این مقاله متن سخنرانی آیت الله سید محمد خامنه ای، رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا در دوازدهمین همایش بزرگداشت ملاصدراست که از قالب گفتار به صورت نوشتار درآمده است.
2. مصطفی غالب، السهروردی، ص 17.
3. اشکوری، محمدبن علی، محبوب القلوب، ج 2، تهران: نشر میراث مکتوب، ص 346.
4. مقالات دکتر معین، ج 1، ص 441، به نقل از روضات، ص 289.
5. روضات، چاپ سنگی، ص 590.

منبع مقاله :
خامنه ای، سید محمّد، حکمت متعالیه و تدبیر خانواده بهمراه ملاصدرا و مکتب شیراز (مجموعه مقالات یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین شیرازی) (1388)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی