مراقبت بیماردار از سلامت روانی، معنوی و جسمی خودش
 مراقبت بیماردار از سلامت روانی، معنوی و جسمی خودش

 

نویسنده: عبدالحسین رفعتیان




 

رویارو شدن با بیماری درازمدت و وخیم، بار روانی زیادی به بیماردار تحمیل می کند؛ اضطراب، نگرانی و همراه آن ها افسردگی، تأثیر منفی خود را روی او می گذارند. بنابراین پیشگیری ضرورت دارد و بیماردار باید کاری کند تا به این مرحله نرسد. مهم است که بیمارداران بیاموزند چگونه با احساسات درونی و عواطف خود روبه رو شوند.
بیمارداران اول باید بیاموزند که واقعیت را بپذیرند و آن را انکار نکنند؛ یا مشکل را بزرگ یا کوچک نکنند. انسان وقتی بداند با چه چیزی روبه رو است، می تواند تسلط بیش تری بر امور داشته باشد.
خشم یکی از عواطفی است که از موقعیت های ناکام کننده برمی خییزد. می دانیم بیماری های سخت درمان یا درمان ناپذیر، باعث ایجاد خشم در بیمار و بیماردار می شود. خشم و نارضایتی از وضع موجود اغلب نابجا تخلیه می شود. بیماردار از دست بیمار، از سرنوشت، از خدا و از ابرو باد و مَه و خورشید و فلک، عصبانی می شود. گاهی بیماردار از پرستار و پزشک انتظار دارد راه حل و شفای فوری بیابند. وقتی چنین خواسته ای برآورده نمی شود، یا امکان آن میسّر نیست، به خشم،‌ می آید و عصبانی می شود.
بنابراین باید مراقب بود که این خشم، نابجا به کار نرود، واپس زده نشود، و از همه بدتر، روی بیمار پیاده نشود. بیماردار ممکن است بپندارد که بیمار تمام برنامه ی زندگی او را به هم ریخته است و تمام نقشه هایش را خراب کرده. فرض کنید زوجی بیست یا سی سال با هم زندگی کرده اند، هر دو کار کرده اند، هر دو زحمت کشیده اند و برای دوران بازنشستگی برنامه ریزی
کرده اند که با خیال راحت استراحت و تفریح کنند، به مسافرت بروند و از فرصت های باقیمانده ی عمرشان لذت ببرند؛ اما ناگهان با بیمار شدن یکی از آن ها همه ی این خواسته های به حق، بی معنی می شوند و قصر آمال و آرزوهای شان خراب می شود، حالا باید برعکس تصورات شان -که همه، راحتی و خوشی بوده- کارهای ناخوشایند و پرتنشی انجام دهند که بابِ میل هیچ کدام شان نیست. در این وضعیت تعجبی ندارد که دچار خشم بشوند. همسر بیمار از خود می پرسد که «همسرم چرا در این موقعیت بیمار شده؟ چرا همه چیز را خراب کرد؟» یعنی ناخودآگاه بیمار را مسئول همه ی مشکلات می داند.
معمولاً همراهان این نوع تفکر و خشم شان را بروز نمی دهند و در خود نگه می دارند. آنان از این تفکر و خشم خود خجالت می کشند و احساس گناه پیدا می کنند. می کوشند آن را انکار کنند یا انتظار دارند این افکار و احساسات به مرور زمان از بین برود. ولی این طور نیست. خشمِ بجاآورده نشده، به تدریج و به شکل غیرمستقیم خود را نشان می دهد. بیمارداری که خشم خود را فروخورده و بیان نکرده، به تدریج بی حوصله و نسبت به بیمار بی اعتنا می شود، درخواست های او را فراموش می کند. رفع نیازهای او را به تأخیر می اندازد، با لحن ناخوشایندی با او صحبت می کند و واکنش هایی از این دست. باید بدانیم که خشم، به هر حال تخلیه خواهد شد، و اگر این تخلیه ی خشم مهارشده و آگاهانه نباشد می تواند به بیمار و حتی خود بیماردار آسیب بزند.
پیدایش خشم مسئله ی غیرطبیعی و خجالت آوری نیست. بیماردار نباید برای این که خشمگین شده، خود را سرزنش کند، بلکه باید عصبانیت و نارضایتی خود را بپذیرد و بشناسد. فقط باید بکوشد که خشم خود را بر سر بیمار، فرزندان، پزشک و پرستارها خالی نکند. آن ها گناهی ندارند. نباید خشم خود را نابجا تخلیه کند و گریبان افراد بی گناه را بگیرد.
بخشی از خشم، به خودِ خشم گیرنده برمی گردد. فرد وقتی نمی داند ریشه ی خشمش چیست و از کجا ناشی شده، آن را متوجه خودش می کند و به صورت احساس گناه یا افسردگی باز می گرداند. او از خود می پرسد: «چرا باید خشمگین باشم؟ چرا باید از دست کسی که بیمار است و هیچ گناه و تقصیری ندارد، عصبانی باشم؟» در نتیجه احساس گناه شدت پیدا می کند و او به سرزنش خود می پردازد. می پرسد: «چرا نمی توانم کاری برای بیمار انجام بدهم و او را از این وضعیت سخت و دردآور بیرون بیاورم؟» این پرسش،‌ احساس رنج آورِ‌ گناه را در فرد زیادتر می کند و او را به احساس دوسوگرایانه می رساند. یعنی از طرفی تمایل دارد به بیمار کمک کند و از طرفی ممکن است نسبت به او احساس نسنجیده ای داشته باشد؛ در عین حال ممکن است تمایل داشته باشد که به خود مسلط باشد ولی احساس ناتوانی بکند.
بیماردار هم می خواهد زندگی طبیعی خود را داشته باشد. دوست دارد تلویزیون تماشا کند، به مسافرت برود و... ولی وضعیت موجود، برنامه های او را به هم ریخته است،‌ در نتیجه به صورت ناخودآگاه نسبت به بیمار و زندگی او دچار احساس تنفر می شود، این را خودخواهی به حساب می آورد و احساس گناه افزایش می یابد. خودخوری و همان طوری که گفتیم احساس کشمکش از دو سوی متضاد، او را رنج می دهد.
البته نوع برخورد بیماردار با بیمار بستگی به نوع رابطه ای دارد که قبلاً با او داشته. بیمار ممکن است در گذشته زیاد مورد علاقه ی او نبوده، ممکن است رابطه و نسبت دوری با او داشته باشد، در این صورت احساس خشم و تنفرِ او شدیدتر خواهد بود. در وضعیت های سخت، تمام مسائلی که در گذشته به صورت پنهان و نهفته بین آن ها بوده، بیرون می ریزد. خشم های بیان نشده و انتظارات برآورده نشده، پررنگ تر و ملموس تر می شوند. زن و شوهری که بیست سال با هم زندگی کرده اند و هزار جور دعوا و نزاع و اختلاف داشته اند، حالا در وضعیتی قرار می گیرند که زخم های کهنه شان سر باز می کند و احساس گناه و کشمکش دوسویه در آن ها تشدید می شود. بنابراین ضروری است به ریشه ها و خاستگاه خشم و احساس ها آگاه شویم، به شکلی بر آن ها غلبه کنیم و از تأثیر منفی آن ها بر روی بیمار و اطرافیان بکاهیم.
اگر بیماردار و بیمار در گذشته با هم رابطه ی محبت آمیزی داشته باشند، احساس بیماردار به گونه ی دیگری خواهد بود. بیماردار از خود می پرسد: «چرا او مریض شده است و من سالم هستم؟» این احساس و پرسش ممکن است موجب شود او از خودش بدش بیاید و در رسیدگی و مراقبت از بیمار به قدری تلاش کند که به خود آسیب بزند و در رون درمان اختلال ایجاد کند.
در هر وضعیتی باید واقعیت و حقیقت را در نظر داشت. باید به این نکته توجه کرد که، اگر یکی از اعضای خانواده یا بستگان بیمار شده است، قرار نیست زندگی دیگرانی هم که بیمار نیستند متوقف شود، قرار نیست کسانی که سالم هستند کار، استراحت و تفریح خود را کنار بگذارند. درست است که بیمار نمی تواند چنین برنامه هایی داشته باشد، اما دیگران که می توانند! نکته ی مهم این است که ما نباید خود را ببازیم و احساس گناه کنیم. در غیر این صورت خود را گرفتار بیماری های دیگر کرده ایم.
این که همراهان بیمار باید به سلامت جسم و روان خود بپردازند، دقیقاً به این معناست که خودشان از سلامت کامل برخوردار باشند تا در مواقع حاد بیماری، بهتر بتوانند به بیمار خدمت کنند.
توجه به این نکته هم ضروری است که وقتی بیمار آخرین مراحل بیماری اش را می گذراند، لحظه ها برای او سخت، کند و دردناک می گذرند. بیمار خواب و اشتها ندارد، کلافه است، درد می کشد و در مقابل چشم عزیزان به بدترین شکل رنج می برد. در چنین لحظه ای همراه یا همراهان آرزوی مرگ بیمار را می کنند و می اندیشند اگر بمیرد، برای خودش هم بهتر و راحت تر است. این فکر که طبیعی و حتی می تواند انسانی باشد، در همراهان یا اطرافیان احساس گناه ایجاد می کند و آنان می پندارند چه قدر آدم های بی رحم، سنگدل و بدی هستند که آرزوی مرگ عزیزشان را در دل می پرورانند. باید پذیرفت که این تمایل ها و این افکار، زاییده ی وضعیت های سخت هستند. از ذهن خودِ بیار هم چنین افکاری می گذرد، خودِ او هم دلش می خواهد بمیرد تا راحت شود و کم تر رنج بکشد، و موجب آزار و زحمت اطرافیان نباشد. راهی نیست که بتوان جلو این افکار را گرفت.
فرمولی برای حذف آن وجود ندارد. منظور این است که پیدایش چنین افکاری طبیعی است؛ پس آن را انکار نکنیم، خود را سرزنش نکنیم و غمی بر غم های بیمار نیفزاییم.
قرار گرفتن در وضعیت های سخت، یک نوع احساس دیگر هم به وجود می آورد؛ و آن احساس ترس است. بیماردار احساس می کند حق انتخاب ندارد، به زندگی خود مسلط نیست و در پیشرفت امور هیچ نقشی ندارد، در نتیجه از آینده و از تنها شدن می ترسد. نگران می شود که نکند بعد از مرگ بیمار، از پسِ مشکلات برنیاید. این نگرانی ها و ترس ها هم طبیعی هستند. باید ریشه ی آن ها را شناخت.
انباشته شدن همین ترس هاست که بر دامنه و شدت اضطراب بیماردار می افزاید و او را کاملاً فلج می کند. فرد باید با این ترس ها هم برخورد کند. باید برای زمان تنهایی خود برنامه ریزی کند. باید ببیند چه کارهایی را خودش می تواند انجام دهد و در چه کارهایی می تواند از دیگران کمک بگیرد. توانایی همه ی ما محدود است. حالت «همه توانی»، یکه تاز بودن و یک تنه از پس همه ی مشکلات برآمدن، پوچ است. کمک طلبیدن یک کار انسانی، اجتماعی و همگانی است. یعنی نباید از خجالت کشید یا آن را کسر شأن خود پنداشت. به هر صورت باید بروز این ترس ها را طبیعی و عادی دانست و از قبل برای حل کردن آن ها چاره ای اندیشید و بر آن ها غلبه کرد.

منظور از توجه به بخش معنوی بیماردار چیست؟

بیماردار در هر وضعیتی باید بتواند با مسأله کنونی کنار بیاید. این فرد که شخص خوب و نیکوکاری هم بوده، از خود می پرسد: «پس چرا این وضع برای من پیش آمده؟» ممکن است نظام اعتقادی او به هم بریزد، ممکن است بگوید: «من که آدم خوبی بودم، همه ی فرایض دینی و انسانی خود را به خوبی انجام می دادم، پس چرا این طور شد؟»‌
قرار گرفتن در موقعیت های دشوار می تواند نظام باورهای معنوی افراد را درهم بریزد. البته این به جهان بینی و میزان اعتقاد افراد بستگی دارد، ولی در هر بحرانی، به وجود آمدن چنین نابسامانی های عقیدتی، گریزناپذیر است. در چنین وضعیتی تقویت بنیان اعتقادی بیماردار به او کمک می کند تا بیش تر مقاومت و ایستادگی کند. بنابراین توجه به معنویت و توجه به این واقعیت که جهان بیهوده نیست و ارتباط های معنوی در آن جاری است، روحیه ی بیماردار را قوی تر و او را برای انجام وظایف انسانی اش نسبت به بیمار، آماده تر می کند.
بروز نابسامانی در بُعد معنوی، طبیعی است و نباید با آن به تندی برخورد کرد. رشته ی افکار منفی می تواند در معنویت یا اعتقادات اساسی فرد تزلزل به وجود آورد. فرد ممکن است از سرنوشت، از آسمان و از خدا ناامید شود. ممکن است عصبانی شود، فحش بدهد،
بدو بیراه بگوید ولی پس از آن پشیمان شود و احساس گناه کند. شما بهتر است در مقابل چنین رویدادی سکوت کنید، صبور باشید، به کمک فرد بشتابید و دردی از دردهایش را تسکین دهید. سعی کنید با او درگیریِ فکری پیدا نکنید. زمان همه چیز را حل می کند و آرامش را به او باز می گرداند. اگر با او همدلی و همکاری کنید و در انجام دادن کارهای با او شریک شوید، پس از مدتی دوباره تعادل روانی و اعتقادی خود را بازمی یابد، و به حالت عادی بر می گردد.
گاهی مواقع بیماردار دچار فرافکنی می شود. «احساس های فراکنده شده»، حس هایی هستند که به خودِ فرد تعلق ندارند و او نمی تواند آن ها را تحمل کند. وقتی فرد نتواند این احساس ها را در خودش بپذیرد، آن ها را به دیگران نسبت می دهد. مثلاً ترس از مرگ و تنهایی را به دیگران نسبت می دهد. بیماردار باید همه ی این مسائل را بشناسد، آن ها را انکار نکند و توانایی گفت و گو کردن و روبه رو شدن با واقعیت ها را به دست آورد، و با جرئت بگوید: «بله، من در این وضعیت نگران هستم، اضطراب دارم، احساس گناه می کنم، گاهی به خشم می آیم، گاهی می ترسم، گاهی به خاطر خودِ بیمار آرزوی مرگش را می کنم و...» باید از دیگران کمک بگیرد. نباید احساس خجالت یا گناه داشته باشد. باید بتواند احساسات دیگران را هم بشنود و توانایی همدلی، همکاری و همفکری با آنان را داشته باشد. این روش موجب کاهش نگرانی و ترس ها می شود. در این صورت عواطف، روند عادی و بهنجار خود را می پیمایند و فشارها در افراد انباشته نمی شود تا به حالت انفجار درآیند یا بیجا تخلیه شوند.

در چه صورتی امکان دارد تحمل بیماردار تمام شود یا به قولی وا بدهد؟

اگر بیماردار مراقب تغذیه، تفریح و خواب خود نباشد، دائم از بیمار مراقبت کند، کشیک بدهد، بیش از تحمل و توانش خدمت کند، و انرژی مصرف شده را جبران نکند، در درازمدت انرژی اش را از دست می دهد، سوختش تمام می شود و به قولی وا می دهد.
گاهی اوقات بیماردار، به علت علاقه به بیمار و احساس وظیفه، فکر می کند که حتماً باید همه ی کارها را خودش انجام بدهد، برایش سخت است از دیگران کمک بخواهد، از کمک گرفتن خجالت می کشد یا احساس همه توانی دارد؛ به هر علت که باشد لحظه ای می رسد که نفت چراغ وجودش تمام می شود، وا می دهد، و دیگر حال و توانی برایش باقی نمی ماند.
وا دادن یا «بِرن اَوت» ویژگی های معینی دارد. فرد احساس خستگی شدیدی می کند، انرژی و توانش را از دست می دهد، از پا در می آید، و تابلویی از افسردگی به نمایش می گذارد. اگرچه غمگین بودن ها و گریه کردن های فرد افسرده را ندارد ولی کم خوابی یا پرخوابی پیدا می کند یا در طول خواب -به ویژه در شب- زیاد از خواب می پرد، دراز می کشد که استراحت کند، ولی نمی تواند بخوابد، در آرمیدگی هایش تجدید قوا نمی کند، یعنی اگر سه ساعت یا پنج ساعت هم بخوابد وقتی از خواب
بر می خیزد باز احساس خستگی می کند، احساس می کند توانی ندارد، اشتها ندارد، وزنش کم می شود، عصبی و تحریک پذیر می شود، تحملش نسبت به مشکلات کاهش می یابد، صبوری خود را از دست می دهد، کوچک ترین دخالت یا انتقال دیگران را نمی تواند تحمل کند، واکنش های تند نشان می دهد و علاقه اش نسبت به چیزهایی که قبلاً دوست داشته کم می شود. به عنوان مثال پیش از این دوست داشته کتاب بخواند، ولی دیگر حوصله ندارد، هر روز صورتش را اصلاح یا آرایش می کرده، حالا دیگر حوصله ی این کارها را ندارد، هر روز دوش می گرفته، لباس های تمیز و مناسبی می پوشیده، ولی حالا آن ها را از یاد برده است، هر روز پیاده روی می کرده ولی حالا دل و دماغ آن را ندارد.
از طرف دیگر میل جنسی اش کم می شود، سطح انرژی روانی اش به پایین ترین درجه می رسد، احساس ناتوانی و بی کفایتی می کند، دائم می گوید: «به آخر خط رسیده ام، صبرم تمام شده، دیگر کاری از دستم بر نمی آید و...» گویی همه ی امیدهایش را از دست داده است.
وادادن هم خود نوعی بیماری است که همه ی توان شخص را می گیرد و تمایل او را برای کمک کردن از میان می برد. وقتی یک بیماردار به چنین نقطه ای می رسد، فوراً باید به کمک و مداوای او شتافت. او باید برای تجدیدِ‌ قوا و بیرون آمدن از ورطه ی خستگی، استراحت کند. باید وظایف او را دیگران به دوش بگیرند و به او فرصت بازسازی بدهند. وادادن درمان پزشکی دارد. دارودرمانی لازم دارد. ممکن است به یکی دو هفته درمان نیاز داشته باشد. همان طور که گفتیم وادادن یا «برن اوت» شبیه بیماری
افسردگی است و نباید به آن بی توجه بود. همراه یا همراهان باید مراقب تغذیه، خواب و فعالیت های ورزشی خود باشند. این خودخواهی نیست، این به معنای بی علاقه بودن به سرنوشت بیمار نیست، این به کوتاهی در خدمت نیست. بلکه برای این است که خود فرد بیمار نشود و به مرحله ی «وادادن» نرسد، تا بتواند پیوسته وظایف خود را نسبت به بیمارش به خوبی انجام دهد.
همه ی این تأکیدها برای این است که ما در وضعیت های بسیار سخت بهترین خدمات را ارائه دهیم. به گونه ای عمل کنیم که ذره ای از علاقه مان نسبت به بیمار کم نشود و هیچ گاه عذاب وجدان پیدا نکنیم.
بنابراین، تنها خود بیمار نیست که باید در کانون توجه و مراقبت ما قرار داشته باشد، بلکه باید مراقب بیماردار و همراهان هم باشیم. اگر همراهی وا داد باید به کمک او بشتابیم و در بازسازی و تجدید قوایش بکوشیم.
منبع مقاله :
رفعتیان، عبدالحسین؛ (1386)، همراهی نزدیکان در طول بیماری (چگونگی برخورد با بیماری های سخت درمان)، تهران: نشر قطره، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی