خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
 خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم *** دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
سزای تکیه گهت منظری نمی بینم *** منم ز عالم و این گوشه مُعیّن چشم
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو *** ز گنج خانه ی دل می کشم به روزن چشم
سحر، سرشک روانم سر خرابی داشت *** گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم
نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت *** اگر رسد خللی خون من به گردن چشم
به بوی مژده ی وصل تو تا سحر شب دوش *** به راه نهادم چراغ روشن چشم
به مردمی که دل دردمند حافظ را *** زن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم

تفسیر عرفانی
1. ای مشعوق! هر وقت، تصویر تو را پیش چشم مجسم می کنم، گویی دل من هم از سینه بیرون می آید تا تو را از روزنه ی چشم من تماشا کند. تصور دیدن تو دلم را بیتاب می کند.
2. ای یار! جای تو در چشم من است. من خانه و کاشانه ای که شایسته ی تو باشد ندارم و باید در این گوشه ی چشم، تو را جای بدهم، یعنی فقط به تصوری از دیدار تو خرسند باشم. تو را فقط در خیال می بینم.
3. ای یار! بیا که شوق دیدار تو سبب شده تا گوهر اشک را از گنیجنه ی دل به سوی دریچه ی چشم روان سازم تا نثار مقدم تو نمایم.
4. دیشب، دم صبح اشک من چنان می بارید که گویی می خواست سیل جاری کند و خرابی به بار آورد؛ اما تحمل و شکیبایی من دست به دامن چشم شد و ازو خواست که دیگر گریه نکند.
5. ای یار! روز اول که چهره ی زیبای تو را دیدم، دل می گفت که اگر آسیبی به من برسد، خون من به گردن چشم است که می بیند.
6. دیشب در آرزو و اشتیاق رسیدن مژده ی وصالت تا سحرگاه، چراغ روشن چشم خود را در راه باد قرار دادم و انتظار کشیدم.
7. ای یار! قسم به انسانیت که دل عاشق و رنجور حافظ را با تیر نگاهت که بر دل می نشیند و عاشق را از پای در می آورد، مزن.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی