«یوتانازی» یا «بِهْ مرگی» و استفاده از آن
 «یوتانازی» یا «بِهْ مرگی» و استفاده از آن

 

نویسنده: عبدالحسین رفعتیان




 

یوتانازی (Euthanasia) یا «بِهْ مَرگی» از ریشه ی یونانی Eu به معنای درست، خوب و متعادل، و Thanatos به معنای مرگ گرفته شده که معادل «به مرگی» را در فارسی برای آن برگزیده اند و به معنای ایجاد امکان خوب مُردن است.
دو نوع به مرگی تعریف شده است، به مرگی فعال (Active) و به مرگی غیرفعال (Passive). به مرگی در کتاب مرجع درمان های تسکینی این طور تعریف شده: «عملی بر اساس ترحم است که به صورت عمدی و سریع به زندگی کسی پایان می دهد که بیماریِ پیش رونده و علاج ناپذیر دارد.» یعنی وقتی مطمئن شدیم که بیماریِ فرد،‌ نه تنها راه درمانی ندارد، بلکه پیشرفت هم خواهد کرد و او باقیمانده ی عمرش را در رنج و درد خواهد گذراند، به صورت فعالانه، عمدی و سریع به زندگی او پایان بدهیم؛ در واقع به مرگی همان «کشتن» بیمار است به روشی انسانی و با عنوانی زیبا!
به دلیل این که به مرگی امکان پایان یافتن عمر بیار به شکل طبیعی را از بین می برد و در واقع زندگی فرد را قطع می کند، حتماً باید با درخواست و رضایت خود بیمار باشد که به آن به مرگی ارادی می گویند، یا در حالتی انجام می شود که خودِ بیمار در وضعیتی نیست که بتواند تصمیم بگیرد، و به مرگی بر اساس تصمیم خانواده و پزشکان او انجام می شود که به آن به مرگی غیرارادی گفته می شود.
به مرگی زمانی اجرا می شود که مرگ، اجتناب ناپذیر است، اما این جا
شُبهه ای پیش می آید که «مرگ، همیشه و برای همه اجتناب ناپذیر است، پس آیا می توان به مرگی را روی هر کسی اجرا کرد؟» پاسخ این است که به مرگی فقط وقتی اجرا می شود که بیمار در وضعیت بسیار سختی قرار داشته باشد، تمام اقدامات درمانیِ ممکن برای او انجام شده و نتیجه ای حاصل نشده باشد. در این وضعیت، ادامه ی زندگی بیمار فقط به معنای ادامه یافتن درد و رنج اوست. از طرف دیگر به مرگی معمولاً به صورتی اجرا یافتن درد و رنج اوست. از طرف دیگر به مرگی معمولاً به صورتی اجرا می شود که زندگی بیمار به شکلی آرام و بدون درد به اتمام برسد؛ و معمولاً شبیه بی هوش کردن افراد با داروست، فقط با این تفاوت که عمق بی هوشی به قدری زیاد است که بیمار دیگر هرگز به هوش نمی آید.
وقتی سِیر درمان بیماری به جایی می رسد که تمام روش های درمانی موجود اجرا شده اند و نه تنها نتیجه ی مثبت نداده اند، ‌بلکه فقط مدت زمان دردکشیدن و رنج بردن بیمار را طولانی کرده اند، اگر ثابت شود دیگر احتمال بهبود یافتن بیمار وجود ندارد، و فرایند مرگ را نمی توان متوقف کرد،‌ یا بیمار فقط زندگی گیاهی دارد، گروه درمان گر، اطرافیان و خود بیمار - البته اگر قدرت تصمیم گیری داشته باشد- به کمک یک مشاور- که با توجه به صحبت های هر سه طرفِ درمان نظر می دهد- تصمیم می گیرند که بهْ مرگی را در مورد آن بیمار اجرا کنند.
نکته ی جالب توجه این است که کلمه ی به مرگی (Euthanasia) کمتر از پنجاه سال است مطرح شده و تنها در چند سال اخیر است که در بعضی از کشورها به صورت قانونی انجام می شود، اما به مرگی غیرفعال از دیرباز در همه ی نقاط جهان انجام می شده و هم اکنون نیز انجام می شود، به این شکل که وقتی
گروه درمانگر از درمان کردن یک بیمار ناامید می شوند، درمان او را قطع می کنند و عملاً بیمار را رها می کنند تا زندگی اش به پایان برسد، و این هرگز به معنی کشتنِ ارادی بیمار نیست.
اجرا کردن به مرگی شرایط خاص خودش را دارد. در وهله ی اول باید دید که چه کسی خواستار آن است؟ و چه دلیلی دارد؟ و دلایلش چه اندازه قابل قبول است؟ بنابراین باید دید این راه حل از طرف کدام یک از سه طرف درمان (بیمار، بستگان یا گروه درمانگر) ارائه شده است.

بیمار:

در بسیاری از موارد، بیماران وقتی خبربیماری درمان ناپذیرشان را می شنوند یا در وضعیت بدی قرار می گیرند از پزشک خود می خواهند که به زندگی آن ها پایان بدهد. این یک درخواست کاملاً‌ احساسی است که بیمار به دلیل ترس از آینده، عواقب بیماری و مرگ دردناک، آن را مطرح می کند. اما معمولاً وقتی درمان شروع می شود و بیمار اولین آثار بهبودی را در خود می بیند از این فکر پشیمان می شود.
گاهی مواقع، بیمار از ترس این که نکند مهار زندگی از دستش خارج شود و در وضعیتی قرار بگیرد که به دلیل ناتوانی و عجز زیاد حتی نتواند کارهای روزمره ی خود را انجام بدهد یا به جایی برسد که دیگران برای او تصمیم بگیرند و احترام انسانی اش از بین برود، می خواهد تا زمانی که توانایی تصمیم گرفتن دارد خودش برای مرگ و زندگی اش تصمیم بگیرد تا ثابت کند هنوز قدرت آن را دارد که مهار زندگی خود را در دست نگه دارد و خودش تصمیم بگیرد که زنده بماند یا نه. در برخی موارد هم بیمار چون فکر می کند درمان او بی نتیجه است و به خانواده اش فشار مالی زیادی وارد
می کند، خواستار به مرگی می شود که این هم نمی تواند دلیل موجهی باشد.
طبق آمار، حدود 47 درصد از بیمارانی که تقاضای به مرگی داده اند دلیل اصلی خود را «درد و ناراحتی غیرقابل تحمل» ذکر کرده اند. اما با توجه به پیشرفت هایی که امروزه در علم درمان های تسکینی حاصل شده، می توان بیش از 90 درصد دردهای خیلی سخت را مهار کرد. اگر پزشکان بتوانند با این مسئله کنار بیایند که می توان بدون ایجاد اعتیاد در این بیماران به آن ها مسکن های مناسب داد، این مشکل هم به راحتی رفع می شود؛ اما متأسفانه هنوز پزشکان با این حقیقت خوب کنار نیامده اند که خطر معتاد شدن به داروهای مُسَکِن، بیش از 0/3 درصد نیست. بنابراین درخواستِ ‌به مرگی فقط به دلیل درد زیاد، از آن جهت که راه علاج دارد، دلیل موجهی نیست.
بنابراین انگیزه ی بیمار برای انجام به مرگی و این که در چه مرحله ای از بیماری به این نتیجه رسیده است بسیار اهمیت دارد. آیا در مراحل ابتدایی درمان این تصمیم را گرفته یا مراحل انتهایی آن؟
پیشنهاد بیمار برای به مرگی تمام زمانی باید جدی گرفته شود که وضعیت نامناسبی داشته باشد، تمام مراحل درمانی را طی کرده و نتیجه ای نگرفته باشد.

گروه درمان:

گاهی پزشکان به دلیل این که هیچ کدام از روش هایی که برای درمان بیمار استفاده کرده اند، نتیجه نداده و با این که تمام تلاش شان را برای درمان او کرده اند، نه تنها نتیجه ی مثبتی نگرفته اند، بلکه با وضعیت های بدتری هم مواجه شده اند، ناامید می شوند و چون احساس می کنند تصویر
حرفه ای شان خدشه دار شده، دچار نوعی احساسات نامطلوب می شوند و چون نتوانسته اند بیمار را درمان کنند پیش خود فکر می کنند: «پس همان بهتر که او بمیرد.» بنابراین چنین نظری از طرف گروه درمان گر می تواند از روی احساس باشد و نمی توان تنها بر اساس آن تصمیم گرفت که به مرگی روی بیمار انجام شود. در نتیجه تصمیم گروه درمانگر تنها زمانی قابل قبول است که بر اساس تشخیص علمی آن ها باشد.

بستگان و اطرافیان:

منظور از بستگان و اطرافیان، کسانی هستند که از همه به بیمار نزدیک ترند و از مراحل ابتدایی درمان کنار او بوده اند. این افراد به دلیل این که در تمام طول درمان همراه بیمار بوده اند، خواه ناخواه با او همانندسازی می کنند و خود را در درد و رنج او سهیم می دانند و هر تزریقی که به بیمار می شود انگار سوزنی به تن آن ها فرو می رود، و می بینند کسی که آن قدر دوستش دارند دائم در حال درد کشیدن است و درمان او هم نتیجه ای ندارد، در نتیجه کم کم ناامید می شوند و احساس خودشان را به بیمار نسبت می دهند، یعنی به نوعی فرافکنی می کنند و از جانب او تصمیم می گیرند که «او دیگر نمی خواهد درد بکشد و ترجیح می دهد بمیرد»، در حالی که این احساسِ‌ خودشان است.
این نوع تصمیم گیری نیز به دلیل این که از روی احساس است و در اثر قرار گرفتن در جوّ ناخوشایند بیماری به وجود می آید، نمی توان بر اساس آن به مرگی را برای کسی تجویز کرد.
بنابراین نمی توان یک قانون کلی برای انجام به مرگی در نظر گرفت، ‌یک قاعده ی خاص را از قبل تعیین کرد و با استفاده از آن در مورد همه ی موارد نظر
داد. باید برای هر بیمار به طور جداگانه و با توجه به وضیعت او و نظر هر سه طرف درمان (بیمار، گروه درمانگر و اطرافیان)، تصمیم گرفت.
بهترین و درست ترین کاری که برای تصمیم گیری در مورد به مرگی می توان انجام داد، گوش دادن به حرف های هر سه طرف درمان است. این وظیفه به عهده ی فردی است که به عنوان مشاور به این افراد کمک می کند تا تصمیم نهایی را بگیرند. مشاور باید با دقت و حوصله، تمام حرف های هر سه طرف را بشنود و بدون این که واکنش احساسی نشان بدهد، با در نظر گرفتن نگرانی ها، ترس ها، احساسات و هیجان های شان موقعیتی را برای آن ها فراهم کند که بهترین تصمیم را بگیرند. مشاور نباید با بیمار، گروه درمانگر و نزدیکان بیمار ارتباط عاطفی داشته باشد. یعنی نباید از بستگان یا دوستان آن ها، یا حتی عضوی از گروه درمانگر باشد - حتی اگر روان پزشک یا مشاور حرفه ای باشد، چرا که نمی تواند از بیرون به قضیه نگاه کند و شنونده ی بی طرف حرف های آن ها باشد. این که کسی، پزشک یا حتی روان پزشک باشد، دلیل نمی شود توانایی های مافوق انسانی داشته باشد و بتواند عواطف و احساسات خود را به طور کامل از پیش زمینه ی ذهنش پاک کند.
بنابراین بیمار، نزدیکان او و گروه درمانگر باید یک نفر را از بیرونِ دایره ی دوستان و آشنایان خود انتخاب کنند که بتوانند یک فضای خوب برای گفت و گو ایجاد کند و حرفهای متناقض همه را بشنود و در تصمیم گیری به آن ها کمک کند. حالا این فرد می تواند یک روحانی، یک روان پزشک، روان شناس یا هر کس دیگری باشد که قابل اعتماد همه است.
منبع مقاله :
رفعتیان، عبدالحسین؛ (1386)، همراهی نزدیکان در طول بیماری (چگونگی برخورد با بیماری های سخت درمان)، تهران: نشر قطره، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی