انقلاب تاريخ نگارانه
 انقلاب تاريخ نگارانه

 

نويسنده: مارني هيوز وارينگتون
مترجم: محمد رضا بديعي



 

نگاهی به تاریخ نگاری توماس ساموئل كوهن (1922-1996)

گفتن اينكه كتاب ساختار انقلابهاي علمي (1) (1962) توماس ساموئل كوهن (2) يك اثر انقلابي بود، ‌اغراق نيست. اين كتاب، نه تنها طرز تفكر مردم را در مورد تاريخ و فلسفه علم تغيير داد، بلكه همچنين واژه هايي مانند «پارادايم» (3)، «تغيير پارادايم» (4) و «انقلاب علمي» را به صورت اصطلاحات معمول درآورد.
توماس ساموئل كوهن در هجدهم ژوئيه 1922 در سينسيناتي، ‌اهايو، ‌زاده شد. وي در هاروارد تحصيل كرد و در همين دانشگاه و ديگر دانشگاههاي كاليفرنيا، بركلي، پرينستن، ‌و همچنين در انستيتو فناوري ماساچوست استاد صاحب كرسي فلسفه بود. ‌او در 1996 درگذشت.
كوهن تأكيد مي كند كه به طور سنتي هدف اصلي تاريخ نويسان علم، «روشن كردن و تعميم دادن شناختي از روشها يا مفهومهاي معاصر علمي توأم با نشان دادن تحولشان» بود («تاريخ علم»، مندرج در كتاب كشمكش ضروري (5)، ص 107).
اين امر، شرح گردآوري گام به گام موفقيتها و كشفيات تازه را در پي داشت. فقط كشفي كه به شكلي زنده باقي مي ماند مناسب دانسته شده بود. اما در دهه ی 1950 برخي از ايرادها، به اين ديدگاه از تاريخ وارد آمد. به عنوان مثال، تحليل دقيق تر از كشفيات علمي، تاريخ نويسان را به اين پرسش رهنمون شد كه آيا تاريخ كشفيات و هويت كاشفانشان را مي توان دقيقاً تعيين كرد. به نظر مي آيد كه برخي از كشفيات داراي مراحل و كاشفان مختلفند، ‌كه مشخص كردن تاريخ و هويت آن ها به طور قطعي امكان پذير نيست، در ضمن، ارزيابي كشفيات و كاشفان، بر طبق استانداردهاي كنوني به ما امكان نمي دهد تا دريابيم كه آنها در زمان خود تا چه حدي احتمال دارد از اهميت برخوردار بوده باشند. ديدگاه سنتي هم امكان نمي دهد تا نقشي را كه عوامل غير روشنفكرانه، ‌بويژه عوامل نهادي و اجتماعي- اقتصادي، در پيشرفتهاي علمي ايفا كردند، بشناسيم. بنابراين اساساً تاريخ نويس سنتي علم، از اين امر كه مفهومها، قضايا و استانداردهايي كه آنان براي پرداختن به گذشته به كار مي برند، در معرض تغيير تاريخي قرار دارند، ‌بي اطلاعند (ساختار انقلابهاي علمي، صص2، ‌7، ‌فصل 6؛ ‌«مقدمه»، مندرج در كتاب كشمكش ضروري، ص11؛‌ و تاريخ علم، ‌مندرج در كتاب كشمكش ضروري، صص 109-110).
كوهن مدعي است كه شناسايي، به يك «انقلاب تاريخ نگارانه» منجر گرديد. تاريخ نويسان جديد علم، تاريخي بودن را مورد توجه قرار دادند و كوشيدند تا «تماميت تاريخي [يك] علم را در زمان خاص خودش» با «[نفوذ] به درون افكار اعضاي گروهي كه به يك تخصص ويژه ی علمي در طي يك دوران خاص مي پردازند، ‌نشان دهند». (6) تاريخ نويسان براي انجام دادن اين كار، بايد قضاياي علمي، مفاهيم، ارزشها، و هنجارهاي گروه تحت بررسي را شناسايي كنند و خوب دريابند.(7) اين وظيفه آساني نيست، زيرا آنان را به خواندن متنها به شيوه اي «هرمنوتيك» (8) ملزم مي سازد. كوهن با اين روش فرضهاي ذيل را مطرح مي كند: يك متن ممكن است به شيوه هاي مختلف تفسير شود؛ همه مفسران يك متن از ارزش يكساني برخوردار نيستند؛ ‌ارجحيت بايد به مفسراني كه از بيشترين مهارت و انسجام برخوردارند؛‌ داده شود؛ بهترين تفسير از يك متن كهن تر ممكن است بيشترين فاصله را با تفسير مفسران مدرن داشته باشد؛ عباراتي كه از ديد مفسران مدرن مخلوط و نامعقول به نظر مي رسد ممكن است دال بر نياز آنان به تلاش كردن براي درك بيشتر باشد.(9)
كوهن در كتاب ساختار انقلابهاي علمي خاطرنشان مي كند كه اگر ما تاريخ علم را با دقت بررسي كنيم، گونه هاي فرعي الگوي ذيل را كشف مي كنيم: (10)
علم نيمه خودآگاه ←(11) علم معمولي← (12) بحران← (13) علم فوق العاده← (14) انقلاب← علم معمولي ← بحران...
الگوي كوهن با يك حالت نيمه خود آگاه يا مرحله «علم آغازين» (15) شروع مي شود، كه با رقابت ميان مكتبهايي كه به موضوع يكسان از چشم اندازهاي مختلف مي نگرند، مشخص شده است (ساختار انقلابهاي علمي، صص9، 4، 12-13، 16، 17، 47-48، 61-62 ، 96، 163، ‌178-179).(16)
كوهن به عنوان مثالهاي اين مرحله از تحقيق كردن روي موضوعها پيش از نيوتون، برق پيش از فرانكلین، ‌حركت پيش از ارسطو، ‌استاتيك پيش از ارشميدس، ‌گرما پيش از بلك(17) شيمي پيش از بويل (18) ‌و بورهاوه(19)، ‌و جغرافياي تاريخي پيش از هوتن(20) نام مي برد. (21) ‌از آنجا كه اتفاق نظر عام در مورد موضوع تحت بررسي وجود ندارد، ‌هر مكتب بايد ايده ها و فعاليتهايش را تشريح و توجيه كند. اما در عين حال، نبود اتفاق نظر عام به اين معني است كه پيروان يك مكتب از اينكه تصميم بگيرند چه چيزي را به عنوان ايده ها و فعاليتهاي موجه به شمار مي آورند، ‌نسبتاً فارغند. در نتيجه كوهن يادآور مي شود كه ايده ها و مسائل مهم نمي توانند بروشني مورد شناسايي قرار بگيرند، ‌و آن دسته از مسائل انتخاب شده براي تحليل و بررسي، ‌درباره ي گزينش مسائل آينده، ‌هيچ راهنمايي يا راه حلي را تضمين و عرضه نمي كنند. به عقيده كوهن، دليل اين امر، آن است كه تحقيق نيمه خودآگاه، «چيزي كمتر از يك علم» است (ساختار انقلابهاي علمي، ‌صص13-18، 20، 21، 47-48، 61، 76، 163؛ «تاريخ علم» مندرج در كتاب كشمكش ضروري، ص118).
به طور نمونه، ‌پيروزي يكي از مكتبها بر ديگر مكتبها حاكي از مرحله انتقال است، به آنچه كوهن از آن با عنوان «علم معمولي» نام مي برد(ساختار انقلابهاي علمي، صص17-19، 178). مكتبهاي رقيب بتدريج ناپديد مي شوند، ‌با اين همه به هيچ وجه پيروانشان نيازي ندارند كه به مكتبهاي فاتح روي آرند. بنابراين، مرحله انتقال به علم معمولي نه يك رويداد دقيقاً قابل تعيين تاريخ(22) نه آنچنان تدريجي است كه غير قابل شناسايي باشد. كوهن باور دارد كه مرحله هاي انتقال در خلال دهه ها تحقق پيدا مي كنند. دوره هاي انتقال به اين معني است كه پيروان مكتبهاي مختلف به حد كافي داراي وجه مشترك براي شناختن يك دستاورد مهم خواهند بود. به نظر كوهن، علم معمولي شبيه به حل جدول است. دانشمندان و حل كنندگان جدول در مورد شناخت قواعد، ‌اميد به يافتن يك راه حل، نياز به آزادي عمل براي نوآوري اساسي، نياز به علاقه داشتن براي آزمايش كردن قواعد، و اميد به افزايش اعتبار در ميان اطرافيان، وجه مشترك دارند.(23) هم در علم معمولي و هم در حل كردن جدول، درستي ايده ها و فعاليتها به وسيله «قواعد بازي» مشخص مي شود. يعني، ‌دانشمند و حل كننده جدول در مورد انتخاب هر مسئله يا راه حلي آزاد نيستند. بسياري از قواعدي كه فعاليتهاي دانشمندان علم معمولي را محدود مي كنند، به طور ضمني در پارادايم ها قيد شده اند. «پارادايم» يكي از مشخص ترين و مشكلترين مفهومهاي به كار رفته در نوشته هاي كوهن است. اين اصطلاح يكي از مواردي است كه در اكثر بخشهاي كتاب كوهن كاربرد گسترده اي داشته است. در واقع، برخي از منتقدان با هيجان به شناسايي دست كم بيست و يك معني از اين اصطلاح، تنها در ساختار انقلابهاي علمي توجه كرده اند.(24) اگر چه دامنه كاربرد اين اصطلاح در نوشته هاي كوهن افزايش و كاهش دارد، وي معمولاً «پارادايم» را براي اشاره كردن به راه حلهاي واقعي كه در عين حال سرمشقهايي را براي تجربه علمي تدارك مي بيند، به كار مي برد.(25) يعني، پارادايم ها نيز، فقط به عنوان راه حلهايي براي مسئله هاي خاص پذيرفته نمي شوند؛ آنها سرمشقهايي براي تجربه هاي آينده نيز به شمار مي آيند، در اين مورد پژوهشگر مي تواند از روشهاي تعقلي يا «واژگاني» براي شناخت و حل مسئله هاي تا به حال بررسي نشده استفاده كند.(26)اينكه يك پارادايم به چه ترتيبي عمل علمي را راهنمايي مي كند، ‌بروشني قابل توضيح نيست. براي توضيح دادن اين نكته مهم، كوهن به بحث لودويگ ويتگنشتاين درباره ي مفاهيم در كتاب بررسيهاي فلسفي (27) توجه مي كند.(28) ويتگنشتاين براي ما اثبات مي كند كه تلاشها براي تشريح كردن مختصاتي كه همه «بازيها» و فقط «بازيها» به طور مشترك دارند، ‌بي نتيجه اند. با آنكه بسياري از «بازيها» به طور مشترك در مختصات سهيمند، ‌مجموعه اي از مختصات كه همه آنها و فقط آنها را زير پوشش قرار دهد، ‌وجود ندارد. تقريباً مفهومها مانند «بازي» از خانواده هايي به شمار مي آيند كه از شبكه هاي تشابهات تشكيل شده اند. بنابراين، به اين دليل ما اصطلاح «بازي» را در مورد يك فعاليت كه قبلاً هرگز شاهد آن نبوده ايم به كار مي بريم، كه آن از يك «تشابه خانوادگي» با چيزهايي كه ما قبلاً آموخته ايم و مي توانيم آنها را «بازي» بناميم، برخوردار است. به طور مشابه، پارادايم ها نمي توانند به يك مجموعه مشخص قواعد و فرضها تنزل داده شوند. دانشمند، شناخت از آنها را نه با يادگرفتن تعاريف، بلكه از راه تعليم و تربيت و قرار گرفتن در معرض ادبيات كسب مي كند. بنابراين بيشتر شناخت دانشمند ضمني است، در مفهومي كه توسط ميشل پولاني (29) شكل گرفت: «البته، حدود و محتواي دقيقش براي مشخص كردن ناممكن است» («منطق كشف يا روان شناسي پژوهش» (30)، در كتاب كشمكش ضروري، ص285).(31)
دانشمندان علم معمولي و حل كنندگان جدول نيز گمان مي كنند كه راه حلي براي يك مسئله كه با قواعد تطبيق كند، وجود خواهد داشت. افزون بر اين، ‌آنان براي تلاش در زمينه نوآوريهايي كه با قواعد در تعارض باشند، ‌كمتر از خود علاقه مندي نشان مي دهند. اين بدان معني نيست كه كار دانشمندان علم معمولي نمي تواند نوآورانه باشد. اصل مطلب كوهن اين است كه اين دانشمندان، درصدد «كشفيات غير منتظره» بر نمي آيند. در واقع، وي مدعي است كه دانشمندان علم معمولي براي هدايت كردن و تخصيص دادن مسائلي كه قواعد را مورد ترديد قرار مي دهند، گرايشي جزمي از خود نشان مي دهند (ساختار انقلابهاي علمي، ‌صص5-6، ‌24، 62، 64). از اين رو توصيف كوهن از علم معمولي به منزله ی تلاشي است «براي توضيح دادن جزئيات توپرگرافيك بر روي نقشه اي كه خطوط اصلي اش از پيش ترسيم شده است» (كشمكش ضروري در كتاب كشمكش ضروري، ‌ص235). دانشمند علم معمولي، ‌مانند حل كننده جدول، به فعاليتهايش براي اينكه آزمايشي از قواعد باشد، ‌توجه نمي كند (ساختار انقلابهاي علمي، صص80، ‌144-145)؛ ‌«نقش اندازه گيري در فيزيك مدرن» (32) و «منطق كشف يا روان شناسي پژوهش»، ‌در كتاب كشمكش ضروري، ‌صص187، 192، 197، 270-272).
تقريباً، آنان درگير فعاليتهاي برگزيده به منظور اثبات كردن توانايي شان به عنوان متخصص براي جامعه هاي خود هستند (ساختار انقلابهاي علمي، ص36).
كوهن، به رغم توصيفش از فعاليتهاي دانشمندان نرمال با عنوان جزمي و خشك، همچنان باور دارد كه آنان قادرند در جهت پيشرفت «تك بعدي» و «فزاينده» در تحصيل دانش حركت كنند (ساختار انقلابهاي علمي، ‌صص 52، 53، 96، 139، 163). از آنجا كه علم معمولي به سوي غير منتظره سوق داده نمي شود، ‌بصيرتهاي به دست آمده با بصيرتهاي قبلي سازگار و تلفيق پذيرند. بنابراين هر مسئله حل شده، ‌درك يك جامعه را از موضوع تحت بررسي افزايش يا بسط مي دهد. اما، همان گونه كه كوهن در كتاب ساختار انقلابهاي علمي يادآور مي شود، قضاوت در مورد اينكه آيا پيشرفتي حاصل شده است، مي تواند «كاملاً به چشم شخص ناظر» موكول باشد(ص163).
با آنكه دانشمندان علم معمولي عمدتاً به مسائل پيش بيني شده مي پردازند، گاهي از اوقات به كشفياتي نايل مي آيند كه به نظر مي رسد برخلاف انتظاراتشان است. كوهن اينها را كشفيات خلاف قاعده مي نامد. اما آنان ترجيح مي دهند آنها را ناديده بگيرند، ‌زيرا از وقت و منابعي كه صرفشان مي شود، بهره ی اندكي حاصل خواهد شد. و در واقع بسياري از اختراعات خلاف قاعده به وسيله ی خودشان سرانجام از بين مي رود. با اين همه، برخي از خلاف قاعده ها در برابر راه حل مقاومت مي كنند. كوهن اينها را خلاف قاعده هاي «جدي»، «ارزشمند»، «بغرنج»، «بحراني و آزارنده»، و «چشمگير» مي نامد («نقش اندازه گيري در فيزيك مدرن»، مندرج در كشمكش ضروري، صص204، ‌205، ‌209، 211؛‌ساختار انقلابهاي علمي، صص 77، 81، 82، 86، 97، 186). برخي از خلاف قاعده ها موجبات «انقلابهاي علمي» را فراهم مي سازند.(33) به طور سنتي، اصطلاح «انقلاب علمي» در مورد آن دسته از رويدادهاي حيرت انگيزي به كار رفته است، ‌كه در آنها جابه جا شدن يك نظريه يا چشم انداز با ديگري به تغييرهايي در ديدگاههاي علمي، ‌كارهاي پژوهشي، ‌و احتمالاً حتي آگاهي عمومي مي انجامد؛ دستاوردهاي كوپرنيك، نيوتون، داروين، ‌و انيشتين ذهن را تكان مي دهد. از اين رو، كوهن دامنه اين مفهوم را، ‌در وهله اول، براي زير پوشش قرار دادن تغييرهايي كه نتايجي گسترده در محدوده يك علم دارند، اما در خارج از آن داراي كمترين تأثيرند، و در وهله دوم، كشفيات پديده هاي جديد، گسترش مي دهد.
دانشمندان، به هنگام مواجه شدن با يك بحران چشمگير، ممكن است با درگير شدن در «علم فوق العاده» يا «علم در حالت بحران» عكس العمل نشان دهند (ساختار انقلابهاي علمي، صص6، ‌82، 86، 87، 91، 101، 154). در علم فوق العاده يا علم بحراني، «قواعد بازي» كه قبلاً قطعي فرض مي شدند، در معرض بررسي دقيق قرار مي گيرند. علوم فوق العاده مي كوشند قواعد را به نحوي تغيير دهند كه تا آنجا كه ممكن است بسياري از راه حلهاي پيشين مسئله، با در نظر گرفتن آن دسته از خلاف قاعده هايي كه موجبات بحران را در وهله اول فراهم مي آورند، محفوظ بمانند. پس از اين «تغيير پارادايم»، اصطلاحي كه تقريباً به علت كاربرد گسترده اش جنبه اي كليشه اي پيدا كرده است، ‌يعني «علم معمولي»، ‌دوباره تحت قواعد جديد مورد استفاده قرار مي گيرد. كوهن انقلابها را به مثابه «ويرانگر - سازنده» توصيف مي كند، ‌زيرا كه آنها گردآوري شناخت را در «علم معمولي» متوقف مي كنند و امكان پيدايش يك ديدگاه جديد را از موضوع كه با ديدگاه پيشين مقايسه ناپذير است، ‌فراهم مي سازند (ساختار انقلابهاي علمي، ص66) ، (34)‌درك متغير كوهن از «مقايسه ناپذير بودن»، يك موضوع رايج براي بحث در ميان فيلسوفان بوده و موجب پيدايش انبوهي از آثار مكتوب شده است. در دهه 1960 و 1970، ‌كوهن با بهره گرفتن از آثار كوين (35) فيلسوف استدلال مي كند كه اگر «زبان بي طرف اظهار نظر» «كه دست كم بتواند نتايج تجربي دو ديدگاه را بي كم و كاست ترجمه كند» وجود نداشته باشد، ‌اين دو ديدگاه از جهان مقايسه ناپذيرند. اما در دهه 1980، ‌نشان يك زبان بي طرف اظهار نظر محو مي شود و ايده «ترجمه ناپذير بودن» سر زبانها مي افتد. در اين قرائت دوم، اگر ساختار «واژگان» دو ديدگاه متفاوت باشد، آن دو ديدگاه مقايسه ناپذير تلقي خواهند شد، يعني، اگر ديدگاهها مقايسه ناپذير باشند، براي ما هماهنگ بودن به طور روشمند با معني و دامنه مفاهيمشان ناممكن است. نمي توان گفت، آن گونه كه برخي از منتقدان نتيجه گيري كرده اند، كه مقايسه ناپذير بودن پارادايم هاي متوالي به اين معني است كه آنها بي نظيرند يا اينكه تداوم ميان دوره هاي علوم طبيعي از بين رفته است. كوهن در كتاب ساختار انقلابهاي علمي خاطرنشان مي كند كه دست كم بخشي از دستاوردهاي علوم طبيعي اين متداوم بودن را اثبات مي كند، زيرا كه پس از يك انقلاب:
بيشتر شيوه ی بيان [دانشمندان] و بخش اعظم ابزارهاي آزمايشگاهي اش آن گونه كه قبلاً بودند، يكسان باقي مي مانند. در نتيجه، علم فرا انقلابي مانند سلف انقلابي اش همواره بسياري از كاربردهاي يكسان را، اجرا شده با ابزارهاي يكسان و تعريف شده با اصطلاحات يكسان دربردارد.
(همان، ص130)
به دليل اينكه توانايي حل كننده مسئله افزايش مي يابد، پيشرفت حاصل مي شود، اما اين بتنهايي ما را مستحق اينكه بگوييم پيشرفت علمي يك طرح نزديكتر به حقيقت است، نمي كند.به عقيده كوهن، اين امر به دو دليل است. اول، ادعاي اينكه نظريه هاي متوالي باعث نزديكتر شدن به حقيقت مي شوند، نشان مي دهد كه نظريه هاي بعدي، ‌تخمينهاي بهتر حقيقت هستند تا نظريه هاي قبلي. به عنوان مثال، وقتي كه ما فيزيك ارسطويي، مكانيك نيوتوني، و نسبيت انيشتني را بررسي مي كنيم، نامعقول نيست كه بگوييم اولي و دومي با همديگر ارتباط نزديكتري دارند، تا دومي و سومي. دوم، چگونه ممكن است قضاوت كنيم كه آيا يك نظريه با حقيقت مطابقت دارد يا خير؟ آيا ما قادريم از چشم اندازمان فاصله بگيريم و جهان را آن طور كه «واقعاً» هست، ببينيم؟ از اين رو كوهن باور دارد كه پيشرفت علمي را بايد صرفاً به عنوان بهبود ابزاري شناخت علمي تلقي كرد.
وي مي نويسد:
علم، ‌ترتيب داده شده مانند مجموعه اي از ابزارها براي حل كردن جدولهاي فني در زمينه هاي خاص، بوضوح با دقت و توانايي همراه با گذشت زمان بهبود مي يابد. علم، مانند يك ابزار، بي ترديد پيشرفت مي كند.(36)
بسياري از پژوهندگان، از جمله تاريخ نويسان، از نظريات كوهن با اشتياق فراوان استقبال كرده اند. برخي سعي كرده اند تا ثابت كنند كه گونه هاي فرعي الگويش را از پيشرفت علمي، مي توان در عين حال در تاريخ روشنفكرانه پيدا كرد، در حالي كه ديگران صرفاً به پذيرش اصطلاحاتي مانند «پارادايم» و «مقايسه ناپذير» خشنود بوده اند. در واقع، همان طور كه ديويد فيشر (37) خاطرنشان كرده است، ‌نظريات كوهن «در تمام زمينه هاي مربوط» به تاريخ نمود دارد.(38) اما چنان هيجاني ممكن است با برخي از نگرانيهاي جدي مواجه شود. اول، ‌تا چه حدي نظريات كوهن به علوم طبيعي اختصاص دارد؟ مثلاً، آيا تاريخ يك گروه اجتماعي مانند تاريخ مختص به يك جامعه علمي است، كه در آن افراد از «تعليم و تربيت يكسان» و «نهادهاي حرفه اي»، خواندن ادبيات فني يكسان برخوردارند و «درسهاي يكسان بسياري را از آن فراگرفته اند؟» دوم، آيا به دست دادن شرح روشني از معتقدات محوري نظريه ی كوهن امكان پذير است؟ مفسران نظريات كوهن، ‌همان طور كه قبلاً در مورد «پارادايم» از آن بحث شد، به طور قابل ملاحظه اي متفاوتند. آيا نظريات اينان فوق العاده غير واقعي نيست؟ سوم، ممكن است ترديدهايي درباره ي كفايت نظريه كوهن به مثابه يك تاريخ نگاري مربوط به علم مطرح شود. به عنوان مثال، چرا جامعه هاي علمي را بايد در حكم واحدهاي بنيادي تحليل در مورد تاريخ علم در نظر گرفت؟ آيا دانشمندان علم معمولي همان اندازه جزمي اند كه كوهن اظهار مي كند؟ و بالاخره، ترديدهاي عام فلسفي ممكن است راجع به نظريات كوهن مطرح شوند، ‌مثلاً‌ چرا نمي توان روشهايي را كه به وسيله آنها يك پارادايم عمل علمي را هدايت مي كند، ‌تحليل كرد؟ افزون بر اين، اگر ديدگاه كوهن درباره ي موضوع مورد نظرش، مانند موضوع مورد نظر دانشمندان، توسط فرضها و ارزشها شكل مي گيرد، آنگاه چه پايگاهي را بايد براي نظريه اش قايل شويم؟ شايد وقت آن باشد كه ما خود «قواعد بازي» كوهن را مورد بررسي دقيق قرار دهيم.

آثار مهم

The Structure of Scientific Revolutions, third edition, Chicago, 1L: University of Chicago Press, 1996.
The Essential Tension: Selected Studies in Scientific Tradition and Change. Chicago. IL: University of Chicago Press, 1977.

پي نوشت ها :

1. Structure of Science Revolutions.
2. Thomas Samuel Kuhn.
3. Paradigm.
4. Paradigm shift.
5. The Essential Tension.
6. Structure of Scientific Revolutions, p. 3; and ‘History of Science’, in P. D. Asquith and H. E. Kyburg (eds), Current Research in Philosophy of Science, Am Arbor, MI: Edwards, 1979, p. 122.
7. ‘Comraensurability, Comparability, Communicability’, in P. D. Asquith and T. Nickles(eds),
Proceedings of the 1982 Biennial Meeting of the Philosophy of Science Association, East Lansing, MI: Philosophy of Science Association, 1983 pp.677-8.
8. hermeneutic.
9. P. Hoyningen-Heune, Reconstructing Scientific Revolutions: Thomas S. Kuhn’ Philosophy of
Science, trans. A. T. Levine, Chicago, 1L: University of Chicago Press, 1993, pp. 21-2.
10. A variation on A. F. Chalmers, What is this Thing Called Science? An Ass.essmen of the Nature and Status of Science and its Methods, Milton Keynes: Open University Press, 1978, p. 86.
11. preconsensus.
12. normal.
13. crisis.
14. extraordinary.
15. proto-science.
16. In the first edition of The Structure of Scientific Revolutions Kuhn calls this , ’pre-paradigm’ phase, but by 1969 he admits that ‘preconsensus science’ is also shaped by paradigms. See The Structure of Scientific Revolutions, pp. ix 20,47,61,76, 163,178-9; ‘Second Thoughts on Paradigms’, in The Essentia Tension, p. 295, n.4; and ‘Reflections on my Critics’, in I. Lakatos and A Musgrave (eds), Criticism and the Growth of Knowledge, Cambridge: Cambridge University Press, 1970, p. 272, n.l.
17. Black.
18. Boyle.
19. Boerhaave.
20. Hutton.
21. He is, however, hesitant about tagging ‘an extended historical episode with 2 single and somewhat arbitrarily chosen name’. See The Structure of Scientific Revolutions, p. 15.
22. datable.
23. On the limits of this analogy see P. Hoyningen-Heune, Reconstructing Scientific Revolutions,
pp. 171-80.
24. M. Masterman, ‘The Nature of a Paradigm’, in Lakatos and Musgrave (eds), Criticism and the
Growth of Knowledge, p. 61.
25.‘Second Thoughts on Paradigms’, in The Essential Tension, p. 307, n.16, 319: ‘Reflectionson
my Critics', in Lakatos and Musgrave (eds), Criticism and the Growth of Knowledge, pp. 235, 272; and ‘Dubbing and Redubbing: the Vulnerability of Rigid Designation’, in C. W. Savage (ed.), Scientific Theories, Minnesota Studies in Philosophy of Science, no. 14, Minneapolis, MN: University of Minnesota Press, 1990, pp. 302, 314, 316, n.9.
26. Hoyningen-Heune, Reconstructing Scientific Revolutions, p. 160.
27. Philosophical Investigation.
28. L. Wittgenstein. Philosophical Investigations, trans. G. E. M. Anscombe, Oxford: Basil Blackwell. 1953, pp. 31-6.
29. Michael Polanyi.
30. Logic of Discovery or Psychology of Research.
31. See The Structure of Scientific Revolutions, pp. 44, n.l, 196; M. Polanyi, Personal Knowledge,
London: Routledge & Kegan Paul, 1973, and M. Polanyi, Knowing and Being, London:
Rnutledge & Kegan Paul. 1969.
32. The Function of Measurement in Modern Physical Science.
33. Though Kuhn was convinced that crises are usually the prelude to revolutions, in his later writings he allowed that they might in rare cases be started in other ways. He also conceded that a crisis need not be triggered by anomalies within the field at issue. See Hoyningen-Heune, Reconstructing Scientific Revolutions, pp. 232-3; M. Mandelbaum, A Note on Thomas S. Kuhn’s The Structure of Scientific Revolutions', Monist. 1977, 60(4): 446-7; and J. W. Watkins, ‘Against "Normal Science", in Lakatos and Musgrave (eds). Criticism and the Growth of Knowledge, pp. 30-1.
34. In The Structure of Scientific Revolutions Kuhn likens revolutions to Gestalt switches, but in the 1980s he admitted that revolutions are gradual to a much greater degree than the analogy I suggests. See, for example. ’Response to Commentators’, in S. Allen (ed.), Possible Worlds in Humanities, Arts, and Sciences, Berlin: de Gruyter, 1989. p. 49.
35. Quine.
36. ’Metaphorin Science’, in A. Ortony (ed.), Metaphorand Thought, Cambridge: Cambridge I University Press, 1979, p. 418.
37. David Fischer.
38. D. H. Fischer, Historian's Fallacies: Toward a Logic of Historical Thought. London: Routledge I & Kegan Paul, 1971.

منبع مقاله :
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی