پادشاه و کنيزک
 پادشاه و کنيزک

 

نويسندگان: علي گراوند (1)
الياس نورايي (2)



 

 ساختار شناسي قصه ي «پادشاه و کنيزک» در مثنوي (به همراه بررسي مآخذ قصه)

چکيده

نقد ساختاري روايت پيشينه ي چنداني ندارد. تاريخچه ي اين نوع نقد در ايران نيز به بيش از يکي دو دهه نمي رسد. اولين نمودهاي اين نوع نقد در دهه هاي سي و چهل با کار پراپ آغاز شد. پس از پراپ، افراد زيادي درصدد تکميل روش او برآمدند و نظريات خود را در حوزه ي روايت شناسي بيان کردند. يکي از اين افراد، تزوتان تودروف است که روش او در روايت شناسي بسيار مورد توجه است.
در اين مقاله، قصه ي «پادشاه و کنيزک» مثنوي را براساس نظر تودروف تحليل ساختاري مي کنيم. در اين پژوهش نشان مي دهيم اين قصه چقدر تحت تأثير قصه هايي است که به عنوان مآخذ آن ذکر شده اند. براي اين کار ابتدا ساختار قصه را مشخص مي کنيم و نشان مي دهيم که اين قصه داراي سه پي رفت و پانزده گزاره ي روايي است. در حالي که قصه هاي ديگر هر کدام از يک پي رفت و شش گزاره ي روايي تشکيل شده اند. بنابراين، نمي توانند ماخذ قصه ي مولانا باشند و قصه ي مثنوي به احتمال زياد برساخته ي ذهن قصه پرداز مولاناست و اين قصه ها هر يک منبع الهام مولانا در خلق بخشي از قصه هستند.
کليدواژه ها: قصه، ساختار، روايت، پي رفت، ساختارشناسي، مثنوي، پادشاه و کنيزک.

1- مقدمه

قصه ي «پادشاه و کنيزک» مانند نگيني بر پيشاني مثنوي مي درخشد و کمتر کسي است که با مثنوي مولوي کمترين آشنايي داشته باشد و اين قصه ي زيبا را نشناسد و از جنبه هاي هنري آن، چه از نظر ساختار و چه از نظر محتوا، لذت نبرده باشد. راجع به محتوا و جنبه هاي تمثيلي و رمزي قصه زياد بحث شده است. اما درباره ي ساختار آن تا آنجا که نگارنده به ياد دارد، پژوهش چشمگيري انجام نشده است. به همين دليل، اين نوشتار به دنبال آن است که قصه را از لحاظ ساختار و براساس نظر روايت شناس بزرگ معاصر، تزوتان تودروف، بررسي و تحليل و ساختار روايي آن را استخراج کند. در آثار مختلف به حکايت هايي به عنوان مأخذ مولانا براي سرودن اين قصه اشاره شده است؛ به ويژه فروزانفر در کتاب مأخذ قصص و تمثيلات مثنوي بعضي قصه ها را مأخذ اين قصه دانسته است (3-6). ما در اين مقاله با استخراج ساختار قصه سعي مي کنيم نشان دهيم آيا قصه هاي ياد شده مي توانند مأخذ قصه ي مولانا يا الهام بخش او در خلق بخشي از قصه باشند.

2- ضرورت و اهميت تحقيق

بررسي ساختار قصه يا ريخت شناسي قصه و عبور از لايه هاي رويي ساختمان قصه و رسيدن به زير ساخت ها و لايه هاي زيرين آن اهميت بسياري دارد. عبدالحسين زرين کوب در بحث از شکل و ساخت قصه هاي مثنوي مي نويسد:
باري اگر شناخت مأخذ در قصه هاي مثنوي خالي از اهميت نيست، بحث در شکل و ساخت قصه هم قدرت گوينده را در ايجاد هماهنگي بين اجزاي آن نشان مي دهد و قصه را براي بيان مقصود بهتر، وافي و جاندار مي سازد. اينجاست که تحليل قصه بدون توجه به دقايق مربوط به ساخت و شکل آن متضمّن فايده ي کافي به نظر نمي رسد. (1366: 464).
افزون بر اين، با بحث هاي ريخت شناسي و رسيدن به ژرف ساخت قصه مي توان به منشأ بسياري از قصه ها دست يافت و خاستگاه مشترک آن ها را پيجويي کرد. حتي با رسيدن به لايه هاي زيرين قصه ها مي توان بسياري از اقتباس ها و سرقت ها را به نحو بهتري پيگيري کرد و نشان داد. همان طور که محمود رضايي دشت ارژنه در چند مقاله بعضي از اخذ و سرقت هاي رندانه ي صاحب مرزبان نامه از کليله و دمنه ي نصراله منشي را نشان داده و ثابت کرده که بسياري از قصه هاي مرزبان نامه از جهت ساختار همان قصه هاي کليله و دمنه هستند که فقط در جزئيات و روساخت آن ها تغييراتي داده شده است. (ر.ک. رضايي دشت ارژنه، 1382 الف، 1382 ب و 1382ج).

3- پيشينه ي تحقيق

پيشينه ي اين نوع تحقيقات در جهان، يعني بررسي ساختاري روايت، خيلي طولاني نيست. هرچند خاستگاه اصلي تمام نظريات به بوطيقاي ارسطو مي رسد، در ايران پيشينه ي آن به يکي دو دهه بيشتر نمي رسد. خوشبختانه، در يکي دو دهه ي اخير توجه به اين مباحث رو به فزوني نهاده و آثار مختلفي با اين ديدگاه نوشته شده و در آن ها به ساختارشناسي آثار روايي جديد و قديم پرداخته شده است. از آثاري که در حوزه ي بوطيقا و ساختارشناسي قصه انجام شده، کتاب بوطيقاي قصه در غزليات شمس از نگارنده (گراوند، 1388) است که به بررسي ساختار روايي قصه هاي غزليات شمس پرداخته است. همچنين، نگارنده در طرحي پژوهشي ساختار روايي غزل- داستان هاي عطار را بررسي کرده است (گراوند، 1389). اما راجع به ساختارشناسي قصه هاي مثنوي کاري انجام نشده است. هرچند حميدرضا حسن زاده توکلي پايان نامه ي دکتري اش را با عنوان بوطيقاي قصه در مثنوي نوشته و بعدها با عنوان از اشارت هاي دريا چاپ کرده، متأسفانه به ساختارشناسي قصه ها نپرداخته است. بنابراين، موضوع اين مقاله جديد است. علاوه بر آن سعي کرده ايم در پايان به مقايسه ي قصه با حکايت هايي بپردازيم که احتمال داده شده است مأخذ اين حکايتِ مولوي باشند.

4- روش تحقيق

روش تحليل ساختاري قصه در اين نوشتار براساس نظريه ي تودروف ست. در اينجا ضروري است روش تودروف در تحليل ساختار قصه و روايت به اختصار توضيح داده شود تا مباني نظري و روش تحليل قصه در اين نوشتار روشن باشد.
بررسي ساختار داستان با کار ولاديمير پراپ (3) درباره ي قصه هاي پريان روسي در کتاب ريخت شناسي قصه هاي پريان (4) شروع شد. اثر پراپ نيروي محرکه ي مهم تفکر ساختاري در داستان به شمار مي آيد. اين کتاب سرآغاز فصل جديدي در بررسي قصه و روايت در جهان شد. به دنبال انتشار و شهرت کتاب پراپ، اين شيوه سرمشقي شد براي پژوهشگران و قصه شناسان در سراسر دنيا و از آن پس، بررسي ساختاري قصه وجهه ي همت اهل فن قرار گرفت و منتقدان و نظريه پردازان سعي کردند کار پراپ را تکميل کنند.
دست يابي به قاعده هاي کلي و نظام دروني داستان از زمان ارسطو تا به امروز آرزوي منتقدان بوده است. تقسيم طرح داستان به آغاز، ميانه و پايان در 2300 سال پيش توسط ارسطو، نخستين تلاش در اين زمينه است که امروز نيز منتقدان و نويسندگان همان سخن ارسطو را با الفاظ و عبارات ديگري تکرار مي کنند. در واقع، طرحي که تزوتان تودروف از ساختمان داستان ارائه مي دهد، طرح ارسطو را تداعي مي کند: «وضعيت اوليه+ کارکرد 1 و 2 و 3 و ... + وضعيت نهايي». طرح رولان بارت (5) که شباهت کاملي به طرح تودروف دارد، باز چيزي افزون بر طرح ارسطو نيست: «وضعيت اوليه+ نقش هاي مختلف+ وضعيت نهايي». کلود برمون (6) نيز بر مبناي باورمندي به تشکيل بافت داستان از دو وضعيت تعادل و گذار، بنياد روايت را که در نظر او همان داستان است بر سه پايه مي داند: 1- تشريح موقعيت پايدار الف/ تعادل؛ 2- پديد آمدن امکان دگرگوني در الف/ گذار؛ 3- دگرگون شدن يا نشدن الف/ تعادل مجدد. مرحله ي دوم که گذار است مي تواند از سلسله وضعيت هاي فرعي (با گذرهاي فرعي) تشکيل شود. در طرح هر داستاني پي رفت هايي يا به عبارت بهتر، روايت هايي فرعي وجود دارد. هر پي رفت داستاني کوچک است و هر داستان پي رفتي کلي يا اصلي. براساس اين، برمون اعتقاد داشت پي رفت عنصر اصلي هر ساختار روايي است و قاعده ي سه گانه اي که درباره ي ساختار اصلي داستان مطرح شد، در مورد هر پي رفتي نيز صادق است. برمون عامل زمان را بر طرح کلي داستان يا روايت مي افزايد، يعني براي گذار از مرحله ي الف (تعادل اوليه) به مرحله ي بعدي (دگرگون شدن يا نشدن الف يا تعادل بعدي) بايد زماني صرف شده باشد (شيري، 1382: 13-14).
تزوتان تودروف آثار زيادي دارد، اما مشهورترين اثرش که در آن به بررسي تجربي داستان پرداخته، دستور زبان دکامرون (7) است. اين اثر نمونه ي خوبي است از روش تودروف در شناخت دستور داستان. تودروف در اين کتاب صد داستان از دکامرون اثر بوکاچيو (8) را بررسي کرده است (احمدي، 1380: 273). از نظر بابک احمدي «روش نظام دار و دقيق، به همراه شيوه ي جذاب نگارش و روش بيان ويژه اش سبب شد که بررسي ساختاري متن اعتبار کنوني خود را بيابد، هرچند او هرگز کارش را محدود به دفاع از مکتبي خاص نکرده است». (همان جا).
آنچه از آراي تودروف بيشتر به کار اين نوشتار مي آيد، بوطيقاي داستان يا دستور زبان داستان است. به نظر رابرت اسکولز، دستور زبان دکامرون تودروف «مهمترين گام به جلو در روايت شناسي پايه از زمان پراپ است». (اسکولز، 1379: 158-159). اين اثر جمع بندي کار پراپ، گريما (9) و ديگران است که در آن تمام قواعد نحوي زبان در قالب روايتي بازگو مي شوند (سلدن، 1377: 145). تودروف در مقاله ي «دستور داستان» نظريه اش را درباره ي داستان بيان کرده است. او در دستور دکامرون کار خود را با دستور زبانِ جهانيِ مفروضي شروع مي کند و معتقد است اين دستور زبان بر ساختار کل جهان منطبق است. از نظر تودروف، «اين دستور جهاني سرچشمه همه ي جهاني هاست و حتي خود انسان را هم تعريف مي کند. نه فقط همه ي زبان ها، که همه ي نظام هاي دلالتي از دستور زباني واحد تبعيت مي کنند». (اسکولز، 1379: 159).
تودروف در کتاب بوطيقاي ساختارگرا (10) نيز نظرياتش را در مورد داستان بيان مي کند. او ابتدا مقدمه اي در مورد بوطيقا مي آورد، سپس نمود معنايي و سياق هاي گوناگون کلام را بررسي مي کند، آن گاه به بازکاوي نمودهاي کلامي وجه (11)، زمان (12)، ديد (13) و لحن (14) مي پردازد. در ادامه ي اين بحث ها، به نمود نحوي يا نحو روايت توجه مي کند و آراي خويش را در تحليل ساختاري روايت باز مي گويد. تودروف سه نوع واحد روايي «گزاره»، «پي رفت» و «متن» را مشخص مي کند. از نظر او، گزاره کوچک ترين واحد روايي است. تودروف بر آن است گزاره ي آغازين حالتي پايدار را توصيف مي کند؛ در نتيجه پي رفت کامل هميشه فقط از پنج گزاره تشکيل شده است. به باور او، روايت آرماني با موقعيت پايداري آغاز مي شود؛ نيرويي آن را آشفته مي کند؛ پيامد آن حالت عدم تعادلي است؛ سپس با عمل نيرويي در خلاف جهت نيروي پيش گفته، دوباره تعادل برقرار مي شود. اين تعادل ثانويه شبيه تعادل اوليه است؛ اما هرگز با آن يکي نيست. (تودروف، 1382: 91). بنابراين، روايت يا داستان از نظر تودروف عبارت است از «گذار از حالتي به حالتي ديگر يا چنان که توماشفسکي مي گويد از موقعيتي به موقعيتي ديگر». (همان، 92). همچنين تودروف معتقد است پي رفت ها با هم ترکيب مي شوند و متن داستاني را مي سازند؛ يعني از ترکيب مشارکت و محمول گزاره ساخته مي شود و گزاره ها پي رفت را مي سازند و از ترکيب پي رفت ها متن پديد مي آيد؛ براي مثال رمان يا داستان يا درام به وجود مي آيد. بنابراين از نظر تودروف، هر قصه دست کم داراي يک پي رفت است: اما ممکن است چندين پي رفت با هم ترکيب شوند تا قصه اي شکل بگيرد. (اسکولز، 1379: 161). براساس نظر تودروف نمودار ياطرح هر پي رفت يا روايت را مي توان به شکل زير ترسيم کرد:
پادشاه و کنيزک
شکل 1- طرح پي رفت يا روايت
در اين طرح اگر خطي را که از چپ به راست امتداد دارد و در ميانه ي راه پايين رفته و دوباره بالا آمده خط داستاني در نظر بگيريم، اعداد و خطوط آن اشاره دارند به:
شماره ي 1 تعادل اوليه: موقعيت پايداري که داستان با آن آغاز مي شود و بيانگر روال عادي و طبيعي زندگي قهرمان يا شخصيت اول روايت است.
شماره ي 2 عامل تخريب کننده: نيرويي که موقعيت پايدار اوليه يا جريان عادي زندگي قهرمان را دچار نابساماني و آشفتگي و آن را از حالت عادي خارج مي کند. اين عامل هر چيزي ممکن است باشد: فرد، شيء، فکر، تصميم، کنش، حادثه و غيره.
شماره ي 3 عدم تعادل يا وضعيت گذار: وضعيت جديدي که به عنوان پيامد نيروي مخرب به وجود مي آيد و باعث عدم تعادل موقعيت پايدار قهرمان مي شود و قهرمان تلاش مي کند آن را سامان دهد و به حالت تعادل برگرداند و از آشفتگي نجات دهد.
شماره ي 4 عامل سامان دهنده: نيرويي برخلاف نيروي تخريب کننده که باعث مي شود وضعيت ناپايدار پيش آمده براي قهرمان دوباره به حالت تعادل برگردد. اين عامل نيز مانند عامل تخريب کننده ي هر چيزي ممکن است باشد: فرد، شيء، فکر، تصميم، کنش، حادثه و غيره.
شماره ي 5 تعادل ثانويه: تعادل مجددي که با تلاش قهرمان و تحت تأثير نيروي سامان دهنده به وجود مي آيد. اين حالت شبيه تعادل اوليه است، ولي هرگز با آن يکي نيست.
گفته شد که از نظر تودروف هر قصه دست کم داراي يک پي رفت است و ممکن است چندين پي رفت با هم ترکيب شوند تا متن روايت (رمان، داستان، درام، قصه و غيره) شکل بگيرد. از ديدگاه تودروف، ترکيب پي رفت ها به سه شکل است:
1- درونه گيري: در اين روش، پي رفتي کامل جايگزين گزاره اي از پي رفت نخست مي شود؛ يعني به صورت داستان در داستان است. به باور تودروف، درونه گيري با توجه به سطح روايتيِ دو پي رفت مي تواند گونه هاي متعددي داشته باشد. در اين شيوه يک پي رفت به منزله ي يکي از کنش ها يا گزاره هاي پي رفت ديگر است. براي مثال، قصه هايي که شهرزاد روايت مي کند، پي رفتي از داستان سرگذشت شهرزاد هستند.
2- زنجيره سازي: در اين حالت، پي رفت ها به جاي اينکه هم پوشاني داشته باشند، يکي پس از ديگري مي آيند. از نظر تودروف، زنجيره سازي نيز داراي زيرگونه هاي معنايي و نحوي متعددي است از جمله «زنجيره ي حوادث» که در آن قهرماني واحد ماجراهاي گوناگوني را از سر مي گذارند و «موازي سازي» يا توازي پي رفت ها و غيره. براي مثال، قصه هايي که شهرزاد براي پادشاه روايت مي کند، به صورت زنجيره سازي با هم ترکيب شده اند.
3- تناوب: تناوب يا درهم تنيدگي آن است که پي رفت ها يکي پس از ديگري مي آيد و گاه گزاره اي از پي رفت اول پس از گزاره اي از پي رفت دوم مي آيد و گاه گزاره اي از پي رفت دوم پس از گزاره اي از پي رفت نخست. تناوب به دست آمده شکل مکتوب کلام است.
اين سه صورت اصلي ترکيب پي رفت ها مي توانند با يکديگر در آميزند. در اين شيوه ترکيب پي رفت ها دو خط داستاني در کنار هم وجود دارند و با هم به پيش مي روند و راوي به نوبت، بخش هايي از هر پي رفت را روايت مي کند. (تودروف، 1382: 93-95)

5- ساختارشناسي قصه ي کنيزک و پادشاه

نخست ساختار روايي قصه ي «پادشاه و کنيزک» مثنوي نشان داده مي شود؛ سپس ساختار قصه هاي ديگر استخراج و در پايان با هم مقايسه مي شوند. نتيجه ي مقايسه اين است که مأخذ قصه ي مولانا آن حکايت ها نيستند. براي اين کار ابتدا قصه ها به صورت موجز و با حذف زوائد به نثر روان برگردانده مي شود؛ سپس ساختار آن ها تحليل مي شود. اين برگردان در واقع تلخيصي است از آنچه فروزانفر در شرح مثنوي شريف آورده است:
در روزگار پيشين پادشاهي بود که قدرت مادي و استيلاي معنوي را با هم داشت و در دنيا و دين و صورت و معنا را با هم جمع کرده بود. اتفاقاً به عزم شکار برنشست و در شارع شهر کنيزکي ديد و بر وي عاشق شد. چنان که از سر مال برخاست و او را خريد و کنيزک از آن شاه شد. همين که شاه از ديدار وي بهره گرفت، کنيزک بيمار و زردروي شد و عيش شاه از ديدار وي منغّص شد و نتوانست از او بهره مند شود. شاه طبيبان را جمع کرد و وعده ي مال و گنج داد تا او را درمان کنند. طبيبان به مداواي کنيزک پرداختند اما از مداواي او عاجز ماندند و مداوايشان نتيجه ي معکوس داد. پادشاه وقتي از طبيبان نااميد شد، روي به درگاه الهي آورد و به مسجد رفت و از ميان جان زاري برآورد و دعايش مستجاب شد و در ميانه ي گريه خوابش ربود. در خواب پيري بر پادشاه ظاهر شد و او را وعده داد که فردا غريبي که طبيب آن سري و حاذق است فرا مي رسد و بيمار را علاج مي کند. فردا پادشاه بر منظر نشست و منتظر مهمان غيبي شد و پيري بر شکل خيال ظاهر شد و چهره اش گواهي مي داد که همان طبيب آن سري است. شاه مهمان غيبي را پذيره کرد. سپس بر بالاي سر بيمار برد. طبيب الهي پس از معاينه ي جسم پي برد که بيماري کنيزک بيماري دل است. طبيب حکم خلوت داد و نبض کنيزک را گرفت و از موطن و خويشان او پرسيد تا به نام سمرقند رسيد که با بردن نام سمرقند نبض کنيزک به تندي جهيد و طبيب فهميد که معشوق او در سمرقند است و با بر شمردن نام کوي ها و برزن هاي سمرقند پي برد که معشوق او زرگري است در محله ي سرپل، کوي غاتفر و به کنيزک وعده داد او را به زرگر برساند مشروط بر اينکه راز بين آنان پوشيده بماند. حکيم موضوع را با شاه مي گويد و مي افزايد بايد کنيزک را به زرگر برساند. پادشاه فرستاده ها روان مي کند که با وعده مال و جاه زرگر را نزد او بياورند. وقتي زرگر مي رسد به توصيه ي حکيم کنيزک را به عقد زرگر در مي آورند و حکيم در نهان شربت و سم به خورد زرگر مي دهد تا زرگر لاغر و زشت مي شود و آتش عشق کنيزک فروکش مي کند و از عشق زرگر دست مي کشد و سرانجام زرگر مي ميرد و کنيزک يک دله از آن پادشاه مي شود. (فروزانفر، 1371: 1 /44- 48).
پيشتر گفتيم که از نظر تودروف، از ترکيب مشارک و محمول گزاره ساخته مي شود و گزاره ها پي رفت را به وجود مي آورند و از ترکيب پي رفت ها متن داستاني شکل مي گيرد. هر قصه و روايتي دست کم داراي يک پي رفت است، اما ممکن است چندين پي رفت با هم ترکيب شوند تا قصه اي پديد آيد. قصه ي موردنظر اين نوشتار به عنوان متن داستاني، از سه پي رفت تشکيل شده است که هر کدام از اين سه پي رفت از چند گزاره ي روايي به وجود آمده است. نمودار و طرح هر يک از پي رفت ها به همراه گزاره هاي روايي آن ها به اين شرح است:
پادشاه و کنيزک
شکل 2- طرح پي رفت نخست
گزاره هاي روايي پي رفت نخست عبارت اند از:
1- تعادل اوليه: پادشاهي داراي جاه و مکنت مادي و معنوي؛
2- عامل تخريب کننده: کنيزک؛
3- عدم تعادل (وضعيت گذار): عاشق و بي قرار شدن پادشاه در فراق کنيزک؛
4- عامل سامان دهنده: خريدن کنيزک و ازدواج با او؛
5- تعادل ثانويه: به دست آوردن کنيزک و رسيدن به وصال او.
پادشاه و کنيزک
شکل 3- طرح پي رفت دوم
گزاره هاي روايي پي رفت دوم به اين شرح است:
1- تعادل اوليه: به دست آوردن کنيزک و رسيدن به وصال او؛
2- عامل تخريب کننده: بيماري کنيزک و عشق او به زرگر؛
3- عدم تعادل (وضعيت گذار): عدم بهره مندي پادشاه از كنيزک؛ 4- عامل سامان دهنده ي اول: طبيبان ناتوان؛
5- عامل سامان دهنده ي دوم: عنايت الهي؛
6- تعادل ثانويه: مداواي کنيزک و فروکش کردن عشق او و ازدواجش با پادشاه و بهره مندي پادشاه از او.
پادشاه و کنيزک
شکل 4- طرح پي رفت سوم
گزاره هاي روايي پي رفت سوم از اين قرار است:
1- تعادل اوليه: کنيزک زندگي عادي خود را مي کند؛
2- عامل تخريب کننده: زرگر؛
3- عدم تعادل (وضعيت گذار): عاشق شدن و زردي و بيماري کنيزک در فراق زرگر؛
4- عامل سامان دهنده: طبيب الهي و مداواي شگفت او؛
5- تعادل ثانويه: دلسردي کنيزک به زرگر.
اين سه پي رفت با هم ترکيب شده و ساختار کلي قصه يا متن روايت را تشکيل داده اند. در اين ترکيب، بنا به نظر تودروف، دو پي رفت دوم و سوم به صورت «درونه گيري» با هم ترکيب شده اند. پي رفت سوم در حکم نيروي سامان دهنده ي پي رفت دوم است و از طريق نقش (15) اين عامل وارد خط داستاني قصه شده است و مجموع پي رفت دوم و سوم به طور يکپارچه و به صورت «زنجيره سازي» با پي رفت اول ترکيب شده و ساختار کلي قصه را به وجود آورده اند. طرح حاصل از ترکيب سه پي رفت قصه به شکل زير است:
پادشاه و کنيزک
شکل 5- طرح ساختار کلي و طرح قصه
در واقع، اين قصه يک خط روايي است که از گزاره ي شماره يک شروع و به گزاره ي شماره ي پانزده ختم مي شود و تمام تلاش ها در آن براي رسيدن قهرمان از وضعيت شماره ي يک به وضعيت شماره ي پانزده است.
فروزانفر مأخذ قصه ي «پادشاه و کنيزک» را متن قصه ي منقول در فردوس الحکمه دانسته که خلاصه ي آن چنين است:
يکي از شاهزادگان روم عاشق زن پدرش (نامادري) شد و جسم او در عشق زن پدر گداخته مي شود تا آنجا که ناتوان افتاد و پدرش جز او کسي نداشت. پدرش اطبا را جمع کرد، ولي نتوانستند او را درمان کنند. تا اينکه پيري از علما نزد او آمد و نبضش را در دست گرفت. هرگاه زنان بر او مي گذشتند، نبضش دچار اضطراب مي شد. وقتي طبيب اين را ديد ساعتي صبر کرد و باز نبض او را گرفت و گفت نام يک يک زنان حرم را ببرد. وقتي نام معشوقش را برد، نبضش دچار اضطراب شد و پير درد عشق شاهزاده را فهميد. وقتي نزد ملک رفت، به او گفت علاجي ندارد، جز چيزي که قادر بر آن نيستي. ملک گفت اگر به قسمي از داراييم باشد ابا ندارم. پير گفت: حتي اگر بعضي از اهل بيتت باشد؟ ملک گفت: آري وقتي پير براي خود و جوان امان گرفت، به ملک گفت که درمان او در ازدواج با اين همسرت است. ملک شاد شد و آن ها را به عقد هم در آورد و جوان شفا يافت. (فروزانفر، 1370: 3)
چنان که ملاحظه مي شود، اين قصه با پي رفت سوم قصه ي مثنوي شباهت دارد؛ به ويژه در نوع معالجه اي که در آن اطبا با ديدن نبض و انفعالات روحي به معشوق فرد پي مي برند؛ اما از جهاتي هم با هم متفاوت اند، براي مثال در تدبير مرگ زرگر و غيره. ساختار اين قصه از يک پي رفت به شکل زير تشکيل شده که از نظر ساختار بسيار شبيه به پي رفت سوم قصه ي مثنوي است:
پادشاه و کنيزک
شکل 6- طرح پي رفت يا ساختار قصه
گزاره هاي روايي آن نيز به شرح زير است:
1- تعادل اوليه: شاهزاده زندگي عادي خود را مي کند؛
2- عامل تخريب کننده: زن پدر؛
3- عدم تعادل (وضعيت گذار): عشق و دردمندي و ناتواني شاهزاده؛
4- عامل سامان دهنده ي اول: طبيبان ناتوان؛
5- عامل سامان دهنده ي دوم: حکيم پير؛
6- تعادل ثانويه: شاهزاده با زن پدر ازدواج مي کند و بهبود مي يابد.
خلاصه ي قصه اي هم که در چهار مقاله آمده (نظامي عروضي، 1331: 119-121) و فروزانفر آن را به احتمال قوي مأخذ قصه ي مثنوي مي داند، به شرح زير است:
يکي از نزديکان قابوس بن وشمگير پادشاه گرگان بيمار مي شود. اطبا به معالجه ي او مي پردازند و از معالجه ي وي درمانده مي شوند. ابوعلي سينا که طبيب جواني است، به گرگان رفته است. خبر ورود طبيب جوان را به قابوس مي دهند و قابوس از او مي خواهد تا به معالجه ي بيمار بپردازد. ابوعلي سينا به معاينه ي جوان مي پردازد و پس از معاينه کسي را مي خواهد که تمام محله ها و غرفه هاي گرگان را بشناسد. وقتي مرد را حاضر مي کنند، ابوعلي سينا دست بر نبض بيمار مي نهد و به مرد مي گويد نام محله هاي گرگان را يکي يکي بگو و مرد يکي يکي نام مي برد تا با بردن نام محله اي نبض بيمار تغيير مي کند. آن گاه مي گويد نام کوهاي آن محله را بگو تا به کويي مي رسد و نبض جوان تغيير مي کند. آن گاه ابوعلي سينا کسي را مي خواهد که همه ي خانه ها را بشناسد. وقتي نام خانه اي را مي برد، باز نبض جوان تغيير مي کند. بعد ابوعلي سينا کسي را مي خواهد که نام تمام اهل آن خانه را بداند. وقتي نام افراد خانه را مي برد به دختري رسيد که باز نبض جوان تغيير کرد. پس ابوعلي سينا به معتمدان گفت که اين جوان عاشق فلان دختر از فلان خانه در فلان کوي و فلان محله شده است و درمان او ازدواج با آن دختر است و حال را پيش قابوس گفتند. قابوس از اين نوع معالجه تعجب کرد. وقتي طبيب را ديد فهميد ابوعلي سيناست و به او گفت عاشق و معشوق هر دو خواهرزاده ي من هستند. آن گاه آن دو را به عقد هم در آورد و جوان بهبود يافت. (فروزانفر، 1370: 4).
چنان که ملاحظه مي شود، اين قصه نيز از نظر ساختار با پي رفت سوم قصه ي مثنوي شباهت زيادي دارد، ولي با اصل قصه ي مثنوي از جهت ساختاري بسيار متفاوت است؛ زيرا قصه ي مثنوي از سه پي رفت و پانزده گزاره ي روايي و قصه ي چهار مقاله از يک پي رفت و شش گزاره ي روايي تشکيل شده است. ضمن اينکه پي رفت سوم قصه ي مثنوي با وجود شباهت، از نظرهاي زيادي با آن تفاوت دارد. ساختار قصه ي چهار مقاله به شکل زير است:
پادشاه و کنيزک
شکل 7- ساختار قصه ي چهار مقاله
گزاره هاي روايي آن به شرح زير است:
1- تعادل اوليه: جوان زندگي عادي خود را مي کند؛
2- عامل تخريب کننده: دختر خاله؛
3- عدم تعادل (وضعيت گذار): عشق و دردمندي و ناتواني جوان؛
4- عامل سامان دهنده ي اول: طبيبان ناتوان؛
5- عامل سامان دهنده ي دوم: بوعلي سينا؛
6- تعادل ثانويه: جوان با دختر خاله ي خود ازدواج مي کند و بهبود مي يابد؛
تفاوت هاي مهم آن با پي رفت سوم قصه ي مثنوي همان است که فروزانفر در شرح مثنوي شريف اشاره مي کند:
اولاً در مثنوي خود شاه عاشق مي شود و در فردوس الحکمه و چهار مقاله يکي از شاهزادگان و يا خويشان پادشاه عاشق شده است.
ثانياً معشوقه در مثنوي کنيزکي است که پادشاه او را مي خرد و در فردوس الحکمه زن پدر عاشق و در چهار مقاله خواهرزاده ي قابوس است و عاشق و معشوق پسرخاله و دخترخاله هستند.
ثالثاً کنيزک در مثنوي خود عاشق زرگري از مردم سمرقند بوده و حکيم کنيزک را بدو تزويج کرده است و اين مطلب در هيچ يک از فردوس الحکمه و چهار مقاله وجود ندارد.
رابعاً در مثنوي شربت به زرگر مي دهد و او را لاغر و زردي و زشت چهره مي کند و کنيزک از زنجير عشق آزاد مي گردد و عاقبت زرگر جان مي دهد و کنيزک بي رقيب براي پادشاه مي ماند. در صورتي که عاشق و معشوقه در روايات ديگر به وصال مي رسند و دختر خود عاشق نبوده است. (فروزانفر، 1371: 1 /42).
تفاوت اصلي ساختار قصه ها نيز در همين مورد اخير نهفته است. در ادامه، فروزانفر تأکيد مي کند که قسمت اخير قصه احتمالاً از قصه ي عشق ارشميدس به کنيزک چيني و تدبير ارسطو در معالجه ي او گرفته شده باشد که نظامي آن را در اسکندرنامه به نظم در آورده و عطار در مصيبت نامه بدون ذکر نام از استاد و شاگردي با شور و حال بيان کرده است (همان جا). خلاصه ي داستان عشق ارشميدس چنين است:
ارشميدس از نزديکان اسکندر بود. اسکندر کنيزي را که خاقان چين بدو داده بود، به ارشميدس داد و ارشميدس به کام جويي از کنيز مشغول شد و در کلاس درس استادش ارسطو حاضر نمي شد. ارسطو از اين وضع نگران شد و از ارشميدس علت را جويا شد. ارشميدس گفت که به خاطر مشغولي به عشق کنيزک است که از درس بازمانده ام. وقتي ارسطو اين را فهميد، دستور داد تا آن کنيز را تنها نزد او بفرستند تا بداند که عشق او چگونه ترا از درس بازداشته است. ارشميدس قبول کرد و کنيزک را نزد ارسطو فرستاد. ارسطو معجوني ساخت و به کنيز داد و کنيز اخلاط دروني را استفراغ کرد و ارسطو آن اخلاط پليد را در طشتي جمع کرد و پنهان نمود و کنيز کريه و زشت روي گشت. آن گاه ارشميدس را خواست و کنيز را به او داد. وقتي ارشميدس کنيز را ديد، به استاد گفت اين زن زشت روي کيست؟ آن معشوق دلبند من کجاست؟ ارسطو دستور داد تا طشت را آوردند و سر طشت را برداشت و به ارشميدس گفت که همين اخلاط کثيف معشوق دلارام تو بود و ترا به خود مشغول کرده بود؛ زيرا تا جسم کنيز از اين پر بود براي تو عزيز بود و حال که اين اخلاط در بدن او نيست او را زن زشت به حساب مي آوري و بدين طريق ارشميدس در عشق آن کنيز سرد شد و به سر درس برگشت.
باري، هيچ يک از اين سه قصه نمي توانند مأخذ قصه ي مولانا باشند؛ زيرا قصه ي مولانا به لحاظ ساختاري داراي سه پي رفت و پانزده گزاره ي روايي است؛ در حالي که اين قصه ها هر کدام داراي يک پي رفت و شش گزاره ي روايي هستند. تنها اشتراک آن ها، شباهت با پي رفت سوم قصه و در نوع معالجه اي است که حاکي از نوعي فراست و دقت در مسائل روان شناختي و تأثير و ارتباط عوامل دروني با جسم و قلب است که در حکم يکي از گزاره هاي روايت است. فقط مي توان گفت اين سه قصه هر کدام مي توانند منبع الهام مولانا براي خلق بخشي از قصه باشند و به احتمال زياد قصه ي «پادشاه و کنيزک» مثنوي بر ساخته ي ذهن قصه پرداز مولاناست.

6- نتيجه گيري

پس از تحليل ساختار قصه ي «پادشاه و کنيزک» مثنوي براساس ديدگاه تزوتان تودروف روشن شد که متن روايي قصه از سه پي رفت و پانزده گزاره ي روايي تشکيل شده است. اين سه پي رفت پس از ترکيب با هم متن روايت را به وجود آورده اند. پي رفت هاي اول و دوم پشت سر هم آمده و به صورت «زنجيره سازي» با هم ترکيب شده اند. پي رفت سوم نيز به صورت «درونه گيري» به عنوان يکي از گزاره هاي پي رفت دوم وارد خط داستاني شده و متن شكل گرفته است. اين قصه با قصه هايي كه به عنوان مأخذ آن ذكر شده است، از جهت ساختاري چندان شباهتي ندارد. همانندي قصه ي مثنوي با آن قصه ها فقط در شباهت با يکي از پي رفت هاي آن است؛ زيرا اين قصه ها از يک پي رفت و شش گزاره روايي تشکيل شده اند و بيشتر ماهيت آن ها در نوع معالجه اي است که طبيبان براي مداواي مريض در پيش مي گيرند که همراه با نوعي زيرکي و تکيه بر مسائل روان شناسي و تأثير عوالم دروني بر قلب و جسم است. بنابراين، اين قصه ها نمي توانند مأخذ قصه ي مولوي باشند، بلکه الهام بخش او براي خلق قصه ي «پادشاه و کنيزک» بوده اند و به احتمال قوي، اين حکايت برخاسته ي ذهن قصه پرداز مولاناست.

پي نوشت ها :

1- استاديار دانشگاه ايلام.
2- استاديار دانشگاه ايلام.
3- Vladimir Takovavic prop.
4- Morphology of Fairy tale.
5- Roland Barthes.
6- Claude Bremond.
Grammar of Decameron -7.
Boccaccid -8.
A. J. Greimas -9..
Poetice of Structuralism -10.
Mode -11.
Temps -12.
Vision -13.
Voic -14.
Funection -15.

فهرست منابع تحقيق:
- احمدي، بابک (1380). ساختار و تأويل متن. چ 5. تهران: نشر مرکز.
- اسکولز، رابرت (1379). درآمدي بر ساختارگرايي در ادبيات. ترجمه ي فرزانه طاهري. تهران: آگاه.
- تودروف، تزوتان (1382). بوطيقاي ساختارگرا. ترجمه ي محمد نبوي. چ2. تهران: آگه.
- حسن زاده توکلي، حميدرضا (1389). از اشارت هاي دريا. تهران: مرواريد.
- رضايي دشت ارژنه، محمود (1382 الف). «دو قصه ي کهن در بوته ي نقد ساختارگرا». ماهنامه ي ادبيات داستاني. س 11. ش 72. تهران.
- ـــــــــ (1382 ب). «بررسي تطبيقي دو قصه ي کهن». ماهنامه ي ادبيات داستاني. س 11. ش 69. تهران.
- ــــــــــ (1382 ج). «نقد تطبيقي سه قصه ي کهن». ماهنامه ي ادبيات داستاني. س 11. ش 74. تهران.
- زرين کوب، عبدالحسين (1366). بحر در کوزه. تهران: علمي.
- سلدن، رامان و پيتر ويدوسون (1377). راهنماي نظريه ي ادبي معاصر. ترجمه ي عباس مخبر. و3. چ2. تهران: طرح نو.
- شيري، قهرمان (1382). داستان نويسي، شيوه ها و شاخصه ها. تهران: پايا.
- فروزانفر، بديع الزمان (1371). شرح مثنوي شريف، چ5. تهران: زوار.
- ــــــــــ (1370). مأخذ قصص و تمثيلات مثنوي. چ4. تهران: اميرکبير.
- گراوند، علي (1388). بوطيقاي قصه در غزليات شمس. تهران: معين.
- ـــــــــ (1389). بررسي غزل داستان هاي عطار. طرح پژوهشي با حمايت مالي دانشگاه ايلام.
- نظامي عروضي، احمدبن عمربن علي (1331). چهار مقاله. به کوشش محمد معين. تهران: ارمغان.

منبع مقاله :
(1391)، نامه نقد: مجموعه مقالات دومين همايش ملي نقد ادبي با رويكرد نشانه شناسي، تهران:‌ خانه كتاب، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی