هابسون، جان Hobson,John
هابسون، جان Hobson,John

 

نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
جان هابسون در 1858 در دربي شاير انگليس چشم به جهان گشود و در 1940 در روز دروغ اول آوريل چشم از جهان فروبست كه اين تقارن همان گونه كه ديويد لانگ با طعنه اي شيطنت آميز يادآور مي شود «مي تواند براي توجيه تصويري كه از هابسون در مقام يك آرمان گرا ترسيم شده است كافي به نظر رسد»(Long 1991:285). در بررسي روابط بين الملل از هابسون در كنار آلفرد زيمرن و نورمن انجل به منزله ي مهم ترين منتقدان ليبرال جنگ جهاني اول ياد مي كنند. شايد هابسون در اين جمع تندروتر از دو نفر ديگر بود. او را اغلب به دليل آن كه برخي از نظراتش، به ويژه درباره ي امپريالسم، تأثير مستقيمي بر لنين داشته است (به خطا) متعلق به سنت ماركسيستي مي دانند. اما با اين كه هابسون از برخي آثار ماركس الهام مي گرفت نگرش ماده گرايانه به تاريخ را مردود مي شمارد و ماركس را يك تقليل گراي اقتصادي مي دانست. عبارت «ليبرال جديد» توصيف دقيق تري از هابسون است. برخلاف ليبرال هاي اصيل اواخر سده ي هجدهم و اوايل سده ي نوزدهم ليبرال هاي جديدي چون هابسون با سه باور اساسي رابطه اي ترازومانند بين آزادي و برابري سرباز مي زدند و خواستار اجراي اهداف برابري خواهانه ي سوسياليسم در چارچوب نظامي سياسي بودند كه در عين حال مالكيت خصوصي و ارزش هاي سياسي ليبرال را نيز ترويج مي كند. به چنين چيزي مي شد از طريق ماليات گرفتن از رانت اقتصادي [=بهره ي مالكانه] يا «درآمد بي زحمتي» دست يافت كه نه به دليل سهم مستقيم افراد در توليد بلكه در نتيجه ي مالكيت آنان بر منبعي كمياب (مانند زمين) عايدشان مي شود. دوم، ليبرال هاي جديد اين انديشه ي فايده گرايانه را كه هستي فرد مقدم بر جامعه است مردود مي شمردند و انديشه ي ليبرال هاي اصيل را هم كه معتقد بودند مصلحت اجتماعي برآيند ارضاي نيازهاي فردي يا خصوصي است نمي پذيرفتند. سوم، آنان انديشه ي خرد را محدود به محاسبه ي عقلايي ابزارهاي دستيابي به هدف هاي مشخص نمي دانستند و در عوض، نگرشي فرگشتي به پيشرفت تاريخ داشتند. گرچه همچنان به قدرت دولت با شك و بدبيني مي نگريستند، معتقد بودند كه دولت در زمينه ي بهبود رفاه اجتماعي و تقويت مصلحت جمعي نقش مهمي دارد (Allett 1981:15-22). آثار هابسون اين هر سه ويژگي را به نمايش مي گذارد و برچسب «آرمان گرايي» كه واقع گرايان از دهه هاي 1930 و 1940 به او مي زدند نبايد موجب شود كه سهم او را در سنت ليبرالي اقتصاد سياسي و روابط بين الملل دست كم بگيريم.
هابسون پس از تحصيل در دربي، در 1876 با اخذ بورسيه اي آزاد براي تحصيل در رشته ي ادبيات كهن به دانشگاه آكسفورد رفت. در 1880 آكسفورد را ترك كرد و آموزگار مدرسه شد. سپس در 1887 پا جاي پاي پدرش گذاشت و وارد حرفه ي روزنامه نگاري شد. پس از عزيمت به لندن موفق شد هر هفته ستوني را در نشريه ي دربي شاير اَدوِرتايزر و نورث استافورد شاير جورنال به نوشته هاي خود اختصاص دهد و از آن گذشته به ايراد سخنراني در زمينه ي ادبيات انگليسي و اقتصاد سياسي هم مي پرداخت. در 1989 نخستين كتابش (را با همراهي مامري كه از فعالان بخش تجاري بود) منتشر ساخت: فيزيولوژي صنعت كه حاوي انديشه هاي تندروانه ي او درباره ي كم مصرفي در جامعه ي سرمايه داري بود و مايه ي سوء شهرت او در ميان اقتصاددانان درست كيش مكتب كلاسيك شد. با مرگ پدرش در 1897 هابسون توانست از تدريس براي گذران زندگي دست بكشد و ارثيه اي كه نصيبش شد به او اين امكان را داد تا زندگي خود را وقف پژوهش و نگارش كند. او از مبارزان فعال هوادار اصلاحات در انگلستان بود و به نوشتن مقاله هايي براي مردم عادي و نيز كتاب ها و مقاله هاي تحقيقي تر ادامه داد.
با آغاز جنگ جهاني اول، هابسون نقشي اساسي در تشكيل كميته بي طرفي انگلستان و اتحاديه ي كنترل مردم سالارانه بازي مي كرد كه به نفع برچيدن بساط «ديپلماسي پنهان» ميان قدرت هاي بزرگ مبارزه مي كردند. در 1916 بر سر موضوع عوارض گمركي از حزب ليبرال كناره گرفت (زيرا اعتقاد پابرجايي به تجارت آزاد داشت) و در انتخابات 1918 به سمت نامزد مستقل براي عضويت در مجلس عوام شركت جست كه با اختلاف اندكي شكست خورد. پس از اين شكست، به حزب مستقل كارگر پيوست و در كميته هاي مختلفي كه با اصلاحات اقتصادي اجتماعي سرو كار داشتند خدمت كرد. آثار او نه تنها در اوايل قرن الهام بخش لنين شد بلكه تحليل اقتصادي او از كم مصرفي و اشتغال ناكافي نيز در دوران جنگ به جان مينارد كينز الهام بخشيد (براي آگاهي بيش تر از جزئيات زندگي هابسون، نك: Schneider 1996:2-20).
محققان روابط بين الملل، هابسون را بيش از همه براي تحليل نقدي كه از امپرياليسم اواخر سده ي نوزدهم ارائه كرده است مي شناسند. نظريه ي بي همتاي او درباره ي امپرياليسم، را كه نخستين بار در 1902 منتشر شد و از آن زمان بارها تجديد چاپ شده است. بهتر از همه مي توان با مقايسه با پرنفوذترين نظريه هاي رقيبش شناخت. از اين ميان چهار نظريه به شكل خاصي در خور توجه اند.
انديشمندان محافظه كاري چون بنجامين ديزرائيلي، سيسيل رودز، و روديارد كيپلينگ امپرياليسم را براي حفظ نظم اجتماعي موجود در دولت هاي توسعه يافته تر ضروري مي دانند. امپرياليسم براي تضمين تجارت و بازارها، حفظ اشتغال و هدايت انرژي ها و ستيزهاي اجتماعي شهروندان مادرشهر به سرزمين هاي خارجي لازم است. اين مكتب فكري بر فرض ايدئولوژيك و نژادي بسيار نيرومندي درباره ي برتري غرب پايه مي گيرد. از ديد واقع گراياني چون هانس مورگنتا امپرياليسم چيزي نيست جز نمود توازن قدرت و يكي از فرايندهايي كه دولت ها مي كوشند به كمك آن، تغييرات مطلوب خودشان را در وضع موجود ايجاد كنند. هدف امپرياليسم، كاهش آسيب پذيري راهبردي و سياسي يك دولت است. از ديد تندروان ماركسيست، مانند لنين، علت پيدايش امپرياليسم آن است كه تمركز فزاينده ي ثروت در جامعه ي سرمايه داري منجر به كم مصرفي مي شود. اما از آن جا كه دولت نماينده ي طبقه ي سرمايه دار است امكان بازتوزيع ثروت وجود ندارد. از ديد لنين، در نهايت پس از تقسيم كامل جهان بين دولت هاي سرمايه داري آن ها بر سر تقسيم مجدد آن با هم به جنگ برخواهند خاست. مبناي تبيين لنين از جنگ جهاني اول را همين تحليل تشكيل مي داد. سرانجام، نظريه اي روان شناسي اجتماعي ماند آن چه در آثار جوزف شومپيتر يافت مي شود امپرياليسم را نوعي«گسترش طلبي بي هدف» مي دانند كه يك طبقه ي جنگجو آن را از رفتار ديگر دولت ها آموخته و در روندهاي سياسي داخلي نهادينه كرده است. خود اين طبقه مي تواند در آغاز به دليل نياز به دفاع و امنيت پديد آمده باشد ولي در گذر زمان معمولاً با دستکاري در افكار عمومي و آراي نخبگان، دلايلي براي استمرار موجوديت خودش مي تراشد.
نظرات خود هابسون گرچه با عناصري از ديگر مكتب هاي غالب تعارض ندارد امپرياليسم را نه به عنوان پيامد ناگزير توازن قدرت، سرمايه داري، نياز به بازارهاي جديد براي صدور كالاهاي توليدي، يا يك آسيب اجتماعي بلكه به منزله ي يك خط مشي انتخاب شده تبيين مي كند. از ديد هابسون، «ريشه ي اقتصادي اصلي» امپرياليسم اواخر سده ي نوزدهم را بايد در كم مصرفي داخلي جست. او دور باطلي را مشخص مي سازد كه در آن مركز قدرت اقتصادي پشتيبان نخبگان سياسي اشراف سالار است و اين نخبگان نيز به نوبه ي خود نابرابري اقتصادي بيش تر را تسهيل مي كنند. افزايش بهره وري توليدي در نظام سرمايه داري ثروت هنگفتي پديد آورده است كه به جاي آن كه به صورت دستمزد عايد كارگران شود به شكل سود نصيب مالكان مي گردد. فشار پس انداز مفرط سود در ميان ثروتمندان سرمايه دار به همراه كم مصرفي اجباري در ميان تهيدستان استثمار شده منجر به انباشت مبالغ هنگفتي پول توسط سرمايه داران مي شود. اين پول ها را نه مي توان به مصرف رساند و (با توجه به نرخ پايين بهره كه نتيجه ي رقابت شديد داخلي و نبود بازارهاي داخلي به واسطه ي كم مصرفي است) نه از نو در داخل سرمايه گذاري كرد. در نتيجه، سرمايه گذاران در جست و جوي نرخ بالاي بازگشت سرمايه، پول خودشان را در خارج سرمايه گذاري مي كنند. از سرمايه گذاري هاي خارجي هم به نوبه ي خود بايد حمايت کرد تا سودشان تضمين شود و اين موجب فشار اقتصادي به طرفداري از مداخله سياسي و نظامي در بازارهايي مي شود كه سرمايه در آن جا روبه رشد است. فشارهاي امپرياليستي مي تواند نه فقط (چنان كه لنين مي گفت) از جانب سرمايه داران بلكه از سوي تعدادي از گروه ها مانند «دولتمردان سودايي، سربازان مرزدار، مبلغان مذهبي متعصب و تجار سمج» وارد شود. هابسون در مشهورترين عبارتي كه از او نقل شده است مي گويد امپرياليسم در نهايت «نظام گسترده اي از آسودگي خارجي در اختيار طبقات بالا» قرار مي دهد (Hobson 1965:50-1,59). هابسون هرگز تأثير عوامل متعددي را كه در رفتار امپرياليستي سهم دارند انكار نمي كرد ولي اعتقاد استواري داشت كه عامل تعيين كننده ي نهايي همان مازاد ثروت نخبگان است.
استدلال هابسون را تا اندازه اي كمبود اطلاعات تجربي و تا اندازه اي نيز تكيه ي او روي انگلستان ربع پاياني سده ي نوزدهم محدود مي ساخت. به يقين، دوره ي از 1870 تا جنگ جهاني اول، در بيش تر دولت هاي پيشرفته ي صنعتي اروپا دوران انباشت عظيم سرمايه و صدور آن به خارج بود. همان گونه كه گيلپين مي گويد:
دارايي خارجي شهر لندن در فاصله ي سال هاي 1870 و 1914 بيش از پنج برابر شود. در 1914 بيش از يك چهارم ثروت انگلستان در بورس دولت هاي خارجي و راه هاي آهن خارجي سرمايه گذاري شده بود. در واقع، سرمايه گذاري خارجي انگلستان به مراتب بيش از آن چيزي بود كه در داخل سرمايه گذاري مي كرد و آن كشور طي اين دوره دچار كسري تجاري مزمن بود... ‍[ولي] جريان عظيم خروج سرمايه بي شك در افول صنعتي و كلي اقتصاد انگلستان نقش داشت و باعث شد آن كشور سريع تر تحت الشعاع قدرت هاي صنعتي بالنده قرار گيرد.
(Gilpin 1987:308-9)
از نظر هابسون، بررسي اقتصاد سياسي بين الملل بر پايه ي فرض جدايي روابط داخلي و بين المللي از هم بي معناست. براي پايان بخشيدن به اصلاحات اقتصادي و سياسي بزرگي زد. برخلاف لنين كه چنين چيزي را در دولت هاي سرمايه داري ناممكن مي دانست هابسون امپرياليسم را نوعي خط مشي انتخاب شده مي انگاشت و آن را قرينه ي ناگزير نظام هاي مالكيت خصوصي سرمايه داري نمي شناخت. به باور او دولت مي تواند با بالابردن سطح درآمد اكثريت مردم خويش-خواه از طريق وضع قوانين ناظر بر دستمزدها، كاركودكان و قانون شناختن اتحاديه هاي كارگري، و خواه از طريق انتقال درآمدها به كمك ماليات گرفتن از رانت اقتصادي ثروتمندان و بازتوزيع ثروت در قالب مستمري بيكاري و رفاه اجتماعي-به مبارزه با مشكل كم مصرفي در داخل برخيزد. سرمايه داري مي تواند از نظر اجتماعي «بي خطر» باشد مشروط بر اين كه دولت هاي ليبرال بيش تر در جهت مردم سالاري اجتماعي حركت كنند. به همين دليل، هابسون هم سياست تجارت آزاد را نيرويي در جهت صلح مي دانست. نخبگان سياسي و اقتصادي كه رفتارشان قلب امپرياليسم را تشكيل مي داد از آن رو به تجارت آزاد ايراد مي گرفتند كه جايگاه داخلي آن ها را در رأس سلسله مراتب اقتصادي به خطر مي انداخت. هابسون مي گفت عوارض و تعرفه هاي واردات نه تنها رقابت اقتصادي را كاهش مي دهد بلكه از آن جا كه منافع حاصل از حمايتگري اقتصادي نصيب ثروتمندان (مالكان زمين هاي كشاورزي و بزرگان صنعتي) و نه تهيدستان مي شود بعيد است كه مصرف داخلي را افزايش دهد. از اين گذشته، هابسون نسبت به اين نظر لنين كه براي برچيدن بساط امپرياليسم بايد سرمايه داري را به شيوه ي انقلابي برانداخت ترديد و بدبيني شديدي داشت. به گفته ي او، آموزه ي لنين با اصلاحات اجتماعي مردم سالارانه جور در نمي آيد و صرفاً موجب قدرت گرفتن نخبگاني جديد و بنابراين انواع تازه اي از امپرياليسم مي شود.
آيا هابسون آرمان گرا بود؟ كِنِت والتس در نقدي بر انديشه هاي هابسون او را يك «خوش بين تصوير ثانوي» مي خواند (Waltz 1959:45-56). نظرات والتس شايان توجه است زيرا احتمالاً بيش تر محققان و دانشجويان با هابسون از طريق كتاب معروف والتس انسان، دولت و جنگ (1959) آشنا مي شوند. به اعتقاد والتس، ديدگاه هاي هابسون درباره ي روابط بين الملل بر اين انديشه ي خوش بينانه پايه مي گرفت كه بهترين شيوه ي برخورد با مشكل جنگ، «به كمال رساندن» ترتيبات سياسي و اقتصادي داخلي دولت هاست. تنها در صورتي امكان پايان بخشيدن به ستيز ميان دولت ها وجود خواهد داشت كه اصلاحات اجتماعي، اقتصادي و سياسي صورت گيرد. وي نسخه اي را كه هابسون براي دستيابي به صلح مي پيچد چنين خلاصه مي كند:
هابسون مي گويد نخست سوسياليسم را برقرار كنيد تا سپس فضيلت هايي كه ليبرال هاي سده ي نوزدهم مي ستودند به شكل مؤثري براي برقراري صلح در جهان عمل كنند. ديگر اصطكاك هاي تجاري مناسبات دولت ها را به آتش نخواهد كشيد: برعكس، تجارت آن ها را با رشته ي منافع متقابل به هم گره خواهد زد. ديگر خرد حيله هاي جديد و راه هاي تازه اي براي رودست زدن به ساير كشورها يا در صورت شكست اين شيوه ها، براي مغلوب ساختن آن ها در نخواهد انداخت: به جاي آن، خرد ابزاري براي سازگار ساختن مناسبات دولت ها با سود متقابل همه آن ها خواهد بود.(Waltz 1959:153)
به يقين، تا جايي كه به والتس مربوط مي شود نسخه ي هابسون براي صلح ساده دلانه است زيرا اقتدارگريزي حاكم ميان دولت ها كه رفتار جنگ مانند را، قطع نظر از ترتيبات اقتصادي و سياسي دروني دولت ها، ترويج مي كند در نظر نمي گيرد. بدين ترتيب، برچسب «آرمان گرايي» به هابسون و ديگراني چون او به خوبي مي چسبد.
اما ديويد لانگ در تحليل عالي خود از «آرمان گرايي» هابسون دلايلي اقامه مي كند كه ما را پيش از افتادن به دام قضاوت هاي ناپخته به درنگ وامي دارد. اگر آرمان گرايي را مترادف با ساده دلي به كار بريم. در اين صورت آثار هابسون در خور توجه بيش تري است. لانگ مي پذيرد كه هابسون در اين معنا كه به قدرت انديشه هايي براي ايجاد تغيير پيشرو در جهان باور داشت يك آرمان گرا بود ولي كارهاي او در زمينه ي روابط بين الملل به مراتب پيچيده تر از چکيده خامي است كه والتس از آن ها به دست مي دهد. هابسون درباره ي دشواري هاي اصلاح اقتدارگريزي بين المللي قلم زد و خودش را تنها به موضوعات اصلاح داخلي محدود نساخت. لانگ بين سه نوع آرمان گرايي كه هر سه را مي توان در آثار هابسون يافت و در سطوح داخلي، فراملي و بين المللي تحليل عمل مي كنند فرق مي گذارد. هابسون گذشته از اصلاحات داخلي اش به اهميت مستمر حاكميت دولت معترف بود ولي اميد داشت كه رشد تجارت و وابستگي متقابل موجب تضعيف پيوندهاي موجود ميان حاكميت به منزله ي يك موقعيت حقوقي و جست و جوي خودمختاري و استقلال از ديگر دولت ها و نيز ترويج منافع مشترك ميان دولت ها در جهت صلح شود. از اين گذشته، لانگ توجه ما را به كارهاي هابسون در زمينه ي حقوق بين الملل و سازمان بين المللي جلب مي كند. هابسون از تقويت تعهدات حقوقي ميان دولت ها حمايت مي كرد كه خود مستلزم ايجاد ابزارهاي حقوقي خيلي نيرومندتري در سطح بين المللي از جمله شكل گيري نوعي اداره گري بين المللي بود (ـــ اداره گري جهاني). همان گونه كه لانگ خاطر نشان مي سازد:
هابسون پشتيبان امنيت دستجمعي، لزوم مجازات هاي نظامي براي حمايت از داوري بين المللي و دعوت به تشكيل يك نيروي نظامي بين المللي بود. او تشكيل جامعه ي ملل قدرتمندي را پيشنهاد مي كرد كه در عمل حكومتي بين المللي با دادگاه، قوه ي مجريه و قوه ي مقننه اي بود كه دولت ها اختلافات شان را نزد آن مطرح مي ساختند؛ و در عين حال يك نظام امنيت دستجمعي بود كه از طريق آن، كاربرد زور مشروع در دست نماينده ي جامعه ي دولت ها يعني همان حكومت بين المللي متمركز مي شد. اين جامعه بايد تا حد ممكن فراگير و قدرتمند مي بود تا از احياي احتمالي توازن قدرت در درون جامعه ي ملل و ميان جامعه ي ياد شده و قدرت هاي بيرون از آن پرهيز مي شد.
(Long 1991:294)
كوتاه سخن اين كه، اگر از روي تحقير، به انديشه هاي هابسون برچسب «آرمان گرايي» بزنيم نسبت به باريك بيني و «واقع گرايي» وي جفا كرده ايم. در جريان جنگ جهاني اول، هابسون با هشدار دادن به متفقين درباره ي خطرات انتقام جويي آلمان كه تحميل مجازات هاي كمرشكن بر آن كشور در پايان جنگ تنها به آن دامن مي زد آينده نگري قابل ملاحظه خود را به نمايش گذاشت. در واقع، مي توان گفت كه مشكل سياست مماشات دهه ي 1930 نه در نفس تلاش براي همكاري با آلمان بلکه در زمان بندي آن بود. اگر متفقين توصيه هابسون را در 1918 جدي گرفته و پرداخت چنان غرامت هاي سنگيني را در آن زمان به گردن آلمان نمي گذاشتند احتمالاً شرايطي كه به ظهور هيلتر در دهه هاي 1920 و 1930 النجاميد هرگز وجود خارجي نمي يافت.
در اين جا بايد بر چند بُعدي بودن انديشه ي هابسون درباره ي روابط بين الملل نه تنها در مقابل توصيفات ساده انگارانه اي كه از آن ها به دست داده شده است بلكه همچنين براي نشان دادن اين كه آن ها در پايان سده ي بيستم همچنان موضوعيت دارند تأكيد كنيم. به يقين مي توان گفت که تفسير او از امپرياليسم هر اندازه هم كه در دوره ي خود او درست بوده امروز موضوعيت خود را از دست داده است. امروزه ديگر سرمايه گذاري در خارج پيام آور رويّه هاي امپرياليستي دهه هاي 1870 و 1880 نيست. اما يكي از دلايل اين امر دقيقاً آن است كه بسياري از پيشنهادهايي كه هابسون در بخش آغازين سده ي بيستم مطرح ساخت دست كم در بخش هاي صنعتي و پيشرفته جهان عملي شده است. ظهور دولت رفاه، تقويت اتحاديه هاي كارگري، گسترش حق رأي و رشد عظيم تجارت و دوران پس از 1945 همگي از شمار هواداران امپرياليسم كه آماج خشم هابسون بودند كاسته است (ـــ ليبراليسم پوشش يافته). به يقين، تمامي اين دستاوردهاي مردم سالاري اجتماعي اكنون چند سالي است كه در معرض تهديد قرار گرفته است. كارهاي هابسون به ما يادآرو مي شود كه برخلاف بسياري از نسخه هاي نوليبرالي كه در دهه ي1990 براي برقراري نظم جهاني پيچيده شده اگر مي خواهيم نظم جهاني مسالمت آميزي داشته باشيم در نبود محدوديت هاي مردم سالارانه و اقتصادي نمي توانيم به بازارهاي «آزاد» و جابه جايي نامحدود سرمايه دل ببنديم. از نكات تعيين كننده ي انديشه ي هابسون، تمايل و تلاش براي حفظ يكپارچگي دولت ملي و در عين حال پيچيدن آن در لفافه اي از ملاحظات تعيين كننده ي سياسي، اجتماعي و اقتصادي بود كه اهميت فوق ملي داشتند. اين پروژه امروز نيز همچنان به اندازه ي زمان خود هابسون حياتي است.
ـــ انجل؛ زيمرن؛ لنين؛ والتس

مهمترين آثار هابسون
-1989 The Physiology of Industry (with A.F.Mummery),London,Murray.
-1990 The War in South Africa:Its Causes and Effects,London,J.Nisbet.
-1915 Toward International Government,London,Macmillan.
-1922 The Economics of Unemployment,London George Allen & Unwin.
-1926 The Evolution of Modern Capitalism:A Study of Machine Production,London,George Allen & Unwin,1954.
-1927 Conditions of Industrial Peace,London,George Allen & Unwin.
1930 Rationslization and Unemployment:An Economic Dilemma,London,George Allen & Unwin.
-1934 Democracy and a Changing Civilizationa,London,Lane.
-1963 Vablen (1936),New York,A.M.Kelley.
-1965 Imperialism:A Study (1902) Ann Arbor,Michigan University Press.
-1974 The Crisis of Liberalism:New Issues of Democracy (1909),Brighton,Harvester Press.
-1976 Confessions of and Economic Herctic:The Autobiography of J.A.Hobson (1938),Sussex,Harvester Press.

خواندني هاي پيشنهادي
-1981 Allett,John,New Liberalism:The Political Economy of J.A.Hobson,Toronto,University of Toronto Press.
اين كتاب حاوي كتاب شناسي كاملي از آثار منتشر شده ي هابسون است.
-1948 Brailsford ,Henry Noel,The Life Work of J.A.Hobson,London,Oxford,University Press.
-1988 Freeden,Michael (ed),J.A.Hosbon:A Reader,London,Allen & Unwin
-1990 Freeden,Michael (ed),Reappraising J.A.Hobson:Humanism and Welfare,Boston,Unwin Hyman.
-1987 Gilpin,Robert,The Political Economy of International Relations,Princeton,Princeton University Press.
-1991 Long,David,J.A.Hobson and idealism in international relations,Review of International Studies 17;285-304.
-1996 Long,David,Towards a New Liberal 'international:The International Theory of J.A.Hobson,Cambridge,Cambridge University Press.
-1996 Schneider,Michael,J.A.Hobson,Basingstoke,Macmillan.
-1959 Waltz,Kenneth,Man,The State,and War Second edition,New York,Columbia University Press.
مارتين گريفيتس

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.



 

 

نسخه چاپی