بررسي متن روايات ازدواج اُمّ کلثوم با عمر
 بررسي متن روايات ازدواج اُمّ کلثوم با عمر

 

نويسنده: آيت الله سيدعلي حسيني ميلاني




 

بررسي و نقد ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ( 3 )

بررسي متن روايات و دلالت آن ها

جستجوگرِ حق! با من بيا تا پس از بررسي راويان اين داستان، نگاهي به متون روايات و دلالت هاي آن ها داشته باشيم... تا از نزديك شاهد غرض ورزي هاي به عمل آمده از سوي دشمنان اهل بيت (عليهم السّلام)... در تمام مراحل داستان باشيم.
اين بررسي را از چند محور پي مي گيريم:

محور يكم:

در روايت هايي كه بيان شد، چنين آمده است:
امام (عليه السّلام) علّت مخالفت خود با عمر را كم سنّ و سال بودن امّ كلثوم بيان كرده و اين كه دخترش را براي پسر برادرش جعفر بن ابي طالب، نگه داشته است.
در روايت ابن سعد مي خوانيم: علي (عليه السّلام) فرمود: من دخترانم را براي پسران جعفر نگه داشته ام.
در روايت حاكم آمده است كه حضرتش فرمود: من او را براي پسر برادرم مهيّا كرده ام.
در روايت ديگر از ابن سعد مي خوانيم كه حضرتش فرمود: او دختربچّه است.
البتّه ابن عبدالبرّ، ابن اثير و ديگران نيز همين گونه نقل كرده اند.
و در روايت بيهقي آمده است كه امام (عليه السّلام) فرمود: او براي اين كار، كوچك است.
پس در اين روايات مطلب ديگري از امام (عليه السّلام) نيامده است، مگر اين كه عمر دوباره بازگشت و گفت: او را به ازدواج من درآور؛ به خدا سوگند! در روي زمين كسي نيست كه...
و امام (عليه السّلام) آن سان كه در اين روايات آمده است كاري نكرد مگر اين كه دخترش را به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببيند...( !! ) .
و در برخي روايات اين مطلب اضافه شده است كه امام (عليه السّلام) امر كرد تا وي را آماده سازند؛ پس او را آراستند و زينت كردند و امام (عليه السّلام) او را به نزد عمر فرستاد... تا اگر مورد پسند او واقع گرديد و به او راضي شد، همسر او باشد...( !! ) .
شگفت آور است كه چگونه موضع امام (عليه السّلام) نسبت به اين قضيّه، از عدم پذيرش صريح و قاطع، به پذيرش دگرگون مي شود و حضرتش به سرعت از سخن خود باز مي گردد و نظرش به اين سادگي و تا اين حدّ تغيير مي كند؟
چه كسي باور مي كند؟! حدّاقل اين موضوع ترديد برانگيز است و نياز به تأمّل و انديشه دارد.
از لابه لاي روايات پراكنده، حقايقي براي خواننده ي انديشمند، آشكار مي شود، حقايقي كه كوشيده اند تا در آثار قدماي اهل حديث، هم چنان به صورت مخفي نگه داشته شود. اينك برخي از آن روايات را بيان مي نماييم:
در روايتي كه ابن مَغازلي متوفّاي 483 با سند خود از طريق عبداللّه بن عمر نقل كرده، چنين آمده است:
عمر بن خطّاب بر فراز منبر رفت و گفت: اي مردم! به خدا سوگند! آن چه مرا به اصرار و پافشاري بر علي بن ابي طالب درباره ي دخترش واداشت، فقط اين بود كه از رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) شنيده بودم كه مي گفت:
«كلّ سبب و نسب وصهر منقطع [يوم القيامة] الّا نسبي وصهري، فإنّهما يأتيان يوم القيامة؛ يشفعان لصاحبهما»
«هر نسب و خويشاوندي و دامادي در روز قيامت گسستني است، مگر نسب و دامادي با من، و اين دو، در روز قيامت مي آيند و براي صاحبانشان شفاعت مي كنند»(1).
از اين روايت معلوم مي شود كه اين قضيّه، مورد تعجّب و شگفتي صحابه و تابعين شده بود، و در سطح شهر درباره ي آن گفت و گو مي شد، به گونه اي كه عمر را ناگزير كرد تا آشكارا و به طور علنى، هدف خود از اين خواستگاري را بيان كند و به خداوند سوگند ياد نمايد كه اين كار او دليلي نداشته است جز آن چه كه وي از رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) شنيده بود و از اين رو، بر اين كار اصرار و پافشاري داشت...
ولي اين متن، درباره ي اصرار و پافشاري او مطلبي را اضافه نكرده و توضيح نداده است كه اصرار و پافشاري او چگونه بوده و عكس العمل امام (عليه السّلام) نسبت به آن، به چه نحو بوده است؟!
در روايت خطيب بغدادي آمده است:
عمر بن خطّاب از علي بن ابي طالب دخترش را كه از فاطمه (عليها السّلام) بود خواستگاري كرد و بارها به نزد علي مي آمد و مي گفت: اي ابا الحسن! آن چه مرا واداشته است تا زياد به نزد تو بيايم، فقط سخني است كه از رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) شنيده ام...
در اين روايت تصريح شده است كه عمر بارها به نزد علي (عليه السّلام) مي آمد.
در برخي روايات ديگر، مطالبي است كه از آن ها بوي تهديد احساس مي شود. در يكي از نقل هاي ابن سعد آمده است:
عمر در پاسخ به امام (عليه السّلام) كه فرمود: او دختر بچّه است، گفت: به خدا سوگند! عذر تو اين نيست، ولي ما مي دانيم كه هدف تو چيست.
در روايت دُولابي و محبّ طبري كه از ابن اسحاق نقل كرده اند، آمده است: عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو اين نيست، بلكه مي خواهي مرا از اين امر بازدارى(2).
در برخي روايت ها به صراحت بيان شده است كه «تازيانه ي عمر» نيز در اين قضايا نقش مهمّي داشته است. در روايتي كه دُولابي با سند خود از اسلم، مولاي عمر نقل كرده است، اين گونه مي خوانيم:
عمر از علي بن ابي طالب، امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي با عبّاس، عقيل و حسن مشورت كرد.
عقيل عصباني شد و به علي گفت: سپري شدن روزها و ماه ها فقط بر عدم بصيرت تو در كارت مي افزايد. به خدا سوگند! اگر اين كار را انجام دهي چنين و چنان مي شود.
علي به عبّاس گفت: به خدا سوگند! اين سخن او از روي نصيحت و خيرخواهي نبود، بلكه تازيانه ي عمر او را به آن چه مي بينى، واداشته است(3).
از طرفى، ابونعيم اصفهاني نيز اين خبر را از زيد بن اسلم از پدرش روايت كرده، ولي قضيّه ي مخالفت عقيل و سخن از «تازيانه ي عمر» را حذف كرده است. با هم اين روايت را مي خوانيم:
زيد بن اسلم از پدرش نقل مي كند كه عمر بن خطّاب، علي بن ابي طالب را به نزد خود فراخواند و با او پنهاني سخن گفت. پس از آن، علي برخاست و به صُفّه(4) آمد و با عبّاس، عقيل و حسين درباره ي تزويج امّ كلثوم به عمر، مشورت كرد.
علي گفت: عمر به من خبر داد كه از پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) شنيده است كه آن حضرت فرمود:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي»
«هر نسب و خويشاوندي روز قيامت گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من»(5).
گذشته از اين ها، در برخي از روايات آمده است كه امام (عليه السّلام) علاوه بر موضوع كوچك بودن سنّ امّ كلثوم و نگه داشتن او براي پسر برادرش، علّت ديگري نيز براي مخالفت و امتناع خود آورده است. آن جا كه حضرتش فرمود: او با من، دو امير و ولىّ ديگري نيز دارد(6).
منظور حضرت از آن دو، امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) بود و بنا بر روايتى، امير مؤمنان علي (عليه السّلام) با حسنين (عليهما السّلام)، عقيل و عبّاس مشورت كرد.
اين روايت كه از اسلم نقل شده است، حاكي از سكوت امام حسن (عليه السّلام) در اين باره است، كه اين سكوت به منزله ي رضايت ايشان تلقّي شده است.
بلكه در روايت ديگري آمده است:
حسين ساكت ماند و حسن شروع به سخن كرد. حمد و ثناي خداي را به جا آورد و گفت: پدرجان! چه كسي پس از عمر شايستگي چنين امري را دارد؟ او با رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) همنشين بود و آن گاه كه پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، از او راضي بود. او خلافت را به دست گرفت و به عدالت رفتار كرد( !! ) .
علي گفت: راست گفتي پسرم! ولي دوست نداشتم كاري را بدون رأي شما دو نفر تمام كرده باشم(7).
ولي اين روايت، با روايتي كه بيهقي از ابن ابي مليكه از حسن بن حسن نقل كرده است، منافات دارد. در آن روايت آمده است: علي به حسن و حسين گفت: او را به ازدواج عمويتان درآوريد.
آن ها گفتند: او هم زني مانند ديگر زنان است و حقّ انتخاب دارد.
علي با خشم برخاست و حسن دامن لباس او را گرفت و گفت: پدرجان! تحمّل دوري از تو را نداريم.
علي گفت: پس او را به ازدواج عمر درآوريد(8).
با اين حال، گروهي از روي عمد و آگاهانه به تحريف اين داستان دروغين پرداخته اند. دقّت كنيد! عين همين اختلاف را از قول حسن بن حسن، در ماجراي ازدواج امّ كلثوم با عون بن جعفر روايت كرده اند؛ در آن روايت مي خوانيم:
وقتي كه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از عمر بن خطّاب بيوه شد، برادرانش حسن و حسين، نزد او آمده و به او گفتند...(9).
اين روايتي طولاني است كه دروغ هايي شرم آور و مطالب باطل و خنده آوري را در بر گرفته است.

محور دوم:

پيش از اين بيان شد كه در بسياري از روايات، امام (عليه السّلام) علّت مخالفت خود با ازدواج امّ كلثوم را كوچك بودن سنّ او بيان مي فرمود... آن چه از اين روايت ها آشكار مي گردد، اين است كه عمر، سخن امام (عليه السّلام) را تصديق نمي كرد. از اين رو بارها نزد حضرتش مي آمد و اصرار و پافشاري مي نمود... تا جايي كه كار به تهديد رسيد. حتّي در برخي از روايات به اين امر تصريح شده است. در روايت دُولابي و محبّ طبري آمده است:
علي گفت: او كوچك است.
عمر گفت: نه، به خدا سوگند! عذر تو اين نيست، ولي تو مي خواهي مرا از اين امر باز دارى. اگر اين طور است كه تو مي گويى، او را به نزد من بفرست...(10).
و از آن جايي كه صدور چنين اعمالي از عمر، در نزد علماي اهل سنّت زشت و ناپسند مي نمود... بعضي از محدّثان و راويان آن ها، از نقل علّت خودداري امير مؤمنان علي (عليه السّلام)، اصرار، تهديد و تكذيب عمر پرهيز كرده اند... كسي كه به روايت خطيب بغدادي مراجعه كند، اين موضوع از ديده ي او پنهان نخواهد ماند.

محور سوم:

ابن سعد از واقدي و ديگران نقل مي كند و مي گويد: ... آن گاه علي پارچه اي خواست و آن را پيچيد و به امّ كلثوم گفت: با اين، نزد عمر برو...
در عبارت محبّ طبري به نقل از ابن اسحاق آمده است: على، امّ كلثوم را صدا زَد و پارچه اي را به وي داد و گفت: با اين، نزد او برو...
اين كار به اين جهت بود كه عمر او را ببيند. از اين رو، وقتي امّ كلثوم به نزد پدرش بازگشت، گفت: او پارچه را باز نكرد و جز من، به چيزي نگاه نكرد.
آرى، چنين رفتاري از خليفه ي مسلمانان در نظر برخي از علماي اهل سنّت همانند سبط بن جَوزي زشت و ناپسند جلوه كرده است كه به زودي سخنان او را بيان خواهيم كرد.
روي اين اساس، برخي ديگر از محدّثان، اين موضوع را در رواياتشان، نياورده اند.
ابو بُشر دُولابي اين گونه روايت كرده است:
... على، امّ كلثوم را كه در آن وقت دختربچّه اي بود صدا زد و گفت: به نزد اميرالمؤمنين برو و به او بگو: پدرم به تو سلام مي رساند و مي گويد: ما حاجتي را كه خواسته بودي برآورديم...
خطيب بغدادي نيز اين گونه روايت كرده است:
عمر از على، امّ كلثوم را خواستگاري كرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.
علي فرمود: من او را براي پسر برادرم عبداللّه بن جعفر نگه داشته ام.
عمر گفت: به خدا سوگند! كسي بهتر از من، حال او را رعايت نمي كند.
پس از آن، علي او را به ازدواج عمر درآورد و عمر به نزد مهاجرين آمد...

محور چهارم:

در اين داستان امور زشت و شنيعي را نقل كرده اند، از جمله:
در روايت ابن سعد از واقدي آمده است: علي دستور داد تا امّ كلثوم را آرايش كنند تا به نزد عمر برود؛ پس او را آماده كردند.
در روايت خطيب بغدادي از عُقبَة بن عامر آمده است: او را آراستند.
در روايت ابن عبدالبرّ و ديگران از امام باقر (عليه السّلام) آمده است: وقتي كه امّ كلثوم به نزد عمر آمد، عمر، ساق پاي او را برهنه كرد( !! ) .
آرى، اين مطالب در اوج زشتي و شناعت است.
به راستى، آيا دروغ پردازان و جاعلان اين روايات شرم نمي كنند كه چنين اعمال زشتي را مي سازند؟! اعمال زشتي كه اگر يكي از مردم عادي آن ها را بشنود، از آن ها متنفّر شده و به زشتي اعمالشان اعتراف مي كند!
آيا شرم نمي كنند كه اين قضاياي زشت را از زبان امام باقر (عليه السّلام) جعل و نقل مي كنند؟!
آرى، به راستي شرم آور است. روي همين اساس، مي بينيم برخي از محدّثان اهل سنّت دست به تحريف اين قضايا زده اند. ابن اثير اين قضيّه را تلطيف كرده است و مي گويد: عمر دستش را بر او گذاشت.
دُولابي و محبّ طبري در اين مورد، اين گونه آورده اند: عمر، بازوي او را گرفت.
در جاي ديگر مي گويند: عمر او را گرفت و به آغوش كشيد( !! ) .
برخي نيز چون بيهقي و حاكم نيشابوري در اين زمينه چيزي نقل نكرده اند.
محبّ طبرى، آن گاه كه اين قبيل روايات را نقل مي كند، مي گويد: ابن سمّان مضمون اين قضيّه را به طور اختصار آورده است...
امّا آن چه او نقل كرده است، چيزي از اين مطالب را ندارد(11).
از طرفى، برخي از ناقلان داستان، به طور صريح، اين قضيّه را تكذيب كرده اند. سبط بن جَوزي (درگذشته 654) در اين زمينه مي گويد:
جدّ من در كتاب المنتظم مي نويسد: على، امّ كلثوم را به نزد عمر فرستاد، تا عمر او را ببيند. عمر ساق او را برهنه كرد و به آن دست زد و لمس كرد( !! ) .
سبط ابن جَوزي مي افزايد: به نظر من به خدا سوگند! اين كار زشت و قبيحي است؛ اگر او كنيز هم بود (12)، با او چنين رفتاري نمي كرد.
از طرفى، مسلمانان اتّفاق نظر دارند كه لمس كردن زن نامحرم جايز نيست؛ پس چگونه اين كارها را به عمر نسبت مي دهند؟(13).
نگارنده گويد: اي كاش تنها لمس كردن بود. در روايت خطيب بغدادي از بوسيدن و گرفتن ساق پا سخن به ميان آمده است( !! ) .

محور پنجم:

متن روايتي كه ابن سعد و ديگران نقل كرده اند، در برگيرنده ي نوعي تهنيت است. خوانديم كه عمر به مهاجرين گفت: به من تهنيت بگوييد و آن ها به او تهنيت گفتند(14)؛ به اين معنا كه عمر از آن ها تهنيت ويژه اي را درخواست كرد و گفت: به من، به اتّفاق و همدلي بين همسران و داشتن فرزندان بسيار، تبريك و تهنيت گوييد(15).
پر واضح است كه اين نوع تهنيت گفتن، از رسم هاي دوران جاهليّت بود كه به اتّفاق نظر همه ي مسلمانان، رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) از گفتن آن نهي فرموده بود.
در اين زمينه، احمد بن حنبل به سند خود، اين گونه روايت مي كند:
عبداللّه بن محمّد بن عقيل گويد: عقيل، پسر ابوطالب ازدواج كرده بود، او به نزد ما آمد و ما با آن تهنيت دوران جاهلى، به او تهنيت و تبريك گفتيم.
عقيل گفت: آرام باشيد! اين گونه تهنيت نگوييد، چرا كه پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) ما را از اين گونه تهنيت باز داشت و فرمود: بگوييد: خدا براي تو مبارك گرداند. خدا بر تو مبارك كند، اين امر بر تو مبارك باشد(16).
و از آن جايي كه اين سخن عمر، نشانگر جهل و ناداني او نسبت به اوامر و نواهي رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) است، يا بيانگر اين است كه او مي خواسته سنّت هاي دوران جاهلي را زنده كند؛ علماي اهل سنّت ناگزير شده اند تا اين متن را تحريف نمايند و در آن تصرّف كنند. بنابراين، در مستدرك حاكم چنين مي خوانيم:
عمر به نزد مهاجرين آمد و گفت: آيا به من تهنيت نمي گوييد؟.
در سنن الکبري بيهقي آمده است:
عمر به نزد مهاجرين آمد... و آن ها براي او به بركت و خير، دعا كردند.
از طرفى، خطيب بغدادي اصلاً اين قضيّه را در تاريخ خود نقل نكرده است.

محور ششم:

محور ديگري از اين داستان كه قابل بررسي است، ثمره ي اين ازدواج دروغين است.
در تعدادي از اين روايت ها آمده است: امّ كلثوم پس از ازدواج با عمر، پسري به نام زيد به دنيا آورد.
در روايت سعد و گروه ديگري چنين آمده است: او، زيد بن عمر و رقيّه، دختر عمر را به دنيا آورد.
نَوَوي در بخش تعداد فرزندان عمر، اين گونه نقل مي نمايد: ... و فاطمه و زيد كه مادر آن ها امّ كلثوم بود...(17).
در روايت ابن قُتَيبَه، درباره ي دختران امير مؤمنان علي (عليه السّلام) چنين آمده است:
... امّ كلثوم فرزنداني به دنيا آورد كه آن ها را ذكر كرديم(18).

محور هفتم:

يكي از محورهاي قابل بررسي در اين داستان ساختگى، ازدواج امّ كلثوم پس از مرگ عمر است.
در چندين روايت بيان شده است كه پس از عمر، عون، سپس محمّد پسران جعفر، امّ كلثوم را به همسري گرفتند؛ ولي همين كساني كه قائل به ازدواج آن دو با امّ كلثوم شده اند، گفته اند: عون و محمّد در نبرد شوشتر كشته شدند و اين نبرد در دوران خلافت عمر روي داد.
ابن عبدالبرّ در اين زمينه گويد:
عون بن جعفر بن ابي طالب در زمان رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) به دنيا آمد. مادر او و برادرانش عبداللّه و محمّد، پسران جعفر بن ابي طالب اسماء بنت عُمَيس خَثعَمي بود. عون و برادرش محمّد، در جنگ شوشتر شهيد شدند و هيچ فرزندي نداشتند(19).
وي در ادامه مي گويد:
محمّد بن جعفر بن ابي طالب در زمان رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) به دنيا آمد... او همان كسي است كه بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، ازدواج كرد... و در جنگ شوشتر شهيد شد(20).
ابن حجر در اين مورد مي گويد: عون بن جعفر در جنگ شوشتر شهيد شد. اين جنگ در زمان خلافت عمر روي داد و عون هيچ فرزندي نداشت(21).
ابن اثير نيز همين گونه اظهار نظر كرده است(22).
شايان ذكر است كه اين نبرد در دوران خلافت عمر روي داده است و تاريخ نگاران، به صراحت اين موضوع را بيان كرده اند(23). ابن حجر نيز در اين عبارتي كه از او نقل كرديم، به اين موضوع تصريح كرده است.
آرى، پژوهشگرِ حقيقت جو، به سخنان متناقض اينان توجّه دارد و در شگفت خواهد بود!

محور هشتم:

سخن ديگر اين كه، به راستي كدام يك از اين دو برادر با امّ كلثوم ازدواج كرد: عون بن جعفر يا محمّد بن جعفر؟!
روايات اهل سنّت در اين مورد، به صورت هاي مختلفي وارد شده است. ابن سعد و دارقُطني آن سان كه در الإصابه آمده است گويند: عون در دوران زندگي امّ كلثوم از دنيا رفت و برادرش، محمّد او را به همسري گرفت. سپس محمّد نيز درگذشت و عبداللّه او را به ازدواج خود درآورد.
ابن سعد اين گونه روايت مي كند: امّ كلثوم مي گفت: من از اسماء بنت عُمَيس، شرم مي كنم، چرا كه دو پسرش در نزد من مُردند و من بر اين سومي مي ترسم. ولي امّ كلثوم در نزد عبداللّه از دنيا رفت(24).
ابن قُتَيبَه اين داستان را به گونه ي ديگري نقل مي كند. او مي گويد: هنگامي كه عمر كشته شد، محمّد بن جعفر، با امّ كلثوم ازدواج كرد و در دوران زندگي او مُرد. سپس عون بن جعفر با او ازدواج كرد و امّ كلثوم در نزد او از دنيا رفت(25).
ملاحظه مي كنيد كه ابن قُتَيبَه ازدواج محمّد بن جعفر با امّ كلثوم را پيش از ازدواج عون با او دانسته است و وفات او را در نزد عون ذكر كرده و هيچ نامي از عبداللّه به ميان نياورده است.
از طرفى، گرچه ابن عبدالبرّ در شرح حال امّ كلثوم، به جريان ازدواج او بعد از عمر و نيز به مسأله ازدواج عون با او، هيچ اشاره اي نكرده است، با اين وجود، در شرح حال محمّد بن جعفر مي گويد:
محمّد بن جعفر بن ابي طالب همان كسي است كه بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، ازدواج كرد(26).

محور نهم:

در اين بخش، نگاه كوتاهي به شرح حال عبداللّه بن جعفر مي نماييم.
او همسر عقيله ي بني هاشم، زينب دختر امير مؤمنان علي (عليه السّلام) بود. حضرت زينب (عليها السّلام) با همسرش عبداللّه مي زيست تا اين كه بعد از واقعه ي كربلا از دنيا رفت.
ابن سعد در شرح حال زينب (عليها السّلام) مي نويسد:
زينب، دختر علي بن ابي طالب بود، عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب با او ازدواج كرد. ثمره ي اين ازدواج، چهار پسر به نام هاي على، عون اكبر، عبّاس و محمّد و يك دختر به نام امّ كلثوم بود.
ابن سعد در ادامه، روايتي را از محمّد بن اسماعيل بن فَديك از ابن ابي ذِئب نقل مي كند و مي گويد:
عبدالرحمان بن مهران به من اين گونه گفت: عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، با زينب دختر على، ازدواج كرد. او هم زمان با همسر [بيوه ي] على، ليلا بنت مسعود نيز ازدواج كرد كه هر دو، همسر عبداللّه بودند(27).
نَوَوي در شرح حال عبداللّه، پس از شمارش نام فرزندان او مي گويد: مادر آن ها زينب دختر علي بن ابي طالب، از فاطمه دختر رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) بود(28).
ابن حجر درباره ي حضرت زينب (عليها السّلام) مي نويسد: زينب، دختر علي بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب، هاشمي و نواده ي رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) و مادرش فاطمه بود.
وي در ادامه مي نويسد: ابن اثير، زينب را اين گونه معرّفي مي نمايد:
او در دوران زندگي پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) پا به عرصه ي وجود نهاد. وي دختري خردمند، فهميده و سخنور بود. پدرش او را به ازدواج پسر برادرش عبداللّه بن جعفر، درآورد، فرزنداني براي او به دنيا آورد. هنگامي كه برادرش امام حسين (عليه السّلام) كشته شد، همراه او بود. سپس به شام برده شد. او در مجلس يزيد بن معاويه حاضر شد. هنگامي كه در آن مجلس، آن مرد شامى، خواهرش فاطمه را به عنوان كنيز خواست، زينب لب به سخن گشود و يزيد را مورد خطاب قرار داد و سخناني ايراد كرد كه نشانگر خرد و قوّت قلب اوست. اين داستان معروف و مشهور است(29).
بنابراين... اگر آن امّ كلثومي كه در زمان معاويه درگذشته، همان امّ كلثوم دختر امير مؤمنان علي (عليه السّلام) باشد... كه بعد از مرگ عون و محمّد، همسر عبداللّه بن جعفر شده است... آن سان كه در اين روايات آمده بود ـ... مفهوم چنين سخن، اين است كه عبداللّه بن جعفر، دو خواهر را با هم، به همسري گرفته است... و اين امري است كه انجام آن، جايز نيست و حتّي سخن گفتن به آن نيز روا نمي باشد...
از اين رو، ابن سعد اين فراز را با دقّت بيان كرده است. او مي گويد:
امّ كلثوم، همسر محمّد بن جعفر بود كه پس از او، برادرش عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، بعد از درگذشت خواهرش زينب، با او ازدواج كرد.

محور دهم:

پرسش ديگري كه در اين ميان مطرح است، اين است كه پس از مرگ امّ كلثوم، چه كسي بر او نماز خواند؟
پاسخ اين پرسش از رواياتي كه در اين زمينه رسيده اند، به دست مي آيد؛ ولي بين اين روايات نيز اختلافات و تناقضاتي وجود دارد... به گونه اي كه حتّي در رواياتي كه «يك راوى» آن ها را نقل كرده است نيز اين اختلاف و تناقض به چشم مي خورد.
ابن سعد از شعبي و عبداللّه بَهىّ در مورد نماز بر جنازه ي امّ كلثوم و زيد پسر او، چنين روايت كرده اند: ابن عمر بر آن دو نماز گزارد.
او از عمّار بن ابي عمّار و نافع نيز همين داستان را روايت كرده است و مي گويد: سعيد بن عاص بر آن ها نماز گزارد.
جالب است كه برخي از تاريخ نگاران به نقل از عمّار بن ابي عمّار نقل كرده اند كه سعد بن ابي وَقّاص بر آن ها نماز خوانده است(30).
به هر حال، نمازگزار بر امّ كلثوم هر كه باشد؛ روايات نشانگر اين است كه او در زمان معاويه درگذشت؛ چرا كه در اين روايات تصريح شده است كه امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) در نماز حضور داشته اند.
امّا آنچه از تاريخ ثابت شده اين است كه امّ كلثوم به همراه خواهرش زينب (عليها السّلام) در واقعه ي كربلا حضور داشت. هنگامي كه به عنوان اسير به كوفه برده شد، خطبه ي معروفي در آن شهر ايراد كرد كه متن آن در كتاب ها نقل شده است.
اين خطبه را ابن طيفور متوفّاي 280 در كتاب بلاغات النساء ذكر كرده است. ابن اثير و عدّه ي ديگري از بزرگان علما و محدّثان نيز آن را در ذيل واژه ي «فَرث» در كتاب هايشان همچون: النهايه، لسان العرب و تاج العروس آورده اند.
شايد به همين جهت بوده كه در روايت ابو داوود از عمّار بن ابي عمّار آمده است:
عمّار بن ابي عمّار گويد: من بر سر جنازه ي امّ كلثوم و پسرش حاضر بودم، جنازه ي پسر را در سمتي كه امام مي ايستد، قرار دادند. من به اين كار ايراد گرفتم. امّا در ميان مردم، ابن عبّاس، ابو سعيد خُدرى، ابو قُتاده و ابو هريره نيز بودند. آن ها گفتند: اين كار سنّت است(31).
عمّار بن ابي عمّار اين داستان را بدون ذكر نام امامي كه بر آن دو نماز خواند، به پايان مي برد. همچنين بي آن كه توضيحي دهد كه اين امّ كلثوم چه كسي است؟ و پسر او كيست؟
باز در روايت نَسايي از عمّار بن ابي عمّار آمده است كه گويد:
من بر سر جنازه ي زني و پسربچّه اي حاضر بودم. جنازه ي پسربچّه را در جلو، در جهتي كه امام مي ايستد، گذاشتند و جنازه ي زن را در پشت او قرار دادند و بر آن دو نماز خوانده شد. در ميان مردم ابو سعيد، ابن عبّاس، قُتاده و ابو هريره بودند. من در اين مورد از آن ها پرسيدم.
گفتند: اين كار از سنّت است(32).
در اين جا، عمّار بن ابي عمّار فقط همان روايت را نقل كرده است و به نام امام، نام دو مُرده اي كه بر جنازه ي آن ها نماز خوانده شد و اين كه آيا ميان آن زن و پسربچّه نسبتي بود يا نه؟ هيچ اشاره اي نمي كند.

چكيده ي بحث و پژوهش

آن سان كه ملاحظه شد، سندهاي مختلف اين روايت كه اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) دخترش را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورد، و روايات ديگري را كه مربوط به اين بانوي بزرگوار اهل بيت (عليهم السّلام) بود ارائه كرديم و آن ها را مورد بررسي و دقّت نظر قرار داديم، ولي در آن ها سندي نيافتيم كه بتوان به آن احتجاج و استدلال نمود و بر آن تكيه كرد.
آن گاه به بررسي و تحقيق درباره ي متن اين روايت ها پرداختيم و با ديد ريزبين و دقيق، سخنان علماي اهل سنّت و گفتار آن ها را در اين موضوع ملاحظه نموديم. مشاهده كرديم كه سخنان آنان رو در روي هم قرار گرفته و با هم تناقض دارند و يكديگر را تكذيب مي كنند.
از طرفى، از جهت دلالت روايت نيز معلوم شد كه اين داستان هيچ اصل و اساسي ندارد.
احتمالي كه در اين زمينه قوي به نظر مي رسد اين است كه سازندگان اين داستان، در پي ساختن فضيلتي براي عمر بن خطّاب بوده اند، چرا كه وقتي متوجّه شدند كه عمر بن خطّاب خود از راويان اين حديث نبوي است كه حضرتش فرموده است:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي»
«هر نسب و خويشاوندى، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من».
و اين حديث نشانگر فضيلت و منقبتي براي اهل بيت (عليهم السّلام)، به خصوص براي امير مؤمنان علي (عليه السّلام) است، به طوري كه بنا به گفته ي مَناوى، حتّي حاكم نيشابوري آن را در رديف فضايل اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) آورده است(33)؛ از اين رو، آن ها خواسته اند تا با ساختن داستان خواستگاري عمر از دختر امير مؤمنان علي (عليه السّلام)، اين قضيّه را با اين حديث شريف، مرتبط ساخته و بدين گونه، فضيلتي براي عمر بن خطّاب بتراشند.
شاهد بر آن چه گفتيم، اين است كه تعدادي از محدّثان بزرگ اهل سنّت، همين حديث را بي آن كه ذكري از اين داستان آمده باشد، از عمر بن خطّاب نقل مي كنند، آن سان كه همين حديث را از افراد ديگري نيز به همين گونه نقل كرده اند.
متّقي هندي اين حديث را از چند طريق نقل مي كند كه پيامبر خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) فرمود:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي»
«هر نسب و خويشاوندى، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من».
ولي در ذيل حديث مي نويسد:
اين حديث را خطيب بغدادى، حاكم،... از عمر؛ همچنين خطيب بغدادي از ابن عبّاس و مِسوَر نقل كرده اند.
وي در ادامه مي گويد: ابن عساكر نيز از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) فرمود:
«كل نسب وصهر ينقطع يوم القيامة الّا نسبي وصهري»
«هر نسب و پيوند دامادى، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و پيوند دامادي من»(34).
ابن مغازلي در «مناقب الإمام علي بن ابي طالب (عليه السّلام)» اين حديث را نقل كرده است كه پيامبر خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) فرمود:
«كلّ سبب ونسب منقطع يوم القيامة...»
«هر سبب و نسبي در روز رستاخيز گسستني است...».
آن گاه اين حديث را با سلسله سند خود از سعيد بن جُبَير از ابن عبّاس از عمر نقل كرده است(35).
نظير اين حديث، روايتي است كه در شأن فاطمه (عليها السّلام) از پيامبر خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) نقل شده است كه حضرتش مي فرمايد:
«فاطمه بضعة منّي...»
«فاطمه پاره ي تن من است...».
اين حديث از طريق عدّه اي از اصحاب، از رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) در مواضع متعدّد روايت شده است.
زماني كه برخي از مخالفان اهل بيت (عليهم السّلام) دلالت هاي متعدّد و جنبه هاي متفاوت اين حديث متقن را كه در كتاب هاي صحاح خودشان نقل شده است مشاهده كردند،... از روي عمد، به ساختن قصّه ي خواستگاري اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) از دختر ابوجهل پرداختند و آن را به اين حديث ربط دادند...(36).
بدين ترتيب، هر دو حديث... داستان خواستگاري است.
يكي خواستگاري عمر، از دختر اميرمؤمنان علي (عليه السّلام)...
ديگري خواستگاري علي (عليه السّلام) از دختر ابوجهل( !! ) .
خواستگاري عمر موجب خويشاوندي و دامادي با فاطمه زهرا (عليها السّلام) بود و خواستگاري علي (عليه السّلام) موجب آزار و اذيّت او( !! ) .
خواستگاري عمر، به سبب سخني بود كه از رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) شنيده بود كه حضرتش فرمود:
«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي»
«هر نسب و خويشاوندى، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من...».
و خواستگاري حضرت علي (عليه السّلام)، به جهت مخالفت با رأي و خواست رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم)... تا جايي كه رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) از حضرت علي (عليه السّلام) خواست تا دخترش را طلاق دهد( !! ) .
كوتاه سخن اين كه... با توجّه به پژوهشي كه انجام شد، وضعيّت سندي اين داستان معلوم شد...
راويان اين داستان عبارتند از:
غلام عمر، قاضي ابن زبير، قاتل عمّار ياسر و علماي درباري امويان؛
رجال سند آن عدّه اي دروغگو، جعل كننده و از نظر نقل حديث، ضعيف و تدليس گر هستند.
به احتمال زياد آن چه موجب جعل اين داستان شده است؛ همان چيزي است كه گفتيم... به خصوص كه... برخي از راويان، در نقل هر دو ماجرا حضور دارند.

يك پرسش

اينك اين پرسش مطرح مي شود كه با توجّه به آن چه بيان شد، آيا هيچ وجه احتمالي وجود ندارد كه بتوان روايت هاي اين داستان را بر فرض قبول صحّت سند آن ها بر آن حمل كرد؛ به خصوص كه اين داستان در ميان اهل سنّت مشهور است و رواياتي از طريق راويان شيعه اگر چه به صورت شاذّ و واحد پيرامون اين قضيه نقل شده است؟

پاسخ

در پاسخ به اين پرسش مي گوييم: بي ترديد روايات و گفتارهايي كه در اين مورد، بيان شده اند، حاوي مطالبي است كه تصديق آن ها به هيچ صورتي جايز و روا نيست.
به عنوان نمونه، به اين روايتي كه نقل كرده اند، توجّه كنيد:
على، امّ كلثوم را با پارچه اي به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببيند! و دستور داد تا امّ كلثوم را آماده سازند و او را زينت كنند!... و موارد ديگر.
پرواضح است كه دليل بطلان اين ها روشن است.
نمونه ي ديگر، قضيّه ي وفات امّ كلثوم در زمان معاويه است... چرا كه عدم اعتبار آن به واسطه ي حضور وي در واقعه ي كربلا و جايگاه آشكار وي در حوادث آن، محقّق مي شود.
بنابراين، آن زني كه همراه پسرش زيد، در يك روز مُردند... و فلانى، يا فرد ديگري بر آن ها نماز گزارد... يكي از زن هاي عمر بوده است، خواه اين كه نامش امّ كلثوم بوده كه نام تعدادي از همسران او، يا كنيه آن ها امّ كلثوم بود(37) يا نامش امّ كلثوم نبوده است.
اين احتمال را بر فرض صحّت روايات آن ها و سندشان روايت هاي ابوداوود، نَسايي و ديگران تأكيد مي كنند...
بدين ترتيب، هيچ سند يا مدركي دالّ بر اين گفته آن ها وجود ندارد كه امّ كلثوم دختر امير مؤمنان علي (عليه السّلام)، براي عمر، زيد را به دنيا آورد... چرا كه مستندي جز همين روايت ها كه بيان شد وجود ندارد و وضعيّت آن ها معلوم گرديد...
همين طور، هيچ مستندي بر اين گفته نيز وجود ندارد كه او دختري به دنيا آورد... علاوه بر اين كه خود محدّثانِ آن ها در اصل اين خبر و نام آن دختر، اختلاف نظر دارند.
تأكيد بر اين مطلب، سخنان دانشمندان اسلام است كه گفته اند: وقتي عمر مُرد، امّ كلثوم هنوز كوچك و نابالغ بود.
يكي از آن دانشمندان شيخ ابو محمّد نوبختي از پيشينيان اماميّه است.
وي در كتاب الإمامه خود مي نويسد: امّ كلثوم، صغير و نابالغ بود و عمر پيش از اين كه با او زفاف نمايد، مُرد(38).
همچنين شيخ ابو عبداللّه محمّد بن عبدالباقي زرقاني مالكي درگذشته ي 1122 ـ(39)... در گفتاري كه پيرامون معناي قرابت پيامبر گرامي (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) دارد، به اين نكته اشاره كرده است و مي گويد:
منظور از قرابت و خويشاوندى، كساني هستند كه به جدّ نزديك پيامبر خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم)، يعني عبدالمطَّلِب منسوب مي باشند؛ چرا كه حضرتش فرمود:
«من صنع إلي أحد من ولد عبدالمطَّلِب يداً فلم يكافئه بها في الدنيا، فعلي مكافأته غداً إذا لقيني»؛
«هر كس به يكي از فرزندان عبدالمطَّلِب خوبي كند و كاري براي او انجام دهد و او پاداش وي را در دنيا ندهد، پاداش او فرداي قيامت به هنگام ديدار من، بر عهده ي من است».
اين روايت را طبراني در المعجم الأوسط از عثمان نقل كرده است.
بنابراين، كساني كه به افراد پيش از عبدالمطَّلِب منسوب هستند؛ مانند فرزندان عبد مناف، يا كساني كه همسان با آن ها هستند، مانند فرزندان هاشم، برادر عبدالمطَّلِب، يا كساني كه به او منسوب هستند؛ ولي وي را نديده و با او همنشيني نداشتند، از قرابت و خويشاوندي او خارج مي شوند.
به نظر مي رسد كه منظور، مردان و زناني نيستند كه با پيامبر خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) همنشين بوده و او را ديده اند؛ بلكه منظور از قرابت و خويشاوندى، علي و فرزندان او، حسن، حسين و مُحَسِّن به ضمّ ميم، حاء مفتوحه و سين مكسوره ي مشدّده و امّ كلثوم، همسر عمر بن خطّاب است.
البتّه عمر پيش از آن كه امّ كلثوم به سنّ بلوغ برسد، مُرد و عون بن جعفر او را به همسري گرفت. او نيز مُرد، سپس به ازدواج برادر او، محمّد درآمد و محمّد نيز مُرد و عبداللّه برادر آن دو او را به همسري گرفت و امّ كلثوم نزد او مُرد و از هيچ يك از آن سه نفر، فرزندي نياورد، جز محمّد كه از وي دختري به دنيا آورد كه در كوچكي مُرد. بدين ترتيب، امّ كلثوم هيچ نسل و فرزندي ندارد؛ همان گونه كه نگارنده ي كتاب در مقصد دوم بيان كرده بود(40).
از سوي ديگر و بر فرض ثبوت اصل ازدواج، گواه بر اين مطلب، پافشاري خود عمر بر اين امر است؛ چرا كه هدف او از اين خواستگارى، تنها اين بود كه داماد پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) باشد و مي گفت: دوست دارم يكي از خاندان رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم)، در نزد من باشد.
وي در سخنان خود بر اين نكته تأكيد مي كرد كه من به جز انتساب به رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلم) به دنبال چيز ديگري نيستم.

ادامه دارد...

پي نوشت ها :

1. مناقب الإمام علي بن ابي طالب (عليه السّلام)، ابن مغازلى: 134 و 135.
2. ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربى: 286.
3. الذرّية الطاهره: 160. به پاورقي مندرج در صفحه (31) مراجعه فرماييد.
4. جايگاهي بلندتر از زمين كه سقف آن از جريده ي خرما پوشيده است و محل آسايش فقرا و بينوايان مي باشد.
5. حلية الاولياء: 2 / 42.
6. ذخائر العقبى: 289.
7. ذخائر العقبى: 289.
8. السنن الكبرى: 7 / 185 شماره 13660.
9. الذرّية الطاهره: 162 و 163 و ذخائر العقبى: 290.
10. الذرّية الطاهره: 157 و 158، ذخائر العقبى: 286.
11. نگاه كنيد به: ذخائر العقبى: 289.
12. شايان ذكر است كه در فقه مسلمانان - اعمّ از شيعه و سنّي - احكام خاصّي براي رفتار با كنيز مطرح است كه هرگز قابل قياس با احكام رفتار با زن آزاد نمي باشد. به هر حال، قبح و شناعت فعل عمر، در جاي خود باقي است و مقصود ابن جَوزي حنفي از عبارت فوق، اشاره به همين نكته است.
13. تذكرة الخواص: 288 و 289.
14. الطبقات الكبرى: 8 / 339، كنز العمّال: 13 / 269 شماره 37586، الإستيعاب: 4 / 509، أُسد الغابه: 7 / 378، الإصابه: 8 / 465.
15. ذخائر العقبى: 287. براي آگاهي از معناي اين گونه تهنيت، به كتاب «لسان العرب» و ديگر كتاب هاي لغت واژه «رفاء» مراجعه نماييد.
16. مسند احمد بن حنبل: 4 / 484. نگاه كنيد به وسائل الشيعه: 14 / 183 حديث 25550.
17.تهذيب الاسماء واللغات: 2 / 334.
18. المعارف: 122.
19. الإستيعاب: 3 / 315.
20.الإستيعاب: 3 / 423 و 424.
21. الإصابه: 4 / 619.
22. أُسد الغابه: 4 / 302.
23. تاريخ طبرى: 3 / 174، الكامل في التاريخ: 2 / 550.
24. الطبقات الكبرى: 8 / 338.
25. المعارف: 122.
26. الإستيعاب: 3 / 424.
27. الطبقات الكبرى: 8 / 340.
28. تهذيب الاسماء واللغات: 1 / 249.
29. الإصابه: 8 / 166 و 167.
30. تاريخ الخميس: 2 / 285.
31. سنن ابي داوود: 2 / 416 شماره 3193.
32. سنن نَسايى: 4 / 374 شماره 1976.
33. فيض القدير: 5 / 27.
34. كنز العمّال: 11 / 184 شماره 31911 و 31912.
35. مناقب الإمام علي بن ابي طالب (عليه السّلام): 133 و 134.
36. رجوع كنيد به رساله اي كه پيرامون اين موضوع نگاشته ايم.
37. إفحام الأعداء والخصوم: 72/2-212.
38. بحار الأنوار: 42 / 91.
39. شرح حال او در كتاب «سِلكُ الدُرَر في أعيان القرن الثاني عشر»: 4 / 32 آمده است.
40. شرح مواهب اللدنيّه: 7 / 9 و 10 مبحث قرابة النبي (صلّي اللّه عليه و آله و سلم).

منبع مقاله :
حسيني ميلاني؛ آيت الله سيّدعلي، (1392 )، ازدواج اُمّ کلثوم با عمر، قم: انتشارات الحقايق، چاپ هفتم



 

 

نسخه چاپی