تقويت پرسش اصلي از طريق پرسش هاي فرعي
 تقويت پرسش اصلي از طريق پرسش هاي فرعي

 

نويسنده: هومان عطريانفر




 

 پرسش هاي اصلي و فرعي در فيلمنامه « نبراسکا »

متن هاي دراماتيک از طريق روابط اجزاي خود و از راه دلالت هاي اوليه و ثانويه پرسش هايي را با مخاطبان در ميان مي گذارند. در ميان اين پرسش ها معمولاً يک سؤال، آن پرسش اصلي فيلمنامه است که مخاطبان را کنجکاو و قانع مي کند که داستان را دنبال کنند. متن دراماتيک در مخاطبان اين انتظار را بر مي انگيزد که پس از خواندن يا خوانش متن پاسخ اين پرسش يا پرسش ها را بيابد. يا اگر پاسخ قطعي نمي گيرد، به شناخت بيشتر يا ژرف تري درباره آن پرسش يا پاسخ هاي احتمالي آن دست يابد البته پرسش دراماتيک تنها پرسش فيلمنامه نيست، بلکه ممکن است متن پرسش هاي ديگري را نيز پيش بکشد، اما اين پرسش ها جزو پرسش هاي اصلي فيلمنامه به شمار نمي آيند. بنابراين اگر فيلمنامه را مجموعه اي از پرسش ها و پاسخ هايي بدانيم که قرار است متن و نويسنده در اختيار مخاطبان قرار دهد، مسئله اين است که چگونه پرسش اصلي فيلم از پرسش هاي فرعي جدا مي شود. درباره پرسش هاي فعلي فيلمنامه اين نکته را بايد در نظر داشت که در برخي از فيلمنامه ها اين پرسش ها طرح مي شوند، اما فيلمنامه لزوماً به اين پرسش ها پاسخ نمي دهد، بلکه از پاسخ آن ها مي گذرد و آن ها را به تخيل خواننده واگذار مي کند.
حالا همين بحث را از منظري ديگر مطرح مي کنم: هرمتني در درون خود و از طريق روابط ميان اجزايش و نيز کليتي که مي سازد، اطلاعات، معاني و مضاميني را آشکار مي کند و برخي را پنهان مي کند. در حوزه خوانش فيلمنامه ( و البته آثار ادبي به ويژه ) متن را با استفاده از متن و زير متن تفسير مي کنيم. در اين جا متن به معناي اطلاعاتي است که آشکار است و زير متن اطلاعاتي است که پنهان شده، اما از طريق نشان هايي در درون متن و با تکيه بر مهارت هايي در ذهن مخاطب قابل تشخيص است. براي کشف اين دسته از اطلاعات در واقع مخاطب به تخيل خود متوسل مي شود. برخي از اطلاعات زيرمتني که از طريق تخيل مخاطب فاش و افشا مي شوند، يا در واقع به تخيل او واگذار مي شوند اطلاعاتي هستند که در واقع جزو پرسش هاي اصلي فيلم نيستند که اثر خود را موظف بداند به آنها پاسخ دهد، بلکه پرسش هايي هستند که يا درباره داستان يا در باب شخصيت اطلاعاتي به دست مي دهند که شناخت مخاطب را از شخصيت داستان بيشتر مي کند و عمق مي بخشد.
حال از همين زاويه پرسش هاي اصلي و فرعي فيلمنامه نبراسکا را در نظر بگيريم. وودي شخصيت اول فيلم پيرمردي سال خورده، دائم الخمر و ظاهراً نزديک به مرگ است. او از نظر جسمي و ذهني بسيار فرسوده شده است، به طوري که لنگ لنگان و کشاکشان راه مي رود و از نظر ذهني به درستي روشن نيست که او در زمان حال زندگي مي کند يا در زمان گذشته، گويي درک درستي از آنچه در پيرامون او مي گذرد، ندارد. اصرار پيرمرد بر اين که برنده قرعه کشي شده است، پسر کوچکش، ديويد، را که خود مردي در آغاز ميان سالي است، بر سر رحم مي آورد که برخلاف رأي مادر و برادرش او را به نبراسکا ببرد. گرچه در طول اين مسير کمابيش اتفاقاتي غير قابل پيش بيني رخ مي دهد، اما به نظر مي رسد که پرسش اصلي درباره بليت بخت آزمايي هم چنان تا پايان فيلم کار مي کند. گرچه از نوع آگهي بخت آزمايي، واکنش ديگران به آن و لحن فيلم تقريباً متقاعد مي شويم که اصلاً يک ميليون دلاري در کار نيست، يعني مثلاً انتظار داريم که ناگهان لحن فيلم تغيير کند چنان سويه فانتزي پيدا کند که وودي در پايان فيلم بليتش برنده شود و يک ميليون دلار به دست آورد اما نحوه تأکيد فيلم ساز بر بليت بخت آزمايي به گونه اي است که ما بايد بتوانيم در پايان پاسخ معقولي در باب بليت بخت آزمايي ببينيم و بشنويم، يعني مطمئن شويم که اين بليت قطعاً برنده نيست. به نظر مي رسد که تنها اين پرسش نيست که مخاطب را با فيلم همراه مي کند، بلکه تغييراتي که در ارتباط ميان شخصيت ها با يکديگر و نيز با مخاطبان رخ مي دهد، نيز پرسش هاي جديدي براي تماشاگران طرح مي کند. مثلاً پس از اين که با فاش شدن برنده نشدن وودي در قرعه کشي او در برابر هم شهريانش تحقير مي شود، انگار با ديدن آن صحنه انتظاري ناخواسته در ما برانگيخته مي شود که اتفاقاي براي وودي بيفتد؛ يا وضعش بسيار بدتر شود و حتي بميرد يا موفق شود و جايزه را بدست بياورد.گرچه احتمالاً تمايل باطني بيشتر مخاطبان آن است که در برابر هم شهريانش از او اعاده حيثيت شود. اما هم چنان پرسش اصلي فيلم آن است که اين دو نفر که راهي شده اند جواب قرعه کشي را بگيرند، چه سرنوشتي پيدا خواهند کرد؟ يا به بيان دقيق تر وودي پس از اين که با واقعيت دروغين بودن جايزه رو به رو شود، چه واکنشي خواهد داشت و البته اين که در کنار اين پرسش عاقبت نيمچه ارتباطي که ميان اين پسر و پدر شکل گرفته است، چه مي شود؟
حادثه محرک با آغاز سفر پسر و پدر رخ مي دهد. ديويد تصميم مي گيرد پدرش را به سفر ببرد. با انتخاب سفر به عنوان بستر وقوع ماجراهاي پيرنگ دست فيلمنامه نويس براي وارد کردن اتفاقات پيش بيني نشده به پيرنگ باز مي شود. با وقوع حوادثي براي ماشين يا مسافران ممکن است مسير وقايع به سمت ديگري سوق پيدا مي کند. چنان که در نبراسکا پس از سانحه اي که براي وودي رخ مي دهد و بستري شدن يک روزه اش در بيمارستان برنامه ريزي سفر تغيير مي کند. آن ها به شهر زادگاه وودي در همان نزديکي مي روند تا استراحتي بکنند و همسر و پسر بزرگ وودي هم به آن ها مي پيوندند. ورود به زادگاه وودي و ملاقات با فاميل ها و ديگر ساکنان شهر کوچک هاتورن سبب مي شود که ما به همراه پسر کوچک وودي با زندگي ملال انگيز و محدود و غمناک و فقيرانه آدم هاي اين شهر کوچک آشنا بشويم و از اين طريق وودي در هم شکسته و الکلي و افسرده و سال خورده امروزي را بشناسيم. هم چنان که خانه محل زندگي او به مکاني متروک و خالي و کهنه و ملال انگيز بدل شده است، خاطرات او از گذشته نيز تلخ و ملال آور و غم انگيزند. در اين ميان پرسش هايي ديگري هم در فيلم مطرح مي شود، اما فيلم مسئول دادن پاسخ قطعي به اين پرسش ها نيست. مثلاً ما مي دانيم که پسر بزرگ وودي به خاطر بيمار شدن گوينده اصلي اخيراً جانشين او شده و در کار گويندگي اش در تلويزيون موفقيت هايي به دست آورده است. اين موفقيت ها ممکن است تداوم داشته باشد، ممکن است کوتاه مدت باشد، اما پاسخ قطعي به اين پرسش جزو حيطه اصلي وظايف اين فيلم نيست. پرسش ديگري که فيلم مطرح مي کند، درباره رابطه پسر کوچک تر وودي با دختري است که ديويد نمي تواند تصميم بگيرد که با او ازدواج کند يا نه و رابطه آنها فعلا ًقطع شده است. پاسخ اين پرسش ها به تخيل مخاطب واگذار شده، اما از طريق اين پرسش ها ديويد و برادرش را بهتر مي شناسيم. در صحنه اي از فيلم برادر بزرگتر به برادر کوچک تر مي گويد که پدر هيچ وقت به من و تو اهميت نمي داد. حتي ممکن بود نبراسکا فيلم ديگري باشد و پرسش اصلي اش اين باشد که چرا وودي به بچه هايش اهميت نمي داده است؟ اين پرسش اکنون جزو سئوال هاي فيلم هست، اما اصلي ترين پرسش آن نيست. فيلم به صورت تلويحي و در کنار پي گرفتن ماجراي اصلي اين پرسش هم مي پردازد، اما نه با پاسخ مستقيم بلکه با نشان دادن و بازگفتن قرايني پراکنده همچون زندگي ملال آور و محدود و فقيرانه در شهرستاني متروک مانند هاتورن، شرکت وودي در جنگ کره و افسردگي ناشي از آن، دائم الخمري و بدرفتارهاي همسر وي، و... مخاطب پاسخ هايي را با استفاده از تخيلش مي سازد. پرسش هاي ديگري هم در نبراسکا مطرح مي شود: مثلاً اين که آيا ادعاهايي که دوستان و خانواده وودي درباره پول قرض دادن به او کمک مي کنند، درست است يا نه؟ يا به تخفيف اگر بخواهيم بگوييم آيا از درجه اي صحت برخوردار است؟... پاسخ بيش تر اين سؤال ها به تخيل مخاطب واگذار شده است. مسئله اين است که اهميت پرسش اصلي فيلم يعني ماجراي قرعه کشي از همين طريق يعني با استفاده از پيش کشيدن پرسش هاي ديگر که پاسخ قطعي به آن داده نمي شود، براي مخاطب بيشتر آشکار مي شود. زيرا حالا در مي يابيم که چرا وودي مي خواهد در قرعه کشي برنده شود. او مي خواهد خود و زندگي اش پاياني خوش داشته باشند و براي فرزندانش نيز مرده ريگ و نام نيکي به جاي بگذارد. حتي پايان فيلم يعني اين که پس از بازگشت وودي و ديويد به شهرشان چه پيش خواهد آمد، به صورت قطعي روشن نيست. به هر حال مي دانيم وودي در وضعيت و سن و سالي است که تغييري نخواهد کرد، اما ديويد تغيير کرده است. ديويد که در اين سفر از خودگذشتگي را آموخته است، شايد بتواند پس از بازگشت رابطه بهتري با نامزد و خانواده خودش برقرار کند و حتي بتواند با نامزدش ازدواج کند و سرنوشتي همچون پدرش، وودي، نداشته باشد.
منبع مقاله :
ماهنامه فيلم نگار، شماره 135 و 136



 

 

نسخه چاپی