نام گذاري به اسمِ علي (عليه السّلام) در عهد معاويه
نام گذاري به اسمِ علي (عليه السّلام) در عهد معاويه

 

نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني




 

تسميه به نام علي (عليه السّلام) در زمان معاويه- جز براي طالبيان- ممنوع بود. بعضي از شيعيان، علي رغم همه ي مشکلاتي که پيش روي خود مي ديدند، نام فرزندشان را علي مي نهادند و هر شکنجه اي را به جان پذيرا مي شدند، برخي ديگر از ترس مي گفتند که: من « عُلَي » هستم و نه « عَلي » و علي نام هايي در برابر دشمنان ( يا دشمنانِ امام علي (عليه السّلام)) اسمشان را- به تصغير- « عُلَي » مي ناميدند، و کساني نيز از سر چاپلوسي يا ناداني، گاه خود را « عَلي » و گاهي « عُلَي » معرفي مي کردند.
قتيبة بن سعيد مي گويد: شنيدم لَيث بن سعد مي گفت:
علي بن رَباح گفت: هر که مرا « عُلَي » بنامد، حلال نمي کنم، اسم من علي است!
سَلَمَة بن شَبِيب، گويد: شنيدم ابو عبدالرَّحمان مُقري مي گويد: بني اميه هرگاه در مي يافتند که نام نوزادي « عَلي » است، او را مي کشتند؛ اين ماجرا به « رَباح » رسيد، گفت: نام کودکِ من « عُلَي » است!
رباح از اسمِ « عَلي » [ بر فرزندش ] به خشم مي آمد، و بر هر که او را علي مي ناميد، سخت مي گرفت (1).
در کتاب الإکمال مي خوانيم:
« عُلَي » نام عُلَي بن رباح بتن قصير لَخمي است ( از اَزدَه از قَشيب) [ کنيه ي او ] ابوعبدالله مي باشد. وي لوچ ( دو بين و) يک چشم بود، در سال 15 هجري به دنيا آمد و در سال 117 هجري ( و گفته اند 114 هجر) درگذشت.
نامش « عَلي » بود، « عُلَي » ناميده شد. وي بر هر که او را « عُلَي » مي ناميد، تندي مي کرد.
مَسلَمة بن عَلي، نيز تصغير نام پدرش را خوش نداشت (2).
در الغاية في شرح الهداية آمده است:
براي اول، مثال زده اند به موسي بن عُلَيِّ بن رباح لخمي مصري ( امير مصر ) که به همين نام مشهور است. بخاري و صاحب مشارق، موسي بن عَلي را صحيح دانسته اند.
و گفته اند: « عُلَي » لقب وي، و « عَلي » اسم اوست.
از وي روايت شده که گفت: اسم پدرم « علي » است، بني اميه او را « عُلَي » مي گفتند؛ هر که او را « عُلَي » مي ناميد، با واکنش تند او روبه رو مي شد. و از وي روايت شده که گفت: هر که مرا « موسي بن عُلَي » بگويد، حلال نمي کنم. مانند اين، سخن پدرش هست که گفت: هيچ کس را در تصغيرِ نامم نمي بخشم.
ابن سعيد مي گويد: مصريان- برخلاف اهل عراق- او را « عَلي » مي ناميدند.
دار قطني مي گويد: وي به « عُلَي » ملقب گرديد، نامش « علي » بود. در سببِ تصغيرِ آن اختلاف است. ابوعبدالرحمان مقري مي گويند: بني اميه هرگاه مي شنيدند نام کودکي « عَلي » است، او را مي کشتند. اين جريان به رَباح رسيد، گفت: او [ نام فرزندش ] عُلَي بن رباح است! (3)
در تدريب الراوي آمده است:
از موسي [ بن علي لخمي ] (4) روايت شده که گفت: نامِ پدرِ من « عَلي » است، بني اميه « عُلي » گفتند. هر که مرا « عُلَي » صدا بزند، از گزندم مصون نيست.
نيز از او رسيده که گفت: هر که مرا « موسي بن عُلَي » بنامد، او را نمي بخشم.
از پدرش روايت است که گفت: کسي که اسم مرا تصغير کند، از او نمي گذرم.
ابوعبدالرحمان مقري گويد: بني اميه هرگاه مي شنيدند که کودکي « عَلي » نام دارد، به قتلش مي رساندند. اين امر به رباح رسيد، گفت: نام او [ فرزندش ] « عُلَي » است.
ابن حِبان در الثقات آورده است: اهل شام، همه ي علي نام ها را- از سر کينه توزي با علي- « عُلَي » ناميدند. از اين روست که به پدر مَسلَمة و ابن ربَاح « عُلَي » گفته مي شود (5).
اين نقل ها، به صورت هاي مختلف از « علي بن رَباح » هست. نَووي- در شرح خويش- مي کوشد ميانِ آنها جمع کند، مي گويد:
ديدگاه مشهور، علي بن رَباح است؛ و گفته اند: « علي بن رباح »، و گفته شده که هر دو، درست است؛ « عَلي » اسمِ اوست و « عُلَي » لقبش مي باشد (6).
همه ي اينها ما را به وجود حالت استثنايي در نام گذاري، رهنمون مي سازد؛ خواه خود شخص از بيمِ [ دستگاه حاکم ] نامش را تصغير کند يا ديگران در راستاي تحقير [ نام علي (عليه السّلام) ] آن را تصغير کنند.
آنچه براي ما مهم است بيانِ اين حالت و وجود اين حقيقت، در آن زمان است ( نه چيز ديگر ) ضبط [ صحيح ] اسم شخص ( اينکه آيا « عَلي » است يا « عُلَي ») مقصود ما نمي باشد.
آري، معاويه به همه کارگزارانش نوشت:
حوزه ي فرمان روايي خويش را وارسي کنيد! نام هر کس را که دو شاهد گواه دادند که علي و خاندانش را دوست مي دارد، از ديوان حذف کنيد و از بيت المال به او چيزي ندهيد (7).
در متن ديگري آمده است که معاويه گفت:
هر که را که به هواداري علي و خاندانش متهم است، شکنجه دهيد و خانه اش را ويران سازيد.
ابن ابي الحديد مي گويد: سخت ترين و بيشترين گرفتاري و تنگناها در آن زمان، عراق- و به ويژه کوفه- را در بر گرفت تا آنجا که اشخاصي که به آنها اعتماد مي شد، بر شيعه ي علي وارد مي شدند، وي از خدمت کار و برده هايش مي هراسيد، او را به اندروني خانه مي برد و سوگندهاي سخت از او مي گرفت که رازدار باشد، آن گاه با او سخن مي گفت و سرش را آشکار مي ساخت (8).
پوشيده نماند که ستم با اسم علي (عليه السّلام) ضمنِ اين فشارِ سياسي- بر ضد آن حضرت- صورت مي گرفت، متن زير را بنگريد:
از عبدالرَّحمان بن محمد عزرمي روايت شده که گفت:
معاويه مروان بن حکم را بر مدينه گمارد، به او فرمان داد که براي جوانان قريش [ از بيت المال ] سهمي را مقرر دارد، وي نيز اين دستور را اجرا کرد.
علي بن حسين(عليه السّلام) مي فرمايد: نزد مروان رفتم، پرسيد: نامت چيست؟
گفتم: « علي بن حسين »، پرسيد: نام برادرت چيست؟ گفتم: « علي ».
گفت: « علي » و « علي »!! چرا هر پسري که براي پدرت زاده شده، او را « علي » ناميده است؟
سپس وي، سهمي برايم معين کرد. نزد پدر بازگشتم و ماجرا را گفتم، فرمود: واي بر ابن زرقاي دباغ! اگر صد فرزند هم برايم به دنيا ايد، دوست دارم همه را « علي » بنامم (9).
اين نص، بيانگر آن است که حساسيت عَلَني نسبت به اسم « علي(عليه السّلام) » از هنگامي که مروان- از سوي معاويه- والي مدينه شد ( ميان سال 41 و 49 هجري) آغاز شد و نام گذاري به نامِ « علي » تنها به جهت واکنش منفي [ نسبت به سياست امويان ] از سوي طالبيان نبود، بلکه زيبايي اين نام مبارک ( و محبوب بودن آن نزد خدا و پيامبر و اهل بيت و تأکيد خدا و رسول بر آن ) آنان را وامي داشت که فرزندانش را « علي » بنامند.

نام گذاري به « علي » نزد اهل بيت (عليهم السّلام)

در راستاي ناکام سازي اهداف معاويه و مروان و ناصبي ها، از سوي ائمه (عليهم السّلام) بر نام گذاري به اسم محمد، علي، حسن، حسين، حمزه و فاطمه، تأکيد شده است (10) و نيز براي آنکه مردم دريابند اسامي اهل بيت (عليهم السّلام) نمادين اند (و رمز و رازي را در خود نهفته دارند ) و از سوي خدا و پيامبرش ارزاني شده اند.
• از محمد بن عَمرو رسيده که خبر ولادت فرزندش را به امام رضا (عليه السّلام) عرضه داشت، امام (عليه السّلام) لبخندي زد و پرسيد: بر او نامي نهاده اي؟ گفت: نه. امام (عليه السّلام) فرمود:
او را « علي » بنام؛ چرا که پدرم هرگاه مي ديد يکي از کنيزانش پس از مدتي- باردار نمي شود، به او مي گفت: فلاني، نيت کن فرزندت را « علي » بنامي، ديري نمي گذشت که حامله مي شد و پسر مي زاييد (11).
• از حسين بن سعيد نقل شده که گفت: من به همراه ابن غَيلان مدائني، نزد امام رضا (عليه السّلام) رفتيم، ابن غيلان به آن حضرت گفت:
خدا تو را به صلاح بدارد! به من خبر رسيده که هر که زنش باردار باشد و نيت کند که آن را محمد بنامد، پسري برايش به دنيا مي آيد.
امام (عليه السّلام) فرمود: هر که زنش حامله گردد و نيت کند آن را علي بنامد، نوزادش پسر مي شود.
سپس فرمود: علي محمد، و محمدعلي، يک حقيقت اند.
ابن غيلان گفت: خدا کاميابت سازد! بدين جا که آمدم زنم باردار بود، دعا بفرماييد خدا به من پسر دهد.
امام (عليه السّلام) مدتي به زمين نگريست، آن گاه سر بر افراشت و فرمود: او را علي بنام، عمرش طولاني تر مي شود!
پس [ از اين ماجرا ] به مکه درآمديم، نامه اي از مداين به ما رسيد که برايش پسري به دنيا آمد (12).
• از بکر بن صالح روايت شده که گفت:
به امام رضا (عليه السّلام) گفتم: زنم ( خواهر محمد بن سنان) حامله است، دعا بفرماييد خدا پسري به من دهد. امام (عليه السّلام) فرمود: « زنت دو قلو باردار است! » با خود گفتم: پس نامشان را « محمد » و « علي » مي گذارم.
وقتي مي خواستم باز گردم، امام (عليه السّلام) مرا صدا زد و فرمود: يکي را « علي » بنام و ديگري را « اُم عَمرو »!
به کوفه آمدم، ديدم زنم پسر و دختري را در يک شکم زاييده است، آن گونه که امام امر کرد، ناميدم؛ سپس از مادرم معناي « اُم عمرو » را جويا شدم، گفت: مادرم « ام عمرو » صدا زده مي شد (13).
محبوبيتِ نام گذاري به اسم « علي » ويژه عهد اموي يا عباسي ( يا دوران پس از آنها ) نبود؛ چرا که تسميه به نام وي، از زمان ولادت امام علي (عليه السّلام) محبوبيت يافت ( زيرا « علي » نام زيبايي است که از اسم خدا مشتق شد) و تا روز قيامت، محبوب باقي خواهد ماند. اين نام رايج ميان اهل ايمان، گاه بر ديگر اسامي غلبه مي يافت. همين امر، دشمنان اهل بيت- به ويژه امويان- را آزار مي داد؛ آنان با تکاپو و تلاش، قصد داشتند نمادين بودن اين اسم را از خاطره ها محو سازند و- به جاي آن- اسامي خودشان را نمادين سازند.
معاويه دوست مي داشت نامش را جاودان سازد و نامش همچون اسمِ عُمَر حالت سمبليک يابد و اسم « معاويه »، در رديف نام محمد، يحيي، داود، ابراهيم، موسي، عيسي ( و ديگر پيامبران و اولياي الهي ) قرار گيرد.
ابن ابي الحديد مي نويسد:
براي عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، فرزند پسري به دنيا آمد. هنگامي که وي نزد معاويه بود، بشارت ولادت آن کودک را به وي دادند. معاويه به او گفت: او را به اسم من بنام، 500 هزار درهم ارزاني ات باد!
عبدالله، او را « معاويه » ناميد و معاويه، درهم ها را به وي داد و گفت: با اين پول، براي همنام من مزرعه اي خريداري کن (14).
حکايت شده که همين کودک ( معاوية بن عبدالله بن جعفر ) از دوستان مخصوص يزيد بن معاويه شد و يزيد فرزند او را به اسم خود، نام گذارد (15).
اين دو گزارش تاريخي، و متن نام گذاري عمر ( فرزند امام علي (عليه السّلام) را به اسم خود) اشاره دارند به اينکه عمر و معاويه و يزيد، دوست مي داشتند مردم اولادشان را به اسامي آنها بنامند و در اين راستا به کساني که اين کار را مي کردند، هدايايي مي بخشيدند.
از سويي، معاويه و پيروانش هر که را علي و حسن و حسين، نام داشت مي کشتند؛ يعني اينان دوست مي داشتند مردم فرزندانشان را « خالد »، « يزيد »، « معاويه » بنامند و براي اين کار، کمک هاي مالي دريافت کنند [ و همزمان از ديگر سو ] با نام گذاري به اسم « علي » و « حسن » و « حسين » مخالفت مي ورزيدند (16).
از اينجا بود که آتش جنگ با اسامي- اندک اندک- شعله ور شد؛ چرا که طُلَقا ( آزاد شدگان ) بعضي از نام ها را براي مصالحشان بسيج کردند و از [ رواج ] اسامي ديگر باز داشتند.
عبدالله بن جعفرو فرزندش معاويه، تنها هاشمياني بودند که با معاويه و يزيد راه آمدند و اولادشان را « معاويه » و « يزيد » ناميدند. افزون بر اين، عبدالله فرزند ديگرش را « ابوبکر » ناميد.
و گفته شده که ابوبکر، کنيه محمد اصغر- فرزند عبدالله- است ( و اسم او نمي باشد ) ليکن امويان آن را تحريف کردند و اسم او قرار دادند.
همه ي اينها هاشميان را برانگيخت که با عبدالله بن جعفر، قطع رابطه کنند.
ابن اسحاق مي گويد:
هيچ يک از بني هاشم، فرزندش را معاويه نناميد مگر عبدالله بن جعفر؛ چون اين کار را کرد، بني هاشم او را ترک کردند و با وي سخن نگفتند تا اينکه درگذشت (17).
پوشيده نماند که قطع رابطه ي هاشميان با عبدالله بن جعفر، به جهت هيجان عاطفي شان بود که يک امر وجداني است و ممکن است هر کسي آن را تجربه کند؛ چرا که آنان مي ديدند مظلوم واقع شده اند؛ از سويي، امويان آتش فتنه را ميان مردم بر مي افروزند و حساسيت ها را ميان هاشميان و انصار، دامن مي زنند؛ و از ديگر سو، فرزندان صحابه و برادرانشان را در نبردها و موضع گيري هاشان بر ضد طالبيان، مورد سوء استفاده قرار مي دهند.
فرزندان ابوطالب، نام گذاري به اسم معاويه و يزيد را- در شراي طعادي- بر نمي تافتند، گرچه در شرايط خاص، اولادشان را به اسن خلفاي سه گانه، ناميدند.
نيز مي توانيم عبدالله بن جعفر را در اين اقدام، معذور بداريم؛ زيرا همه طالبيان- به ويژه علويان- از نظر مالي و روحي در شرايط سختي به سر مي بردند؛ بعضي مي توانستند سختي ها را به جان بخرند و پايدار بمانند، و بعضي ( مانند عبدالله بن جعفر ) طاقت نداشتند.
عبدالله بن جعفر، در زمان خلافت عمويش اميرالمومنين (عليه السّلام) و در بيعت و در جنگ هايش، در رکاب آن حضرت بود، ليکن کينه توزي اموي و گرفتن خمس و في ء و فدک ( و ديگر چيزها ) از اهل بيت، آنان را تحت يوغ فشارهاي پست فطرتانه ي امويان، وامانده ساخت. چنين رفتاري را در موضع گيري هاي عُمَر اَطرَف- فرزند امام علي (عليه السّلام)- نيز مي توان ديد.
غصب فدک و قبضه ي خمس و في ء [ از دست آل البيت ] به وسيله ي ابوبکر و عمر، در خط مشي معاويه و امويان، دنبال شد. افزون بر اين، آنان شيعيان- به ويژه علي نام ها- را از بيت المال محروم ساختند. اين فشارها، انسان را از پا در مي آورد؛ خصوصاً هنگامي که در نظر آوريم آنان هر کسي را که به اهل بيت- هر چند به اسم- نسبت داده مي شدند، سر مي بريدند و به زندان مي افکندند، بلکه امويان دوست داشتند که جنبده اي از بني هاشم باقي نماند.

نابود سازي هاشميان

از ابو اَغرِّ تميمي نقل شده که گفت:
مردي از اهل شام که « غَرار بن اَدهم » معروف بود، عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطَّلِب را- در جنگ صفين- به مبارزه دعوت کرد و گفت: اي عباس، آماده ي نبرد با من باش!
عباس گفت: اگر مي خواهي نبرد کني از اسب فرود آي؛ چرا که در پيکار پياده، اميد بازگشت نيست.
مرد شامي، پياده شد، در حالي که مي سرود:

إن ترکبوا فرکوب الخيل عادتنا *** أو تنزلون فإنا معشر نُزُلُ

- اگر سواره بجنگيد، اين کار، رسم و عادتِ ماست؛ و اگر پياده پيکار کنيد، ماپياده نظام هستيم.
عباس نيز عنانِ اسب را رها ساخت، و در حالي که پاي از رکاب مي کشيد، رجز مي خواند مي گفت:

و تَصُدُّ عنک مَخيلَةُ الرَّجلُ *** العرَّيض مُوضِحَةً عن العَظم
بحُسام سَيفک أو لسانِک *** و الکَلِمُ الاصيلُ کأَرغَبِ الکَلمِ

- ناز و تکبر مرد سرکش را- که نشان دهنده ي انديشه ي اوست- شمشير بران تو ( يا زبان آوري ات ) از تو باز مي دارد؛ و سخنانِ اصيل، چونان زخم هاي عميق اند.
... آن دو، مدتي از روز را به نبرد با يک ديگر گذراندند، به جهت محافظت کامل زره، هيچ کدامشان نتوانست بر ديگري چيره شود تا اينکه عباس نقطه آسيب پذيري را در زره شامي ديد، دست سوي آن برد و آن را تا سينه شکافت، سپس قد راست کرد و جايي را که زره نداشت هدف قرار داد.
عباس، چنان ضربتي بر او زد که ريه هايش از هم دريد و شامي، سرنگون به خاک افتاد و مردم چنان تکبير گفتند که زمين زير پاهاشان لرزيد و عباس در ميان مردم، مقامي بلند يافت.
ابو اَغَرِّ تميمي مي گويد: در اين هنگام، شنيدم که شخصي از پشت سرم، اين آيه را تلاوت مي کند:
( قَاتِلُوهُمْ يعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيدِيكُمْ وَيخْزِهِمْ وَينْصُرْكُمْ عَلَيهِمْ وَيشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ* وَيذْهِبْ غَيظَ قُلُوبِهِمْ وَيتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ يشَاءُ )؛ (18)
اينان را بکشيد! خدا به دست شما عذابشان مي کند و آنها را به خاک مذلت مي افکند و شما را در نبرد با ايشان ياري مي رساند و دل گروه مومنان را خنک مي سازد و خشم قلب هاشان را فرو نشاند، و خدا توبه ي هر که را بخواهد مي پذيرد. ابو اغر مي گويد: به پشت سر نگاه کردم ناگهان ديدم اميرالمومنين (عليه السّلام) است، فرمود: اي اَبا اَغر، اين که بود که با دشمنِ ما مبارزه کرد؟
گفتم: برادر زاده ي شما، عباس بن ربيعه.
فرمود: آري، هموست! اي عباس، مگر به تو و ابن عباس [ و حسن و حسين و عبدالله بن جعفر ] (19) نگفتم که مبادا مرکز سپاه را خالي کنيد و به جنگ [ تن به تن ] دست يازيد؟
عباس گفت: چنين است که فرمودي.
امام (عليه السّلام) فرمود: پس چه شد که فرمان نبردي؟
عباس گفت: مرا به مبارزت خواند، آيا جوابش نمي دادم؟
امام (عليه السّلام) فرمود: آري، طاعت امامت از پاسخ گويي به دشمن سزامندتر است.
سپس امام (عليه السّلام) به خشم آمد و چين بر جبين انداخت تا آنجا که گفتم هم اکنون به شدت خواهد توپيد، ولي آن حضرت، خشمش را فرو خورد و آرامش يافت و دست ها را به زاري برمي افراشت و فرمود:
پروردگارا، اين سلحشوري عباس را بپذير و از خطايش درگذر! خدايا، من از او گذشتم، تو نيز او را بيامرز.
ابو اغر مي گويد: معاويه بر از دست دادن عَرار تأسف خورد و گفت: پهلواني چون او، کي به هم رسد؟ آيا بايد خونش هدر رود؟ چنين نخواهد شد! آيا مردي يافت نمي شود که جان بر کف نهد و انتقام خون عرار را بگيرد؟
دو مرد لَخمي، اظهار آمادگي کردند. معاويه گفت: برويد، هر کدامتان که در نبرد با عباس او را از پا درآورد، فلان مقدار درهم او را خواهم داد. آن دو آمدند و عباس را به مبارزه طلبيدند. عباس گفت: من سروري دارم، بايد با او مشورت کنم [ و اجازه بگيرم ] آن گاه نزد امام علي (عليه السّلام) آمد و ماجرا را گفت. امام علي (عليه السّلام) فرمود:
و الله لَوَدَّ معاويةُ أَنّه ما بَقِيَ مِن بني هاشم نافخُ ضَرمة إلا طُعِنَ في نيطه؛ إفطاءاً لنور الله ( وَيأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ)؛ (20)
به خدا سوگند، معاويه دوست دارد که از بني هاشم هيچ کس باقي نماند مگر اينکه نيزه اش را در جنازه شان فرو بَرَد تا نور خدا را خاموش سازد « و خدا جز اتمام نورش را بر نتابد، هر چند ناخوشايند کافران باشد » (21).
در کتاب الفتوح آمده است که معاويه به عبيدالله بن عُمَر- که در لشکرش بود- روي آورد و او را به مبارزه با امام علي (عليه السّلام) يا يکي از فرزندانش بر مي انگيخت، به او گفت:
اي برادز زاده، امروز روزي است که بايد خود را نشان دهي! کاري کن که اهل شام شادمان شوند.
عبيدالله- در حالي که دو زره بر تن داشت- براي مبارزه آمد... محمد بن حنفيه مي خواست براي نبرد با او از سپاه بيرون آيد، امام علي (عليه السّلام) بانگ زد: فرزندم، در جاي خود باش، سوي او مَرو (22).
امام علي (عليه السّلام) از اندک بودن يارانش در روز سقيفه، خبر داد. در آن روز، به برنامه ي شوم قريش و تلاش آنها براي ريشه کن سازي اهل بيت، آگاهي داشت، فرمود:
فَنظَرتُ فإذاً لَيسَ لي رافدٌ و لا ذابٌ و لا مُساعِدٌ إلا أَهلَ بيتي! فَضَنَنتُ بِهم عن المنية، فأغضَيتُ عَلَي القَذي...؛ (23)
نگاه کردم، ديدم يار و ياوري جز خاندانم، برايم نمانده است! حيفم آمد که آنان را در چنگال مرگ افکنم. پس خار در ديده، چشم پوشيدم...
امام علي (عليه السّلام) اين سخن را براي ترس از کشته شدن، و يا حفظ جان اهل بيتش- از اين نظر که خاندان و عشيره ي اويند- بر زبان نمي آورد، بلکه بدان جهت مي گويد که آنان پرچمدار رسالت محمدي اند، و با وجود اين همه دشمنان سرسخت براي اسلام، اگر آنان نباشند در مزرعه دين درختي سبز نمي ماند.
در نامه ي امام علي (عليه السّلام) به معاويه، مي خوانيم:
و کان رسولُ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) إذا احمَرَّ البأسُ قَدَّمَ أهلَ بيَته، فَوَقَي بِهم أصحابَهُ حَرَّ السُّيُوف و الأسِنَّة؛ (24)
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن گاه که جنگ شدت مي يافت، اهل بيت خويش را پيش مي انداخت و به وسيله ي آنان، اصحابش را از دَمِ شمشيرهاي سوزان نيزه ها حفظ مي کرد.
امام علي (عليه السّلام) با اين سخنان، مي خواست به معاويه بياگاهاند که توجه به اصحاب پيامبر را به رخ او نکشد؛ چرا که آن حضرت، طرح و نقشه امويان را مي داند و نمي خواهد اصحاب پيامبر را به نبرد تن به تن بفرستد.
اينکه امام (عليه السّلام) پسر عمويش عباس و نيز فرزندش محمد حنفيه را از جنگ [ تن به تن ] باز مي داشت، از بيم نبرد و شهادت نبود؛ چرا که شهادت، والاترين کمال مطلوب براي هر مسلماني است، چه رسد به اهل بيت پيامبر (عليه السّلام) که ريشه و اساس دين اند.
امام (عليه السّلام) مي دانست که معاويه مي خواهد فرزندان خلفا را سپر رفع بلا از خود سازد و در راستاي برافروختن فتنه و انتقام جويي از کينه هاي ديرينش، آنان را جلو افکند، و پسرش يزيد را براي حکومت آينده، ذخيره کند.
در مقاتل الطالبيين آمده است:
آن گاه که اسيران را از کربلا به شام آوردند، کينه ي يزيد بر اهل بيت- به ويژه بر اسم علي (عليه السّلام) - لب ريز شد، به امام سجاد (عليه السّلام) رو کرد و پرسيد: نامت چيست؟ امام (عليه السّلام) فرمود: علي بن حسين. يزيد گفت: مگر خدا علي بن حسين را [ در کربلا ] نگشت؟ امام (عليه السّلام) فرمود: برادري داشتم که بزرگ تر از من بود و « علي » نام داشت، شما او را به قتل رسانديد!
يزيد گفت: ( وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ )؛(25) هر مصيبت و بلايي که به شما مي رسد، از عملکرد خودتان است.

امام (عليه السّلام)فرمود: ( مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرٌ* لِكَيلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ)؛ (26) هيچ چيز ( ناخواسته ) در زمين و در جاي شما روي نمي دهد مگر اينکه قبل از آفرينش زمين، در لوح محفوظ ثبت است؛ و اين امر براي خدا آسان مي باشد تا بر آنچه از دستتان مي رود تأسف بخوريد و به آنچه به دست مي آوريد دل خوش نباشيد؛ و خدا فخر فروشان گردن فراز را دوست نمي دارد.
يزيد گفت: بلکه خدا او را کشت.
امام (عليه السّلام) فرمود: ( اللَّهُ يتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا)؛ (27) خدا، هنگام مرگ افراد جان آنها را مي ستاند (28).
اين، نمايي از نقشه ي امويان و هدف معاويه و يزيد است که مي خواستند بر انديشه و ديدگاه علوي پايان دهند و فرزندان و خانواده و عشيره ي او را از ميان بردارند. جلوگيري از نام گذاري شان در رأس اين برنامه بود. امويان، رويکردهاي فکري مسلمانان را از رهگذر همين نام گذاري ها مي شناختند.
در مقابل، امام علي و امام حسن و امام سجاد (عليه السّلام) نام گذاري به اسامي خلفا را مي پذيرفتند و باکي نمي ديدند که اولادشان را به اسم ها صدا زنند. همه ي اينها براي تجويز اين نام گذاري براي شيعيان بود و اينکه اگر عرصه بر آنها تنگ شد، اشکالي در تسميه به امثال اين اسامي نيست؛ به ويژه آن گاه که اين کار، نقشه ي امويان را خنثي سازد، پروژه اي که بر اساس آن جنگ با اسامي را به راه انداختند تا شيعه را منزوي سازند و از طريق نام ها، آنان را شناسايي کنند.

نام گذاري به معاويه و ... و جلوگيري از تسميه به علي و ...

امويان در راستاي استوار سازي حکومتشان و فرهنگ سازي دشمني با اهل بيت، از عواطف مردم و از اختلافاتي که ميان صحابه وجود داشت، بيشترين سوء استفاده ها را مي کردند. آنان با تقديس خلفا، سيماي اهل بيت (عليهم السّلام) را براي مردم زشت مي نماياندند؛ چرا که آنان درباره ي فلان خليفه و فلان صحابي، چنين و چنان گفته اند.
آنان با اين سياست، مردم را از نام گذاري به اين اسامي مبارک، رويگردان مي ساختند.
ابوالحسين مدائني ( از ابو سَلَمه انصاري ) روايت مي کند که مردي برايش حديث کرد و گفت:
در شام که بودم، نشنيدم کسي، اَحَدي را « علي »، « يا حسن »، « يا حسين » بنامد يا صدا بزند، تنها اين نداها را مي شنيدم: يا معاويه، يا وليد، يا يزيد.
تا اينکه به شخصي گذشتم و از او آب خواستم [ ديدم ] صدا زد: يا علي، يا حسن، يا حسين.
گفتم: اي مرد، اهل شام، فرزندانشان را به اين اسامي نمي نامند!
گفت: راست مي گويي، آنان اسامي خلفا را بر اولادشان مي نهند، هرگاه يکي از آنها فرزندش را لعن کند يا بر او ناسزا گويد، اسم بعضي از خلفا را لعن کرده است! من اسامي دشمنان خدا [ اهل بيت را ] بر اولادم نهادم، هرگاه آنان را فحش دهم يا لعنت کنم، ناسزا و نفرينم نثار دشمنان خدا مي شود (29).
اين گزارش تاريخي، چند نکته را در بر دارد:

يک:

ناپيدايي اسم علي و حسن و حسين- در شام- مگر بسيار اندک.

دو:

شيوع اسامي وليد، معاويه، يزيد در اين شهر.

سه:

شخصي که دوستدار اهل بيت (عليهم السّلام) است تا مي شنود که شخصي فرزندانش را به اسم امامان (عليه السّلام) صدا مي زند، خوش حال و شادمان مي شود، ليکن به سرعت اميدش را از دست مي دهد و درمي يابد که آنان براي شکنجه و آزار اهل بيت و لعن آنها، فرزندانشان را به اين اسامي مي نامند.

چهار:

پديده لعن ( آن گونه که آنان مي پندارند ) به شيعه اختصاص نداشت، بلکه به شکل خصمانه، نزد امويان برنامه ريزي شده بود، و همه جا شايع مي شد؛ آنان لعن امام علي (عليه السّلام) را بر منابر، سنت ساختند.

پنج:

اين زاهد شامي! از لعن اسامي خلفا به وسيله ي شاميان، دل تنگ بود. از اين رو اسامي آنها را به نام هاي اهل بيت (عليهم السّلام) جايگزين کرد.
متن زير، کينه تزي امويان را با اسم علي و حسن و حسين، بيشتر مي نماياند. صدوق به سندش از اَعمش، روايت مي کند که گفت:
ابو جعفر دوانيقي در پاسي از شب سويم پيک فرستاد که نزدش بروم، در انديشه فرو رفتم و با خود گفتم: در اين وقت، مرا نخواسته مگر براي اينکه از فضائل علي (عليه السّلام) از من بپرسد؛ بسا من فضيلتي را باز گويم و او مرا به قتل رساند.
از اين رو، وصيتم را نوشتم و کفنم را پوشيدم و بر او درآمدم. گفت: نزديک بيا! به نزديکش رفتم، نزد او عمرو بن عبيد بود؛ چون او را ديدم، اندکي آرامش يافتم. بار ديگر گفت: نزديک بيا! چنان نزديک شدم که زانو به زانويش قرار گرفتم، دريافت بوي « حنوط » مي دهم، گفت: به خدا سوگند، اگر راستش را نگويي که چرا حنوط کرده اي، دارت مي زنم!
ماجرا را برايش باز گفتم که: پيک شما در پاسي از شب نزدم آمد و .. ابو جعفر که تکيه داده بود، راست نشست و گفت: هيچ حرکت و تواني جز به قوه الهي نيست، اي سليمان، تو را به خدا سوگند، در فضايل علي چقدر حديث روايت کردي؟
سليمان گفت: اندکي.
پرسيد: چقدر؟
گفت: ده هزار حديث و بيشتر از آن.
ابو جعفر گفت: اي سليمان، والله، حديثي از فضايل علي را برايت بگويم که [ با آن ] هر حديث ديگري را که شنيده اي از ياد ببري... من از دست بني اميه گريزان بودم، در شهرها مي گشتم و به نقل فضايل علي خود را به آنان نزديک مي ساختم، آنان خوراک و توشه اي مي دادند.
تا اينکه به سرزمين شام وارد شدم، جز عبايي پاره بر من نبود. اقامه را شنيدم و با شکم گرسنه به مسجد درآمدم تا نمازگزارم. در نظر داشتم از مردم بخواهم که خوراک شامي به من بدهند.
چون امام سلام داد، دو کودک داخل مسجد شدند. امام سوي آن دو توجه کرد و گفت: آفرين بر شما! مرحبا به آن دو تن که اسم شما بر اساس نام آنهاست! جواني در کنارم بود، پرسيدم: اي جوان، اين دو کودک چه نسبتي با شيخ دارند؟ گفت: جدشان است. در اين شهر هيچ کس علي را دوست نمي دارد مگر همين شيخ؛ به همين جهت يکي از آن دو را حسن و ديگري را حسين ناميده است.
شادمان برخاستم و به شيخ گفتم: آيا حديثي برايت بگويم که چشمت روشن شود؟ گفت: اگر ديده ام را روشن سازي، خوش حالت مي کنم. گفتم: پدرم از پدرش، از جدش حديث کرد که گفت: ما نزد پيامبر نشسته بوديم که فاطمه گريان آمد... گفت: حسن و حسين از خانه بيرون آمده اند، نمي دانم کجا رفته اند...
چون اين حديث را گفتم، پرسيد: اي جوان، اهل کجايي؟ گفتم: از اهل کوفه. پرسيد: عرب هستي يا غير عرب؟ گفتم: از عرب هايم. گفت: اين حديث را باز مي گويي و در اين جامه اي! لباس خود را بر من پوشاند و مرا بر استرش نشاند و 100 دينار به من داد... (30).
اين متن مربوط به اواخر حکومت اموي است، زماني که انقلاب هاشميان عليه امويان شدت يافت. همين ماجرا، بر نفوذ خصومت امويان با آل محمد در شام- پايگاه اموي ها- دلالت مي کند و نيز از اشخاص اندکي خبر مي دهد که ترفندها و نقشه هاي امويان آنان را نفريفت.
از سويي، اين گزارش از پست فطرتي منصور عباسي پرده بر مي دارد که در سايه سار فضايل امام علي (عليه السّلام) زندگي مي کرد و آن گاه که بر اريکه ي قدرت نشست و امور را به دست گرفت، نيش ها و چنگال هايش را در [ پوست و گوشت و خون ] فرزندان آن حضرت فرو بُرد.

پي‌نوشت‌ها:

1- تهذيب الکمال 429:20؛ تهذيب التهذيب 280:7، ترجمه 541؛ تاريخ دمشق 480:41.
در اين مأخذ مي خوانيم: قتيبة بن سعيد گويد: شنيدم ليث بن سعد مي گفت: » شنيدم موسي بن علي مي گفت: » کسي که مرا موسي بن عُلَي صدا بزند، حلالش نمي کنم.
در « تاريخ دمشق 7:61 » آمده است: ابو زُرعه حياة بن طَلق بن سَمح مي گويد: شنيدم پدرم مي گفت: شنيدم موسي بن علي بن رباح مي گفت: هر که مرا به عُلَي نسبت دهد، حلال نمي کنم، من فرزند علي بن رباح هستم.
در خبر ديگري از ليث رسيده که گفت: شنيدم موسي بن علي بن رباح مي گفت: هر که مرا [ با اسم موسي بن ] علي نام ببرد، مرا غيبت کرده است.
2- الإکمال 250:6 ( دار قطني گويد: وي نمي پسنديد که به « عُلَي » نسبت داده شود، در حالي که اين نام بر او غلبه داشت) تاريخ دمشق 47:58- 50؛ الکنت علي مقدمه ابن الصلاح 656:3.
در « الإکمال 250:6- 251 » آمده است: « علي » نام سَلمَة بن علي خُشَني است، وي تصغير نام پدرش را بر نمي تافت.
در « توضيح المشتبه 336:6 » مي خوانيم: سَلَمة بن علي خُشَني، تصغير اسم پدرش را ( مانند موسي بن علي ) خوش نداشت؛ چرا که اين تصغير از سوي جاهلان بني اميه، در راستاي تحقير وي صورت گرفت.
3- الغاية في شرح الهداية في علم الرواية 280:1؛ تاريخ الاسلام 427:7.
4- اين شخص پسري داشت که « عَلي » ناميده مي شد و در خانه اش به قتل رسيد. صاحب المصالت مي گويد: به او گفته شد « به سنت پايبند باش، داخل بهشت مي شوي » پرسيد: سنت چيست؟ [ آن شخص ] گفت: دوست داشتن ابوبکر و عمر و عثمان و معاويه، و لَعن ابو تراب. موسي گفت: او به همراه رسول خدا با دشمنان جنگيد! [ آن شخص ] گفت: امروز او خارجي ( و از دين بيرون ) است و معاويه از نام گذاري به اسم وي، نهي کرده است؛ پس [ از اين ماجرا ] موسي بن رباح پسرش را « عَلي » ناميد. در خانه اش سرش بريده شد ( الصراط المستقيم 151:1- 152).
5- تدريب الراوي 331:2؛ الشذا الفياح 688:2؛ تهذيب الکمال 427:20؛ الثقات 454:7، ترجمه 18095.
6- شرح النووي علي صحيح مسلم 17:11.
7- شرح نهج البلاغه 45:11؛ کتاب سليم بن قيس: 318.
8- شرح نهج البلاغه 45:11.
9- فروع کافي 19:6، حديث 7؛ وسائل الشيعه 395:21، حديث 1.
10- مستدرک وسائل الشيعه 131:15، باب 17.
11- فروع کافي 10:6، حديث 11؛ وسائل الشيعه 377:21، حديث 6.
12- فروع کافي 10:6، حديث 2؛ وسائل الشيعه 376:21، حديث 1.
13- الثاقب في المناقب: 214، حديث 17؛ نيز بنگريد به، الخرائج و الجرائح 362:1، حديث 17.
14- شرح نهج البلاغه 369:19؛ در « الغارات 695:2 » آمده است که معاويه گفت: او را به اسم من بنام، صد هزار درهم ارزاني ات باد! عبدالله به خاطر نيازي که داشت، اين کار را کرد، معاويه آن مال را به او داد، عبدالله مال را به کسي بخشيد که بشارت ولادت آن کودک را داد.
15- بنگريد به، تاريخ دمشق 246:59؛ الأغاني 261:12.
16- بنگريد به، دراسات عن المؤرخين العرب ( مارجليوت ) و تاريخ مسعودي، حوادث سنه 212 هـ.
17- تذکرة الخواص: 175.
18- سوره ي توبه (9) آيه 14-15.
19- تفسير عياشي 81:2.
20- سوره ي توبه(9) آيه 32.
21- عيون الأخبار 274:1؛ شرح نهج البلاغه 219:5- 221.
22- الفتوح 128:3- 129.
23- نهج البلاغه: 336، خطبه ي 217.
24- نهج البلاغه: 368، نامه ي 9.
25- سوره شوري(42) آيه 30.
26- سوره حديد(57) آيه 22-23.
27- سوره زمره (39) آيه 42.
28- مقاتل الطالبيين: 80؛ نيز بنگريد به، تفسير قمي 277:2؛ الإرشاد 115:2- 116؛ اللهوف في قتلي الطفوف: 93-95.
29- شرح نهج البلاغه 159:7؛ در « تاريخ الاسلام 290:16- 291 » افزون بر متن مذکور، آمده است: گمان داري که تو بهترين شامياني! [ با اين عقيده ] نگون بخت تر از تو در دوزخ وجود ندارد! مأمون گفت: ليکن خدا کساني را قرار داد که زنده و مرده و نسل آنها را لعن مي کند ( يعني لعن ناصبي ها به وسيله شيعه ).
30- امالي صدوق: 521-523، مجلس 67، حديث 2.

منبع مقاله:
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی