جامعه شناسي اميل دورکيم
جامعه شناسي اميل دورکيم

 

نويسنده: دکتر غلامرضا جمشيديها




 

در تصوير زندگي دورکيم به آموزش هاي که ديده، فضاي رواني که در آن بزرگ شده و سرانجام به مجادلات علمي او اشاره خواهد شد. دورکيم در فرانسه در خانواده اي يهودي چشم به جهان گشود. او حقوق و فلسفه ي اثباتي را آموخت و سپس به تدريس فلسفه ي اثباتي در دانشگاه پرداخت. به علاوه اولين درس جامعه شناسي را در سال 1896 م در فرانسه ارائه داد. حوادثي که در دوران زندگي او رخ داده است، فضاي رواني را براي او به وجود آورده که توجه به نقش همبستگي نتيجه ي آن بود. اين حوادث ممکن است تصرف شهر محل تولد او يعني اپينال توسط آلمان باشد يا شرايط خاص اقليت يهودي که منجر به افزايش همبستگي بين آنها شده بود و يا وجود ملي گرايي شديد در محيط زندگي او که در آن بزرگ شده بود ( اديبي، 1358: 48 ).
شرايط علمي که او در آن به سر مي برد در سير تفکر جامعه شناسي به دوران عامل مسلط مشهور است. در اين دوران انديشمندان واقعه، پديده يا امر اجتماعي را به کمک عوامل غير اجتماعي و فقط به کمک يک عامل تبيين مي کردند. اين نحوه ي تبيين امر اجتماعي زمينه ساز شکل گيري مکاتب مختلف در جامعه شناسي شد، مانند مکتب جغرافيايي، مکتب زيست شناسي، مکتب روانشناسي. از بين اين مکاتب دورکيم بيشتر با صاحب نظران مکتب روان شناسي مجادله داشت. در مکتب روان شناسي واقعيت اجتماعي، به روان شناسي فردي تقليل داده شده، مانند تارد، ولي عده اي ديگر نيز هستند که به جاي آن که روان شناسي فرد را علت شکل گيري واقعيت اجتماعي بدانند انبوه خلق را علت واقعيت اجتماعي مي دانند، مانند گوستاو لوبون ( گورويچ، 1349: 90 ). جامعه شناسي دورکيم يکي از گرايش هايي است که سعي کرده است خطاي جامعه شناسي قرن نوزدهم را تکرار نکرده و در پي تبيين واقعه ي اجتماعي به وسيله ي عامل مسلط نباشد. با اين حال صاحب نظران معتقدند که دورکيم و شاگردانش نيز از اين خطا مصون نمانده و از بين سه شاخه ي عمده ي جامعه شناسي دورکيم، يعني مرفولوژي، فيزيولوژي و رفتار گروهي و جمعي به مرفولوژي اجتماعي بيشتر اهميت داده اند تا جايي که مي توان گفت به مرفولوژي اجتماعي به صورت يک عامل مسلط نگريسته اند ( همان، 93 ). اگر پاسخ دادن به روان شناسان را که از اختصاصات کار دورکيم است با دستاوردها و پاسخ ادعاهاي کنت و اسپنسر جمع بندي کنيم، همه را به شکلي در وجود دورکيم متبلور مي بينيم. به عبارتي ديگر هويت فکري دورکيم تلاشي است براي پاسخ دادن به سؤال تاريخي که هر يک از متفکران قبل از دورکيم نيز به شکي به آن جواب داده بودند. دورکيم هم جواب خاص خود را مي دهد. پاسخ به روان شناسان روح واقعي نظريات سه گانه ي دورکيم يعني تقسيم کار، خودکشي و نظر او در مورد مذهب است. تعريف واقعه ي اجتماعي، بررسي ويژگي هاي آن، تعريف جامعه و جامعه شناسي و بسياري از مطالب ديگر مانند انتقاد از کنت و اسپنسر از جمله کارهايي است که دورکيم انجام داده است. از اين رو بحث را با نقل ايرادهاي دورکيم به کنت و اسپنسر ادامه مي دهيم.
مجموع ايرادهايي راکه دورکيم بر کنت و اسپنسر وارد مي داند، اگر از تفاوت هاي جزيي بگذريم، مي توان حول چند محور بيان کرد. اولين ايرادي که دورکيم بر دو جامعه شناس قبل از خود وارد مي داند، اين است که هر دوي آنها به جاي اينکه واقعه هاي عيني را موضوع مطالعه ي علم خود قرار دهند، تصورات را موضوع مطالعه ي خود قرار داده اند. براي مثال کنت پديده هاي اجتماعي را پديده هاي طبيعي اعلام کرده و بدين وسيله شيي بودن آنها را تصديق کرد، ولي در عمل " تصورات را موضوع مطالعات خود قرار داد " ( دورکيم، 1362: 42 ). اين تصورات هم چيزي نبوده است جز پيشرفت بشريت در زمان، تصوري از رشد تاريخي که " با تصور عامه نيز چندان فرقي ندارد ". اين تصور را کنت رشد تاريخي واقعي پنداشته است ( همان: 43 ). اسپنسر به جاي بشريت که موضوع علم جامعه شناسي کنت است، اجتماعات را موضوع اين علم مي داند، ولي در تعريفي که از اين اجتماعات ارائه مي دهد، فقط تصور خود از جامعه را موضوع مطالعه قرار داده است. دورکيم با نقل سخن اسپنسر که مي گويد " جامعه هنگامي وجود دارد که مشارکت بر پديده ي در کنار هم بودن افزوده گردد " ( همان: 44 )، به انتقاد از او پرداخته و در يک جمع بندي اظهار مي دارد که " بار ديگر نوعي شيوه ي تصور واقعيت اجتماعي جانشين خود واقعيت مي شود. خلاصه به اين ترتيب جامعه تعريف نشده است، تنها تصور آقاي اسپنسر از جامعه تعريف شده است " ( همان: 45 ).
دومين اشکالي که دورکيم بر نظرات کنت و اسپنسر وارد مي آورد، مربوط به ساده ترين شکل جامعه و تحول بعدي آن يا به عبارتي نوع بندي جامعه است. به نظر دورکيم، کنت چون به وجود صورت هاي نوعي اجتماعي پي نبرده بود، ترقي يک قوم را مبناي تحولات فرض کرد و تصور نمود مي تواند همه ي تغييرات پي در پي اجتماعات گوناگون را بر اساس اين مدل توضيح بدهد ( همان: 102 ). در حالي که اسپنسر گامي به جلو برداشته و تطور اجتماع را با توده هاي بسيط و کوچک آغاز مي کند ولي او هم وقتي مي خواهد مصداقي از فکر خود نشان بدهد " در نهايت ابهام پراکنده ترين اجتماعات را به هم نزديک مي کند " ( همان: 107 ).
سومين اشکال عمده در اين باره، جست جوي علت تحول است. دورکيم اظهار مي دارد که کنت و اسپنسر علت تحول در جامعه را در غير اجتماع يعني در فرد جست و جو مي کنند البته با تعابير مختلف. استناد به کشش دروني يا غريزه مفاهيمي هستند که کنت به آنها استناد مي کند ( همان: 116، 126، 125، 136 ). اسپنسر نيروي پيش برنده را " احتياج به بزرگترين خوشبختي " يا نظريه ي احتياج به بيشترين سعادت مي داند ( همان: 127، 117، 136 ). تلاش دورکيم از اين به بعد پاسخ به اشکال هاي مطرح شده و دفاع از رويکرد خود به جامعه و جامعه شناسي است که با او در اين مسير همگام مي شويم.

1- روش شناسي (1) دورکيم

مطالعه ي کتاب قواعد و روش دورکيم، به ويژه مقدمه او بر چاپ دوم کتاب ناظر بر مجادله ي علمي او با روان شناسان از يک طرف و از طرف ديگر تلاش براي تعريف پديده ي اجتماعي، ويژگي ها و لايه هاي آن است. در اين تلاش دورکيم با کمک گرفتن از زيست شناسي و حتي شيمي مي خواهد نشان بدهد که پديده ي اجتماعي چيزي غير از پديده ي فردي است و منشأ آن روان شناسي نيست. از اين رو پس از استدلال هاي فراواني که مي آورد مي گويد وقايع اجتماعي " عبارت از شيوه هاي عمل کردن يا انديشيدن هستند " ( همان: 16 ). در صفحاتي ديگر نيز تعريفي از وقايع اجتماعي ارائه داده و مي گويد " اين پديده ها عبارتند از شيوه هاي عمل کردن و فکر و احساس " ( همان: 26 ). به نظر او در شکل گيري واقعه اجتماعي " فرد بي تأثير نيست. اما براي آنکه واقعه ي اجتماعي وجود داشته باشد بايد چندين فرد لااقل عمل خود را به هم بياميزند و از اين ترکيب محصول جديدي بيرون آمده باشد " ( همان: 19 ). اين محصول جديد که شيوه اي براي عمل کردن است در بيرون از ماست و به هيچ اراده ي خصوصي جداگانه اي بستگي ندارد. براي مثال اگر کودکي را هنگام تولد ملاحظه کنيم زبان براي کودک يک پديده ي اجتماعي است. زيرا نوع زبان که فرد مي آموزد در محيط هاي مختلف متفاوت است، گر چه استعداد يادگيري بين همه ي افراد مشترک است. همين طور است آداب و رسوم و به عبارتي رساتر کليه ي چيزهايي که ما در جامعه مي آموزيم. به همين دليل است که دورکيم مي گويد " هر پرورشي عبارت از کوشش مداومي است که مي خواهد شيوه هاي ديدن و احساس کردن و عمل کردني را به کودک تحميل کند " ( همان: 29 ).
از ويژگي هاي واقعه ي اجتماعي که دورکيم مبدع آن است اين است که نسبت به فرد بيروني با خارجي است ( همان: 10 ). ويژگي ديگر پديده ي اجتماعي اين است که جمعي است. بدين معني که يک کل است که تظاهرات آن را در افراد مي توان ديد يا به عبارتي ديگر بين افراد عموميت دارد. البته دورکيم توضيح مي دهد که نبايد فرض کرد که چون بين همه ي افراد عموميت دارد جمعي يا کلي است، بلکه برعکس چون کلي يا جمعي است عام نيز مي باشد ( همان: 32 ). اين دو ويژگي را دورکيم در تعريفي جمع کرده و مي گويد " واقعه ي اجتماعي هر گونه شيوه ي عملي ثابت شده يا ثابت نشده اي است که بتواند از خارج فرد را مجبور سازد، يا واقعه ي اجتماعي آن است که در عين داشتن وجود مخصوص و مستقل از تظاهرات فردي، در سراسر جامعه معيني عام است " ( همان: 36 ). آخرين و يا سومين ويژگي پديده ي اجتماعي اين است که جبري است. وجود اين نيرو يا جبري بودن " از دو راه معلوم مي شود يکي وقتي که مکافاتي در ميان است و ديگر مقاومتي است که واقعه ي اجتماعي در برابر عمل فردي که خيال تخلف دارد از خود نشان مي دهد " ( همان: 33 ).
اگر تعريف دورکيم از واقعه يا پديده ي اجتماعي را که متمرکز بر شيوه ي انديشيدن احساس و حتي عمل کردن است تا خود انديشيدن که ساز و کار روان شناختي است بپذيريم، آن گاه اين سؤال پيش مي آيد که اين تعريف از پديده ي اجتماعي همه ي شيوه ها يا الگوهايي را که انسان يا افراد مي آموزند و در مرحله ي بعد سعي مي کنند بر اساس آن عمل کنند، در بر نمي گيرد. به طور مشخص براي خود دورکيم که يهودي بوده است، همه ي پديده هايي که او آموزش ديده و در زندگي به آنها عمل کرده مؤسس آنها گروه اجتماعي نبوده است. در مورد مسيحيان نيز همين طور است. مصداق مشخص جامعه نبودن تعريف دورکيم جاري و ساري بودن بسياري از شيوه هاي انديشيدن، احساس و عمل است که بين مسلمان ها وجود دارد. مثال هاي زيادي از حوزه هاي مختلف مانند نبودن تعريف دورکيم جاري و ساري بودن بسياري از شيوه هاي انديشيدن، احساس و عمل است که بين مسلمان ها وجود دارد. مثال هاي زيادي از حوزه هاي مختلف مانند عبادات، احکام و معاملات مي توان آورد، مانند نماز خواندن، روزه گرفتن و صدها مثال ديگر. مؤسس اين شيوه هاي رفتاري نه فرد بوده و نه گروه، و نه حتي هيچ کس ديگر. بلکه مؤسس اين دسته از شيوه ها خداست و پيامبر نيز ابلاغ کننده و رساننده ي آن به ديگرانسان هاست. مشاهدات عيني نشان مي دهند که ايمان آوردندگان به خدا همانند مؤمنين اعصار قبل به سوي قبله نماز مي خوانند، روزه مي گيرند و بسياري از قواعد رفتاري خود را مطابق قواعدي که خدا خواسته است تنظيم مي کنند. به هر جهت از منظر نظريه پردازي، منشأ اين دسته از شيوه هاي انديشيدن، احساس و عمل کردن، تداخل عمل چند فرد آن طور که دورکيم فکر مي کرده نيست. ازاين رو شايسته است که تعريف ديگري از پديده اجتماعي ارائه گردد. اشکال اساسي ديگري که بر اين نظريه وارد است اين است که دورکيم همه ي افراد جامعه را در ابداع شيوه هاي عمل مساوي فرض کرده است، در حالي که اساساً اين چنين نيست. در هر جامعه اي، خواه سنتي و خواه مدرن، اين کار را نخبگان انجام مي دهند.
سخن بعدي درباره سطوح يا لايه هاي پديده هاي اجتماعي است. دورکيم اظهار مي دارد برخي از پديده هاي اجتماعي متشکل و متراکم و به عبارتي سازمان يافته اند، مانند قواعد قضايي، اصول اخلاقي،اصول دين و نظام هاي مالي. اين دسته از وقايع اجتماعي فقط در جايي پيدا مي شوند که سازمان معيني در کار باشد. غير از اين دسته، دسته ي ديگري از وقايع اجتماعي وجود دارند، ولي همانند دسته ي بالا متبلور نيستند، ولي بر فرد سلطه و در وي نفوذ دارند. اين دسته را جريان هاي اجتماعي مي نامند ( همان، 27 ). علاوه بر اين دو مرفولوژي، سطح ديگري از پديده ي اجتماعي است. به طور کلي مي توان گفت که دورکيم سه لايه يا سطح براي پديده ي اجتماعي تام يا جامعه قايل است. اين سه لايه عبارت اند از:

1- مرفولوژي اجتماعي بيشتر شکل بيروني جامعه يا شکل خارجي پديده ي اجتماعي را در بر مي گيرد. اين سطح مربوط به ساخت و ترکيب مادي جامعه است که در نوع و يا شکل و مدل بناها، تراکم جمعيت و مسايل ناشي از آن متبلور مي شود. اين سطح پديده اجتماعي مادي ترين و قابل لمس ترين قسمت پديده ي اجتماعي است. براي مثال اگر معماري دوره ي صفويه يا قاجاريه و هر دوي آنها، با دوره ي جديد مقايسه گردد، تفاوت آشکاري ديده مي شود. اين تفاوت، حکايت از محتواي دروني يا وجداني جمعي متفاوت است. وجدان جمعي متفاوت نيز به آموزش متفاوت بستگي دارد. گذشته از اين کليه ي نمودارهايي که بدان وسيله مي خواهيم درون جامعه را نشان بدهيم در اين سطح قرار مي گيرند خواه آن نمودار، جمعيتي باشد خواه اقتصادي، خانوادگي، فرهنگي يا هر نمودار ديگر.
2- فيزيولوژي اجتماعي: در اين سطح، وقايع اجتماعي متراکم شده اي به شکل اصول و قواعد و احکام است. و مکان آن سازمان هاست. بررسي وقايع و بررسي رابطه ي بين آنها موضوع اين بخش است، مانند سيستم نهادي اقتصاد، سياست، تعليم و تربيت و غيره. اين سطح از واقعه ي اجتماعي منعکس کننده ي انديشه ي نخبگاني است که تدوينگر اين وقايع و احکام اند. امور فيزيولوژي اجتماعي از آنجا که تنوع بسيار دارند، موضوع شعب گوناگون جامعه شناسي اند، مانند جامعه شناسي اقتصادي، جامعه شناسي سياسي، جامعه شناسي حقوقي، جامعه شناسي تعليم و تربيت.
3- رفتار گروهي و جمعي: اين سطح يا لايه دروني ترين قسمت پديده ي اجتماعي است که در مقايسه با لايه مرفولوژي و فيزيولوژي از وضعيت استثنايي برخوردار است. همان طور که از عنوان برمي آيد رفتار گروهي مربوط به گروه هاي اجتماعي است که در سطح جامعه پراکنده اند. رفتار گروهي و جمعي مرکب است از جريان هاي اجتماعي و هيجانات اجتماعي. جريان هاي اجتماعي شامل جريان هاي فکري، سياسي و اقتصادي است در حالي که هيجانات اجتماعي عکس العمل دفعي افراد در برابر يک موضوع است ( محسني، 1353: 31 ).

پس از تعريف پديده ي اجتماعي و کنکاش درباره ي سطوح آن، بحث بعدي بر سر اين است که آيا وقايع اجتماعي همانند پديده هاي مادي اند. دورکيم مي گويد نمي گويم وقايع اجتماعي اشيايي مادي اند، بلکه مي گويم " اين وقايع مانند اشياء مادي است منتهي شيء بودن آن ها به نحو ديگر است " ( دورکيم، 1362: 7 ) شي ء بودن اين دسته پديده ها به اين است که هنگام مطالعه در برابر پديده هاي اجتماعي حالت رواني و يا روحي خاص گرفته شود. بدين معني که ما به خود بباورانيم که از اين پديده چيزي نمي دانيم، بلکه تلاش مي کنيم به کمک مشاهده و آزمايش و از بيروني ترين قسمت، بررسي خود را شروع و به دروني ترين قسمت دست يابيم ( همان ).
چگونگي تحليل واقعه ي اجتماعي، موضوع بعدي روش شناسي دورکيم است. دورکيم براي تبيين واقعه ي اجتماعي فقط جست و جوي علت را کافي نمي داند، از اين رو اظهار مي دارد که بايد " وظيفه يا فونکسيوني که پديده ي مذکور به عهده دارد " ( دورکيم، 1362: 122 ) را نيز ملاحظه نمود. دورکيم پس از آنکه واقعه يا پديده ي اجتماعي را از زاويه هاي مختلف مورد بررسي قرار داد، به تعريف نهاد و علم جامعه شناسي مي پردازد و مي گويد نهاد را مي توان " به همه ي عقايد و شيوه هاي رفتاري اطلاق کرد که اجتماع نهاده و يا تأسيس کرده باشد. بدين ترتيب مي توان جامعه شناسي را به علم به نهادها و چگونگي تکوين و عمل آنها تعريف کرد " ( همان: 19 ). روش مطالعه در اين علم از منظر دورکيم روش مقايسه است و از آنجا که روش مقايسه اي داراي شيوه هاي توافق، تمايز و روش تغييرات متقارن است، به نظر دورکيم روش تغييرات متقارن بهترين وسيله براي تحقيق در جامعه شناسي است ( همان: 167- 154 ). بدين شکل بود که براي اولين بار جامعه شناسي با موضوع و روش مشخص تعريف و جامعه و فرد به عنوان دو مفهوم کليدي در ادبيات علوم اجتماعي ظاهر شد.

2- نظريه هاي دورکيم

دورکيم سه نظريه ي مهم درباره ي تقسيم کار، خودکشي و دين مطرح کرده است. اگر چه هر يک از اين نظريه ها هدف اختصاصي را پيگيري مي کند، ولي وجه مشترک هر سه نظريه ي مطرح شده توسط دورکيم انکار و رد نظريه روان شناسان بود که منشأ پديده هاي اجتماعي را روان شناسي فرد مي دانستند، به عبارت ديگر در اين سه نظريه، دورکيم تلاش مي کند آنچه را در روش شناسي خود مطرح کرده است، در عمل نيز خود مورد استفاده قرار بدهد و اثبات کند که منشأ پديده هاي پديده ي اجتماعي را بايد در جامعه جست و جو کرد.

2- 1- تقسيم کار اجتماعي

کتاب تقسيم کار اجتماعي که رساله ي دکتري جامعه شناسي دورکيم بوده، هدف دو گانه اي را پيگيري مي کند. به نظر نگارنده ي هدف اول ارائه پاسخي نو و جديد به سؤالي اساسي بود که از قرن هجدهم مطرح شد و در قرن نوزدهم نيز ادامه يافت. اين سؤال اساسي عبارت بود چگونگي تحول جوامع در تاريخ و رسيدن آن به عصر مدرن و تحولات بعدي آن. هر يک از انديشمندان قرن نوزدهم مانند اسپنسر، کنت و مارکس با توجه به مباني نظري خود نظريه ي خاصي را مطرح کردند به عنوان نمونه، اسپنسر از تحول جامعه از نظامي به صنعتي سخن گفت. کنت نظريه ي مراحل سه گانه و مارکس نظريه ي مراحل پنج گانه را مطرح. دورکيم اعلام کرد آنچه از تطور تاريخ مي توان فهميد اين است که جامعه ي بشري از يک نوع ساده به سوي فردگرايي، تخصص و نوع خاصي از همبستگي به نام همبستگي اندامي در حرکت است. اين هدف اول دورکيم بود. هدف دومي که دورکيم تعقيب مي کند توضيح مناسبات فرد و جامعه و اثبات تقدم جامعه بر فرد است.
دورکيم اظهار داشت که براي يافتن پاسخ و درک اين تحول بايد قوانين جامعه را که آئينه ي تمام نماي همبستگي است مورد کنکاش قرار بدهيم ( دورکيم، 1359: 83 ). قوانين خود تابع ميزان تقسيم کار و گستره ي وجدان جمعي است. بر اين اساس او دو نوع جامعه يا دو همبستگي را از هم متمايز کرد. يکي جامعه اي که در آن همبستگي مکانيکي مسلط است و ديگري که در آن همبستگي ارگانيکي چيرگي دارد. اين دو نوع به طور مختصر بين دانشجويان علوم اجتماعي و اختصاصاً جامعه شناسي مشهور و معروف به جامعه ي مکانيکي و ارگانيکي است.
جامعه ي مکانيکي: مکانيکي بودن نوع همبستگي متوجه اصل همانندي افراد در چنين جامعه اي است. همانندي افراد در اين جامعه ناشي از دو امر مهم است. يکي منابع معرفتي واحد که موجب مي شود افراد به ارزش هاي واحدي دل بسته باشند. اين دلبستگي به ارزش واحد براي آنها احساس واحد مي آورد و در نتيجه افراد همانند مي شدند. منشأ دومي که به همانندي افراد در اين جامعه منجر مي شود اين است که تقسيم کار اجتماعي است تا فني ( توسلي، 1374: 143 ). از اين رو، افراد از هم متمايز نيستند و هر فرد همان قدر مي داند که ديگري؛ يعني همانند هستند. اما از آنجا که از نظر دورکيم تباين و اختلاف است که باعث شکوفايي مي شود ( دورکيم، 1359: 71 ) وابسته و همبسته بودن افراد همانند به دليل عدم تمايز پذيري اجتماعي را همبستگي مکانيکي مي داند. به معني ديگر اينکه فرديت در چنين جامعه اي ظهور و بروز پيدا نکرده است. دورکيم براي توصيف و تفکيک اين نوع جامعه به مقايسه ي گستره ي وجدان جمعي و نوع حقوق در اين نوع جامعه مي پردازد. از نظر دورکيم وجدان جمعي عبارت است از " مجموعه ي باورها، و احساسات مشترک در بين حد واسط اعضاي جامعه " ( آرون، 1363: 18 ). در چنين جامعه اي به قول دورکيم بدوي، به دليل اينکه وجدان جمعي بخش عظيمي از هستي فرد را در بر مي گيرد نوع حقوق نيز تنبيهي خواهد بود. بدين معني که واکنش در برابر کسي که از وجدان جمعي تخلف مي کند شديدتر خواهد بود.
جامعه ي ارگانيکي: در سير تحول تاريخي جامعه دو سرچشمه ي توليد کننده ي همانندي متزلزل مي شود. يکي اينکه مباني دريافت دانش متکثر مي شود و ديگر اينکه جامعه پيچيده مي گردد و در نتيجه افراد هر يک در حوزه اي خاص آموزش مي بينند و متخصص مي شوند. نتيجه ي اين فرايند گوناگون شدن افراد يا ناهمانندي آنهاست. يعني افراد در چنين جامعه اي از هم متمايز مي شوند يا اينکه تمايزپذيري اجتماعي پيش مي آيد. اين تمايزپذيري اجتماعي، فرديت و يا تخصص، سبب نيازمندي افرد به يکديگر در نتيجه شکوفايي استعدادها مي شود. نتيجه ي اين نوع تقسيم کار به قول دورکيم، " هم بسته ساختن و متألف نمودن " است ( همان، 1359: 75 ). اين نوع وابسته بودن افراد ناهمانند به يکديگر را دورکيم با کمک از استعاره ي زيست شناختي، همبستگي ارگانيکي يا همبستگي از راه ناهمانندي مي نامد ( آرون، 1363: 16 ). در چنين جامعه اي، گستره ي وجدان جمعي همانند جامعه ي گذشته نيست و " دايره ي عمل آن بخش از هستي که تابع وجدان جمعي است کاهش مي يابد " ( همان ). نتيجه ي کاهش گستره ي وجدان جمعي بروز نوعي عکس العمل متفاوت در برابر جرم و مجرم است که دورکيم براي آن از اصطلاح حقوق ترميمي استفاده مي کند. به نظر دورکيم، حقوق ترميمي شامل تمام قواعد حقوقي است که هدف آنها ايجاد تعاون بين افراد است، مانند حقوق اداري، تجاري و حقوق اساسي ( آرون، 1363: 23 ).
سؤال عمده اين است که چگونه جامعه ي مکانيکي به جامعه ي ارگانيکي تبديل مي شود. دورکيم با تکيه بر عامل جمعيت، تحول جامعه ي مکانيکي به ارگانيکي را توضيح مي دهد. او ابتدا نظريه ي اسپنسر يعني نظريه ي جست و جوي خوشبختي و نظريه ي کنت که بر پايه ي تمايل دروني افراد است را رد مي کند و مي گويد: " تقسيم کار، که نمودي اجتماعي است، فقط با نمود اجتماعي ديگري مي تواند تبيين شود. آن هم چيزي نيست جز ترکيبي از حجم، تراکم مادي و اخلاقي جامعه " ( همان: 25 ). دراين گزاره، حجم جامعه همان تعداد افرادي است که به اجتماعي معين تعلق دارند، يعني ميزان جمعيت. تراکم مادي، عبارت است از تعداد افراد در رابطه با سطح معين خاک يعني تراکم نسبي؛ و تراکم اخلاقي عبارت است از شدت ارتباط و مبادلات بين افراد ( همان ). بر اين اساس هر چقدر جمعيت کمتر، تراکم مادي و اخلاقي کمتر. در نتيجه تمايزپذيري کمتر و برعکس هر قدر جمعيت بيشتر، تراکم مادي و اخلاقي بيشتر و در نتيجه تمايزپذيري اجتماعي بيشتر. در اين مورد چون جمعيت بيشتر است تنازع براي بقا نيز بيشتر است. تنازع بقا افراد را رو در روي يکديگر قرار مي دهد. رو در روي يکديگر قرار گرفتن منجر به نابودي عده اي و بقاي عده اي ديگر مي شود. تمايزپذيري اجتماعي و در نتيجه تقسيم کار " راه حل مسالمت جويانه ي تنازع بقا " ( آرون، 1363: 26 ) براي بقاي بيشتر افراد است.

2- 2- خودکشي (2)

طرح نظريه ي خودکشي از طرف دورکيم نيز اثبات اين موضوع است که خودکشي امري اجتماعي است. و علت آن نيز يک امر اجتماعي است تا عوامل فرا اجتماعي. کتابي هم که دورکيم نوشته است بر همين سياق است. يعني ابتدا پس از بحث هاي مقدماتي، در بخش نخست کتاب خودکشي به عوامل فرا اجتماعي پرداخته و در بخش دوم به علل اجتماعي خودکشي و انواع آن و در بخش سوم به طرح تئوريک بحث حول محور خودکشي به مثابه پديده ي اجتماعي مي پردازد.
از نظر دورکيم خودکشي عبارت است از " هر نوع مرگي که نتيجه ي مستقيم و يا غيرمستقيم کردار مثبت يا منفي خود قرباني است که مي دانسته است که مي بايست چنان نتيجه اي به بار آورد " ( دورکيم، 1378: 6 ). در بحث از عوامل فرا اجتماعي، دورکيم چهار عامل را مورد بررسي قرار مي دهد يکي خودکشي و حالت هاي روان پريشي. ديگري خودکشي و حالت هاي روان شناختي طبيعي. سوم خودکشي و عوامل طبيعي و چهارم خودکشي و تقليد مي باشد.
در بحث از خودکشي و حالت هاي روان پريشي، دورکيم ابتدا به طرح اين نظريه مي پردازد که تعداد نسبتاً بيشماري از جنون شناسان مدافع اين نظريه اند که بين ديوانگي و خودکشي رابطه وجود دارد، از جمله اسکيرول که معتقد است " در خودکشي تمام خصوصيات ديوانگي ديده مي شود. شخص در حالت هذيان است و گويي سعي در از بين بردن خود دارد و کساني که خودکشي مي کنند از نظر رواني بيمار هستند " ( همان، 32 ). در بررسي موضوع، دورکيم خودکشي را در ارتباط با جنون تک ساحتي (3)، خودکشي و انواع جنون، خودکشي ميان فرقه هاي مذهبي و خودکشي و الکليسم پرداخته و در يک نتيجه گيري نهايي اظهار مي دارد که " هيچ نوع حالت روان پريشي وجود ندارد که ارتباط منظم و قطعي با خودکشي داشته باشد " ( همان: 56 ).
در بحث از خودکشي و حالت هاي روان شناختي طبيعي، بحث خودکشي و نژاد از جمله مواردي است که دورکيم بدان مي پردازد. دورکيم معتقد است که اگر ما اين فرض را بپذيريم که بين نژاد و خودکشي رابطه وجود دارد، به طور ضمني ارثي بودن آن را قبول کرده ايم ( همان: 75 ). ارثي بودن نيز به معناي انتقال خودکشي از نسلي به نسل ديگر است. در اينجا دورکيم از طريق بررسي آماري خودکشي گروه هاي نژادي کشورهاي اروپايي و خودکشي و سن در کشورهايي مانند فرانسه، آلمان، ايتاليا و دانمارک به اين نتيجه مي رسد که بين خودکشي و نژاد ارتباط وجود ندارد ( همان: 88 ).
در بررسي رابطه ي بين خودکشي و محيط طبيعي و يا محيط جغرافيايي، دورکيم با وسواس زياد ميزان خودکشي در کشورهاي اروپايي بر حسب فصول مختلف، ماه هاي سال، ساعات روز و حتي مناطق جغرافيايي را مورد بررسي قرار مي دهد و بيان مي دارد که تحليل جغرافيايي خودکشي بر اساس محل انتشار آنها مؤيد رابطه بين خودکشي و محيط طبيعي آنها نيست ( آرون، 1363: 32 ). اگر هم در بعضي فصول ميزان خودکشي بالا است مانند آن چيزي که از ژانويه تا ژوئيه اتفاق افتاده به دليل تأثير مخرب گرما نيست، " بلکه تراکم و فشردگي زندگي اجتماعي است " که موجب بالا رفتن ميزان خودکشي شده است ( دورکيم، 1378: 115 ).
تقليد آخرين عامل فرا اجتماعي است که دورکيم به بررسي رابطه ي آن با خودکشي مي پردازد تعريف و روشن کردن واژه ي تقليد اولين کسي است که دورکيم انجام مي دهد. به نظر او تقليد به سه معنا مورد استفاده قرار مي گيرد.

1- در حالت اول، تقليد براي توضيح عکس العمل يک گروه واحد نسبت به يک علت مشابه است. اين نوع تقليد را مي توان در تجمع پر غوغاي شهرهاي بزرگ و در صحنه هاي بزرگ انقلاب ها مي توان ديد در چنين حالتي " هر کس از همه و همگان از هر کس تقليد مي کند ".
2- معني دوم تقليد وقتي است که فرد به دليل هماهنگي با جامعه اي که به آن تعلق دارد از مد و عادات و رسوم جامعه پيروي مي کند.
3- معني سوم تقليد يعني بازتوليد عملي که در حضور شخص صورت گرفته است، مانند خميازه کشيده و سرفه کردن ( همان: 119 ).

بر اساس نظر دورکيم، تقليد در محيط کوچک مي تواند به تکرار يک عمل و يا يک فکر منجر شود و به دليل همين محدوديت در شعاع عمل و کم دوام بودن هرگز نمي تواند ميزان اجتماعي خودکشي را تحت تأثير قرار دهد. دورکيم اگر چه از واژه ي سرايت نيز استفاده مي کند و مي گويد که " هيچ واقعيتي به اندازه ي خودکشي از طريق سرايت قابل انتقال نيست، با اين حال ما مشاهده کرديم که اين پديده ي مسري هيچ اثر و نتيجه ي اجتماعي ندارد " ( همان: 144- 141 ).
دورکيم پس از آنکه نشان داد دلايل خودکشي عوامل فرا اجتماعي نيستند. اظهار مي دارد که پديده اي که به زعم او ماهيتاً اجتماعي است، وابسته به دلايل اجتماعي است. در اين مرحله دورکيم ميزان خودکشي را با عواملي چون سن، جنس، خانواده ، نظام سياسي و مذهب مورد مطالعه قرار داده و به اين سه گزاره کلي دسترسي پيدا کرد.

1- خودکشي در جهت عکس ميزان يکپارچگي اجتماع مذهبي تغيير مي کند.
2- خودکشي در جهت عکس ميزان يکپارچگي اجتماعي خانوادگي تغيير مي کند.
3- خودکشي در جهت عکس ميزان يکپارچگي اجتماعي نظام سياسي تغيير مي يابد.
به عقيده ي دورکيم اگر خانواده، نظام سياسي و مذهب بر خودکشي اثر دارند به دليل ويژگي هاي اختصاصي آنها نيست، بلکه به دليل ويژگي اي است که فصل مشترک آنهاست. به همين دليل دورکيم به اصل کلي تري دسترسي پيدا مي کند که " ميزان خودکشي در جهت عکس ميزان يکپارچگي گروه هاي اجتماعي، که فرد جزيي از آنست، تغيير مي کند " ( همان: 240 ). بر اساس اين اصل کلي دورکيم سه نوع خودکشي را از هم تفکيک مي نمايد.
1- خودکشي خودپرستانه ناشي از کم شدن ميزان همبستگي
2- خودکشي دگردوستانه ناشي از زيادشدن ميزان همبستگي
3- خودکشي بي هنجاري ناشي از نابساماني اجتماعي

2- 3- دين

نظريه اي که دورکيم در مورد دين ارائه مي دهد، همانند دو نظريه ي قبلي براي اثبات اين مدعاست که مذهب همانند ساير پديده هاي اجتماعي منشأ اجتماعي دارد تا علل ديگر. به نظر دورکيم " تصورات ديني تصوراتي جمعي اند بيانگر واقعيت جمعي؛ مناسک ديني شيوه هاي عملي هستند که فقط در درون گروه هاي گردهم آمده پيدا مي شوند " ( دورکيم، 1383: 13 ). کتاب صور بنياني حيات ديني معطوف به اثبات اجتماعي بودن منشأ دين است. اين کتاب از سه بخش عمده تشکيل شده است در بخش نخست که با عنوان کتاب اول از آن نام مي برد، به طرح مسايل مقدماتي به ويژه طرح دو نظريه ي آنيميسم و طبيعت پرستي مي پردازد. بخش (کتاب) دوم کتاب صور بنياني حيات ديني به بررسي توتميسم و در بخش پاياني يا کتاب سوم به بررسي مناسک مي پردازد. هدف اين نوشتار بازگو کردن همه ي کتاب نيست. بلکه متناسب با اين نوشته به مطالب آن اشاره خواهد شد. به همين منظور ابتدا دو نظريه ي آنيميسم و طبيعت گرايي را که در زمان او رايج بوده مورد بررسي قرار مي دهيم و سپس نظريه ي دورکيم را ذکر مي کنيم.

آنيميسم (4)

اين نظريه به روح پرستي نيز معروف است. روح در اينجا به معناي نيروي مرموزي است که مشترک بين جمادات، حيوانات و انسان و متفاوت از جسم و جان است. لوي برول مي گويد: اين روح با تصور و اعتقادي که ما از روح داريم، جدا است ( شريعتي، 1359: 61 ). دورکيم در اين مورد مي گويد " روان، روح نيست روان، با تن يا کالبدي همراه است که از آن جز به طور استثنايي خارج نمي شود. و مادام که همين است و چيزي بيش از اين نيست. هيچ کس در جهان به پرستش آن برنمي خيزد. روح برعکس اگر چه به طور معمول جايگاه معيني دارد، مي تواند هرگاه بخواهد از آن دور شود و انسان نمي تواند با وي تماسي برقرار کند مگر با رعايت آداب و مناسکي خاص " ( دورکيم، 1383: 69 ). در مکتوبات فارسي بعضي مواقع دو کلمه ي جان و روح را مترادف مي گيرند، ولي در اينجا روح نيروي مرموز، جزء سومي است که بدويان بدان اعتقاد دارند. بدين جهت انسان معتقد به آنيميسم مسايل خود را بر اساس آن باورها و خواب ديدن ها که منشأ رواني و فردي دارد توجيه مي کند علاوه بر اين، اعتقاد به تناسخ به اين معني که روح بعد از مرگ باقي مي ماند و به انسان يا حيوان ديگر منتقل مي شود تأييد ديگري بر رويکرد رواني اين نظريه است. دورکيم معتقد است که بنيان اين نظريه روان شناختي است و ارواح و خدايان چيزي جز صورت تعالي يافته ي روان نيستند که آن هم در عالم خواب به ذهن افراد هجوم آورده است. اين نظريه درباره ي دين هيچ گونه بنيادي در واقعيت ندارد ( همان: 94 ) و نمي تواند پديده ي دين را توضيح دهد.

طبيعت گرايي (5)

دورکيم اظهار مي دارد که نظريه ي جان پرستي اين را نشان داد که بيانگر هيچ واقعيت آزموني نيست در حالي که طبيعت پرستي اينگونه نيست، بلکه همان طور که ماکس مولر اشاره کرده است " هيچ چيز در ايمان ما نمي تواند باشد که پيش از آن به حس درنيافته باشيم " ( همان: 100 ). يعني اينکه ايمان خواب و خيال نيست، بلکه دستگاهي از انديشه است که ريشه در واقعيت دارد. بر اساس اين ديدگاه انسان در زندگي خود با مظاهر و پديده هاي مختلف طبيعي رو به رو بوده است. مانند رعد، برق و ديگر پديده هاي طبيعي که هر کدام مي توانست انسان را نابود کند و يا از بين ببرد. بشر به دليل جهل و عدم آگاهي از علت حادثه آن را به خدايان نسبت مي داد، مانند خداي باران، خداي طوفان و غيره اين تفسير کنت از اين نظريه است. تفسير ديگري نيز در اين باره از اسپنسر وجود دارد که بر اساس آن انسان هاي اوليه از طريق خواب ديدن به جدايي امر جان و بدن واقف شد و سپس داشتن جان را به همه ي اشيا از جمله دريا، خورشيد، طوفان نيز تعميم داد. امر تعميم جان به اين منجر شد " که در موقع گرفتاري ها وقتي با اين نيروهاي طبيعي رو به رو مي شد، همچنان که اگر با يک انسان قدرتمند رو به رو مي شد براي آن هديه مي برد، نذر مي کرد، مثلاً تملق مي کرد و از اين جور کارها. در اينجا نيز شروع کردند همين کارها را انجام دادن يعني پرستش " ( مطهري، 1362: 87 ). دورکيم براي رد اين نظريه از زبان شناسي کمک مي گيرد و مي گويد نقش زبان فقط اين نيست که پوشش خارجي انديشه است يا اينکه ما به کمک آن انديشه ي خود را بيان مي کنيم بلکه، برعکس، زبان بر چگونگي ساخته ي شدن انديشه ي ما دخالت دارد ( دورکيم، 1383: 103 ).
بنابراين جهان مادي همان طور که ما احساس مي کنيم نمودار نمي شود، بلکه زبان جهان تازه اي را به وجود مي آورد که خود مانع درک واقعي جهان مادي مي شود ( همان: 106 ). به همين دليل است که اين مکتب هم درباره ي دين تصوير وهم آلود مي سازد زيرا معتقد است که دين چيزي نيست به جز استعاره هاي عظيم که هيچ گونه ارزش عيني ندارد " ( همان: 111 ).
دورکيم براي اثبات حرف خود يکي از بدوي ترين مذاهب يعني توتميسم را در قبايل استراليا مورد مطالعه قرار داد تا نشان دهد منشأ احساس هاي ديني توتم است که خود توتم تجلي روح جمعي و مشترک قبيله است.
بر اساس نظريه ي توتم پرستي در جوامع ابتدايي هر کلاني براي خود توتمي داشته است. توتم ممکن است گياه يا جانور باشد، ولي بيشتر جانور است ( همان: 139 ). افراد قبيله توتم را مقدس شمرده و مورد احترام قرار مي دهند برايش هديه مي برند تا جايي که اين قبايل توتم را که جد اعلاي آنان است خالق خود نيز مي دانسته اند. انجام اين دسته اعمال توسط اعضاي قبيله به مثابه ي پرستش روح جمعي قبيله است. به عبارت ديگر پرستش ديني يعني پرستش قومي و اجتماعي و آن چيزي که اينجا اصالت و تقدم دارد وجدان جمعي کلان است که در قالب توتم هاي گوناگون يا خدايان گوناگون خود را نشان مي دهد. دورکيم از اين مقدمات نتايج ديگري نيز مي گيرد که همه در جهت اثبات نظريه ي رويکرد اصالت الجمعي خودش است. يعني نوعي از رويکرد معرفت شناختي را به عنوان نتيجه ي اين رويکرد اعلام مي دارد که منشأ مقولاتي همانند زمان، مکان، نيرو، تناقض و بسياي از مفاهيم ديگر داراي خاستگاه اجتماعي هستند ( همان: 17- 15 ). اما نکته اي اينجا محل بحث است اين است که آيا توتم پرستي منشأ واحد احساس ديني است يا نه؟
بر اساس اين تبيين دورکيمي از آنجا که هر قبيله توتمي مخصوص به خود دارد اعتقادات هر يک مختص به خودش است و اين امر سبب تفکيک بين قبايل و استقلال آنها از يکديگر مي شود. از اين رو بر اين اساس نبايد احساس مشترک بين قبايل وجود داشته باشد. در حالي که به نظر شريعتي، دورکيم ميگويد " بعضي از جامعه شناسان خيال مي کنند که انتقال مذهب از يک جامعه يا قوم، به جامعه يا قوم ديگر، مخصوص تمدن تکامل يافته ي انساني و ويژه ي اديان بزرگ است. در صورتي که امثال اسپنسر، مولر و تايلور- هم در استراليا و هم در آمريکاي شمالي- نشان داده اند که چگونه مذهب و عقايد مذهبي از يک قبيله وارد قبيله ي ديگر شده و افراد قبيله ي ديگر، عقايد مذهبي آن قبيله را در اثر تماس يا شناخت پذيرفته اند " ( شريعتي، 1359: 68 ). با بيان اين مطلب، يعني اذعان به وجود عناصر مشترک ديني در قبايل و جوامع مختلف، دورکيم نظريه اول خود را که توتم پرستي را منشأ واحد براي همه ي اديان مي دانسته است، نقض کرده است. به علاوه اين امر نشان مي دهد گر چه ممکن است در قبايل بدوي احساس مذهبي و توتم پرستي با هم مخلوط و يکي شده باشد، ولي در هر حال اين دو احساس يکي نيست و ما نمي توانيم تمام اعتقادات و باورهاي انساني را که تحت عنوان مذهب مي آيد. با توتم تحليل و تبيين کنيم ( همان ).

پي‌نوشت‌ها:

1. Methodology
2. Suicide
3. جنون تک ساحتي نوعي بيماري است که در آن وجدان مجنون در تمام جنبه ها جز يک جنبه ي سالم است ( دورکيم، 1378: 24 ).
4. Animism.
5. Naturism.

منبع مقاله:
جمشيديها، غلامرضا، (1387)، پيدايش نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.



 

 

نسخه چاپی