جامعه شناسي ماکس وبر
جامعه شناسي ماکس وبر

 

نويسنده: دکتر غلامرضا جمشيديها




 

وبر در خانواده اي به دنيا آمد که پدر خانواده حقوقدان و مادر زني بسيار با فرهنگ و مذهبي بود. زندگي نامه نويسان در شرح زندگي وبر آورده اند که در سال 1883 م در دانشکده ي حقوق ثبت نام کرد. به علاوه به طور همزمان به تحصيل در تاريخ، اقتصاد، فلسفه و الهيات پرداخت. جهت گيري دو گانه ي اوليه ي وبر به حقوق از يک طرف و تاريخ، اقتصاد، فلسفه ي و الهيات از طرف ديگر بر سراسر زندگي علمي او سايه افکنده است. از ميان اين حوزه هاي درسي که مورد علاقه ي وبر بوده است، تاريخ بيشتر از همه مورد توجه او بود. و تا آخر عمر آن را رها نکرد. به طور مثال در سال 1889 م وبر موفق به دريافت درجه ي دکتري حقوق شد، ولي موضوع رساله ي دکتري حقوق خود را در باره ي " تاريخ بنگاه هاي تجاري در قرون وسطي " نوشت. او پس از تاريخ به اقتصاد توجه مي کند. بدين لحاظ پس از بازگشت از کنگره ي علوم اجتماعي که در آمريکا برگزار شده بود، بخش نخست "اخلاق پروتستاني و روحيه ي سرمايه داري " را نوشت. از اين مرحله به بعد موضوع هاي ذهني او تاريخ و اقتصاد است در دهه ي دوم قرن بيستم مباحث روش شناسي را مطرح کرد. تاريخ اقتصاد عمومي هم که آخرين نوشته ي اوست نشان دهنده ي گذر ذهني وبر از حقوق به تاريخ و وفادار ماندن به آن تا پايان عمر است ( آرون، 1363 : 288- 286 ).
مباحثي که وبر در روش شناسي مطرح کرد موضوعي است که از گذشته مطرح شده و تا زمان وبر ادامه يافته است. در واقع پس از رنسانس، تغيير و تحولاتي که در شيوه ي نگرش و نحوه ي تبيين مسايل رخ داد، سبب شد که علوم طبيعي رشد کند و روش آن به عنوان الگو و تنها روش مقبول مورد تأييد انديشمندان قرار بگيرد، به طوري که عده اي از صاحب نظران براي تبيين مسايل روان شناسي حتي به کارگيري اصول علم مکانيک را پيشنهاد مي کردند. در مقابل اين طرز تفکر، جريان ديگري نيز وجود داشت که معتقد به تفکيک روح و ماده بود و اعلام مي داشت که پديده هاي انساني قابل تقليل به پديده هاي طبيعي نيستند و امکان پذير نيست که مسايل علوم انساني را با اصول علومي همچون مکانيک توجيه کنيم. در اين باره، از قرن هفدهم تا نوزدهم، طبقه بندي هاي گوناگوني در علم از طرف افرادي مانند آمپر، ويکو، کنت و اسپنسر صورت گرفت که همگي حکايت از گرايش عمومي به استقلال علوم انساني ( که با نام هاي مختلف چون علوم روحي، اخلاقي، و فرهنگ از آن نام برده مي شد ) داشت ( فروند، 1362: 67- 16 ).
اين مجادله در اواخر قرن نوزدهم در آلمان از شدت وحدت خاصي برخودار بود. هدف عمده از اين مجادله اين بود که در نهايت آيا بايد علوم انساني را همچون علوم طبيعت در نظر گرفت يا اينکه بايد اين علوم را مستقل شمرد. در اين ميان حادثه اي رخ نمود و آن اختلاف ميان انديشمندان معتقد به استقلال علوم انساني بود. در يک طرف اين اختلاف ديلتاي (1) قرار داشت که معتقد به طبقه بندي بر اساس تفاوت موضوع بود. او اظهار مي داشت که واقعيت به دو بخش مختلف تقسيم مي شود يکي طبيعت و ديگري روح يا تاريخ، طرف ديگر اين اختلاف ويندلباند (2) و ريکرت (3) قرار داشتند که معتقد بودند واقعيت قابل تقسيم شدن نيست و علوم را بايد بر اساس روش طبقه بندي کرد. بدين سان دو نوع روش را از هم باز شناختند روش تعميمي و روش تفريدي. ويندلباند روش تعميمي را خاص علوم قانون شناختي و روش تفريدي را خاص علوم پندار انگاري دانست. در مقابل ريکرت روش تعميمي را خاص علوم طبيعي و روش تفريدي را خاص علوم فرهنگ قلمداد کرد ( فروند، 1362: 44 جامعه شناسي وبر ). در چنين فضايي بود که وبر به طرح ديدگاه خود در حوزه ي روش و در جامعه شناسي پرداخت.

1- روش شناسي (4) وبر

فضاي علمي که منجر به تغيير حوزه ي جامعه شناسي از اصالت الجمعي دورکيمي به تفهمي وبري گرديد، حول دو مفهوم کليدي اين فصل، يعني جامعه و فرد متمرکز است. در جامعه شناسي دورکيمي فرد به هيچ تقليل داده شده بود، ولي در جامعه شناسي وبري، فرد جايگاه از دست داده ي خود در تحليل را به دست آورد. اين توجه به فرد در روش وبر و تعريف او از جامعه شناسي و حتي نوعي تحليل او از مسايل، آثار زيادي بر جاي گذاشت، به طوري که جامعه شناسي وبري فضاي کاملاً متفاوت از جامعه شناسي دورکيمي را به روي علاقه مندان اين رشته باز گشود.
اهميت فرد در دستگاه تحليلي وبر موجب طرح موضوع هايي مانند ارجاع به ارزش ها، نمونه ي آرماني و بي نظري ارزش شناختي شد. وبر در روش شناسي خود ابتدا دو رويکرد را که در زمان او مطرح بوده است مورد انتقاد قرار داد. رويکرد اول مربوط به کساني است که علاقه مند بودند حقايق اجتماعي را به عدد تقليل دهند و همه چيز از جمله پديدارهاي جامعه شناختي را به زبان عدد و رقم بيان کنند. وبر در پاسخ به آنها اظهار مي دارد: " اين که ادعا مي شود دقت مفهومي منحصراً از راه دقت عددي به دست مي آيد، صحيح نيست، زيرا ممکن است همين دقت از راه تفکر انتقادي، تعقل منطقي، صحت مشاهدات، يا از تيزبيني شهودي به دست آمده باشد " ( فروند، 1362: 48 جامعه شناسي وبر ). رويکرد دوم مربوط به کساني بود که مي خواستند جامعه شناسي را بر مبناي شهود بنا نهند، خواه در معناي همدلي و يا در معناي تجربه ي زيست شده. او مي گويد " تجربه ي زيست شده امري شخصي، انتقال ناپذير و کنترل نشدني است و به دليل و برهان نيز تن نمي دهد. تجربه ي زيست شده جلوه ي زيبايي شناختي واقعيت است، نه علمي آن " ( همان: 51 ). تجربه ي زيست شده به دليل شخصي بودن براي همه معتبر نيست و چون براي همه معتبر نيست، ارزش علمي نيز ندارد. پس از اين است که وبر به طرح ديدگاه خود در مورد روش تعميمي و تفريدي مي پردازد. و اظهار مي دارد که روش تعميمي و تفريدي به خودي خود مفيد فايده نخواهند بود. اين غلط است که ما هر يک از اين روش ها را خاص دسته اي از علوم دانسته و يا علمي را الگوي علم ديگر بدانيم. چرا که هر علم به موجب اصول ويژه ي خود مستقل است و گذشته از اينها واقعيت چيزي محدود نيست که محصور ما شود، بلکه اصل مهم محقق است که در اين مجموعه ي بيکران دست به انتخاب موضوعي خاص مي زند و در راه رسيدن به اهداف خود به شرط مفيد فايده بودن هر يک از اين روش ها از آنها استفاده مي کند. در هر حال روش هر چه باشد نمي تواند تمام واقعيت را يک جا تحت پوشش خود قرار دهد. روش تعميمي برخي از جنبه هاي واقعيت را قابل انصراف دانسته و از تمام مواردي که با عنوان يک قاعده و قانون کلي در نيايد و به عبارتي ديگر از تمامي مواردي که تصادفي و يا ممکن الوقوع است صرف نظر مي کند. در روش تفريدي هم شخص محقق دست به گزينش و انتخاب موضوع مي زند. اساس بحث اين است که به عقيده ي وبر روش يک فن است و تابع قانون کارايي ( همان: 46 ). يعني هر محققي مي تواند متناسب با تحقيق خود از هر روشي استفاده کند آنچه از روش مهم تر است محقق و ارزش هاي اوست. در اينجا وبر براي توضيح ديدگاه خود مفهوم ارجاع به ارزش ها را مطرح مي کند.
وبر تلاش مي کند نشان دهد که مفهوم ارجاع به ارزش ها مباني ارزشي ندارد. البته اين تلاشي بيهوده است آنچه مهم است کارکردي است که ارزش هاي يک فرد براي او دارد و آن محدود کردن شناخت عيني است. به نظر وبر ارجاع به ارزش ها " بعد ذهني است که يک شناخت عيني محدود را ممکن مي سازد " ( همان: 60 ). ژولين فروند در يک تحليل و جمع بندي نهايي کارکردهاي ارجاع به ارزش ها را براي محقق بدين شکل مطرح مي کند:

1- محقق را در انتخاب موضوع تحقيق راهنمايي مي کند، بدين معنا که اجازه مي دهد موضوعي را از واقعيت بي تعين جدا کند.
2- پس از انتخاب موضوع، محقق را در تفکيک جنبه هاي اصلي از جنبه هاي فرعي راهنمايي مي کند، يعني با فرا گذشتن از جزئيات، عناصر و اسناد بي پايان، فرديت تاريخي يا يگانگي موضوع را تعيين مي کند.
3- به علاوه دليل، برقرار کردن ارتباط ميان عناصر گوناگون و معنايي که به آنها داده مي شود، است.
4. همچنين تعيين مي کند که کدام روابط علّي بايد جست و جو شوند و اين روابط تا کجا بايد پي گيري گردند.
5- سرانجام ارجاع به ارزش ها چون يک ارزيابي نيست و تفکري دقيق و روشن را ايجاب مي کند، تا بتوان درستي قضايا را مورد رسيدگي و بازبيني قرار داد، بنابراين آنچه را تجربه شده يا به گونه ي مبهمي احساس شده است کنار مي نهد ( همان: 62 ).

هر فرد محقق سعي مي کند از ديدگاه خود و با توجه به ارزش هاي خود يک عمل يا يک پديده و حتي معناي عناصر گوناگون را تفسير کند. وبر در اينجا براي آنکه تفسير مورد نظر خود را از شکل هاي ديگر تفسير مشخص کند، سه نوع تفسير را از هم تفکيک مي نمايد. يکي تفسيري که او آن را لغت شناسي مي نامد: اين تفسير مبتني بر فهم معاني کلمات و نقد اسناد است. تفسير نوع دوم تفسيري است که وبر آن را تفسير ارزش شناختي مي نامد. همان طور که از نام آن برمي آيد کار اين تفسير ارزيابي موضوع و صدور حکم درباره ي آن است. ممکن است اين حکم مثبت يا منفي باشد. نوع سوم تفسير وجود دارد که وبر آن را تفسير عقلاني مي نامد. اين تفسير که مورد توجه وبر است به محقق کمک مي کند تا معني و علل انجام يک عمل يا يک واقعه ي تاريخي را با توجه به ارزش هاي گروه يا ارزش هاي زمان تحليل کند. به نظر وبر هدف اين تحليل اين است که از " راه عليت يا تفهم، روابط معنادار ميان پديده يا عناصر يک پديده را به ما بفهماند " ( همان: 63 ). همان طور که خواننده ي محترم توجه مي کند تفسير عقلاني يا علي و ارتباطي رابطه ي نزديک با مفهوم " تفهم " دارد. وبر در نظريه هاي خود دو نوع تفهم را از يکديگر تفکيک مي کند. يکي " تفهم بالفعل " که از راه حواس پنجگانه براي ما حاصل مي شود، مانند فهم کلماتي که مي خوانيم يا فهم حالت خشم آلود يا شادي آفرين شخص از روي چهره. ديگري " تفهم تبييني " است. اين تفهم مستلزم آن است که محقق، انگيزه ها و اهداف عملي را بداند تا بر اساس آنها به تبيين يک عمل بپردازد. به عقيده ي وبر قبل از آنکه محقق دست به تفهم و تفسير رابطه اي معين بزند لازم است حتي الامکان به وسيله ي روش هاي متداول وارسي شود و زماني تفهم داراي اعتبار علمي است که به وسيله ي تفسير علّي تأييد گردد ( فروند، 1362: 112 آرا و نظريه ها ).
از مفاهيم ديگر در روش شناسي وبر مفهوم تيپ ايده آل (5) است. زمينه و علت طرح نوع ايده ال در روش شناسي وبر از آنجا ناشي مي شود که به زعم او کلمات، واژگان، و يا مفاهيمي که در حوزه ي علوم طبيعي به کار مي رود داراي معناي صريح و روشن اند و به عبارتي ديگر واژگان به کار گرفته شده دقت معنايي لازم را دارند، به طوري که از يک واژه معاني متفاوت فهميده نمي شود. در حالي که در حوزه ي علوم انساني وضع بدين شکل نيست. چرا که به عقيده ي وبر، مفاهيم همچون ظرف هايي هستند که محتواي آنها بر حسب مقاطع مختلف زماني و ديدگاه هاي مختلف فرق مي کند ( فروند، 1362: 66 جامعه شناسي ). بنابراين وقتي معني يک لفظ در گذر زمان متغير و يا داراي معاني متعدد است، يا دقت معنايي لازم را ندارد، از استفاده کننده ي واژگان علوم انساني خواسته مي شود که معين کند کدامين معناي اين واژه مورد نظر شماست. براي مثال، کلمه ي فرهنگ داراي معاني بسيار است. اگر بگوييم فرهنگ روبناست، بايد معين کنيم از منظر کدامين مکتب اين چنين معنايي را به فرهنگ نسبت مي دهيم و يا برعکس، اگر گوينده اي يا نويسنده اي فرهنگ را زيربنا بداند، بايد معين کند که از کدام زوايه به موضوع نگريسته است. همچنين است مفاهيم بسيار ديگر، مانند مسيحيت، اسلام، مارکسيسم و... . اينها همه مفاهيم عام و الفاظ مشترک اند که هر کس ممکن است مورد استفاده قرار دهد، ولي بر استفاده ي کننده است که وقتي از لفظ مسيحيت استفاده مي کند، معين کند کدام مسيحيت مثلاً مسيحيت قرون وسطي يا مدرن، ارتدکس، کاتوليک يا پروتستان و الي آخر. وبر براي جلوگيري از تداخل معاني الفاظ و يا ابهام زدايي از مفاهيم و روشن کردن معاني آنها، تيپ ايده آل را در روش شناسي خود ابداع کرده است. در ساختن تيپ ايده آل، برخي از صفات و مشخصات را برجسته و بزرگ مي کنيم و سپس بر اساس اين دسته از صفات، واقعيات را مورد تحقيق و تدقيق قرار مي دهيم. وبر خود در اين مورد مي گويد: " يک نمونه ي آرماني، با تشديد يک سويه ي يک يا چند ديدگاه و با به هم پيوستن تعدادي از پديده هاي مجزا پراکنده و تودار، که گاهي فراوان مي يابيم، گاهي کمياب، و جا به جا هيچ، که برحسب ديدگاه هاي يک سويه ي پيشين انتخاب مرتب شده اند. براي ساختن يک تابلوي فکري همگن به دست مي آيد " ( همان: 67 ).
بنا بر مطالب بيان شده مي توان اظهار کرد که مي توانيم يک بار بر اساس مفاهيم يک عقيده، نوع ايده آل بسازيم، آن طور که بنيانگذاران يک عقيده يا آرمان بيان کرده اند، همچنين مي توانيم با ارجاع به ارزش هاي خودمان با ارجاع به ارزش هاي زمان، نمونه هاي مختلف تيپ ايده آل بسازيم. تيپ ايده آل که بدين شکل ساخته مي شود نقش دوگانه اي را در سطح تحقيق و گزارش ايفا مي کند. در سطح تحقيق با فراهم آوردن تابلويي از صفات ويژه امکان مقايسه ي واقعيت با تيپ ايده آل فراهم مي آيد و در سطح گزارش کمک مي کند که گزارش به بيان صريح و روشن ارائه شود و خالي از ابهام باشد ( همان: 76 ).
بي نظري ارزش شناختي آخرين مطلب روش شناسي وبر است. در اين مورد توصيه هايي مي کند که بيشتر به سخنان يک معلم اخلاق مي ماند. به طور کلي وبر معتقد است بايد بين عقايد شخصي و يافته هاي علمي تمايز قايل شد و عقايد شخصي را در امور تحقيقي و آموزشي دخالت نداد. او در بحث از بي نظري ارزش شناختي دو سطح را از هم متمايز مي کند. سطح تربيت و سطح تحقيق. در سطح تربيت استاد بايد وظيفه ي تربيتي اش را خوب انجام دهد، يادداشت هاي شخصي اش را به رخ ديگران نکشد، دانشجويان را به سکوت دعوت نکند و از طرح مسايلي که حکام وقت تحريض و تشويق مي نمايند خودداري کند. در سطح تحقيق، او معتقد است بايد ميان علم و اعتقاد تميز قايل شد و اگر چنين نکنيم به زعم وبر " نسبت به روح علم مرتکب يک گناه مي شويم " ( همان: 91 ).

2- جامعه و جامعه شناسي

همان طور که در ابتداي بحث وبر مطرح شد، چرخش نظري در انديشه ي وبر و توجه به فرد فضاي خاصي از جامعه شناسي را به تصوير کشيد که با جامعه شناسي اثباتي متفاوت است. اين تغيير فضا ناشي از اهميت به فرد در تحليل بود که در بحث از روش شناسي وبر آثار آن مشاهده شد. در جامعه شناسي وبر که مشهور و معروف به جامعه شناسي تفهمي است، نيز فرد نقش پايه را به عهده دارد. ژولين فروند به نقل از وبر مي نويسد: " جامعه شناسي تفهمي، فرد و رفتارش را چونان واحد پايه در نظر مي گيرد، حتي اگر اين مقايسه ي خالي از وجه را بر من خرده نگيرند، مي گويم چونان " اتم " خود ملاحظه مي کند " ( همان: 121 ). همين جا وبر براي اينکه " فرد " ي را که او از آن صحبت مي کند با " فردي " که در روان شناسي از آن بحث مي شود، يکي تلقي نشود مي گويد: ممکن فرد را چون مجتمعي از فرايندهاي رواني، شيميايي ملاحظه کنيم، ولي جامعه شناس از آن جهت فرد را مورد ملاحظه قرار مي دهد که حاصل رفتار معنادار است. بنابراين از نظر وبر، جامعه، هويتي مستقل از فرد ندارد، بلکه مرکز انديشه ي وبر در مورد جامعه، " رفتار معنادار " فرد است. از نظر او رفتار معنادار يا کردار اجتماعي، " کرداري است که بر حسب معناي مورد نظر کارگزار يا کارگزاران به رفتار ديگري برمي گردد تا به گسترش آن جهت بدهد " ( همان: 111 ). يعني اگر از کارگزاري عملي سر بزند، طرف مقابل آن عمل را درک کند و عکس العمل نشان بدهد، به آن رفتار يا کردار اجتماعي مي گويند. البته همه ي رفتارهاي اجتماعي نزد وبر اهميتي يکسان ندارند. از اين رو او چهار نوع رفتار را از هم تفکيک مي کند: رفتار عقلاني معطوف به هدف، رفتار عقلاني معطوف به ارزش، رفتار عاطفي و رفتار سنتي ( همان: 113 ). معياري که بر اساس آن اين چهار نوع رفتار از هم باز شناخته شده اند، تناسبي است که بايد بين وسيله- هدف باشد که هر رفتاري متوجه آن است. در رفتار سنتي توجه به تناسب هدف و وسيله اصلاً محل بحث نيست، چرا که انجام رفتار سنتي مبتني بر اطاعت ناآگاهانه از سنن اجتماعي است. رفتار عاطفي از جهتي همانند رفتار سنتي است و از جهتي با آن تفاوت دارد. از جهت عدم توجه کارگزار به تناسب بين وسيله- هدف، همانند رفتار سنتي است، ولي از جهت اينکه در حيطه ي تبيين روان شناسي قرار مي گيرد با آن تفاوت دارد. در رفتار عقلاني معطوف به ارزش، به دليل ارزشمندي هدف فرد چندان به تناسب وسيله- هدف توجه نمي کند و خود را در اختيار هدف قرار مي دهد، مانند رفتارهاي ديني و سياسي. فقط در رفتار عقلاني معطوف به هدف است که تناسب وسيله- هدف رعايت مي شود حتي پيامدهاي آن رفتار نيز برآورد مي شود ( همان: 115 ).
اکنون که محرز گرديد مرکز انديشه ي وبر در مورد جامعه، رفتار يا کردار اجتماعي است، پس جامعه شناسي هم علمي است که اين رفتار را مطالعه مي کند. وبر خود اين چنين علم جامعه شناسي را تعريف مي کند: " ما علمي را جامعه شناسي مي ناميم که مي خواهد از راه تفسير به فهم کردار اجتماعي نايل آمده، و سپس به شيوه ي علّي چگونگي گسترش و آثار مترتب بر اين کردار را تبيين کند " ( همان: 101 ).
نوآوري هاي ماکس وبر در زمينه ي روش شناسي و جامعه شناسي به همين جا پايان نمي يابد، بلکه آثاري از خود در حوزه هاي تخصصي مانند جامعه شناسي اقتصادي، جامعه شناسي ديني، جامعه شناسي سياسي، جامعه شناسي حقوقي و جامعه شناسي هنر و فن به جاي گذاشته و سبب طرح مسايل نو و جديد شده است. از بين اين مجموعه ي حوزه هاي تخصصي به نظريه ي او درباره ي رابطه ي پروتستانيسم و سرمايه داري که جزء حوزه ي تخصصي جامعه شناسي دين است اشاره مي کنيم و با آن به بحث خاتمه مي دهيم.

3- پروتستانيسم و سرمايه داري

تنها تفسيري که درباره ي نظام سرمايه داري و سرانجام آن در زمان وبر وجود داشت، تفسيري بود که مارکس مطرح کرده بود. در يک تحليل نهايي، مارکس اقتصاد را پايه و اساس تحولات اجتماعي قلمداد کرد: از نظر او فرهنگ امر ثانوي و روبناست که با تغيير عنصر زيربنا که اقتصاد است تغيير مي کند. ماکس وبر از منظري متفاوت به موضوع نگريسته است تا تحول نظام سرمايه داري را با تکيه بر عنصري تجزيه و تحليل کند که مارکس آن را به هيچ انگاشته بود. به نظر وبر هسته ي سرمايه داري يا آن طور که ژولين فروند مي نويسد " نطفه هاي " سرمايه داري مختص به عصر کنوني نيست، بلکه در جوامع گذشته مانند بابلي، رومي، چيني و هندي نيز ما شاهد اين نطفه هاي سرمايه داري هستيم. ولي مقايسه ي نطفه هاي سرمايه داري گذشته و نظام سرمايه داري جديد نشان مي دهد که اين دو با هم تفاوت هاي اساسي دارند. اين تفاوت اساسي عبارت است از عقلاني کردن اقتصاد که ويژگي توسعه ي سرمايه داري جديد و از پديده هاي مختص جامعه ي غرب است و در جاي ديگر هم ديده نشده است. به نظر وبر بايد سرچشمه ي اين عقلاني کردن اقتصاد را در " خلقيات " اولين کارفرمايان سرمايه داري غرب جست جو کرد. اين نوع خلقيات است که در تمدن هاي ديگر جايش خالي است. اين نوع خلقيات مبتني بر نوعي تفسير و يا درکي خاص از سرنوشت انسان در نظام خلقت است که بر اساس آن اول اينکه انسان به طور مستقيم مي تواند سخنان خدا را بشنود. دوم اينکه انزوا، گوشه گيري، رياضت پيشگي، پشت کردن به دنيا و عدم فعاليت در اين نگاه به سرنوشت انسان جايي ندارد، و سوم اينکه در اين ديدگاه " کار " جان مايه ي اصلي سعادت انسان است. چهارم اينکه درست است که کار جان مايه ي اصلي سعادت انسان است، ولي همه ي نتايج آن نبايد مصرف شود و صرف تن آسايي، هوس هاي نفساني و يا لذت جويي گردد، بلکه کار بيشتر، ولي مصرف کمتر يکي از اصول خلقيات پروتستاني است ( همان: 218- 215 ). نتيجه ي چنين رويکردي به سرنوشت انسان علاوه بر پديد آوردن فضايي اخلاقي در حمايت از کار و کوشش، مؤمن پوريتني را به انباشت سرمايه تشويق و ترغيب مي کند. اين انباشت سرمايه امکان خيز اقتصادي را به قول روستو براي جامعه ي پروتستاني آماده کرده است. ماکس وبر براي نشان دادن اهميت نظريه ي خود، جغرافيايي از مذهب و صنعت ترسيم کرد و اين دو را بر هم انطباق داد. بر اساس اين ترسيم جغرافيايي، در قاره ي اروپا و آمريکا هر جا مذهب مردم پروتستان بود شاهد پيشرفت و توسعه ي صنعت هستيم، مانند آلمان، انگلستان و آمريکا و برعکس هر جا مذهب کاتوليک بود، شاهد پيشرفت صنعتي چنداني نيستيم، مانند اسپانيا ( شريعتي، 1376: 105 ). آنچه براي ما به عنوان دانشجوي جامعه شناسي مهم است اين است که در قرن نوزدهم که مارکس و دورکيم هر دو بر اصالت جمع پاي مي فشردند و فرهنگ و فرد را به هيچ مي انگاشتند وبر به فرد اهميت داد و با استناد به عامل فرهنگ، تحولات اجتماعي را توضيح داد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Dilthey
2. Windelband
3.Rickert
4. Methodology
5. ldeal type

منبع مقاله:
جمشيديها، غلامرضا، (1387)، پيدايش نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.



 

 

نسخه چاپی