بررسي تطبيقي هنر هخامنشي و هنر يوناني
 بررسي تطبيقي هنر هخامنشي و هنر يوناني

 

نويسنده: احمد ضابطي جهرمي





 

هنر هخامنشي

هنر هخامنشي هنري است تأليف شده، ترکيبي است از مجموعه ي هنرهاي ملل تحت فرمان امپراتوري ايران.
فکر حاکم بر هنر و مقياس و معيار آن در زمان هخامنشيان انسان نبوده، در حالي که هنر يونان، بر خلاف آن، انسان مدار بوده است.
- طبيعت ( واقعيت ) سرچشمه ي هنر ايراني نيست، بلکه تجلي يا تبلور چيرگي نور بر ظلمت، منشأ انديشه، هم چنين زبان و بيان، در مضامين عمده ي هنر ايراني بوده است.
- چون امپراتوري هخامنشي از يک حکومت مرکزي پرقدرت برخوردار بود، هنر ايراني عصر هخامنشي نيز از قدرت و شکوه آکنده بود و از اين رو بيننده در برابر آن احساس خضوع و خشوع مي کند.
- هنر منحصر به دستگاه حکومت هخامنشي بوده است؛ جام هاي زرين طلايي و ظروف مخصوص پادشاه از طلاهاي کنده کاري شده بوده که هيچ کس نظير آن را نداشته است، اما سراميک هاي يوناني را همه ي مردم داشته اند ( هنر ناشي از نظام نژاده سالاري يا آريستوکراسي در برابر هنر ناشي از نظام مردم سالاري يا دموکراسي ).
- به دليل فوق، عصر هخامنشي هنر عمومي ( مردمي ) نداشته و هنر به مفهوم خاص آن متعلق به دربار يا پادشاه بوده است.
- هنر هخامنشي فقط مربوط به همان عصر است و بعداً در ايران ادامه نيافته است. ( پس از آن، در دوره ي سلوکيان، هنر ايراني تخت نفوذ مستقيم هنر يوناني قرار مي گيرد. )
- در هنر هخامنشي هنوز تأثيرات و خاطره ي زيگورات ها و طراحي يک بناي عظيم به سبک عيلامي و اشوري ديده مي شود.
- ويژگي ساختن طاق مسطح با چوب هاي کاج و يا سدر، مربوط به کاخ هاي هخامنشي است.
- هنر هخامنشي هنري ايستا ( استاتيک ) است، يعني براي تقسيم بندي فضا، بر ستون مسطح و پي ها و پايه هاي عمودي استوار است.
- هنر هخامنشي يک هنر جادار ( فضادار ) است و هنري است داراي ضوابط زيبايي شناسي مشخص، از جمله تقارن، توازن و تکرار.
- در هنر سنگ تراشي ( نيم برجسته ) هخامنشي، فقط يک چهره ي ثابت و يک الگوي ازلي و آرماني مکرر مطرح است، يعني الگويي با طرحي از اندازه و نوع ثابتي از انسان به طور عام. از اين رو هنر هخامنشي در واقع يک هنر نمادين است؛ اسب فقط اسب است و مظهر يا مطلق همه ي اسب هاست، نه يک نوع معين و مشخص از اسب واقعي در طبيعت، و چون از خاصيت يک هنر استاتيک برخوردار است، از اين رو يک طرح خاص، نمونه وار، عيناً تکرار مي شود. مثل رديف سربازان گارد جاويدان، و نقوش نيم برجسته ي دو رديفي ( موازي ) شيرها و گاوهاي نر در تخت جمشيد.
- البته هنر هخامنشي از امور تزييني و ريزه کاري هاي ثابت مطلقاً روي گردان نيست، بلکه گاه به اندازه ي نقش و طرح اصلي به آن اهميت مي دهد.
- هنر هخامنشي عمدتاً هنر معماري و حجاري است، ولي به هنرهاي تزييني به ويژه براي ظروف و ديگر ابزارهاي کاربردي در زندگي، نيز توجه مخصوص مي شده است.
- از خصوصيات ويژه ي هنر هخامنشي پيدا کردن سطوح متناسب از لحاظ هماهنگي سطح هاي متحرک و سطح هاي ساکن است. همچنين اين هنر داراي يک تکنيک تقسيم فضاي محکم و منطقي است، يعني توزيع و تنظيم متناسب ايده و طرح ( تصوير يا نقش ) در فضاي کار.
- در هنر هخامنشي محتوا مغلوب شکل نيست: نحوه ي اجراي موضوع يا محتواي طرح، متناسب با سطح و فضا تنظيم شده است.
- شکل معماري هخامنشي ( نسبت به يوناني ) بسيارعظيم تر و پرهيبت تر است. ( از اين رو فضاي بيش تري را در بر مي گيرد. )
- در هنر هخامنشي جنبه ي سياسي هنر ( مضمون قدرت و فرمانروايي ) آشکارتر است. ( در صورتي که عقل مداري بر هنر يوناني حاکم بوده است ).
- کاخ سارگون در بين النهرين و نحوه ي معماري آن، نمودار اختلاط هنر ايراني و يوناني است.
- سر در کاخ خشايارشاه، که ترکيبي از سر گاو و بدن انسان بال دار است، نشان مي دهد که اعتقاد به نيروهاي پنهان طبيعت و خارق العاده ( اسطوره اي ) همچنان نزد هخامنشيان رواج داشته است.

هنر يوناني باستان و ويژگي هاي آن

« يونانيان اعتقاد داشتند که هنر همچون آب حيات است که خوراک خدايان بوده و روح را تعذيه مي کرده و خود جاويدان بوده است ».(1)
مطرح ترين تمدن هاي دنباله ي عصر فلز، تمدن ايران، يونان، مصر و آشور بوده است، ولي از لحاظ جهان بيني ( فلسفي و زيبايي شناسي ) اختلاف بزرگي در هنر اين چهار تمدن ديده مي شود.
ترکيه ي کنوني و آسياي صغير محل زندگي ايوني ها ( يوني ها ) بوده که اين قوم بعداً به يونان مهاجرت کرده و تمدن يوناني را به وجود آورده اند.
اما يوناني ها وارث تمدن کرت و ميسن نيز بوده اند. سه دوره ي کاملاً مشخص از لحاظ سبک هنري در هنر کلاسيک يونان باستان به چشم مي خورد: سبک ايوني، سبک دوريک(2)، سبک کُرونَتين.
در ميان سه سبک فوق، سبک کرنتين کم ترين فاصله را در الهام از طبيعت داشته است. مثلاً در معماري سبک کرانتين در يونان، سرستون ها همچون سبد گل طراحي مي شده اند.
يوناني ها، دوري ها را مردان آهنين لقب داده اند، چون آن ها در فلز کاري دست داشته اند. هنر دوري هنري مردانه ( ماسکولن ) بوده، اما هنر فرزندان آن ها هنري زنانه ( فمينن ) بوده است.
ويژگي هنر يوناني اومانيسم ( انسان گرايي ) يا انسان مداري بوده است. اساس در اين هنر توجه به انسان است و اين طرز فکر هسته ي هنر و تمدن قوم يوناني را تشکيل مي داده است.
دوري ها زماني که به سرزمين يونان مهاجرت کردند، ابتدا طبقه ي آريستوکراسي نظامي ( اشراف فرمانده ) را به وجود آوردند. بين فرماندهان آن ها ماهيت جنگ جويي و نظامي گري را کنار گذاشتند و يک نوع صنف دوستانه با رابطه ي انساني ايجاد کردند و همين اصل پايه ي تأسيس شهروندي و دموکراسي شورايي و اصل مساوات را در يونان باستان به وجود آورد.
در نظام اجتماعي آن دوره ي يونان، انسان ها هر يک خود را مسئول جامعه مي دانستند و کلمه ي دموکراسي، يعني حکومت مردم ( بر مردم ) از همان زمان در علوم اجتماعي، فلسفه ي سياسي و تاريخ رواج يافت.
در همان زمان که روحيه ي دموکراسي بر جامعه ي يوناني حاکم بود، در شرق، پادشاه، حاکم مطلق و فرمانرواي اصلي جامعه بود. حکم سلطان حکم نهايي و بي چون و چرا محسوب مي شد و همه ي مردم موظف به اطاعت از آن بودند ( نمونه ي آن را در آشور، آشور بانيپيال مي توان نام برد ).
در آتن، مردم براي رفع مشکلات اجتماعي و تصميم گيري ملي يا عمومي، در روزهاي معيني از هفته دور جمع مي شدند و به راي زني و شور مي پرداختند. تصميم گيري و قانون گذاري به صورت همگاني و با تصميم شورايي منتخب از برگزيدگان يا نمايندگان مردم بود؛ اصلي که بعدها رومي ها نيز در اداره ي امور حکومت به صورت مجلس سناي رم از آن الهام گرفتند. ( يکي از دلايلي که سبب شکوفايي هنر در يونان باستان شد، همين روحيه ي دموکراسي يا دخالت مستقيم رأي مردم در اداره ي امور کشور بود ). بر عکس، در ايران هخامنشي، شاهنشاه قدرت مرکزي بود و فرمان هاي شخص او بود که امپراتوري را اداره و هدايت مي کرد. دسترسي مردم عادي به شاه تقريباً امري محال به نظر مي رسيد. ( البته مراسم با رعام در جشن هاي ملي بزرگي چون نوروز و مهرگان از اين قاعده مستثنا بود ).
يونانيان خدايان متعدد را مي پرستيدند؛ زئوس را خداي خدايان مي دانستند و براي هر يک از نيروهاي طبيعت، خداي جداگانه اي متصور بودند. يونانيان خدايان خود را به صورت انسان مي ساختند، اما اين خدايان خداياني نبودند که انسان جرئت نکند اسم آن ها را بر زبان بياورد. يعني خدايان به انسان ها نزديک بودند و هيچ گونه ترسي از يک مظهر جبار از لحاظ اعتقادي و حکومتي نداشتند. در حالي که در کشورهاي مشرق زمين، از جمله ايران هخامنشي، در همان زمان عکس اين اعتقاد رواج داشت. از اين رو، در اصطلاح، اومانيسم يوناني در معناي ويژه اي به مفهوم رابطه يا نزديکي بين خدا و انسان نيز مي آيد. در اين اومانيسم، انسان مرکز همه چيزهاست و اوست که از لحاظ هنري مقياس و معيار آفرينش در کار هنرمند محسوب مي شود. از اين رو در پيکرتراشي که هنر عمده و اساسي يونان باستان بود، همچنين در معماري، بدن انسان و تناسب اندام او ملاک کار هنرمند يوناني محسوب مي شد. به اين سبب، هنر يونان باستان جنبه ي ماورائ الطبيعه و جادويي خود را از دست داده است. معيار زندگي اجتماعي و حتي فردي؛ خوب زيستن، خوب انديشه کردن ( منطقي بودن )، بهروزي، توجه به ديگران و مراعات کردن حقوق افراد شهروند بود. بنابراين در چنين معامله اي اختلاف طبقاتي چندان زياد نبود.
در عرصه ي هنر نيز هنرمندان يوناني به همين کلاک ها توجه مي کردند و اين امر، کلاسيسيسم يوناني را به وجود آورد. در اين هنر، مفهوم زيبايي و شناخت آن، حتي از لحاظ کمي، هم چنين به ويژه از بعد انساني و فلسفي آن، بسيار مطرح شده است و از اين مرحله است که انسان با بينش تحليلي، منطقي و تعقلي، هنر را از جادو جدا مي کند.
انديشه ي تعقلي و منطقي، پايه ي فلسفي و هنر يونان باستان را تشکيل مي داد. در اين دوره از تاريخ يونان، رابطه ي بسيار نزديکي بين طبيعت، فلسفه و هنر به وجود آمد؛ سقراط، فيلسوف معروف، خود مجسمه ساز بود و حتي از لحاظ اجتماعي شأن پيامبري داشت. افلاطون و ارسطو نيز اعتقا داشتند: « زيبا چيزي است که به خاطر وجود خودش مطبوع باشد. »(3) در همين دوره است که ارسطو اولين کتاب زيبايي شناسي را در تاريخ هنر درام نويسي و تئاتر به نام De Poetica به رشته ي تحرير درآورد که از آن به عنوان رساله فن شاعري ( پوئتيکا يا بوطيقا ) نام برده مي شود.
در آن زمان، هنرشناس معروف يونان باستان، زموکرات دوسيسون، نيز رساله اي نظري درباره ي اصول و قواعد پيکرتراشي و نقاشي نگاشت که هنرمندان رومي از مطالب آن در کار عملي خود استفاده هاي زيادي کردند.
موضوع ادبيات دراماتيک و نمايش، به ويژه تراژدي و هنر ميمه زيس ( ميم و پانتوميم ) - يعني تقليد و به مفهوم دقيق تر، بازنمايي طبيعت و واقعيت- فوق العاده در اين دوره از هنر يونان شکوفا شد و درام نويسان برجسته اي چون اوريپيد، سوفوکل و اشيلوس آثار ماندگاري نظير زنان تراخيس، الکترا و پرومته و در زنجير را خلق کردند.
در هنر پيکرتراشي يونان باستان نيز به اصل تقليد از فيزيک انسان و خصوصيات طبيعت اندام او توجه مي شد. افلاطون، که به هنر ميمه زيس توجه زيادي داشت، معتقد بود که هنر پايين تر از ايدئال است و هرگز نمي تواند به آن دست يابد، ولي ارسطو عقيده داشت که مي توان به دنبال هنر رفت و در عمل به آن دست يافت، زيرا هنر آخرين وسيله اي است که مي تواند انسان را به حقيقت برساند.
اين الهام از طبيعت و خصوصيات مطبوع اندام انسان، که مستلزم نوعي واقع گرايي ايدئال و گزينش ارماني بهترين و « طلايي ترين تناسبات » و ابعاد زيبايي شناسي بود، پيکرتراشي و نقاشي يونان را به درجه اي رساند که عين يک منظره يا هيکل يک انسان خاص را مي توانست با حفظ جزئيات و خصوصيات آن بازسازي کند. در حالي که مثلاً از لحاظ مقياس و اندازه در هنرهاي تجسمي، مجسمه ي ابوالهول در مصر يا مجسمه ي داوود در بين النهرين، ده ها برابر هيکل آدمي بوده است. هنرمندان يوناني اعتقاد داشتند که طراحي و اجراي يک هيکل يا يک مجسمه به اين صورت، خارج از تعادل است و عقلاني به نظر نمي رسد، زيرا مجسمه ي زيبا بايد نه « خيلي کوچک » و نه « خيلي بزرگ »، بلکه بايد متعادل باشد و آن بهترين تعادل هاست که در قواعد و روابط طلايي ابعاد و نسبت هاي هندسي و رياضي نهفته است. زيباترين تناسب ها در تناسب رياضي اعداد و در هندسه نهفته است. از اين رو، هندسه مقدم ترين و زيباترين هنر براي يونانيان بوده است.
در مقابل، کاخ هاي هخامنشي و مجسمه هاي متصل و متکي بر ديواره ي کاخ ها يا سرستون ها، از نظر اندازه و ابعاد بسيار عظيم بود. طوري که انسان در مقابل آن احساس کوچکي، ترس و حقارت مي کرد، ولي اندازه ي مجسمه هاي يوناني براي انسان تحقيرآور نيست، چون تناسب، تطابق و مقياس واقعي يک انسان متعارف را داشته است.
زندگي دريانوردي و جزيره نشيني نيز براي پيدايش هنر کلاسيک يونان اهميت زيادي داشته است. يونانيان بر خلاف ساکنان مشرق زمين که اغلب در بيابان، صحرا و زمين هاي باز و گسترده به سر مي بردند، در جزاير و سواحل دريا و در ميان تنگه ها و آبراه ها زندگي مي کردند و در چنين موقعيت هايي، اندازه و مقياس هاي طبيعي بسيار بزرگ نيست. مثلاً کوه ها کم ارتفاع اند، افق ديد و چشم انداز طبيعي انسان چندان گسترده و نامحدود نيست، و از آن جا که فاصله ي جزاير در دريا کم بود، تأثير طبيعت، دريا، کوه، و رعد و برق را نزديک به هم، نه در دوردست، حس مي کردند و مي ديدند. ( زئوس، خداي خدايان، با نماياندن رعد و برق آتش خشم و انتقاد خود را آشکار مي کردند و با آذرخش، دشمنان را مي سوزاند. )
اما در تمدن هاي ايران و بين النهرين، صحاري وسيع و افق هاي بي کران بيابان و کوير، تجلي ستارگان در آسمان شب و طلوع و غروب خورشيد، توجه هنرمندان و انسان هاي انديشمند را به طور کلي به متافيزيک جلب مي کرد. به همين علت، علم نجوم و تقويم نگاري در اين سرزمين ها رواج يافت و شکوفا شد. در حالي که در يونان، انديشه هاي فلسفي، منطق و هندسه بر فکر انسان ها حکومت کرد. اين سخن سقراط که گفته: « خودت را بشناس » و اين عبارت که شعار و فلسفه ي او بود، نشان مي دهد که توجه انديشمند و هنرمند يوناني به وجود و خود آدمي بوده تا نيروهاي ناشناخته ي ماوراي طبيعت است.
همان طور که گفته شد، در تمدن يوناني، افراد خاصي اجازه و حق نداشتند خود را از ديگران متمايز و برتر بدانند و گفته شده که « علت محاکمه ي سقراط و خودکشي او اين بود که خود را از ديگران متمايز کرد. »(4)
ارسطو براي يونانيان آن زمان، انديشه، منطق و هنر مدون کردن گفتار ( بلاغت و سخنوري ) را پايه ريزي کرد. او همچنين صغرا و کبرا و حد وسط را در منطق وضع کرد و معتقد بود که با عقل مي توان طبيعت را احساس کرد و آن را به طريق تجربي شناخت. يونانيان براي اين شناخت، کانُن (Cannon) يا قانون وضع کردند. از اين رو دانش ارسطويي به حواس و تجربه کردن پديده ها متکي است و به قول او: « آن چه که تجربه مي گويد صحت دارد. » ولي او به احساس، تخيل و عاطفه، به ويژه در هنر، نيز اصالت مي داد و مي گفت که بشر با همين احساس و تخيل خود مي تواند حقيقت را دريابد.
اصطلاح هنر آزاد مردان [liberal Arts] که گاهي هنرهاي هفت گانه با فنون هفت گانه ي خواص [Seven Liberal Arts] نيز در تاريخ هنر ناميده مي شود، از همان دوره ي يونان باستان رواج يافت که تقسيم بندي هنرهاي هفت گانه در آن زمان حتي تا پايان دوره ي رنسانس در اروپا اعتبار و رسميت داشت. به اين معني که در يونان باستان مفهوم هنر و هنرمندي از فن و فن ورزي جدا نبوده است. ترکيب ( اصطلاح ) هنر آزاد مردان يا آزاد انديشان از دوره ي يونان باستان در سراسر عصر رنسانس به مقولاتي عقلاني، ذوقي و درخور شأن خواص آزاد انديش، که همان باسوادان يا روشنفکران جامعه بودند، خصوصاً در مقابل فنون دستي و دانش کاربردي و تجربي گروه عوام و کم سواد که مقيد به پيشه وري و انجام کارهاي يدي، فيزيکي و يا غير فکري بودند، به کار مي رفت.
اين مقولات مشتمل بودند بر حساب، نجوم، هندسه، موسيقي نظري ( نه نوازندگي وابسته به مهارت اجرايي که کاري دون پايه به شمار مي آمد. ) و ديگر فنون از جمله صرف و نحو، بلاغت و آيين سخنوري (Rhetoric) و اصول منطق.
از ميانه ي دوره ي رنسانس بود که گروهي از هنرمندان و اومانيست هاي ايتاليا، به پيشوايي لئوناردو داوينچي، تلاش کردند تا نقاشي و پيکرتراشي را به جاي دو مقوله از فنون هفت گانه ي مذکور بنشانند، و اين نهضت ادبي، هنري و فلسفي بازگشت به معيارهاي يوناني و پيروي از اصول تفکر آن در دوره ي باستان- که عصر طلايي هنر کلاسيک، فلسفه و رياضيات به شمار مي آيد، يعني عصر رنسانس در اروپا، با الهام از تمدن، هنر و فرهنگ يوناني شکل گرفت و بر انديشه و تمدن جديد بشري در قرون بعدي عميقاً مؤثر افتاد.

پي‌نوشت‌ها:

1- هنر ايران، آرتور پوپ، ص 43.
2- دوري ها در واقع اجداد يونانيان محسوب مي شوند، مثل آريانيان که اجداد ايرانيان به شمار مي آيند.
3- فن شاعري ( بوطيقا )، ص 41.
4- محاکمه ي سقراط ( آپولوژي )، ص4.

منبع مقاله :
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی