شير در ادبيات ايران
 شير در ادبيات ايران

 

نويسنده: احمد ضابطي جهرمي





 

 

تصوير شير در ادبيات رمزي و تمثيلي فارسي

وقتي در داستاني، حيوانات و اشيا با شخصيتي انساني ظاهر مي شوند و اعمال، افعال و گفتار انسان ها از آن ها سر مي زند، احساس عدم واقعيت، و تصور اين که اين حيوانات و اشيا هر يک نماينده ي شخصي يا صنف خاصي از انسان ها با خلق و خوهاي مختلف و مراتب اجتماعي گوناگون اند، امري طبيعي است. (1)
در اين داستان ها، جدا از شکل و کاربرد آن، که نمونه هايش را از جمله در کليله و دمنه، حديقه الحقيقه سنايي، مثنوي هاي عطار، مثنوي مولوي، مرزبان نامه و ديگر آثار منثور و منظوم مي بينيم، به طور ضمني مي پذيريم که حيوانات و اشيا در معني حقيقي خود به کار نرفته اند و به اصطلاح به آن ها شخصيت داده شده است و اين صنعتي ادبي از نوع مجاز است. حيوانات نيز در اين داستان ها معني مجازي دارند و قرينه اي که منظور را مفهوم مي کند، همان افعال، اعمال و گفتار انسان هاست که از آن ها سر مي زند.
مولوي به سبب وجود همين رگه هاي عدم واقعيت در اين داستان ها و احتوايشان بر معني و پيام است که سفارش مي کند؛ در پيمانه ي قصه هاي کليله و دمنه در جستجوي دانه ي معني باشيد(2):

 

تا همي گفت آن کليله بي زبان *** چون سخن نوشد ز دمنه بي بيان

ور بدانستند لحن همدگر *** فهم آن چون کرد بي نطقي بشر

در ميان شري و گاو آن دمنه چون *** شد رسول و خواند بر هر دو فسون

چون وزير شير شد گاو نبيل *** چون زعکس ماه ترسان گشت پيل

براي مثال مي توان به داستان « شير و خرگوش » در کليله و دمنه اشاره کرد. کل اين داستان ماجراي شيري است که در مجاورت وحوش در مکان سبز و خرم و پرنعمتي زندگي مي کند و هر روز با حمله ي خود يکي از آن ها را مي گيرد و مي خورد. بدين ترتيب، شير عيش همه را منقص مي کند. وحوش جمع مي شوند و نزد شير مي روند و با او قرار مي گذارند که هر روز شکاري پيش او بفرستند و او نيز از تعرض خودداري کند.
روزي از روزها، قرعه به خرگوشي باهوش مي افتد. خرگوش عمداً ديرتر از موعد مقرر به خدمت شير مي رود تا احساس گرسنگي، شير را به خشم آورد. بعد که به نزد شير مي رسد، علت تأخير را چنين نقل مي کند: در صحبت من خرگوشي فرستاده بودند، راه شيري از من بستد... شير مي خواهد که خرگوش آن شير رقيب را به وي بنمايد. خرگوش او را بر سر چاهي بزرگ مي برد. شير، خرگوش را که ترسان مي نمايد دربر گرفته و به سر چاه مي برد تا شير مزاحم را نشان دهد و چون بر سر چاه مي رسد، عکس خود و خرگوش را در آب مي بيند، خرگوش را مي گذارد و خود را به چاه مي افکند. با اين حيله، شير هلاک مي شود، خرگوش به پيش وحوش باز مي گردد و مژده ي هلاک شدن شير را به آن ها مي دهد.
در کليله و دمنه، اين حکايت از زبان دمنه براي کليله فقط به اين منظور نقل مي شود که ثابت شود: « آن چه به حيلت توان کرد، به قوت ممکن نباشد. » اما مولوي همين تمثيل را در مثنوي بهانه قرار مي دهد تا در هر مقطعي از آن براي بيان نظرهاي عرفاني خود سود جويد:

اي تو شيري در تک اين چاه دهر *** نفس چون خرگوش تو کشتت به قهر

دراين جا از شير به انسان يا اصل انسانيت- به اعتبار اين که جوهر الهي در وجود اوست- و از خرگوش به نفس اماره و از چاه به زندان تنگ زمان و مکان و دنياي خاکي تعبير شده است. هر انساني شير يا خصم قوي تري در باطن خويش دارد که همان نفس اوست و کشتن اين شير باطن، فقط به کوشش بنده و توفيق و دست گيري حق تعالي ممکن است:

کشتن اين کار عقل و هوش نيست *** شير باطن سخره ي خرگوش نيست

 

تصوير شير در ادبيات عرفاني فارسي

شير که در ادبيات فارسي معمولاً مظهر شجاعت و انسان شجاع است، در ديوان شمس به تکرار و به گونه اي رمزآميز تجلي مي کند که ديگر نه يک استعاره براي انسان شجاع، بلکه در عين حال رمز و مثال حق و معشوق و عشق است. شير در ادبيات عرفاني ايران، رمز من متعالي و کامل است. از اين رو مولوي در آستانه ي استغراق و فنا خود را چون صيدي مي بيند که چون وقتي شير خونش را مي خورد، ذوق مي کند و شکسته شدن يا دريده شدن را در زير پنجه هاي نيرومند شير شکارگر، با هزار منت مي پذيرد:

 

چون بزندگردنم سجده کند گردنش *** شير خورد خون من ذوق من از خوردنش

هين هله شير شکار پنجه ز من برمدار *** هين که هزاران هزار منت آن بر منش

هنگام سير در وادي خون خوار عشق و حرکت به سوي وصل، عشق چون شير سياهي، استخوان عاشق را مي شکند:

شير سياه عشق تو مي کند استخوان من *** ني تو ضمان من بدي پس چه شد اين ضمان تو؟

و چون لحظه هاي محو مرزهاي جدايي و غيبت فرا مي رسد، شير عشق پنجه ي خونين مي گشايد و دل عاشق تشنه ي خون مي شود:

بار دگر شير عشق پنجه ي خونين گشاد *** تشنه ي خون گشت باز اين دل سگسار من

در فيه مافيه، مولانا در شرايط آگاهي و هشياري براي اين که تصويري از لحظه ي فنا و استغراق را در حد فهم مخاطبان قرار دهد، معني و مثال ها را توأم مي کند و آهويي را مثال مي زند که تا در زير پنجه هاي شير شکسته نشده و هنوز از وجودش چيزي باقي مانده است، تلاش مي کند:

چون شير پنجه نهد در شکسته آهوي خويش *** که اي عزيز شکارم چه خوش بود به خدا!

بدين ترتيب، شري در ديوان شمس به مثابه ي يک رمز؛ مظهر مفاهيم و تجربيات عرفاني و بينش روحاني است. روزبهان بقلي ( عارف بزرگ قرن ششم هجري ) که سال ها پيش از مولوي در شعله هاي عشق الهي مي سوخت، حکايت مي کند که در يکي از مکاشفات خويش، جبروت را در جامه ي شيري زرد و عظيم هيبت ديده است که بر سر کوه قاف راه مي رود، در حالي که جمله ي انبيا را خورده است و از دهانش- که پاره هايي از گوشت آنان آويزان است- خون جريان دارد و اين تصوير رمزآميز، اشاره اي است به قهر توحيد و سلطنت بر موحدين، زيرا که حق در صفات کبريايي قدم، در صورت شير متجلي مي شود و معنايش اين است که عارف در مقام فنا، طعمه ي قهر فکرت است.
در فلسفه ي اسلامي، نيروهاي انسان ترکيبي از نباتي و حيواني است. ( سهروردي در رساله هاي پرتونامه و بستان القلوب درباره ي آن بحث مفصلي کرده است. ) انسان عاشق يا سالک بايد اين قوا را طي مراحل مختلفي، تحت امر و اختيار خود درآورد و جز به قدرت حاجت از آن استفاده نکند. يکي از اين مراحل، به قول سهروردي، عبور از بيشه ي شهرستان است. در اين بيشه، يک شري و يک گراز وجود دارد و اين دو همان نيروهاي نفس حيواني اند، و نفس انساني بايد از اين دو مانع بگذرد يا آن ها را مقهور سازد. سهروردي از نام شير و گراز در اين مرحله از سفر نفس ياد مي کند و مي گويد: « شير و گرازي ميان بيشه ايستاده است. آن يکي روز و شب به کشتن و دريدن مشغول است و آن ديگري به دزديدن و خوردن و اشاميدن، سالک، کمند از تفراک بگشايد و در گردن ايشان اندازد. ... »(3) و بدين ترتيب، سالک با کشتن يا مقهور کردن نفس حيواني و نباتي، به خودشناسي و معرفت مي رسد. اين ضرب المثل که « فرار از نفس اماره به که فراز از شير درنده » گويا ارتباطي با همين مقوله دارد.

تصوير شير در ادبيات حماسي(4) فارسي

بهترين و بيش ترين صفاتي که فردوسي در شاهنامه براي بيان دليري، جنگاوري، قدرت و شجاعت يک پهلوان به کار برده، صفات منتسب به شير است. از جمله صفات، ترکيبات و کنايات زير که براي مرد به کار برده است:
« شير آهيخته زهار، شير اسب تازنده، شير اسب افکن، شير اوژن، شير بچه، شير بيدار دل، شير پرخاشگر، شير جنگي، شير جهان، شيرخو، شير خنجرگزار، شير دژآگاه، شير دل، شير دلاور، شير دلير، شير دمان، شير زور، شير زيان، شير سرافراز، شير سترگ، شير سوار، شير شکار، شير شکار گم کرده، شير شرزه، شير شمشير شکن، شيرفش، شير فسوس، شير گردن فراز، شيرگير، شيرسان، شيرمرد، شير نام بردار، شير نبرد، شير نر، شير نو، شيروار، شير يله ».(5)
از آن جا که ذکر شواهدي از شاهنامه در تک تک موارد مذکور سبب طولاني شدن کلام مي شود، براي نمونه، بيت زير را که در آن ترکيب ماهرانه اي از صفات سه حيوان، از جمله شير، به کار رفته شاهد مي آوريم:

 

به نيزه درآمد به کردار گرگ *** چون شيري سرافراز و پيلي سترگ(6)

 

تصوير شير در فولکلور، و ضرب المثل هاي فارسي

شير در فولکلور و فرهنگ عامه ي ايران، از نمادگرايي نيرومندي برخوردار است. اين نمادگرايي را به ويژه در ضرب المثل هاي مربوط به شير مي توان يافت. شير در برابر روباه و شغال مظهر شجاعت است، در حالي که آن هنگام که کنار آهو قرار مي گيرد، قدرت را تداعي مي کند و اگر شاعري بخواهد مفهوم صلح و دوستي يا هم زيستي مسالمت آميز را برساند، بهترين تعبير هم زيستي شير و آهو در کنار يکديگر است. آن چه که شير را از ديگر حيوانات در نزد مردم متمايز مي کند، طبع شير يا شير طبيعي است که انسان هاي والا را به آن منتسب مي کنند. چنان چه شجاعت در کسي کاذب باشد، به شير علم يا شير برفي تشبيه مي شود.
در زير نمونه هايي از ضرب المثل ها و اشعار فراواني که درباره ي شير و صفات او در زبان فارسي رايج است، ذکر مي کنيم: (7)
از شير حمله خوش بود و از غزال رم.

 

* اين دم شير است به بازي مگير *** عشق حقيقي است مجازي مگير ( سحابي )

* پنجه با شير و مشت با شمشيرزدن کار خردمندان نيست.

* پنجه نهان کن چو به شيران رسي *** گنج طلب کن چو به ويران رسي ( خواجوي کرماني )

* چو ريزد شير را دندان و ناخن *** خورد از روزبهان لنگ سيلي

* چو بيشه از شير خالي باشد، سياه گوش هرچه خواهد کند. ( سمک عيار )

* چون شير به خود سپه شکن باش *** فرزند خصال خويشتن باش

* خانه خالي به که پر از شير و پلنگ ( ناصر خسرو )

* سگ در خانه ي خود شير است.

* عار نايد شير را از سلسله *** ما نداريم از رضاي حق گله ( مولوي )

* شير به آدمي در به که پادشاه ستمگر.

* شير اگر مفلوج باشد همچنان از خر به است *** گرچه درويشم، بحمدلله مخنث نيستم ( سعدي )

* شير برفيم را نباشد قوت شير عرين *** نکته سنجان دگر را نيست زور طبع من ( اميدي )

* شير بي يال و دم و اشکم که ديد *** اين چنين شيري خدا هم نافريد ( مولوي )

* شير تقاضاي خودش را دارد.
* شير خفته را روباه عاجز تواند کرد. ( سمک عيار )

* روباه، شير بسته را بتوان زد.
* شير را از مور صد زخم است.

* شير را بچه همي ماند بدو *** تو به پيغمبر چه مي ماني بگو؟ ( مولوي )

* شير را سلسله در گردن و رو به همه شب *** فارغ البال به اطراف دمن مي گردد

* شير زنجيري ز شير بيشه کم صولت تر است. ( علي شيرنوايي )

* شير شير است، اگر ماده اگر نر باشد.
* شير، نر و ماده ندارد.
* شير که از بيشه درآمد، نر و ماده ندارد.
* شير قالي دگر و شير نيستان دگر است.
* شير علم کي بود همسر شير ژيان
* شيرکه پير شد، بازيچه ي شغال مي شود.

* شير گردن ستبر از آن دارد *** که رسولي به خرس نگذارد ( سنايي )

* شير مرده به که سگ زنده.
* شير هم شير بود گرچه به زنجير بود.
* شير خود شير است، اگر در دشت اگر در مرغزار ( ملک الشعراي بهار )
* شيري که در بند افتد، روباه عاجز تواند کرد. ( سمک عيار )

* جاي شيران، شغالان لانه دارند.

* ما همه شيريم، شيران علم *** حمله مان از باد باشد دم به دم ( مولوي )

* فرار از نفس اماره، به که فرار از شير درنده.
* در زندان شير شرزه را بتوان زد. ( مسعود سعد سلمان )

* خر باربر به که شير مردم در. ( سعدي )
* روباره زنده از شير مرده باج مي گيرد.

* سگ را مي زند که شير هواي کار خودش را داشته باشد.
* سگ ماده به لانه ي خود شير نر است.
در فرهنگ عامه و فولکور قديم ايران، اين مطلب رايج بوده که پوست شير براي درمان بواسير مفيد است! همچنين قديمي ها پوست شير را بر دهان کودک مي بستند تا دندان او بدون درد و رنج درآيد.

تصوير شيردر ترکيبات، کنايات و اصطلاحات ادب فارسي(8)

شير آتش انگيز: کنايه از شجاع، دلاور و پهلوان است.
شير آسمان: کنايه از آفتاب و برج اسد است.
شير آسماني: کنايه اي به مفهوم کنايه ي قبلي است.
شير آشوب: آن که شير را آشفته و هراسناک سازد.
شير آفتاب: آفتاب که همچون شير است. ( برج اسد- خانه ي آفتاب )
شير آفرين: کنايه از خداوند متعال است.
شيران آسمان: کنايه از ستارگان.
شير اجم: شير بيشه و نيستان.
شير اسرار: کنايه از مرد کامل است، آن که اسرار را مي داند.
شير افکن: کنايه از دلير و شجاع است.
شير افلاک: کنايه از خورشيد و برج اسد است.
شير اوژن: کنايه از شجاع و دلير و پرجرئت است.
شير باطن: کنايه از نفس اماره است.
شير برفي ( يا برفين ): صورت و شکلي که از شير سازنده و کنايه از نمود دروغين است.
شيربودن: کنايه از شجاع و دلير است.
شير بيرق: تصوير و شکل شير که بر پرچم و بيرق باشد.
شير بيشه ي گردون: کنايه از آفتاب است.
شير بيشه ي نيلوفري: به مفهوم کنايه ي قبلي است.
شير پاس: آن که چون شير پاسداري کند، کنايه از بزرگ سپاه و دلير.
شير پرده: شکل و تصوير که از شير بر پرده نقش کند ( قرين شير شادوروان ).
شير پرده ي راز: کنايه از مرد خداست.
شير پشمين: شيري که از پشم سازند و در جشن ها و تعزيه ها به نمايش درآورند.
شير جنگي: کنايه از دلير و شجاع و جنگاور.
شير چرخ: کنايه از برج اسد که خانه ي آفتاب است.
شير چرخ چنبري: همان مفهوم کنايه ي قبلي را دارد.
شير چرخ نيلگون: کنايه از ماه است.
شير حق: لقب حضرت علي ( عليه السلام ) است.
شير حوض: شکل شيري سنگي ( که معمولاً کله ي شير ) که بر سر حوض ها در مجراي آب مي گذاشتند و از دهانه ي آن آب بيرون مي آمد.
شير خدا: لقب حضرت علي ( عليه السلام ) است.
شيرخو: آن که خو و عادت شير دارد. کنايه از دلير و شجاع است.
شير دادگر: کنايه از حضرت علي ( عليه السلام ) است.
شيردار: شيربان ( نگهبان شير ).
شير در چرم گرگ نهفتن: کنايه از کسي است که خود را کوچک تر از آن چه هست، بنمايد.
شيردل: کنايه از شجاع و دلاور و جنگ جو است.
شير را مور کردن: کنايه از ضعيف و زبون و عاجز کردن است.
شير رايت: تصوير شير که بر علم و پرچم نقش شده باشد.
شير رّباني: شير خدا ( لقب حضرت علي ( عليه السلام ) است ).
شيررگ: از نژاد شير، در حميت و دليري همچون شير.
شيرزن: زننده و مرعوب کننده ي شير ( کسي که شير را مي زند و ادب مي کند. )
شيرزور: آن که چون شير قوي و شجاع است.
شيرزهره: آن که جرئت يازهره و دل شير دارد.
شير ژيان: شير خشمگين.
شيرسار: کله يا سر شير.
شيرساز: آن که نقش شير را با سوزن بر بدن خال کوبي کند.
شير سپهر: کنايه از برج اسد ( آفتاب ) است.
شير سرخ بودن: کنايه از خشمگين و دلير بودن است.
شير سياه: شير درنده ي وحشي و کنايه از تاريکي شب است.
شير ( سياه )سيستان: کنايه از رستم است.
شير سياه شب: کنايه از تاريکي است.
شير شادروان: تصوير شيري که بر سراپرده و چادر نقش کنند.
شير شب: کنايه از تاريکي است.
شير شرزه: شير خشمگين.
شير شکار: شجاع و دلاور.
شير صف و غا: کنايه از حضرت علي ( عليه السلام ) است.
شير طاقي: کنايه از دلاوري و شجاعت و نيز عجب و غرور.
شير طالع: کنايه از جوان بخت، آن که طالعش در برج اسد باشد.
شير عَلَم: شکل و تصويري که بر علم يا پرچم نصب کنند و کنايه از بي اراده و ناتوان است ( ما همه شيريم شيران عَلَم- مولوي ).
شير فلک: کنايه از برج اسد ( آفتاب ) است.
شير قالي ( قالين ): تصويري از شير که بر قالي نقش کنند.
شيرک شدن: کنايه از گستاخ و دلير است.
شير گردون: کنايه از برج اسد و آفتاب است.
شير گرمابه: تصوير و شکل شيري که بر در و ديوار گرمابه ها نقش کنند.
شيرگير: کنايه از شجاع و دلير است.
شير مجمر: شکل و هيئت شيري که در قديم در اطراف آتش دان و بر بالاي پايه ي منقل نصب مي کرده اند.
شيرمرد: کنايه از شجاع و دلير است.
شيرمرد عالم: کنايه از حضرت علي ( عليه السلام ) است.
شير مردي: کنايه از شجاعت و دلاوري و تهور است.
شير مشرب: به روش مشرب شير، کنايه از دليرانه.
شيرنر: کنايه از شجاع و دلير است.
شير نهاد: آن که سرشتي چون شير دارد.
شيروار: مانند شير، دلير و شجاع.
شيري: کنايه از شجاعت و دليري است.
شير يزدان: کنايه از حضرت علي ( عليه السلام ) است.

پي‌نوشت‌ها:

1- مطالب دو بخش اول اين فصل، از کتاب رمز و داستان هاي رمزي در ادب فارسي اقتباس شده است.
2- کليه ي اشعار مولانا در قسمت هاي الف و ب اين فصل از کليات شمس نقل شده است.
3- رساله في حقيقه العشق، ص 280.
4- در اين جا فقط به ذکر نمونه هاي از شاهنامه بسنده کرده ايم. وگرنه در گرشاسب نامه اسدي طوسي هم نمونه ها فراوان است.
5- تصوير آفريني در شاهنامه ي فردوسي، صص 222 و 231.
6- شاهنامه ي فردوسي، ج4، ص 184.
7- کليه ي ضرب المثل ها از کتاب ده هزار مثل فارسي نقل شده است.
8- مطالب اين قسمت از فرهنگ نامه ي شعري، ج2، صص 1625-1636 گرفته شده است.

 

منبع مقاله :
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی