ايزدان گياهي در اساطير
ايزدان گياهي در اساطير

 

نويسنده: احمد ضابطي جهرمي





 

از تمدن هاي باستاني مصر، يونان و آسياي صغير، ايران و آسياي ميانه، بين النهرين، سوريه و فلسطين رواياتي کهن باقي مانده که معرف وجود ايزدان گياهي يا ايزدان شهيد شونده است که با مادر يا همسر خويش مرتبط بوده اند. سرگذشت اين ايزدان در ادبيات حماسي و تا حدودي در تاريخ مکتوب اين ملل باستاني باقي مانده است.
در تمدن مصر باستان، ايزيس و اوزيريس.
در يونان و آسياي صغير، سيبل و اَتيس.
در سوريه و فلسطين، ادونيس.
در بين النهرين، مردوخ و ايشتر ( يا آشور و ايشتر ).
در ايران و آسياي ميانه، سياوش و سودابه.
در هند، رام و سيتا.
در اساطير يهودي تا جهان اسلام، يوسف و زليخا.
همچنين در اساطير بين النهرين، ايزد برکت بخشنده اي به نام دموزي مي شناسيم که به گياهان و جانوران برکت و رشد مي دهد. دموزي هر سال در آغاز تابستان کشته مي شود و به جهان مردگان مي رود. همزمان با مرگ او، همه ي گياهان و جانوران نيز مي ميرند يا پژمرده و ضعيف مي شوند. حيات از بين مي رود و توليد مثل متوقف مي شود. هنگامي که چنين وضع مصيب باري پيش مي آيد، ديگر ايزدان دوباره، دموزي را از جهان مردگان باز مي گردانند و او با الهه ي آب، اينانا ( بعدها ايشتر ) ازدواج مي کند و دوباره حيات رونق مي يابد؛ گياهان از زمين مي رويند و جانوران مي زايند.
اين مضمون بين النهريني در کنار داستان تيشتر ( الهه ي باران ) در ايران و هند جاي مي گيرد. در ايران به صورت داستان سياوش ( و سودابه ) در حماسه ي ملي ايران اثر مي گذارد. سياوش در واقع يک ايزد نباتي است که وقتي کشته مي شود از خونش گياه سياوشان سبز مي شود.
« اسم سياوش به معني مرد سياه است. مرد سياه مي ميرد و دوباره زنده مي شود. اين سياه رنگ بودن، نشانه ي بازگشت از جهان مردگان است براي آوردن باران و برکت. اين واقعه در ايران هر سال در آغاز سال نو يا نوروز روي مي دهد. در بازمانده ي جشن يا عيد نوروز، ما حاجي فيروز را داريم که چهره اش سياه است و جامه اش سرخ و رقص شادي مي کند. چهره ي سياه، دليل مرگ اوست، لباس سرخ نيز احتمالاً نماد زندگي دوباره و خون مجدد است. اين سرخي و سياهي، مرگ و حيات را در کنار هم بيان مي کند. اين مرده اي که دوباره زنده مي شود و مي رقصد به خاطر باران آوري و اين رقص، بازمانده ي همان رقص جادويي است که بعدها تغيير کرده و به صورت مراسم حاجي فيروز درآمده است. سياوش ( يا در اوستا، سياوخش ) و حتي محتملاً در نمايش هاي روحوضي ما، شخصيت مرد سياه است که مظهر خرد ( و احياناً گاه برکت و حيات است ) در برابر شاه يا حاکم که شخصيت کم خرد يا حقه بازي است، حامي مردم و مظلومين مي باشد. اين يک مضمون خيلي کهنه اي است که به نوعي عزاداري ها و نمايش هاي مذهبي چند هزار سال پيش آسياي غربي بر مي گردد. »(1)
مي دانيم که تعزيه و عزاداري و نمايش هاي مذهبي در حدود چهار هزار سال پيش در بين النهرين وجود داشته است. در کنعان حتي به صورت متن نمايش يا نمايش نامه تنظيم کرده بودند که بر صحنه هم قابل اجرا باشد. ( نظير تراژدي هاي کلاسيک يونان باستان. )
مضمون نوحه خواني و عزداري به صورت نمايشي، در اساطير مصر هم وجود داشته است که در داستان هاي عزاداري اوزيريس منعکس مي باشد. « در اساطير هند به صورت داستان رامايانه درآمده است: رام(2) هندي شباهت فوق العاده زيادي به شخصيت سياوش ايراني دارد. »(3)
« رام را نيز همچون سياوش مي تواند يک ايزد گياهي به شمار آورد، نامادري اش باعث مي شود که او به سلطنت نرسد و از کشور طرد شود. همان طور که سياوش به خاطر کارهايي که نامادري اش ( سودابه ) عليه او کرد، از ايران طرد شد و به توران رفت. البته در اساطير هند اين زن رام است که سرانجام کشته مي شود و به جاي خدا، به زيرخاک يا زيرزمين مي رود. چون زن رام ( سيتا ) خودش الهه ي نباتي است که از زير خيش کردن زمين و يا از پس شخم زدن زمين، سبز مي شود. به هر حال، اين خداي گياهي در هند، به صورت رام، مربوط به قبل از ورود آريايي ها به هند است. ديوها و غول ها در نقش خدايان شر، ضد خدايان خيرند و هرجا رام قدم مي گذارد، گياه از زير پايش سبز مي شود، چشمه ي آب به وجود مي آيد که اين نشانه ها، همان مضمون خداي نباتي است. »(4)
در اساطير هند، مرگ ساليانه را الهه ي نباتي ( سيتا، زن رام ) به عهده مي گيرد و در اساطير ايران، بازگشت اين خداي نباتي به صورت کيخسرو ( پسر سياوش ) است که افراسياب ( ديو خشکي ) را از بين مي برد.
« رام يا راماچندر را محبوب ترين خدايان هند است که در کنار کريشنا ( تجلي هشتم ويشنو ) مرتبه اي رفيع در سنت مذهبي هند اشغال کرده است. ... جذابيت وي چنان بود که هنگامي که در جنگلي گام بر مي داشت همه ي موجودات از نباتات و حيوانات متحير او مي شدند. همسر رام، سيتا، يکي از الهه هاي مورد پرستش در هند است. »(5)
گفته شد که اسطوره ي هندي رام شباهت زيادي به ايزد گياهي ايران، سياوش (6)، دارد. رام ( به مثابه ي ايزدگياهي ) به نبرد با ديوهاي خشکي مي رود و براي نجات الهه ي نباتي ( سيتا ) که زنش باشد، با اهريمن مي جنگد. البته در اين داستان، سيتا زير خاک مي رود و اين زير خاک رفتن با داستان بي بي شهربانوهاي ايران تطبيق مي کند. بي بي شهربانو پري ها يا الهه هاي نباتي اند که با رفتن خاک، مرگ گياه را نشان مي دهند، ولي طبق افسانه بيرون مي آيند. به اين پري ها در ايران پير مي گويند. ( مثل پير چيک چيکو يا چک چکو در يزد که محل زيارت زرتشتيان است. )
مي دانيم که سنت قرباني کردن، ابتدا با قرباني کردن انسان شروع شده است. طبق روايات مذهبي حضرت ابراهيم به فرمان خداوند تصميم به قرباني کردن پسرش اسماعيل مي گيرد و زماني که از آزمون آمادگي براي پذيرش فرمان الهي سربلند بيرون مي آيد، از جانب خداوند قوچي فرستاده مي شود تا ابراهيم آن را به جاي اسماعيل قرباني کند.
در بسياري از جوامع ابتدايي، موضوع قرباني کردن يک درخت خاص نيز به صورت مستقل وجود داشته است: در توتميسم يا توتم باوري، گياهاني هستند که توتم يک قوم يا يک قبيله اند. ( گياه خاصي، مظهر قبيله است و حرمت دارد. ) بدين صورت که در تمام سال آن را نمي خوردند يا قطع نمي کنند، اما در يک روز معين آن را قرباني مي کنند. سنت يا رسم کشتن درخت هم با برکت بخشي خداي نباتي مربوط بوده است. ( پيترو دلاواله، جهان گرد ايتاليايي که در زمان حکومت سلسله ي صفويه از ايران ديدن کرده، در سفرنامه ي خود نوشته که در روز عاشورا شاهد قرباني کردن درخت نخل در طبس بوده است. )
در اعصار متأخر، ماجراي عزاداري هاي سياوش ( سوگ سياوش ) در ايران به ماجراي عزاداري هاي عمومي تبديل شد و آن برکت گياهي يا نباتي به صورت آيين ديني درآمد. امروز مي بينيم که شيعيان ايران در مراسم عزاداري شهادت امام حسين ( عليه السلام ) نخل ( نخلِ کُتل ) حمل مي کنند. اين نخل به صورت نمادين بيانگر ارتباط اسطوره با ايزد گياهي بوده است. ( نخل عزايي که در مناطق کويري ايران- مثلاً در يزد و يا ابيانه- در مراسم عاشورا حمل مي شود، نشانه هاي آشکاري از سرو و شکل سرو دارد که جاي آن را نخل يا درخت خرما در جنوب ايران در اين مراسم گرفته است. )
در اساطير سرزمين هاي يونان و کنعان، ايزدي وجود دارد به نام ادوني که يوناني ها به آن ادونيس گويند. ادوني نيز جزو مجموعه ي ايزدان گياهي است. ( ادوني يعني خداي من. ) ادوني در کنعان عيناً شخصيت دموزي را در بين النهرين دارد و مادري دارد به اسم ايتس که بين آن ها همان ماجراي سياوش و سودابه روي مي دهد؛ ادونيس کشته مي شود. در مراسم مرگش شاخه هاي درخت مورد حمل مي کنند. در سال گرد مرگ او سبزه سبز مي کنند که يادآور سبزه سبز کردن عيد نوروز ايرانيان است. در پايان اين مدت که ادونيس دوباره زنده مي شود، هر يک از اين سبزه ها که بهتر رشد کرده بود، آن سبزه را در آن سال بيش تر مي کاشتند. بعد از روز سيزدهم، که در ايران امروز به نام سبزه بدر برگزار مي شود و سبزه را به آب مي اندازند يا از خانه بيرون مي برند، درست همين مراسم را براي ادونيس به جا مي آورند و اين نشان مي دهد که سنت نوروز ايرانيان بسيار قدمت دارد.
مراسمي بسيار شبيه به اين، در مصر باستان به صورت داستان ايزيس و اوزيريس وجود داشته است. اوزيريس، خداي خورشيد، خداي برکت دهنده، خداي سيلاب هاي اول تابستان در دره ي نيل است و با طغيان اين رود و کشت و زرع در زمين هاي اطراف آن پيوند دارد. اوزيريس برادري دارد که ايزد شر است، او اوزيريس را مي کشد. بعد مادر اوزيريس، و گاه همسرش که ايزيس نام دارد، تکه هاي تن او را جمع مي کند و دوباره اوزيريس را مي سازد، و اين همان مرگ و زندگي مجدد است.
در اساطير مربوط به ايزد گياهي، به جز مضمون مرگ و زندگي مجدد، هميشه يک زن هم حضور دارد، زن ها در اين داستان ها، معمولاً نماد ايزد- بانوي آب هستند. ( سودابه که يکي از شخصيت هاي اصلي داستان در اسطوره ي سياوش است، از نظر لغوي يعني آب روشنايي بخش. )
مضمون ايزد نباتي و الهه ي آب در اساطير ايران و بين النهرين محور ديني دارد. هر سال با مرگ خداي گياهي، عزداري هاي عظيمي در شهرها شروع مي شده است.
در بابل، هنگام مرگ تموز ( دموزي ) زنان و مردان به نوحه خواني مي پرداخته اند، پيکره ي تموز را در دست گرفته، نخست در آب پاک و زلال مي شسته اند، سپس روغن اندود کرده، در پارچه ي قرمزي مي پيچيده اند و طي اين تشريفات، دود بخور به هوا بر مي خاسته است؛ شايد بدان منظور که با عطر تند خود، حس هاي خفته ي خداي مرده ي خويش را برانگيزند و او را از خواب مرگ بيدا کند.
تموز که يکي از ايزدان کهن اساطيري سومر است، به معناي پسر راستين آب هاي ژرف است. مراسم سوگ او هر سال در بابل، در تيرماه، با نواي ني و نوحه ي سوزناک برگزار مي شده است. مرگ تموز در تابستان و رستاخيز او در بهار به نشانه ي مردم و دوباره زنده شدن درختان و گياهان بوده است. در اساطير بابلي، تموز همسر يا معشوق ايشتار، ايزد بانوي باروري است و اوست که پس از مرگش به دنياي ديگر مي رود تا محبوب خود را به جهان خاکي بازگرداند. در جشن هاي ادونيس در يونان باستان نيز مراسم مشابهي برگزار مي شده است. ادونيس معادل يوناني تموز سومري است که از ايزدان گياهي به شمار مي آمده است.

پي‌نوشت‌ها:

1- از اسطوره تا تاريخ، صص 265-264.
2- دکتر اميرحسين ذکرگو درباره ي شخصيت « رام » نظر متفاوتي در مقايسه با نظر دکتر مهرداد بهار دارد. ذکرگو معتقد است: رام يکي از مظاهر ويشنو ( خداوند نگه دارنده ي جهان ) است. رام در قالب يک انسان نيرومند در زمين ظاهر شده تا با « روان » اهريمن نبرد کند. ... سرگذشت رام را با سرگذشت رستم در شاهنامه مي توان مقايسه کرد. ( نگاه کنيد به اسرار اساطير هند، صص 126-120 ).
3- از اسطوره تا تاريخ، ص 265.
4- اسرار اساطير هند، صص 120 و 122.
5- همان جا.
6- در اسطوره ي سياوش، او براي اثبات پاکي و بي گناهي خود از آتش مي گذرد، اما در اسطوره ي رام، زن او سيتا براي اثبات پاک دامني خود از آتش مي گذرد. چهره ي زيبا و اندام دل فريب سياوش و رام نيز جزو ديگر شباهت هاي آن هاست.

منبع مقاله :
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی