دلالت ساخت واژگان قرآن بر معنا
دلالت ساخت واژگان قرآن بر معنا

 

نويسنده: احمد ياسوف
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي




 
زبان عربي به توانمندي شگرفي در کناب اشتقاق هاي صرف متمايز است و اين امتياز آن را به داشتن واژگان بسياري، توانمند ساخته است. دلالت صرفي در زبان عربي از درون ساخت آوايي تعيين مي شود و اين برخلاف ديگر زبانهايي است که معمولاً به پيشوند و پسوند در رسيدن به دلالت هاي جديد تکّيه مي کنند.
مراد از ساخت در اين جا ورود واژه به حالت خاصّي از ميان ساخت هايي است که در تعريف واژه مي يابيم. در اين بخش به تأثير ساخت هاي برخي از واژگان قرآن از خلال بررسي پژوهشگران حوزه ي اعجاز مي پردازيم.
با بررسي و دقّت نظر در خواهيم يافت که خاستگاه پژوهشگران گذشته، معيار روشن زباني در درک زيبايي ساخت و مناسبت آن با متن بوده است و ميان لفظ و مدلول از خلال ساخت صرفي، ارتباط برقرار مي کردند.

نظر ابن جنّي

ابن جنّي به مسأله ي محاکات آواها از پديده هاي طبيعي توجّه نمود و اين انديشه را در کتاب الخصائص مطرح کرد و به ارتباط ساخت « فَعَلان » به حالت اضطراب و حرکت اشاره نمود. وي هم چنين به تقليد حروف و حرکات پرداخت و مي گفت « خليل مي گويد، آنها (عربها) در صداي ملخ، کشش و مدّي يافتند و لذا گفتند « صرَّ » و در صداي باز، گسستگي يافتند و گفتند: « صرصر ». سيبويه هم در مصادر بر وزن « فَعَلان » گفته است، اينها پياپي آمدن حرکات افعال و رخدادهاست. » (1)
وي وزنهاي ديگري را ذکر مي کند که با نکات طرح شده ي خليل و سيبويه هماهنگ است و اين محاکات را پژوهشگران حوزه ي اعجاز مطرح نکرده اند که اين به خاطر آن بود که کم تر مي توانستند تعليل نمايند و لذا در قرآن چيزي نيافتند.
زمخشري از اين مسأله در تفسير آيه ي إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ (2) بهره برده است و گفته است: « در ساخت واژه ي « حَيَوان » زيادت معنا وجود دارد نه در ساخت واژه ي « حياة » که اين به خاطر ساخت « فَعَلان » است که داراي حرکت و اضطراب مي باشد و حيات، حرکت است و سکون، مرگ. پس آمدن بر ساختي دالّ بر معناي حرکت، مبالغه در معناي حيات مي باشد. » (3) او قاعده ي ابن جنّي را بر آيه تطبيق مي دهد امّا آن چه که ذکر شده در ارتباط با امر محسوس است ولي اين واژه بر نشاط روحي دلالت دارد.
توجّه ابن جنّي به دلالت صرفي بيش از توجّه وي به محاکات آوا از پديده هاي طبيعت است و علّت آن، رواني إثبات دلالت هاي تغييرهاي صرفي و فراواني شواهدي است که اين مسأله را ثابت مي نمايد. اينها را در بخش مصاقبه يا مقاربت آورده و چنين گفته است: « از جمله اين که عين را در مثال تکرار کرده اند تا دليلي بر تکرار فعل باشد. مي گويند: کسَّر، قطّع، فتّح، غلّقَ؛ چون وقتي الفاظ، دلالت بر معنا دارند، پس قوي ترين لفظ بايد در برابر قوي ترين فعل آيد و عين الفعل از فاء الفعل و لام الفعل قوي تر است؛ چون ميان آن دو قرار گرفته است و به وسيله ي آن دو احاطه شده است و به سان ديواري براي آن هستند.» (4) پژوهشگران چندان از قانون ابن جنّي دور نشده اند؛ هر چند که تحت نام هاي متفاوتي چون « زيادت در ساخت » و « تناسب لفظ و معنا » آن را آورده اند.
نمونه ها در تکرار عين الفعل فراوان است مثل « غافر و غفّار، کاذب و کذّاب، ذبح و ذبَّح، قَتَل و قتّل ».
اختلاف در اسم چندان مهم نيست بلکه مهم ملاحظه ي پژوهشگران به گنجينه ي رواني و تأثير عاطفي است که ساخت آن را در بر گرفته است. اگر مراد از آن مذکّر، مؤنّث، مفرد و تثنيه باشد، هدف ما در هر زيبايي بر ساخت دروني تکّيه دارد.

زمخشري

زمخشري به واژگان قرآني با تأمّل پرداخته است و از معيار زباني – بلاغي سخن گفته است که مفهوم دين را تأييد مي کند. مثلاً در تفسير بسم الله... مي گويد: « در کلمه ي « رحمن » مبالغه اي است که در رحيم نيست، لذا گفته اند « رحمن الدنيا و الاخرة و رحيم الدنيا » و مي گويند، زيادت در ساخت براي زيادت در معناست ». (5)
نزديک به اين مطلب، اشاره ي وي به سازگاري ساخت با واقعيت است. مثلاً فعل « نزّل » از نظر او به معناي رسيدن به تدريج است و در سوره ي بقره مي خوانيم وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ (6) و در تفسير آن مي گويد: « اگر پرسش شود چرا گفته شده است « نزّلنا » نه « أنزلنا »، پاسخ آن است که چون مراد نزول به تدريج است؛ چون عربها مي گفتند: اگر اين که از جانب خداست مخالف است با آن چه نزد مردم است به اين صورت تدريجي نازل نمي شد. لذا گفته شده است اگر در آن چه که انزال آن به تدريج رخ داده شک داريد، شما هم به نوبت و تدريجي بياوريد و يکي از سوره هاي کوچک آن را ارائه نماييد و يا آيات پراکنده را و اين نهايت توبيخ و از بين بردن علل است. » (7)
زمخشري در ساخت تأنيث در کلمه ي « مرضعة » در آيه َيوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ (8) تأمّل مي نمايد. ابوهلال عسکري (9) زيبايي وجود « مرضعة » را بر « امرأة » ترجيح مي دهد، چون در آن اظهار توجّه است امّا زمخشري در ساخت تأنيث آن تأمّل مي کند و زيبايي آن را در آيه از آنِ تأنيث مي داند. مي گويد: « اگر پرسش شود چرا « مرضعة » گفته شد نه « مرضع »، پاسخ آن است که « مرضعة » زني است که در حال شيردادن پستان را به دهان کودک مي نهد ولي « مرضع » کارش شير دادن است هر چند که مستقيماً خود به اين کار نپردازد. لذا گفته شده است «مرضعة» تا دلالت کند بر آن هول و هراسي که وقتي با آن مواجه شده است، پستان را از دهان کودک بيرون مي آورد، چون نخست دچار وحشت شده است. » (10)
بنابراين کلمه ي « مرضع » اسم عام است ولي کلمه ي « مرضعة » کارآمدي بيشتري يافته است و لذا با ترس و وحشت آن روز تناسب دارد. عادت زمخشري آن است که از بحث در قانون زباني بکاهد تا مستقيم به اشارات رواني ويژه ي متن منتقل شود.
مبرّد درباره ي مؤنّث چنين مي گويد: « هر گاه افاده ي فعليّت کند، علامت تأنيث به آن مي پيوندد تا به فعلش شبيه شود، مثل « أشدَنتِ الظبيَة فهي مشدنة، طُلقّت المرأة فهي طالقة » (11) وي همين نمونه ي قرآني را ذکر مي کند و گفته مي شود « مشدنَّ مشدنة، طالق طالقة و مرضعٌ مرضعة ».
صبحي صالح در توضيح آن مي گويد: « گويي مبرّد با اين تفکيک دقيق، وصف قائم به نفس را از رخدادي عارضي که از افعال ذات است، جدا مي سازد؛ و در اين تحليل منطقي از علامت تأنيث در آيه، اشاره اي است به دشواري تحليل که از ديگر نمونه ها شنيده شده است. » (12)
مي بينيم که زمخشري، توجّه اش را به تصوير رخداد معطوف داشته است و گويي قانونمند نشدن آن را در تمام مؤنّثها دريافته است و موقعيّت رواني براي او مهم است. وي طبيعت حرکت جزئي در ساخت را مي بيند و گويي به محاکات اعتقاد دارد، بي آن که به حدس و گمان گرايش يابد. مثلاً در تفسير آيه ي أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ (13) مي گويد: « اگر گفته شود چرا « يقبضنَ » آمده است نه « قابضات »، پاسخ آن است که اصل در پرندگان، صاف کردن بالهاست، چون پرواز در فضا مثل شنا کردن در آب است و اصل در شنا کردن هم کشيدن دستهاست. امّا قبض و بسته شدن براي کمک گرفتن در حرکت و پرواز مي باشد و لذا امر غير اصلي به لفظ فعل آمده است به اين معنا که آنها صاف و کشيده پرواز مي کنند که گاه بسته و به حالت قبض مي آيد، چنان که در مورد شناگر چنين است ». (14)
پس از ملاحظه ي وي در دلالت اسم و فعل مي توان گفت، کشيده شدن دستها در « صافات » نمايانگر کشيدن بالها و دو وقف در « يقبضنَ » نمايانگر حرکت عارضي اوست و زمان کشيده شدن از زمان حرکت در پرواز و در دو واژه بيشتر است.
بدين ترتيب روشن است که زمخشري به جنبه هاي نظم اکتفا نمي کند بلکه با ذوق خود به جزئيات نظم مي پردازد و به آن توجّه مي دهد. درويش جندي در اين زمينه مي گويد « زمخشري علاوه بر نحوي بودن در حسّاسيت زباني با عبدالقاهر متفاوت است و از ظرافت هاي دقيق در ساخت نظم فراتر از تحليل بلاغي ساخت هاي نحوي آگاه است ». (15)
اين مسأله در تفکيک وي ميان واژه ي « طاهرة » و « مطهّرة » در آيه ي وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ (16) آشکار است. مي گويد: « چرا گفته نشده است " طاهرة " ؟ پاسخ آن است که در کلمه ي مطهّرة فخامتي است در صفت آن زنان که در کلمه ي « طاهرة » نيست و اين براي آن است که خداوند آنان را پاکيزه نموده است ». (17)
اين دريافت از ساخت صرفي است و کلمه ي مطهّرة بر تعديه دلالت دارد ولي « طاهرة » بر لزوم.
ذوق شخصي زمخشري گاه وي را از جاده صواب دور مي سازد. مثلاً درنگ وي در آيه ي وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ (18) که بيشتر به نظم گرايش دارد. درباره ي نکره آمده حياة مي گويد، قصد حيات ويژه اي شده است؛ يعني حيات طولاني؛ چون معناي أحرص الناس، أحرص من الناس مي باشد ». (19)
مي بينيم که تعليل وي با موقعيّت تناسب ندارد و مذمّت کردن آنها در طول زندگي منظور نيست و مي توان علّت نکره آمدن را در ديدگاه دکتر عتر يافت که مي گويد: « قرآن کريم واژگان را در موارد حسّاس مي آورد که از معناي متبادر به ذهن نقصي ندارد بلکه دلالت آن گسترش مي يابد تا جايي که به معناي دقيق تري اشاره دارد. مثلاً کلمه ي حياة که احساس مي کنيم اين کلمه با دقّت بسياري درباره ي حرص و طمع يهوديان به اندک چيز ممکن در زندگي آمده است . ورود اين واژه در آيه به شکل نکره به معناي تحقير و ناچيز بودن است و افاده ي اين مطلب است که يهوديان به زندگي طولاني بيشتر حرص مي ورزند و لذا به کلمه ي حياة تعبير شده است تا شدّت حرص و ستيزه گويي يهود را نشان دهد ». (20)
زمخشري تنها طول حيات را فهميده است و ديگران مثل نسفي (21) و ابوالسعود نيز از او پيروي کرده اند.
زمخشري از آيه ي لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ (22) مفهوم ديني برداشت مي کند. مي گويد: « چرا خير به کسب و شر به اکتساب اختصاص يافته است؟ پاسخ آن است که در اکتساب، زحمت کشيدن است و از آن جايي که بدي را نفس مي پسندد و به آن گرايش دارد و به آن فرمان مي دهد، در کسب آن، بيشتر به زحمت مي افتد و لذا اکتساب براي آن به کار رفته است و از آن جايي که درباره ي خير و نيکي چنين نيست به چيزي توصيف شده است که زحمت و رنج در آن معنا ندارد ». (23)
اگر ساخت اکتسبَ بر زحمت و رنج دلالت دارد و با شرّ و بدي متناسب است، اين قاعده در قرآن معمول نيست؛ چون در قرآن کسب در حوزه ي شرّ و بدي نيز به کار رفته است، مثل آيه ي وَمَن يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ (24) و ما هم مي دانيم که کار خير به طبع و سرشت است و کار بد به سختي و رنج.
البته مي توان اين را از زمخشري ناديده گرفت، چون وي در پي تبيين موازنه بين دو حالت خير و شرّ در يک آيه بوده است و لذا به عدم تکرار توجّه داده است. اين نکته را پس از وي ابن ابي الاصبع چنين توضيح داده است : «اين به خاطر عيب و ابهام معنايي که براي نظم قصد شده، منع شده است. امّا عيب: چون کسبت بدون زيادت در نظمي که اکتسبَت به کسبَت نزديک است، سنگين تر مي باشد، امّا ابهام؛ چون مراد اشاره به فطرت است که خداوند آدمي را به فطرت خير و نيکي آفريده است و نيکي هايي که آدمي انجام مي دهد مطابق با فطرت او و بدي هايي که انجام مي دهد مخالف با فطرت اوست؛ گويي نوعي تکلّف و برخلاف سرشت اوست و لذا تاء باب افتعال به آن اضافه شده است». (25)

پس از زمخشري

امتياز زمشخري توجّه به ساخت و شرح دلالت هاي روان شناختي آن بوده است ولي پس از وي پژوهشگران از معناي زيادت در ساخت واژه با توجّه به مطالب بزرگان لغت سخن گفته اند. بزرگاني چون ابن جنّي که معتقد بودند کلمه ي غفّار از غافر و قيّوم از قائم بليغ تر است. آنها ضمن ذکر مطالب کشّاف از تبيين لغوي فراتر نمي رفتند به گونه اي که سخن در باب تأثير ساختِ کلمه معمولاً مختصر بوده است.
اکنون به پاره هايي از ديدگاهشان تحت عنوان « زيادت در ساخت کلمه » مي پردازيم. مثلاً يحيي العلوي صاحب الطراز مي گويد: « قدرت لفظ به خاطر معنا که به واسطه ي نقل لفظ از ساختي به ساختي است که حروف آن بيشتر است و اين در اسم و فعل رخ مي دهد، مثلاً در آيه ي الْحَيُّ الْقَيُّومُ (26) که قيّوم از قائم بليغ تر است و يا آيه ي إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (27) که ساخت « فعّال » از « فاعل » بليغ تر و متطهّر از «طاهر »؛ چون توّاب کسي است که توبه از او فراوان تکرار مي شود و هم چنين متطهّر کسي است که عمل طهارت و پاکي از او فراوان صورت مي گيرد. » (28)
بدين ترتيب زيبايي ساخت به کثرت محدود مي شود و ارتباط بين کثرت حروف و کثرت معنا مسأله اي است که لغويان به آن اشاره کرده اند. اين مسأله را در تکرار عين الفعل ديده ايم و ساخت مبالغه هم در زبان عربي معروف است. لذا يحيي العلوي به انگيزه ي شخصي در تطهّر و علاقه به انجام کار خير اشاره دارد.
ابن قَيّم جوزيه هم همين روش را دارد. وي آيات زير را نقل مي کند که فرمود: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا (29) و وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا (30). وي چنين آياتي را تحت عنوان « زيادت در ساخت » مي آورد و اين بخش را چنين توضيح مي دهد: « يعني هر گاه گوينده معنايي را قصد کند و به دو لفظ از آنها تعبير نمايد؛ يکي از ديگري در تعداد حروف بيشتر باشد و آن که تعداد حروف بيشتري دارد آورده مي شود که هدف زيادت در معنا است. مثلاً « اعشوشب » و « اخشوشَن » در معنا از « خشُنَ و أعشبَ » بيشتر و بليغ تر است. لذا زيادت به تشديد هم رخ مي دهد، مثلاً « ستّار » از « ساتر » و « غفّار » از « غافر » بليغ تر است ». (31)
زرکشي نيز با نقل نمونه هاي گذشتگان با شرح اندکي مي گويد: « بدان که هر گاه لفظ بر وزني از اوزان باشد و سپس به وزن ديگري برتر از آن منتقل شود حتماً دربردارنده ي معنايي بيش تر از قبلي است؛ چون الفاظ، دال بر معاني اند و اگر در لفظ چيزي اضافه شود، ضرورتاً در معنا نيز اضافه مي شود، مثل آيه ي فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ (32) که از « قادر » بليغ تر است، چون مقتدر يعني کسي که بسيار قدرت دارد و هيچ چيز از حکم قدرت او بيرون نيست. اين مسأله قدرت لفظ به خاطر قدرت معنا ناميده مي شود ». (33)
اين مسأله نيازمند توضيحي از جانب آنان است؛ يعني ارتباط ساخت به بافت آيه اي که در آن آمده است. مثلاً قرآن کريم کلمه ي غفور را بيش از غفّار آورده است و يا قدير را بيش تر از مقتدر. يعني غفّار پنج بار و غفور نود و يک بار آمده است؛ و ما مي دانيم که بيان قرآني به قدرت تأثيرگذاري با تمام ابزارهاي هنري گرايش دارد و بهتر آن بود که کلمه ي غفّار و مقتدر بيش از قدير و غفور بيايد، چون تعداد حروف آن بيش تر است. امّا قدير چهل و پنج بار و مقتدر سه بار آمده است.
پيداست که ساخت غفور و قدير بر صفت ثابت خداوند دلالت دارند و مقتدر و غفّار بر صفت ثابت علاوه بر جنبه ي فاعليّت و قصد؛ و صفت خداوند چنان که معروف است، ثابت است و زيادت و نقصان پيدا نمي کند.
دو نمونه ديگر که زرکشي ذکر کرده کلمه ي اصطبر (34) است که از اصبر بليغ تر است و ديگري وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ (35) که از يتصارخون بليغ تر است. (36)
زرکشي به حرفي اشاره مي کند که در دو کلمه اضافه شده است و اگر آيه ي وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا (37) را مي خوانيم در مي يابيم که حرف طاء در تجسّم نمودن تلاشي کمک مي کند که در اقامه ي نماز و حجم تحمّل سختي توسّط مؤمن در اجراي فرمان الهي وجود دارد.
در کلمه ي يَصْطَرِخُونَ نيز مسأله چنين است که حرف طاء معناي شدّت و سختي را در فرياد کافران، بيش تر نشان مي دهد؛ چون فريادي است بلند و برآمده از جانهاي نااميد.

تلاش معاصران

دستاورد معاصران در اين حوزه اندک است. آنان چندان به اين جنبه ي هنري نپرداخته اند. شايد علّت آن اين باشد که مسأله ساخت بيش تر به امر قانونمند و ثابت در زبان مربوط مي شود و نياز به تخصّص دارد تا ذوق شخصي؛ لذا بحث در زيبايي ساخت به مسأله ي زبان شناسي نزديک تر است تا به تأمّلات زيباشناختي.
اشارت زيبايي را در اين حوزه در آثار بدوي مي يابيم، هر چند به نسبت ديگر گونه هاي بلاغي، اندک است. مثلاً در آيه ي مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً (38) بدوي به ساخت استوقد مي پردازد و مي دانيم که سين و تاء در «استفعل » براي طلب است و معاني ديگري مثل صيرورت و تحوّل نيز دارد. مثل استغلظ يعني غليظ شده. بدوي مي گويد: « کلمه ي استوقد يعني آتش را مي طلبد و بيانگر حالت کسي است که تاريکي او را فرا گرفته و او با تلاش در پي آتشي است که راهها را براي او روشن نمايد. سين و تاء هر دو بر اين جستجو و طلب زياد دلالت دارند». (39) در ضمن بايد اشاره کرد که اين ساخت به معناي قدرت و ثبات هم مي باشد. مثلاً در آيه ي فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي اُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (40). اين پس از آن است که کينه توزي مشرکان را از بين برد و فرموده بود: أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (41).
يا آن چه که بر زبان کافراني آمده است که تمام تلاش فکري شان را به کار بسته اند ولي نتوانسته اند به درستي فرستاده شان با توجه به آيه ي إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ (42) برسند. قرآن به تفصيل از نعمت خداوند بر بني اسرائيل سخن گفته است و جان و آبروي شان را از زشت کاري هاي فرعون نجات داده است. مي فرمايد: يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ (43). بدوي به فعل يذَبّحون توجّه نموده و مي گويد: « مي بيني که ذبّح را گزينش نموده و به تصويرگري رخداد مي پردازد و تکرار عين الفعل بر کثرت رخداد يعني کشتن بني اسرائيل در آن روزگار دلالت دارد و اگر به جاي آن کلمه ي « يقتلون » را به کار بريم، چنين فهميده نمي شود ». (44)
داستان بني اسرائيل تنها به ساخت کثرت در اين فعل آمده است و گزينش ذيبّح به جاي يَذبَحُ و يُقتّل به جاي يَقتلُ و يُصلّبُ به جاي يَصلبُ و يقطِّعُ به جاي يقطع در بيان روايت و يا به زبان فرعون صورت گرفته است.
از ديدگاه هايي با روش روشن و درست ديدگاه نورالدين عتر در تفسير آيات نخست سوره ي بقره است. در آيه ي هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ (45) مي گويد: « در اين جا ملاحظه مي کنيم که قرآن به هديً ( مصدر نکره ) توصيف شده است و مي دانيم که مصدر قابل وصف نيست. پس در اصل گفته شده است هادٍ امّا به مصدر توصيف شده است تا اشاره باشد به اين که در هدايتگري در اوج است و يا اصل خود هدايت است» (46). پس تعبير به مصدر بر استحقاق دلالت دارد و پيداست که بر روش تبيين زيبايي به ميراث زباني تکّيه کرده است که در دقّت حکم آن اختلاف نظر نداريم.
دکتر عتر به زيبايي ساخت « مفاعله » در تفسير آيه ي يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا (47) توجّه نموده و مي گويد: « خداع و مکري که از آن به ساخت مفاعله يخادعون تعبير شده است براي افاده ي مبالغه در فعلشان مي باشد. در اين نکته همين بس که آنها در اين خدعه و نيرنگ از مراقبت و نظارت خداوند و اطّلاع از باطن شان غافل بوده اند. » (48)
بدين ترتيب مي بينيم که رابطه ي بين معيار زباني و دلالت زيباشناختي روشن است و آن چه که موجب شگفتي بيشتر ما به چنين ديدگاه ها مي شود اين که تنها در کتابي آمده اند که اساساً درباره ي علوم قرآني است و اين شايسته ي تقدير است و نظريه ها در اين جا بر عمق و ژرفاي آگاهي ادبي دلالت دارد.
ساخت هايي هم وجود دارند که به ترسيم صحنه ها به دقيق ترين شيوه ي هنري مي پردازند و دکتر عتر به آيه ي فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى (49) اشاره مي کند و مي گويد: « آيه از اسم فاعل فالق استفاده کرده است و اسم فاعل بر فاعل که لباس فعل پوشيده، منطبق است و بدين ترتيب قرآن تصوير را قوّي کرده و به ما نزديک نموده است و احساس را به تصوير شکافته شدن توجّه داده است. اين تصويري است زنده که موجب جلب نظر ما به زمين مي شود تا شگفتي شکافته شدن دانه و هسته را شاهد باشد». (50)
در بازگشت به داستان بني اسرائيل در قرآن سخن خداوند را از زبان فرعون مي شنويم که در اوج تکبّر و پس از پيروي جادوگران از موسي (عليه السلام) مي گويد: فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى (51).
خشم و غضب در فعل أقطّعن و أصلبنّکم با تکرار عين الفعل آشکار است؛ چنان که نون تأکيد هم معناي سختي و شدّت را به آن مي افزايد. در ضمن در وقف بر ميم ساکن (سه بار) آهنگ تند و قوي هم وجود دارد و يا در وقف بر باء ساکن در کلمه ي أبقي که همه اينها بر تجسّم بخشي خشم و شدّت تهدي کمک مي نمايد.
اهمّت ساخت مبالغه از اسم فاعل در آيه ي سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ (52) آشکار است که بر قدرت فعل دلالت دارد.
معناي قدرت را مي توان در نمونه هاي بسياري يافت؛ از جمله آيه ي تَخافونَ أن يتخطّفَکم النّاسُ که نعمت خود بر قريش را آشکار مي سازد و فعل يتخطّف را آورده است نه « يتخطف » که در آن تاء و تشديد وجود دارد و به علاوه اصلاً فعل خطف افاده ي قدرت تجاوز و حمله مي کند و در مقابل افاده ي آساني حمله ور بودن شخص مورد حمله و تجاوز را مي نمايد تا به آشکارا رحمت و عنايت خداوند به آنان را نشان دهد.

گذشتگان

پژوهشگر معاصر حق ندارد تا نسبت به کار گذشتگان بي توجّهي نشان دهد و تلاش شان را از خلال ديدگاه هاي جديد در نقد بنگرد بلکه بايد متوجّه اين نکته باشد که آنها در حوزه ي احساس درک زيبايي ساخت کوتاهي نکرده اند و برخي از تأمّلات آنها را آورده ايم.
حقيقت آن است که زيبايي ساخت بر پژوهشگر قديم پنهان نبوده است؛ چون از توانمندي زباني بالايي بهره مند بوده است و سبک ايجاز و تصوير حرکت و مدد ساخت بر تکميل شدن تصوير بصري و کشف اشارات با شکوه هنري را لمس کرده بوده اند.
پژوهشگر قديم برداشت زباني را استوار مي نمود و سپس در کشف جنبه هاي ساخت به ذوقش حکم مي کرد و اين از سر پندان يا گمان نبوده است و اگر ما را به لغت ارجاع مي داد، به معياري که خود داشت ما را قانع مي ساخت و يا اگر به اشارات روان شناختي مطابق تجربه بشري ارجاع مي داد، آن تأثير را هميشه بر روان مي يافتيم.
اين بي انصافي است اگر تلاش آنها را ناديده گيريم و هم چون يکي از معاصران بگوييم اگر اين ملاحظات درست باشد و درست باشد که تعامل ساخت صرفي با تعاملات معاني و ريتم به هم پيوند دارد، موضع نقد قديم به بازنگري اساسي نياز دارد و يا ظاهراً قانع کننده نيست. مقصود وي آن است که گذشتگان ميان ساخت دروني و تغييرات معنا ارتباطي برقرار نکرده اند و گويي گذشتگان در باب « زيادت معنا به خاطر زيادت ساخت » سخن زيادي نگفته اند و زمشخري به عنوان مثال به بيان ويژگي ساختي و تناسب آن به معناي مورد نظر نپرداخته است و چنانکه در کشّاف آمده است، ساخت بر معناي زيادت محدود نشده است. اگر به بلاغت قرآني بازگرديم مي بينيم که توجّه بسياري به زيبايي ساخت شده است و از اين بلاغت، مبناي موضع نقدي برگرفته شده است. البته ديدگاه گذشتگان به واسطه ي اصطلاحات خاصّ شان مبهم است و گاه هم به اختصار بيان شده است و اين همه مانع درک ما از آنها و بزرگداشت کارشان نمي گردد.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن جنّي، الخصائص، ج 2، ص 152.
2. و زندگي حقيقي همانا [در] سراي آخرت است. (عنکبوت، 29 : 64)
3. زمخشري، الکشّاف، ج 2، ص 183؛ تفسير نسفي، مدارک التنزيل، ج 3 ، ص 263؛ ابي السعود، إرشاد العقل السليم، ج 7، ص 47.
4. ابن جنّي، الخصائص، ج 2، ص 285.
5. زمخشري، الکشّاف، ج 1، ص 41.
6. و اگر در آن چه بر بنده ي خود نازل کرده ايم شک داريد، پس – اگر راست مي گوييد – سوره اي مانند آن بياوريد. (بقره، 2: 23)
7. زمخشري، الکشّاف، ج 1، ص 238.
8. روزي که آن را ببينيد، هر شير دهنده اي آن را که شير مي دهد [از ترس] فرو مي گذارد. (حج، 22 : 2)
9. عسکري ابوهلال، الصناعتين، ص 325.
10. زمخشري، الکشّاف، ج 3، ص 4. نسفي، مدارک التنزيل، ج 3، ص 92.
11. نسخه ي خطّي از صبحي صالح به نام المذکّر و المؤنّث و دراسات في فقه اللغة، ص 84.
12. صالح صبحي، دراسات في فقه اللغة، ص 84.
13. آيا در بالاي سرشان به پرندگان ننگريسته اند [که گاه] بال مي گسترند و [گاه] بال مي زنند؟ (مُلک، 67 : 19)
14. زمخشري، الکشّاف، ج 4، ص 138؛ نسفي، مدارک التنزيل، ج 4، ص 277.
15. الجندي درويش، نظم القرآني في الکشّاف، مکتبة نهضة، قاهره، الطبعة الاولي، 1969، ص 27.
16. و در آنجا همسراني پاکيزه خواهند داشت. (بقره، 2 : 25)
17. زمخشري، الکشّاف، ج 1، ص 62؛ نسفي، مدارک التنزيل، ج 1، ص 35.
18. و آنان را مسلّماً آزمندترين مردم به زندگي و [حتّي حريص ترين] از کساني که شرک مي ورزند خواهي يافت. (بقره، 2 : 96)
19. زمخشري، الکشّاف، ج 1، ص 298.
20. عتر، ضياء الدين، بيّنات المعجزة الخالدة، ص 253.
21. مدارک التنزيل، ج 1، ص 63.
22. آن چه [از خوبي] به دست آورده به سود او، و آن چه [از بدي] به دست آورده به زيان اوست. (بقره، 2: 286)
23. زمخشري، الکشّاف، ج 1، ص 408.
24. و هر کس گناهي مرتکب شود، فقط آن را به زبان خود مرتکب شده. (نساء 4 : 111)
25. ابن ابي الاصبع، بديع القرآن، ص 305؛ علوي، الطراز، ج 2، ص 164.
26. زنده و برپا دارنده است. (بقره، 2 : 255)
27. خداوند توبه کاران و پاکيزگان را دوست مي دارد. (بقره، 2 : 222)
28. العلوي، الطراز، ج 2، ص 163.
29. از پروردگارتان آمرزش بخواهيد که او همواره آمرزنده است. (نوح، 71 : 10)
30. و خداست که همواره بر هر چيزي تواناست. (کهف، 18 : 45)
31. ابن قيم الجوزيه، الفوائد، ص 106.
32. تا چون زبردستي زورمند [گريبان] آنان را گرفتيم. (قمر، 54 : 42)
33. زرکشي، البرهان، ج 3، ص 83.
34. و خود بر آن شکيبا باش. (طه، 20 : 132)
35. و آنان در آن جا فرياد برمي آورند. (فاطر، 35 : 37)
36. زرکشي، البرهان، ج 3، ص 38.
37. و کسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکيبا باش. (طه، 20: 132)
38. مثل آنان، همچون مثل کساني است که آتشي افروختند. (بقره، 2: 17)
39. بدوي، من بلاغة القرآن، ص 32.
40. پس به آن چه به سوي تو وحي شده است چنگ درزن، که تو بر راهي راست قرار داري. (زخرف، 43 : 43)
41. آيا به آنان پيش از [قرآن] کتابي داده ايم که بدان تمسّک مي جويند؟ (زخرف، 43 : 21)
42. جز گمان نمي ورزيم و ما يقين نداريم. (جاثيه، 45 : 32)
43. پسران شما را سر مي بريدند، و زنهايتان را زنده مي گذاشتند. (بقره، 2 : 49)
44. بدوي، من بلاغة القرآن، ص 58.
45. (و) مايه ي هدايت تقواپيشگان است. (بقره، 2 : 2)
46. عتر، القرآن و الدراسات الادبيّة، ص 272.
47. با خدا و مؤمنان نيرنگ مي بازند. (بقره، 2 : 9)
48. عتر، القرآن و الدراسات الادبيّة، ص 278.
49. خدا شکافنده ي دانه و هسته است. (انعام، 6 : 95)
50. عتر، القرآن و الدراسات الادبية، ص 325.
51. پس بي شک دستهاي شما و پاهايتان را يکي از راست و يکي از چپ قطع مي کنم و شما را بر تنه هاي درخت خرما به دار مي آويزم، تا خوب بدانيد عذاب کدام يک از ما سخت تر و پايدارتر است. (طه، 20 : 71)
52. پذيرا و شنواي دروغ هستند [و] بسيار مال حرام مي خورند. (مائده، 5 : 42)

منبع مقاله:
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی