سقوط امپراتوري روم
سقوط امپراتوري روم

 

نويسنده: پتر آرتز
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري





 

اُدوآكِر (1): ديگر چاره اي نداريم.
رُمولوس: چه تصميمي براي من گرفته اي؟
اُدوآكر: تو را از قدرت بركنار مي سازم.
رُمولوس: مرا بركنار مي سازي؟
اُدوآكر: اين تنها راهي است كه برايم باقي مانده است.
رُمولوس: شايد بركناري از قدرت هولناك ترين مسئله اي باشد كه ممكن است در پيش رو داشته باشم.
اُدوآكر: فراموش نكن كه من هم با هولناك ترين مسئله روبرو هستم. تو بايد انتصاب مرا به مقام پادشاهي ايتاليا رسماً اعلام كني.
رُمولوس: سال هاي رنج و بدبختي امپراتوري به پايان رسيده است. تو در اينجا تاجي از برگ مو بر سر و شنل پادشاهي بر تن خواهي داشت.
شمشير امپراتوري را در ميان ابزار باغباني و اعضاي " سِنا " (2) را در دخمه هاي روم پيدا خواهي كرد.
فريدريش دورنمات (3)، رُمولوس بزرگ، پرده چهارم
در سال 476 ميلادي آخرين امپراتور روم غربي، رُمولوس آگوستولوس (4) صغير تنها پس از ده ماه حكومت از مقامش بركنار گرديد. اُدوآكر ژرمن كه از اين موقعيت به نفع خود استفاده كرده بود، به امپراتور روم شرقي خبر داد كه بيش از اين نبايد بر اريكه سلطنت تكيه زند، زيرا در امپراتوري روم غربي هم ديگر نيازي به امپراتور نيست. از هم اكنون او خودش به امور رسيدگي مي كند. اُدوآكر حتي كشتن " امپراتور صغير " را هم لازم ندانست، زيرا خطري كه در دهه هاي اخير از جانب روم ايجاد مي شد، چندان جدي نبود؛ فقط كافي بود غارتگري هاي بدون كيفري را كه آلاريش گوتِ غربي در 410 ميلادي و گايزريش واندال در سال 455 در رم انجام دادند، دقيقاً به خاطر آورد. اينك امپراتوري بيش از 1200 ساله روم به پايان عمر خود رسيده بود. در مقايسه با آن، بركناري رُمولوس صغير مورد توجه افكار عامه قرار نگرفت؛ به همين دليل دورنمات درباره آخرين روز حكومت اين امپراتور، نمايش تمسخرآميزي را به اجرا درآورد.
با اين وجود، صحبت از سقوط امپراتوري روم كاملاً صحيح نيست، زيرا به ندرت با ديدگاه هاي آن زمان مطابقت مي كند. در حقيقت امپراتوري فقط داراي مركز ديگري شده و از غرب به شرق يا درواقع از رم به بيزانس جابجا گرديده بود. پس از اُدوآكر اسكيري، بايد پادشاه تئودريش كه از گوت هاي شرقي بود، در ترقيِ ايتاليا در اواخر عهد عتيق سهم عمده اي را ايفا نموده باشد؛ هرچند در اين ميان تغييرات چشمگيري صورت نگرفت. حال ديگر هيچ امپراتوري بر روم حكومت نمي كرد. اُدوآكر هم به امپراتور زنون (5) پيغام داد كه به حكومتش در قسطنطنيه بسنده كند. عملكرد پادشاهان بعدي نيز در امپراتوري كهن روم غربي اينگونه بود؛ آنان برتري امپراتوري روم شرقي را تأييد كردند. در عوض، موضع پاپ كه هرچند نه رئيس كليسا، اما دست كم وارثِ پتر، جانشين مسيح در زمين بود، در روم قوت گرفت. رم همچنان داراي اهميت مذهبي و سياسي بود. البته ميراث " امپراتوري روم "، امپراتوري روم شرقي با پايتخت قسطنطنيه بود كه كليساهاي مجللي مانند هاگيا سوفيا (6) كه در سال هاي بين 532 و 537 ساخته شد، نمادي از رونق و درخشش آن بودند. با فتح قسطنطنيه در 1453 ميلادي توسط عثماني ها، بساط امپراتوري بيزانسي برچيده شد. ولي ما به آن بخش از امپراتوري روم غربي توجه مي كنيم كه در خاك آن، امپراتوري هاي ژرمني پديد آمدند.
سقوط امپراتوري روم، اندكي قبل از تهاجم هون ها و پيشروي اقوام ژرمن شرقي به سوي دانوب كه مسبب آن هم هون ها بودند، درواقع با نبرد آدريانوپل در 378 ميلادي كه در آن امپراتور والنس كشته شد، آغاز گرديده بود. سپس در سال 382 پيمان اتحاد با گوت هاي غربي بسته شد كه به موجب آن حق تشكيل " دولت " در خاك روم به آنان اعطا گرديد. در سال 395 ميلادي امپراتوري روم به طور نهايي تقسيم و به دو پسر جوان امپراتور تئودوسيوس به نام هاي آركاديوس و هونوريوس واگذار شد. آنگاه يك رشته درگيري هاي پايان ناپذير با بربرها به وقوع پيوست؛ همان بربرهايي كه مي بايست امپراتوري را تا پايان عمرش كه هشتاد سال ديگر به طول انجاميد، به شدت تحت نفوذ و سلطه خود درآورده باشند. ضمناً روم غربي بايد با مسئله عدم حمايت روم شرقي كنار مي آمد و اين خود عامل ديگري براي ايجاد بي ثباتي محسوب مي شد. در سال 410 گوت هاي غربي رم را تسخير كردند و سپس در سرزمين گل ها و بعدها در اسپانيا مستقر شدند. واندال ها هم به سمت شمال آفريقا و سوئب ها به سوي شمال اسپانيا پيشروي كردند. آنگل ها و ساكسن ها حكومت بريتانيا را در دست گرفتند. فرانك ها آخرين بقاياي حكومت رومي را در سرزمين گل ها از ميان بردند و امپراتوري شان را به سمت شرق گسترش دادند. گوت هاي شرقي نيز، پس از مرگ اُدوآكر در مقر اصلي امپراتوري، يعني در ايتاليا، پادشاهي مستقلي براي خود ايجاد نمودند.
در چنين شرايطي واقعاً شگفت آور است كه امپراتوري روم غربي در يك دوره ي تقريباً صد ساله بحران، قادر به حفظ موقعيت خويش بود. شايد روم اين فرصت آخر را حتي مديون هون ها باشد. مهاجمان آسيايي گرچه جريان كوچ اقوام را برقرار ساختند، اما بعدها به عنوان نهاد نظارتي تثبيت كننده، ولي متغيري عمل كردند كه براي سير و سياحت هاي حساب نشده ي قبايل ژرمن در اطراف، محدوديت قائل مي شدند. احتمالاً نبرد كاتالوني موجب گرديد كه فاتحاني چون گوت هاي غربي، فرانك ها و بورگوندي ها سد موجود را از ميان بردارند و به رهايي كامل دست يابند. آنان سوارانِ بيابان نشين و قدرتمندي را كه تحت فرماندهي آتيلا قرار داشتند، مغلوب ساخته و به عقب رانده بودند؛ اينك سرزمين روم غربي براي آنان حكم چمنزاري را داشت كه چمن هايش به تازگي چيده شده بود. آنان توانستند بار ديگر با اعتماد به نفس به سوي اين پهنه بي كران هجوم آورند، بدون آنكه مجبور به رعايت منافع حكومت هون ها باشند.
نفوذ بربرها در ساختارهاي امپراتوري رو به زوال روم و ايجاد دولت هاي جانشين ژرمني محل برخورد اوج عهد عتيق و قرون وسطي، يا درواقع نقطه تلاقي فرهنگ مديترانه اي و سلطه اقوام شمالي را مشخص مي سازد. طبق گفته هنري پيرنه (7)، تاريخ نويس بلژيكي، كم كم " چرخش به حول محور شمال " صورت مي پذيرد. وحدت جهان مديترانه از ميان مي رود و در شرايطي كه عرب ها دست به كشورگشايي هاي وسيعي مي زنند، در شمال غربي هم با تشكيل امپراتوري فرانك ها توسط كارل بزرگ يك مركز جديد اروپا پديد مي آيد. سقوط امپراتوري روم و جانشيني پادشاهي هاي غيرمتمدن رومي به جاي آن را بايد ناشي از يك پسرفت فرهنگي دانست. حداكثر از دوران اومانيسم و رنسانس، ژرمن ها، به ويژه گوت ها، واندال ها، فرانك ها و لانگوباردها مسبب سقوط روم دانسته شدند. گروه هاي عظيمي از جانيان و آتش افروزان بربر از ساحل رودخانه هاي راين و دانوب حركت كردند، به سوي امپراتوري رو به زوالِ گوركنانِ‌ روم معروفند، اين امپراتوري را از روي عمد ويران ساخته و حتي به طور قطع از ميان بردند؟ مسلماً نه.
اقوام متحدي كه در مسير جنوب حركت مي كردند، از چنان وحدت و انسجامي برخوردار نبودند كه بتوانند بيش از ده ها سال، هويت قومي سياسي خويش را حفظ نمايند. از اين نظر، نه از ژرمن ها و نه از اهداف كاملاً نامشخص آن ها مي توان سخني به ميان آورد. آنان به خاطر گرسنگي و ترس از هون ها فرار اختيار كردند، اما آنچه همواره در جستجويش بودند، با وعده و وعيدهاي امپراتوري روم بي ارتباط نبود. آن ها نيز مانند ساير اقوام فقير مرزي، روم را مقصدي بسيار جذاب مي دانستند. براي روشن شدن مسئله مي توان به اين نكته تكيه كرد كه اكثر آن ها مشتاقانه سنت هاي رومي را پذيرفتند و خواهان دستيابي به منافع بيشتري در روم بودند. به هر حال آنان به هيچ وجه دشمنان روم محسوب نمي شدند. اتحاديه ها و گروه هاي بربر نبردهاي وحشيانه اي ميان يكديگر به راه مي انداختند؛ البته اكثر اين جنگ ها ميان خود آنان و نه ميان بربرها و روميان صورت مي گرفت. در پايان كوچ عظيم، هريك از اقوام راه خود را در پيش گرفت و سرگرم تأسيس امپراتوري گرديد؛ حال ديگر از آن اتحاديه هاي قومي هميشگي خبري نبود.
به دليل ضعف عددي اقوام ژرمن، نمي توان ادعا كرد كه آنان بر امپراتوري غربي مسلط شدند و آن را ويران ساختند. چگونه ممكن بود حدود 100000 گوت غربي كه در ميانشان 20000 جنگجو وجود داشت، سرزمين روم را با هفتصد و پنجاه هزار كيلومتر مربع مساحت و 10 ميليون نفر جمعيت تسخير كرده و تحت نفوذ خويش درآورده باشند؟ در ميان گوت هاي شرقي ساكن در ايتاليا، تنها 20000 جنگجو وجود داشت، در حالي كه سكنه اين كشور حدود 12 ميليون نفر بود؛ تعداد 15000 جنگجوي واندال هم وارد خاك آفريقاي شمالي شدند. بنابراين نمي توان از ارتش هاي عظيم بربر كه انحلال امپراتوري روم را به عنوان هدف در پيش رو داشتند، سخني به ميان آورد.
بيشتر بايد از نزديكي تقريباً چهارصد ساله ميان دو طرف سخن گفت؛ براي مثال مي توان به اجتماع هاي مرزي در ساحل رودخانه هاي دانوب و راين اشاره كرد كه نه صد در صد رومي بودند و نه صد در صد بربر. دانوب وسطي شاهد روابط نزديك سياسي، ديپلماتيك و اقتصادي ميان روم و " جامعه بربر " بود. به ويژه در ساحل راين وسطي و سفلي يك دنياي چند فرهنگي پديد آمد كه تمدن رومي را آشكارا با سنت ژرمني، فرانكي درآميخت. فرانك هاي قرن پنجم به تدريج با شيوه زندگي گل ها و ژرمن ها خو گرفتند، ولي عادات خود را به آنان منتقل نساختند؛ بدين سان آنان مذهب كاتوليك بوميان را نيز پذيرفتند. ژرمني كردن ارتش و دستگاه اداري روم از ديگر موارد همزيستي روميان و ژرمن ها به شمار مي رفت. مسلماً دستگاه اداري روم ديگر قادر نبود در برابر كوچ مداوم توده هاي عظيم و مهارناپذير انساني كه هر لحظه بر تعدادشان افزوده مي شد، مقاومت كند. ژرمن ها به عنوان هم پيمانان، نه تنها متحدان روم، بلكه همچنين حاكمان منطقه اي بودند. اما گهگاه مشكلاتي هم به بار مي آوردند، زيرا روز به روز بر خودآگاهي شان افزوده مي شد. طبيعي بود كه اين تحول و لشگرگشي هاي وحشيانه اي كه مسبب آن هون ها بودند، اوضاع روم را چنان تغيير داد كه به معناي واقعي كلمه، مناسب براي حمله گرديد، در حالي كه توان نظامي مهاجمان دائماً افزايش مي يافت. اگر رومي كردن سرزمين ژرمن ها با همه پيامدهايش براي روم، به طور اساسي در قرن دوم آغاز مي شد و روم هم قرن ها بعد سقوط مي كرد، ديگر نظريه هاي جنجال برانگيز پيرامون گوركنان بربر معنا و مفهومي نداشت. به خصوص عوامل ديگري هم وجود داشتند كه فقط به روم مربوط مي شدند، از جمله تضعيف فزاينده قدرت دولتي در زمينه سياست داخلي و سير قهقهرايي اقتصاد. در مقايسه با آن، فرهنگ يوناني- مشرق زميني توسعه بهتري يافته بود؛ روم شرقي همچنان بر قوت خويش باقي بود، نيروي بالقوه انساني و همچنين نيروهاي كاري اش به طرز نابرابري بالاتر از روم غربي بود و از زمان تقسيم امپراتوري، هيچ گاه " توازن مالي " ميان شرق و غرب برقرار نبود. اگر بخواهيم بي آنكه شعارهاي فريبنده سردهيم و از انحطاط فرهنگي روميان قديم سخن بگوييم، كافي است به نوعي خستگي، بي علاقگي سياسي و بازگشت به امور خصوصي در قرن پنجم اشاره كنيم. همچنين بيان اين مطلب بسيار دشوار است كه تفاوت هاي مالي ميان فقير و غني، از جنبه هاي شرم آوري برخوردار بود: ميزان درآمد سه سناتور ايتاليايي برابر با كل بودجه روم غربي بود. تاسيتوس در سال 98 ميلادي، انحطاط اخلاقي هموطنانش را تصديق كرده بود. آمانيوس مارسلينوس و ديگر نويسندگان رومي نيز مطالبي در اين خصوص نوشته اند. ادوارد گيبون، تاريخ نويس انگليسي، عالي ترين تحليل را از سقوط روم به عمل آورده و در كتاب خود تحت عنوان " تاريخ افول و سقوط امپراتوري روم " (8) ( 1776)دلايل متعددي را برشمرده است. او متذكر شد كه روم به دليل وسعت زيادش سقوط كرد، براي مثال تأمين امنيت تنها در مسيرهاي مرزي بسيار طولاني، در بلندمدت مستلزم هزينه فراواني بود. او در حقيقت از نظريه اي مبتني بر مقصر قلمداد نمودن مسيحيت جانبداري مي كند؛ اين نظريه مي گويد: نفوذ فزاينده مسيحيان موجب روگرداني گوت هاي رومي از دينشان شد و اين خود آثار زيانباري در پي داشت. عدم مداراي ديني آن ها در مقابل ديگردينان به تنوع فرهنگي رومي لطمه زد، خصوصي سازي داراييِ دولتي، انحطاط تدريجي را سرعت بخشيد و اعتقاد مسيحيان به جهان آخرت موجب بي ثباتي قدرت نظامي گرديد.
الكساندر دِمانت (9)، تاريخ نويس برليني در اثرش تحت عنوان " سقوط رم " بيش از دويست دليل احتمالي را براي نابودي امپراتوري روم برشمرده است؛ با اين نتيجه كه عوامل داخلي و خارجي نقش تعيين كننده اي داشت. ژرمن ها دنياي روم را نه ويران و نه بازسازي كردند، بلكه مقدمات امر را فراهم نموده، آن را تغيير شكل داده و در برخي موارد فرهنگ نويني را پديد آوردند. در امپراتوري گوت هاي شرقي، گوت هاي غربي، آنگلوساكسن ها و فرانك ها، جمعيت بومي طبق سنت هاي ديرينه ادامه حيات مي داد. ساير امپراتوري ها هم يا در كنار آن تأسيس شدند ( مثل امپراتوري واندال ها در آفريقا )، يا در درجه دوم بودند ( مانند آله مان ها و بايووارها ). وارثان امپراتوري روم كه در آستانه ظهور قرون وسطي در اروپا قرار داشتند؛ بدين ترتيب پلي به عصر جديد زدند.

پي‌نوشت‌ها:

1.Odoaaker
2.Senat مجلسي مركب از اشخاص سرشناس و آگاه براي مشاوره و اخذ تصميم در روم قديم بود. (م).
3.Friedrich Durrenmatt (1990-1921)نويسنده سوئيسي (م).
4.Romulus Augustulus
5.Zenon
6.Hagia Sophia
7.Henry Pirenne
8.History of the Decline and Fall of the Roman Empire ترجمه فارسي اين كتاب تحت عنوان " انحطاط و سقوط امپراتوري روم " به وسيله فرنگيس شادمان ( نمازي )‌ در سال 1353 توسط بنگاه ترجمه و نشر كتاب، در تهران چاپ و منتشر شد. (م)
9.Alexander Demandt

منبع مقاله :
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی