نخستين ملت اروپايي
نخستين ملت اروپايي

 

نويسنده: پتر آرتز
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري





 

پس از شكست گوت هاي غربي در تابستان507 ميلادي در مقابل ارتش كلودويگ، امپراتوري تولوزاني آن ها در جنوب غربي فرانسه به مدت 90 سال دوام آورد؛ آنان در سال 451 سهم مهمي در پيروزي هون ها در ميدان جنگ كاتالوني ايفا كردند. اينك پس از چندين دهه پرافتخار، سرانجام مغلوب فرانك هاي بسيار توسعه طلب گرديدند؛ پادشاه آلاريش دوم نيز در اين نبرد كشته شد. گرچه چندين دهه ديگر به طول انجاميد تا آنان مجبور به ترك آخرين اسقف نشين هايشان در جنوب غربي فرانسه شدند، اما مسير جديدشان اسپانيا بود.
روميان پس از انجام نبردهايي شديد، سرانجام در سال 206 قبل از ميلاد، اسپانيا را از چنگ كارتاژي ها درآورده بودند. آنان تا زمان آگوستوس، تمام شبه جزيره ايبري را تحت حكومت خويش درآورده و رومي كرده بودند. در سراسر اين سرزمين جاده ها، پل ها و آبراه هايي به شيوه رومي احداث گرديد؛ همچنين فرهنگ هاي مدرن شهري با معماري ويژه به وجود آمد. اسپانيا تقريباً نيمي از نياز روم به شراب و نفت خام را تأمين مي كرد؛ اين شبه جزيره، همچنين بيش از هر كشور ديگري طلا و نقره به امپراتوري ارسال مي داشت. امپراتوران مهمي مثل تراژان (98-117)، هادريان (117-138 ) و تئودوسيوس ( 395-379 ) نيز از اين خطه برخاستند. اسپانيا قرن هاي متمادي تا قبل از تهاجم واندال ها، آلان ها و سوئب ها در سال 409، تا حد زيادي شاهد دوران صلح بود؛ واندال ها همچنان به سمت آفريقاي شمالي حركت مي كردند، در حالي كه سوئب ها در شمال غربي اين كشور ماندند. در ضمن گوت ها هم مي كوشيدند تا به نام امپراتوري رومي و به هزينه خود، نظم و ترتيب را در ساير نقاط اسپانيا برقرار و حفظ نمايند.
حال كه گوت هاي غربي امپراتوري تولوزاني خود را از دست داده و در قالب گروه هاي بزرگ تري نسبت به قبل، از طريق كوه هاي پيرنه به اسپانيا آمدند، با چنين اوضاعي روبرو شدند. آنان در دهه هاي بعد موضع خود را استحكام بخشيدند. حدود سال 530 دوام امپراتوري شان تضمين گرديد، ولي بايد دوران طولاني آن كه با دو پادشاه مهم، لئوويگيلد (1) ( 568-586) و پسرش ريكارد اول (2) (601-586) ارتباط مي يابد، در سال 568 آغاز شده باشد. در دوران حكومت اين پادشاهان، ايتاليا به شكوفايي ديرهنگام فرهنگ مسيحايي- باستاني دست يافت. عجيب آنكه آن ها حتي موفق به تركيب عناصر رومي و گوتي گرديدند. آنان توليدو (3) يا توليتوم (4) رومي را پايتخت قرار دادند؛ از اين جهت در اسپانيا از " امپراتوري توليداني " سخن به ميان مي آيد. اين شهر با درياي مديترانه فاصله بسيار داشت و در مركز آن جمعيت اندكي ساكن بود؛ از اين رو توليدو بيشتر يك قلعه پادشاهي به حساب مي آمد تا مركزي كهن براي اداره قدرت. گوت هاي غربي انزواگرا بودند؛ قانونگذاري فاجعه آساي آن ها در قبال بيگانگان، به ويژه در مقابل يهوديان سندي براي اثبات اين امر به شمار مي رود. بخش شمال غربي كه به شدت تحت سكونت سوئبي ها قرار داشت و نوار باريك بيزانسي در كرانه جنوب شرقي تا پايان قرن ششم از زير سلطه پادشاهان توليداني خارج شدند؛ در دهه بيست قرن هفتم، آخرين پاسگاه هاي دورافتاده بيزانس نيز بر اثر حمله مسيحيان يوستينياني اسپانيا (5) تسخير گرديد. ظاهراً در چنين اسپانياي متحدشده اي، امپراتوري گوت هاي غربي تا سال 711 دوام آورد، تا اينكه سرانجام توسط ماوئرهاي برخاسته از آفريقاي شمالي به رهبري عرب ها به طور كامل فروپاشيد. اما هويت گوت هاي غربي در شمال اسپانيا و در منطقه لانگودوك (6)، واقع در جنوب فرانسه، محفوظ ماند و به طور اساسي در شكل گيري مبارزه مسيحيان اسپانيا (7) عليه حكومت عرب ها در قرون وسطي ايفاي سهم نمود.
به يقين، فقدان وحدت مذهبي مانع از تشكيل امپراتوري قدرتمند گوت ها مي شد. لئوويگيلد مي كوشيد تا اختلاف ميان اكثريت جمعيت كاتوليك رومي و گوت هاي آريَني را از طريق مصالحه، آن هم به هزينه مذهب آريَنيسم (8)، رفع نمايد. چنانچه او خواهان جلب علاقه كاتوليك ها بود، بايد امتيازاتي را برايشان قائل مي شد. در اجتماع كشيشان آريَني در كليساي شهر توليدو در سال 580 توافق هاي جالبي، به ويژه در مورد غسل تعميد و تصوير عيسي به عمل آمد. از يك سو مراسم غسل تعميد كاتوليك ها به رسميت شناخته شد: بنابراين اگر كسي به مذهب آرينيسم روي مي آورد، ديگر نيازي به غسل تعميد نداشت. از سويي ديگر لئوويگيلد شخصيت مسيح را تا حدي ارتقا داد كه ديگر نه فقط شبيه خدا، بلكه كاملاً برابر با خدا تلقي مي شد. البته آريَني ها منكر آن بودند كه عيسي مسيح پسر واقعي خداست، بلكه بر اين باور بودند كه خداوند ازلي او را به عنوان خداي زمان خلق كرده است. هرقدر هم كه آريَني ها به كاتوليك ها نزديك تر مي شدند، باز هم نمي توانستند در مقابل مذهب ارتودوكس كه جذابيت بيشتري براي روميان داشت، به مقصود خود نائل آيند. بنابراين لئوويگيلد موفق نشد ملتش را زير پرچم مذهب آرينيسم گرد آورد.
هرمنگيلد (9)، پسر بزرگ تر لئوويگيلد، از مشكلات فراواني كه براي پدرش پيش آمده بود، نفع برد و در سال 579 با اينگونده (10) جوانِ مرووينگي ازدواج كرد. اينگونده كه كاتوليكي سرسخت بود، شوهرش را نيز به پيروي از خود واداشت؛ در نتيجه هرمنگيلد در مقابل پدرش ايستاد. او به ناچار دربار را ترك كرد و با بيزانس، فرانك ها و سوئب ها متحد گرديد تا عليه پدرش اقدام كند. در سِويلا رسماً خود را به عنوان پادشاه معرفي كرد و به ضرب سكه مخصوص خود مبادرت ورزيد. علاوه بر سويلا، شهرهاي ثروتمند ديگري مانند كوردوبا و مِريدا نيز جزو مناطق تحت حكومت وي به شمار مي رفتند. اما اتحاديه تشكيل شده به رهبري هرمنگيلد از قدرت و اراده كافي براي غلبه بر لئوويگيلد مقتدر برخوردار نبود. پنج سال مبارزه عقيده و قدرت ميان پدر و پسر سرانجام با فتح سويلا به پايان رسيد، ضمن آنكه گوت هاي غربي نيز امپراتوري سوئب ها را ويران ساختند. هرمنگيلد علناً از هرگونه مقام پادشاهي چشم پوشي كرد و در سال 585 در تاراگونا (11) كشته شد، اما علل و محركان واقعي اين امر نامعلوم ماندند. اينگونده و پسرش نيز به بيزانس تبعيد شدند.
گرچه لئوويگيلد در مبارزه قدرت بر پسرش پيروز گشته بود، اما احتمالاً حدس زده بود كه براي هميشه نمي توان مانع از ترويج مذهب كاتوليك شد. پسر دومش، ركارد به اين نتيجه رسيد كه از تلاش هاي پدرش درس عبرت گيرد. او سرانجام پس از بحث هاي شديد، تنها راه ممكن را برگزيد تا در امپراتوري، وحدت سياسي- مذهبي برقرار كند: گرويدن گوت هاي غربي به مذهب كاتوليك. همان گونه كه گرگور فون تور درباره اين رويداد جنجال برانگيز گزارش مي دهد، " در اين برهه از زمان در اسپانيا پادشاه ركارد، در حالي كه مشمول لطف الهي شده بود، اسقف هاي آريني را دور هم گرد آورد و به آنان گفت: « چرا ميان شما و اسقف هايي كه خود را راست روان مي نامند، همواره تنش وجود دارد و چرا شما از انجام كارهاي معجزه آسايي كه ‌آنان با قدرت ايمان خويش محقق مي سازند، عاجزيد؟ » " ركارد در سال 587، درست يك سال پس از مرگ پدرش، به مذهب كاتوليك روي آورد و بدين ترتيب سياست پدرش را تكميل نمود. حال ملت اسپانيا از وحدت مذهبي برخوردار شده بود.
دو سال بعد، سومين اجلاس كشيشان در توليدو برگزار شد. اسقف ها، روحانيون و نجيب زادگان در سال 589 در مراسم باشكوه تغيير مذهب گوت ها شركت ورزيدند و از پادشاه ركارد به عنوان " مقدس ترين شاهزاده اي كه برخوردار از روح الهي " است، تعريف و تمجيد نمودند. بدين ترتيب ركارد راه كلودويگ را كه حدوداً صد سال پيش در رايمس طبق آيين كاتوليك ها غسل تعميد داده شد، در پيش گرفت. مسلماً پيروزي كليساي كاتوليك بر آيين آريني گوت ها كه آييني سخت گيرانه بود، درواقع نوعي پيروزي سنت هاي رومي نيز محسوب مي شد كه هرچه بيشتر مورد توجه گوت هاي غربي قرار مي گرفت. از اين رو كشيشان بزرگي چون ليندر (12) و ايزيدور (13) كه با هم برادر بودند و در مركز معنوي سويلا به سر مي بردند، به گسترش نفوذ خويش مبادرت ورزيدند؛ بعدها مقر اصلي كليسا نيز به مركز سياسي توليدو منتقل گشت. ليندر بانفوذ، با ترويج آموزه هايش سهم مهمي در پيروزي مكتب كاتوليك در اسپانيا ايفا كرد. ايزيدور نيز به نگارش تاريخ گوت هاي غربي پرداخت كه از قرن چهارم تا دوران حكومت پادشاه سوئينتيلا (14) (621-631)‌ را شامل مي شد. او در اثري تحت عنوان " ريشه شناسي "، كليه علوم كهن آن زمان را به طور جامع خلاصه كرد و به قرون وسطي منتقل ساخت. ايزيدور قبل از گرويدن گوت هاي غربي به مذهب كاتوليك نسبت به آن ها احساس نزديكي و وابستگي كرده و حكومتشان را بر اسپانيا مورد تأييد قرار داده بود. ديگر آن زمان گذشته بود كه گوت ها را بربر تلقي مي كردند.
تاريخ نويساني كه به موضوع امپراتوري گوت هاي غربي در اسپانيا پرداختند، آن را، بد يا خوب، كامل ترين دولت جانشين امپراتوري روم، يا نخستين پادشاهي " ملي " قرون وسطايي معرفي كردند. برخي كليساهاي قرن هفتم از جمله سان پدرو دو لا ناو (15) در شمال اسپانيا محفوظ مانده اند. حيات معنوي، دولت هاي بربر را نيز در برگرفت. در حالي كه در جاهاي مختلف سطح سواد افراد فقط در حد آشنايي با حروف الفبا بود، در اينجا همواره مطالب زيادي به طور روشن و قابل درك به لاتين نگاشته مي شد. در امپراتوري، صلح نسبي حاكم بود، با اين استثنا كه لئوويگيلد از لشگركشي هاي سالانه اش عليه باسك ها(16)، سوئبي ها و بيزانسي ها دست برنمي داشت. اما ظاهراً او و همه كساني كه بعد از او آمدند، نتوانستند از پسِ باسك ها برآيند. از خارج هيچ خطري امپراتوري را تهديد نمي كرد، از اين رو گوت هاي غربي توانستند با قرار گرفتن در نوعي " انزواي باشكوه " به امور خاص خود پرداخته و در انديشه توسعه حكومت و فرهنگشان باشند. اما چنانچه از داخل خطر اعتراض هاي شديد اشراف احساس مي شد لئوويگيلد محتاطانه به دفاع از خط مشي ويژه خويش برمي خاست. ايزيدور فون سويلا مي نويسد:" او گاهي اوقات بسيار خطرناك مي شد. مثلاً اگر مي ديد كسي در ميان نجيب زادگان از شرافت و اقتدار زيادي برخوردار است، يا سرش را از بدنش جدا مي كرد و يا پس از تصاحب اموالش، تبعيدش مي نمود.‌ " ركارد از پدرش سرمشق مي گرفت. او سَر نجيب زاده فتنه جويي را بريد، دست راستش را قطع كرد و سپس پيكرش را بر روي الاغي نهاد و در توليدو گرداند.
از آن گذشته، لئوويگيلد و پسرش ركارد نمونه كاملي از يك حكومت سلطنتي را عرضه داشتند، به گونه اي كه به آنان شكوه شاهانه مي بخشيد و از اين رو براي پادشاهان ژرمن امري غيرعادي بود. براي مثال در سال 578 لئوويگيلد به ساخت ركوپوليس (17)، شهري واقع در شمال شرقي توليدو، مبادرت ورزيد تا آنجا را مقر حكومتش قرار دهد- شهري براي پسرش، " دولت شهري " (18) براي ركارد. شهرسازي تا آن زمان حقي محفوظ براي امپراتوران بود. فقط هونريش واندال جرأت كرده بود اقدامي نظير آن صورت دهد؛ او نام شهري را كه هرچند از قبل وجود داشت، به اونيريكوپوليس (19) تغيير داد، در ضمن تئودريكوپوليس (20) نيز براساس نام تئودريش بزرگ نام گذاري گرديد. بي شك، از ساير حركات سمبليك امپراتوران بيزانس نيز تقليد مي شد. از اين رو لئوويگيلد پسرانش را به مقام شركاي حكومت ارتقا داد و بدين ترتيب جانشيني بر تخت پادشاهي را تضمين كرد و به تأسيس سلسله مبادرت ورزيد- اقدامي غيرعادي كه از يك پادشاه گوت غربي سر زده بود، زيرا هر دو پسر مي توانستند در زمان مقرر، بلافاصله جانشين پدر شوند. از ديگر اقدامات بزرگ حكومتي، ضرب سكه هاي طلا با تصوير پادشاه بود. از نقش روي سكه مي توان دريافت كه لباس پادشاه در مقايسه با پادشاهان سابق ژرمن، از ظرافت و زيبايي خاصي برخوردار بود. پادشاه گوت هاي غربي شنل پارچه اي ارغواني رنگي بر تن داشت- عبايي كوتاه با راه راه هاي مستطيل شكل. تا آن زمان امپراتوران از اين گونه جامه هاي رسمي استفاده مي كردند، زيرا به آنان هيبتي مي بخشيد كه شنل يك فرمانده رومي به او عطا مي كرد. تخت پادشاهي نيز از اهميت بسزايي برخوردار بود: به عنوان سمبل تشكيل دولت و مقام والاي حاكم كه با آن، پادشاه به طور كامل و تمام عيار از ملت متمايز مي گشت. اين تخت حتي در لشگركشي ها نيز به همراه برده مي شد. بنا به گزارش ايزيدور، لئوويگيلد اولين كسي بود كه " عادت داشت با لباس پادشاهي بر تخت سلطنتي بنشيند، زيرا پيش از اين هم گوت ها با همان پوشش و در همان جايگاه، پادشاهي داشته اند! " ساير نشان هاي مهم حكومتي از قبيل تاج و عصاي سلطنتي نيز معمول گرديد، براي مثال مراسم تاجگذاري ركارد با شكوه و جلال خاصي برگزار شد.
اگرچه لئوويگيلد و ركارد براي امپراتوران ارتودوكس در بيزانس دور احترام قائل مي شدند، اما حاضر نبودند در مرتبه پايين تري نسبت به آن ها قرار گيرند و همواره در اين انديشه بودند كه به رعاياي رومي شان ثابت كنند كه با امپراتور هم رتبه اند. لئوويگيلد در كشور خود به تنهايي ادعاي قدرت كرد. شايد او اولين كسي بود كه آنچه را كه به كار بست، زماني به قاعده اي كلي در اروپاي قرون وسطايي تبديل شد: " پادشاه در قلمرو متعلق به خود، حكم امپراتور را دارد. " لئوويگيلد، پادشاه گوت هاي غربي، در حقيقت نمونه اوليه يك حاكم را مجسم ساخت، به گونه اي كه در قرون وسطي از نقش تعيين كننده اي برخوردار گشت. اگر در دنياي ژرمن ها تا زمان تاجگذاري امپراتور كارل بزرگ در سال 800، تحولي، از " كلبه ها گرفته تا كليساهاي جامع "، محقق نگرديده بود، پادشاهان گوت غربي هم اين تحول را در جايگزيني جامه ارغواني به جاي پالتوي پوست نشان داده بودند.
اصلاحات حقوقي لئوويگيلد نيز كه در زمينه مناسبات تغييريافته اجتماعي به اجرا درآمد، از اهميت زيادي برخوردار بود. بايد گوت ها و روميان برابر و داراي فرهنگي واحد مي شدند. اما در آن زمان چه چيزي مهم تر از لغو تحريم ازدواج ميان هر دو ملت بود؟ از اين لحظه به بعد كليه ساكنان اين سرزمين مي توانستند آزادانه در ميان يكديگر ازدواج كنند. اما در امپراتوري گوت هاي شرقي در ايتاليا كه تحت حاكميت تئودريش قرار داشت، اين امر به لحاظ فكري غيرمجاز بود. در اينجا معلوم مي شود كه امپراتوري گوت هاي غربي با نمونه جامعه باز، هدفي جز دستيابي به وحدت سياسي و ملي واحد نداشت. در اينجا بايد فرهنگ هاي بسياري شكل گرفته باشد، به گونه اي كه پس از گذشت چندين نسل، گوت هاي غربي خود را با اوضاع موجود سازگار نموده و اسپانيولي زبان شدند. اينكه گوت ها در اين وطن جديد ايبريايي - رومي، ضمن داشتن ارتباط با بوميان، پديده قومي سياسي نويني را خلق كردند، رويدادي جنجال برانگيز است. دوران آشفته كوچ اقوام رفته رفته به دوران تفاهم اقوام بدل گشت.
مسلماً نه تركيب دو فرهنگ، بلكه بيشتر همان انزواي باشكوهي مطرح بود كه امپراتوري گوت هاي غربي را به مرور زمان آسيب پذير ساخت. اين سرزمين، به ويژه از لحاظ كشاورزي، از غناي كافي برخوردار بود و دشمنان قدرتمندي هم نداشت. در خاك اسپانيا هيچ ارتش بيگانه اي مستقر نبود. مدت ها بود كه ارتش گوت هاي غربي هم نيروي ضربتي اش را كه در ميدان جنگ كاتالوني، آن را به دشمني قَدَر تبديل كرده بود، از دست داده بود. اين ارتش به طور متعارف از اشرافِ سواره نظام تشكيل مي شد كه در حالت جنگ، رفتار بسيار متغيري از خود نشان مي دادند: هر جا كه منافع شخصي بيشتر بود، تعهد مردان والامقام نيز بيشتر مي گشت و برعكس. از رهبر اشرافي غالباً افراد غيرآزادي پيروي مي كردند كه بنا به دلايل مادي، نه به عنوان مبارزان سواره، بلكه به عنوان سربازان پياده نظام مجهز به سلاح هاي سبك، وارد صحنه مي شدند. اما در راستاي شكوفايي فرهنگ گوت هاي غربي، سطح كيفي ارتش گوتي بالا نرفت. حال امپراتوري گوت هاي غربي ديگر از لحاظ سياست داخلي نيز از اراده كافي برخوردار نبود، هرچند جانشينان سلسله لئوويگيلد وحدت آن را حفظ نمودند. ثروتمندان غني تر و فقرا فقيرتر شدند، فقرايي كه اغلب مي بايست از آزادي شخصي شان چشم مي پوشيدند تا زنده بمانند. مشكلات حل ناشدني جانشينان هم اضافه شد، هرچند جدال بر سر پادشاهي، در ميان عده اي از افراد هم خون جريان داشت. با وجود آنكه پادشاه طي تشريفات خاصي به اين مقام نائل شده بود، اما كشتن او و عزل اجباري اش در دستور جلسه قرار گرفت- شرطي دشوار براي مقابله با دشمني جديد، بسيار خطرناك و به شدت سازمان يافته كه از جنوب برخاسته و از طريق دريا نزديك مي گرديد: عرب ها.
با ظهور عرب ها در اوايل قرون وسطي، قدرت نويني در فرهنگ مديترانه اي اروپا نمايان گشت كه پس از تحولات انقلابي امپراتوري روم كه مسبب آن ژرمن ها بودند، پايان عهد عتيق (21) را به طور قطع تأييد نمود. در سال هاي ميان 672 و 680 ميلادي، دزدان دريايي عرب در سواحل اسپانيا پديدار گشتند و بسياري شهرها را مورد حمله و غارت قرار دادند. حتي در سال 709 هم اشراف گوت غربي چنين مي پنداشتند كه عرب ها، در صورت حمله به امپراتوري روم، به گوت هاي غربي كاري نخواهد داشت، ولي سخت در اشتباه بودند. بدين سان مهاجمان عرب توانستند در كمال آرامش نيروهايشان را جمع آوري و براي حمله به اسپانيا آماده سازند.
در تابستان 711، لشگري با سازماندهي عالي به رهبري طارق از آفريقا حركت كرد تا ضمن عبور از تنگه اي كه بعدها به نام او " جبل الطارق " نام گرفت، به اسپانيا برسد. وضع گوت هاي غربي هم كه معلوم بود، آنان در حال مبارزه قدرت بر سر پادشاهي بودند. رودريش (22) كه يك سال قبل به مقام پادشاهي انتخاب شده بود، با دشمني شديد خانواده رقيب كه مدعي تخت سلطنتي بودند، روبرو گشت. ولي سرانجام دو خانواده با هم كنار آمدند و تصميم گرفتند عليه ارتش ماوئري وارد جنگ شوند، تا اينكه در 23 ژوئيه 711 در نزديكي يرس دولا فرونترا (23) مغلوب دشمن گرديدند. بدين ترتيب، گرچه در ابتداي كار مقاومت گوت ها به طور كامل شكسته نشد، اما مبارزان مسلمان، توليدو و ديگر شهرهاي مهم را به تصرف خويش درآوردند. پس از اشغال اسپانيا توسط اعراب مسلمان، امپراتوري گوت هاي غربي نيز به پايان عمر خود نزديك گشت. بخش بزرگي از اين شبه جزيره به مدت چند قرن به امپراتوري باشكوه عرب ها تبديل شد. تنها در شمال اسپانيا، چندين امپراتوري مسيحي توانستند موقعيت خود را حفظ نمايند. اشراف گوت غربي مدتي در خاك وطنشان مقاومت كردند، اما بعدها اكثراً مسلمان شدند.
ختم سخن اينكه: در قرن دهم در دورافتاده ترين مناطق كوهستاني شمال، به تدريج مبارزه مسيحيان اسپانيا عليه حكومت اعراب شكل گرفت كه ظاهراً به بازپس گيري امپراتوري از دست رفته انجاميد. " امپراتوري جوان آستوري "‌(24) و بعدها امپراتوري " ليون و كاستيل " (25)، گوت هاي غربي را متوجه گذشته خود نمود و بدين ترتيب ادعاي تاريخي آن ها نسبت به كل شبه جزيره ايبريايي را به حق دانست. بدين سان مبارزه مسيحيان كاتوليك، موجب فتح مجدد اسپانيا پس از تسخيرش توسط ماوئرها گرديد- و اين خود حكايتي ديگر و بسيار جالب توجه است. حال به تكرار رئوس مطالب مربوط به دوران حكومت گوت هاي غربي در اسپانيا مي پردازيم: گوت ها در طي حكومت تقريباً دويست ساله شان در اسپانيا وحدت برقرار كردند و بدين ترتيب اولين دولت- ملت قرون وسطايي را پديد آوردند.
از گوت هاي غربي چه چيز باقي مانده است؟ بايد از آن ها چه بدانيم؟ در اسپانياي كنوني، فرهنگ روزمره گوت هاي غربي نسبت به فرهنگ هاي رومي و بيزانسي آثار كم تري از خود بر جاي گذاشته است. گرچه گورستان هاي آن ها كشف گرديد، اما به دليل ناچيز بودن ضمائم موجود در قبرها نمي توان به اطلاعات چنداني در موردشان دست يافت. البته گنجينه پادشاهي گوارازار (26)، يافته بي نظيري است كه اسرار زيادي را در مورد فرهنگ پادشاهان گوتي در قرن هفتم فاش مي سازد. اين گنجينه يكي از مهم ترين و نفيس ترين گنجينه هاي دوران كوچ اقوام به شمار مي رود و بخشي از آن در پاريس و بخشي ديگر در مادريد مورد بازديد علاقه مندان قرار مي گيرد. احتمالاً گنجينه به هنگام حمله عرب ها در سال 711 در كشتزاري در نزديكي توليدو مدفون گرديد، تا اينكه در قرن نوزدهم خيش گاوآهني آن را از دل خاك بيرون كشيد. قسمت اصلي اين گنجينه شامل 9 تاج مقدس است. اين تاج ها براي استفاده مناسب نبوده، بلكه بسان هديه اي از سوي خداي زميني به خداي آسماني قلمداد مي شدند. پادشاه به آن ها اعلام مي كرد كه خود را به دست خدايي مي سپارد كه حكومتش را مديون اوست. پادشاهان گوت غربي با اين تاج هاي مقدس، اصل حكومتي نويني را كه همان مرحمت الهي بود، بيان مي داشتند:" پس از خدا، پادشاه بزرگ ترين سرور رعايايش و حكمران در زمينش است. " اسامي دو تن از پادشاهان از روي تك تك حروف الفبايي مشخص گرديد: ركِسوينت (27) و سوينتيلا (28). اينان جواهراتي ارزشمند با طلاي حكاكي شده و مزين به مرواريد و سنگ هاي قيمتي ديگر هستند.
گنج ديگري توسط نوجوان پانزده ساله اي در حين نخستين حفاري ها در ركوپوليس كشف گرديد. گنجينه ركوپوليس كه شامل تعداد زيادي سكه طلا بود، در درون كيسه اي چرمي قرار داشت؛ اين سكه ها مربوط به زمان تأسيس دولت شهري است كه به دستور لئوويگيلد در قرن ششم ساخته شد. علاوه بر سكه هاي رومي، بيزانسي و فرانكي، به ويژه سكه هاي مربوط به گوت هاي غربي نيز وجود دارند كه در زمان حكومت لئوويگيلد ضرب گرديدند، هرچند ضرب سكه هاي طلا از امتيازات خاص امپراتوران محسوب مي شد. سكه شناسان، سكه هاي كوچك با تصاوير پادشاهان ژرمن را از " نوآوري هاي بربرها " مي دانند.
" لئوويگيلد، پادشاه معروف، مؤمن و پيروز "، اين متن نوشته اي است كه بر روي يك صفحه نازك زرين به چشم مي خورد. ايزيدور فون سويلا درباره لئوويگيلد مي نويسد:" او نخستين كسي بود كه خزانه عمومي را غنا بخشيد؛ اولين كسي كه صندوق دولت را از طريق چپاول اموال دشمنان و رعاياي خود پر مي كرد. " گرچه سكه ها براي تجارت، سازماندهي نظام مالياتي و همچنين پرداخت دستمزد كارمندان دولت و سربازان در نظر گرفته شده بودند، اما مسلماً به عنوان ابزاري براي نشان دادن تصاوير پادشاهان نيز محسوب مي شدند. گوت هاي غربي با پول ويژه خود، با افتخار و سربلندي پادشاهي و استقلالشان را در امپراتوري روم به اثبات رساندند؛ اين در حالي بود كه ملتي واحد، به وسيله اين سكه ها خود را به معناي واقعي كلمه نشان داد.
نخستين ملت اروپايي
سكه هاي لئوويگيلد
ميراث بي نظير گوت هاي غربي، دولت شهر ركوپوليس است كه از 1944 باستان شناسان اسپانيايي با وجود موانع و مشكلات بسيار كوشيده و مي كوشند آن را به تدريج از دل خاك بيرون آورند. يافتن نمونه هاي سنگي مربوط به دوران كوچ اقوام و ظهور اروپا از امتيازات نادر به شمار مي رود. شايد ركوپوليس همان تروخاي (29) دوران كوچ اقوام باشد. اين تنها شهري است كه از آن زمان شهرت دارد؛ شهري منحصر به فرد كه آن زمان توسط ژرمن ها ساخته شد. از آنجا كه ژرمن ها در حين مهاجرت در غارها مأوا گرفته يا شب ها زير ارابه هايشان مي خوابيدند، بر آن شدند كه در نزديكي توليدو جايگاهي براي پادشاه تأسيس كنند؛ اقامتگاهي كه از وسعتي بالغ بر 25 هكتار برخوردار گرديد. اين محل در عين حال از مكان هاي مهم تجاري و مركزي براي سرمايه گذاري محسوب مي شد. ساخت خانه هاي سنگي، تكنيك منحصر به فرد ژرمن ها در آن زمان بود. البته ده ها سال ديگر طول خواهد كشيد تا ركوپوليس به طور كامل نمايان گردد. اما امروزه كاملاً پيداست كه ركوپوليس يك اثر بسيار مهم تاريخي و مظهر تأسيس امپراتوري گوت هاي غربي است: گوت هاي غربي در شبه جزيره ايبريا مستقر شده، به سكنه آنجا ملحق گرديده، دولتي را بنيان نهاده و در اين دولت، شهر جديدي را تأسيس كرده بودند. ركوپوليس بيان كننده شعور بي نظير و تقريباً شاهانه سلسله جديد گوت هاي غربي، ابزار تبليغات دولتي در جهت تقويت طرز تفكر امپراتوري و بدين ترتيب گواه تاريخ توأم با موفقيت امپراتوري گوت هاي غربي در توليدو به شمار مي رود.
اما ميراث ديگر گوت هاي غربي در اسپانيا چيست؟ در مكالمات روزمره و همچنين در گفتگوي ميان سربازان اسپانيايي هنوز هم واژه هايي وجود دارند كه يادآور ميراث گوتي اند. نام " گودو " مشخص كننده اشراف اصيل اسپانياست، منظور از يلمو ( به گوتيك هيلم ) كلاه خود و منظور از يابون ( به گوتيك ساپون ) همان صابون است. امروزه بسياري از نام ها از قبيل رودريگو، آلفونسو، فرناندو و الويرا (30) ريشه در عنوان گوت هاي غربي دارند. نام برخي مكان ها نيز از اسامي خاص گرفته شده اند. براي مثال بامبا نامي برگرفته از وامبا، پادشاه گوت هاي غربي است. بيش از دو هزار اسم مكان در اسپانيا از ريشه ژرمني برخوردار است. با وجود همه اين موارد، زبان اسپانيولي كنوني حاصل توسعه تدريجي زبان لاتين عاميانه رومي است كه در ايالت قديمي هيسپانيا (31) به آن صحبت مي شد. حتي حكومت دويست ساله گوتي هم نتوانست تغييري در آن ايجاد نمايد.

پي‌نوشت‌ها:

1.Leovigild
2.Reccared I
3.Toledo
4.Toletum
5.Justinianische Reconquista
6.Languedoc
7.Spanische Reconqiusta
8.Arianismus، آرينيسم، مكتب منسوب به آريوس ( Arius )، كشيش اهل اسكندريه مصر است كه در 318 درباره ذات و صفات حضرت عيسي (عليه السلام) انديشه جديدي را تبليغ كرد و انقلاب بزرگي را در دنياي مسيحيت پديد آورد. پيروان او را " آريَني " ( Arien ) مي ناميدند. معتقدان اين مذهب مخالف اصل تثليث بودند و عيسي (عليه السلام) را وجود كامل مي دانستند. كنستانتين، امپراتور روم كه در ابتدا مخالف آريوس بود، كمي قبل از مرگ، به دست يك اسقف آريني غسل تعميد يافت (م).
9.Hermangild
10.Ingunda
11.Tarrgona
12.Leander
13.Isidor
14.Suinthila
15.San Pedro de la Nave
16.Basken
17.Reccopolis
18.Polis
19.Uniricopolis
20.The(o)dericopolis
21.عهد عتيق يا عصر باستان دوره اي از تاريخ است كه سال هاي بين پيدايش انسان تا 395 ميلادي يعني تقسيم امپراتوري روم به شرقي و غربي را دربرمي گيرد. سه دوره ديگر تاريخ به قرار زير مي باشند:
- قرون وسطي، از 395 ميلادي تا 1453، فتح قسطنطنيه توسط سلطان محمد دوم، امپراتور عثماني
-قرون جديد، از 1453 تا 1789، انقلاب كبير فرانسه
-قرون معاصر، از 1789 تا زمان حاضر(م).
22.Roderich
23.Jerez de la Frontera
24.Das asturische Konigreich
25.Leon und Kastillien
26.Guarrezar
27.Reccesvinth
28.Swinthila
29.Troja شهري در اسپانيا كه نبايد با تروي Troyes در فرانسه و شهر تروا Troy(Trojan) در آسياي صغير اشتباه شود (م).
30.Elvira
31.Hispania

منبع مقاله :
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی