ايمان تلمودي
ايمان تلمودي

 

نويسنده: ايزيدور اپستاين(1)
مترجم: بهزاد سالكي





 

يهوديت تلمودي (1)
تلمود، چنان كه خواهيم ديد، روايت مكتوب تفسير كتاب مقدس به زبان عبري و آرامي و نمايشگر وضع قوانين، افزايش ذخيره راهنمايي عملي و نصايح حكمي است كه رهبران فكري و ديني قوم يهود طي دوره اي تقريباً هزار ساله، از زمان عزرا تا پايان قرن پنجم ميلادي، به تعليم آنها پرداختند. بدين معني، مي توان آن را با تاريخ پارلمان انگليس (2) مقايسه كرد كه اكنون در حال انتشار است و منظور از گردآوري آن بيان گزارشي مختصر از مسائلي است كه در مجلس قانون گذاري بريتانيا از قديم ترين زمان تا عصر حاضر پديد آمده و درباره ي آنها بحث و مذاكره شده است.
اما قطع نظر از اين كه مقايسه با چنين اثري، هنگامي كه كامل شود، ممكن است چه پيامدي داشته باشد، جزئيات بحث درباره ي رابطه ي انسان با خدا در آن بسيار اندك خواهد بود. و اين همان چيزي است كه در تلمود فوق العاده مهم و اساسي است. زيرا با همه ي تنوع عقايد و آرا و گستردگي موضوعات تلمود، ما در اوراق آن روح و ذهن بي قرار مردمي را مي يابيم كه طالب شناخت خداوند هستند. همين موضوع است كه تلمود را پس از كتاب مقدس بزرگ ترين متن كلاسيك يهود و غني ترين منبع هدايت و الهام مذهبي مي گرداند.
ليكن آنچه به تلمود جايگاه معتبر و مهمي در يهوديت مي بخشد اين واقعيت است كه مبتني بر متن كتاب مقدس است و تعاليم و اصول آن در پيوند بي واسطه با پيامي هستند كه تورات، انبيا و متون مقدس منتقل مي كنند.
اين امر به همان اندازه در مورد آموزه ي ديني و اخلاقي، و سنت حقوقي و آداب و مناسك مذهبي صادق است. ربي ها با استفاده از روش خود در تفسير تلمود توانستند به معناي ژرف تري كه در پشت ظواهر كلمات نهفته است راه يابند، و در نتيجه، در كتاب مقدس به عالي ترين مفاهيم و نگرش ها در باب چيستي خداوند و مطالعه ي انسان دست يابند، مفاهيمي كه از برخي جهات مهم از تعاليم خود كتاب مقدس پيشرفته تر بودند.
مع هذا، علما و ربي هاي تلمود نه فيلسوف بودند و نه نظريه پرداز. آنان مانند پدران روحاني شان، يعني انبيا، اساساً انسان هايي عمل گرا بودند كه عمدتاً به مسئله ي رفتاري بشري توجه داشتند. بدين اعتبار، آنان در مجموع علاقه ي اندكي به مسائل نظري بي حاصلي داشتند كه هيچ تأثيري بر رفتار انسان ندارد. اما ذهن ايشان عميقاً به آرا و نظريات ديني كتاب مقدس به سبب ربط و نسبت آنها با زندگي و رفتار انسان مشغول بود. از اين رو، آنان وظيفه ي تفسير، توضيح و اِعمال اين تعاليم و انتقال آنها از طريق موعظه، حكايت و سخنان حكمت آميز را، نه به عنوان اصول نظري صرف بلكه به منزله ي اصول راهنماي عمل، عهده دار شدند.
اين نگرش عمل گرايانه ي تلمود در مسائل مربوط به آموزه ي ديني به خودِ مسئله ي اعتقاد به خداوند تسري مي يابد. ايمان تنها تا آن جا كه به عمل درست بينجامد ستايش مي شود. اعتقاد به خداوند و در عين حال عمل كردن به گونه اي كه گويي خدايي نيست در واقع كوچك ترين ارزشي ندارد. برعكس، از ديدگاه تعاليم تلمود، شناخت خداوند و در عين حال عصيان و نافرماني در مقابل اراده ي او كلاً بدتر از انكار وجود او قلمداد مي شود.
اين نگرش تلمودي همواره هم در درك و شناخت عمومي و هم به لحاظ تأييد صريح رهبران ديني يهوديت در همه ي ادوار، طرز تلقي يهوديت باقي مانده است. در حالي كه يهوديت بر اثبات قطعي تعاليم دين تأكيد مي كند، از تقيد به هر نوع صورت خاصي كه در آن اين تعاليم فهميده مي شوند خودداري مي كند. در خصوص ايمان، ابزاري كه به واسطه ي آن اين ايمان تحقق عيني پيدا مي كند، داراي هيچ نوع اهميت عملي نيست. خدا يك واقعيت است؛ اين كه دقيقاً چگونه بايد او را شناخت مسئله اي فلسفي، و نه ديني است كه به بيان دقيق، مورد علاقه ي يهوديت نيست. وحدانيت خداوند اصلي بديهي و مسلم است، و اين اصل هرچه را كه مي كوشد مفهوم تعالي خداوند را به عنوان ذاتي يگانه و تنها وجود حقيقي دچار خدشه سازد نفي مي كند، اما تعريف عقلي دقيق وظيفه اي است كه به فلسفه واگذار شده است. يهوديت صفات الهي عدالت و رحمت را مورد تأكيد قرار مي دهد، بدون اين كه بكوشد به تبيين رابطه ي صفات با وجود خداوند بپردازد. وحي يك واقعيت است، اما نحوه ي عمل اين ارتباط الهي با انسان اسباب نگراني يهوديت را فراهم نمي سازد. نجات مسيحايي امري قطعي و ترديدناپذير است، اما اين كه چگونه، كي و تحت چه شرايطي محقق خواهد شد به تخيلات فردي واگذار مي شود. جاودانگي و حيات اخروي از امور قطعي هستند، اگرچه هيچ كوشش خاصي براي توصيف اين كه اين اصطلاحات چه معنايي دارند به عمل نمي آيد. از اين رو، يهوديت در بيان و تفصيل برخي از مسائل ايماني خود، عقايدي تناقض آميز ابراز مي دارد كه با وجود اين، تأثيري بر هسته ي مركزي اعتقادات آن به جا نمي گذارد.
آموزه هاي ديني اصلي كتاب مقدس پيش تر مورد بحث قرار گرفته است. (3) در اين جا بايد تا حدي با تفصيل بيشتر به بررسي شيوه ي بيان اين آموزه ها در پرتو تفاسير فريسيان بپردازيم كه در زماني كه تأليف تلمود به عنوان كتابي مكتوب به پايان رسيد، از پيش طي قرن هاي متمادي به مثابه ي هنجار يهوديت نزد يهوديان در همه ي سرزمين ها پذيرفته شده بود.
يهوديت بر پايه ي دو آموزه ي اساسي استوار است: (1) اعتقاد به خداي واحد، (2) انتخاب بني اسرائيل به عنوان حاملان و بشارت دهندگان اين اعتقاد. بيان كلاسيك اين دو آموزه، كه به واسطه ي پيوند جدايي ناپذير آنها با يكديگر آموزه ي واحدي را تشكيل مي دهند، در عبارت مهم « سفر تثنيه » آمده است كه به «شِمع » (4) ( « بشنو! »‌) معروف است- شمع مأخوذ از نخستين سخني است كه « سفر تثنيه » با آن آغاز مي شود: « بشنو اي اسرائيل! يهوه، پروردگار ما، پروردگاري يگانه است » ( باب 6، آيه ي4 ) - عبارتي كه علي رغم گذشت اعصار، به مهم ترين ركن ايماني بني اسرائيل تبديل شده است.
در اين جا هيچ تأكيدي بر وحدانيت خداوند به معناي فلسفي آن به چشم نمي خورد، و مفهوم خدا به عنوان وجودي بحت و بسيط به حوزه ي فلسفه تعلق دارد نه دين. همچنين ادعا نمي شود كه خداي واحد تنها خداي بني اسرائيل است و خداي هيچ قوم ديگري نيست، زيرا اين قول برخلاف اعتقاد به رستگاري همه ي انسان ها (5)، كه ذاتي يهوديت است، خواهد بود. آنچه در اين جا مورد تأكيد قرار مي گيرد اين است كه ( الف ) تنها يك خدا وجود دارد و خدايي جز او نيست و ( ب )‌ اين خداي واحد خدايي است كه بني اسرائيل به وجود او اقرار مي كند و به ستايشش مي پردازد. صفات سلبي همان قدر مورد تأكيد قرار مي گيرند كه صفات ثبوتي. آنها هر نوع تجسم و تصور خدا را كه، هر اندازه هم پاك و متعالي باشد، خداي واحد بني اسرائيل را پنهان مي سازد به جاي اين كه او را آشكار گرداند نفي مي كنند. از اين رو، نه تنها همه ي كيش هاي مبتني بر ثنويت با همان قوت كه آيين هاي چندخدايي مطرود مي گردند طرد مي شوند، بلكه همچنين « تثليث واحد » مسيحيت، كه هر اندازه هم كه بتوان آن را توضيح داد تا با خداي واحد به معناي مابعدالطبيعي سازگار گردد، باز هم انكار صريح خداي يگانه اي است كه از همان آغاز بني اسرائيل را براي عبادت خود برگزيده است نفي مي شود.
خداي يگانه اي كه بني اسرائيل عبوديت مطلق او را وظيفه ي خود مي داند و از اين قوم خواسته شده است كه به وحدانيت او گواهي دهد، مفهومي انتزاعي نيست، بلكه خداي زنده اي است كه نيروي خلاق او همواره در جهان آفرينش در كار است. آغاز اين نيروي آفرينشگر در جهان خلقت هنگامي كه خداوند به جهان و انسان هستي بخشيد آشكار گرديد. خود مسئله ي آفرينش- اين كه جهان از عدم (6) هستي يافت يا از ماده اي سابق الوجود- اساساً مسئله اي فلسفي است و هيچ ارتباط مستقيمي با يهوديت ندارد. آنچه يهوديت در نظريه آفرينش خود بر آن تأكيد مي كند اين است كه جهان و همه ي موجودات آن مخلوق صدفه و نتيجه ي تركيب و همنشيني تصادفي اتم ها نيست، بلكه ساخته ي دست خداوند است.
در پيوند مستقيم با آموزه ي خلقت يهودي، آموزه ي فعل ارادي خداوند است كه جهاني را كه به آن هستي بخشيده از سقوط در نيستي حفظ مي كند. اگر خداوند تنها يك لحظه مشيت (7) خود را باز پس گيرد، كل هستي به كام نيستي فرو مي غلتد. اين حقيقتي است كه كتاب مقدس از تأكيد بر آن بازنمي ايستد: « دشمنان من كه با من مخالفت مي كنند مانند بدكاران و خطاكاران مجازات خواهند شد » ( « كتاب ايوب »، باب 26، آيه ي 7 ) « هنگامي كه بدكاران و خطاكاران مجازات مي شوند، روي خود را از آنها برگرداني، مضطرب مي شوند و وقتي جان آنها را مي گيري، مي ميرند، و به خاكي كه از آن ساخته شده اند برمي گردند. » ( « كتاب مزامير »، مزمور 104، ‌آيه ي 29 )؛ و اين حقيقتي است كه به همان سان حكماي تلمودي بر آن تأكيد مي كنند: « خدا جهان را آفريد و آن را حفظ مي كند. او آن را خلق كرد و حافظ آن است. » (8) و آنچه در مورد كل جهان صادق است به گونه اي دقيق تر درباره ي افراد انسان و ملل نيز صدق مي كند. « قوم ها را نيرومند مي سازد، سپس آنها را نابود مي كند. قبيله را زياد مي كند، سپس آنها را به اسارت مي فرستد » ( « كتاب ايوب »، باب 12، آيه ي 23 ). « هيچ انساني انگشت خود را بر روي زمين زخم نمي كند، مگر اين كه از عالم بالا سرنوشت او چنين مقدر شده باشد. » (9)
دو اصل بنيادين شيوه ي رفتار خداوند با افراد و ملت ها، عبارت است از عدالت و لطف يا رحمت ( كه شامل عشق و محبت نيز مي شود ). اين دو صفت بر اساس تفسير علماي يهود، به ترتيب با دو نام الهي الوهيم (10) ( خدا ) و يهوه (11) ( كه معمولاً « رب » و پروردگار ترجمه مي شود ) نشان داده مي شوند. از اين رو، آنها به هيچ وجه برخلاف نظام الهياتي پولس كه در آن جهان شيطان و جهان مسيح در تنازع و مبارزه ي مستمر و دائمي با يكديگر هستند، به دو نيروي جداگانه تقسيم نمي شوند. در يهوديت، خداي عدالت و خداي لطف و رحمت ( عشق و محبت ) يكسان و جدايي ناپذير هستند و عدالت و لطف و رحمت جنبه هاي مكمل ذات اوست، آن گونه كه در حاكميت اخلاقي او بر جهان و مشيت خاص او به نمايش درآمده است.
عدل الهي دال بر تأييد و اثبات خداوند به عنوان داور (12) نهايي است كه با مطالبات و داوري ها و احكام خود با نوع انسان مواجه مي شود. « آيا شما مي گوييد جهان هفقر (13) ( بدون مالك و صاحب ) است؟ (14) » در اين گفته ي تلمودي اين اعتقاد تزلزل ناپذير اعلام مي شود كه جهان بدون وجود كسي كه در باب آنچه در آن اتفاق مي افتد داوري مي كند به حال خود رها نشده است. روا داشته نمي شود كه هيچ گونه عمل انساني نافرجام بماند. هيچ لحظه اي در تاريخ بشري وجود ندارد كه خداوند در باب آنچه در آن انجام مي گيرد به داوري ننشيند.
رحمت الهي جلوه اي از صفت نجات بخشي (15) خداوند است. « اي اسرائيل به خداوند اميدوار باش، زيرا رحمت او عظيم است و اوست كه مي تواند ما را نجات دهد. » ( « كتاب مزامير »، مزمور 130، آيه ي 7 ). داوري هاي او درباره ي ملت ها و افراد انسان، در مقام نجات دهنده، ماهيتي انتقام جويانه ندارد. به عبارت ديگر، هدف آنها نجات انسان از گناهان، سيه روزي ها و حماقت هاي اوست، زيرا غايت واقعي انسان سعادت و رستگاري است.
در خصوص آفرينش، فعل ارادي و مشيت آميز الهي در عالم، اساس و پايه ي تأكيدي را كه يهوديت بر معنادار بودن تاريخ بشري و حيات انسان مي گذارد فراهم مي سازد. در مواجهه با فعل و تأثير الهي در آفرينش، داوري و نجات، همه ي آن چيزهايي كه در زمان اتفاق مي افتند داراي اهميت بنيادين هستند. ديگر رويدادهاي تاريخ ملل و حيات افراد مخلوق آشفتگي و كنش متقابل نيروهاي كور نيستند. همه چيز مانند صحنه ي نمايشي زنده است كه خود را از طريق تجليات داوري و اعمال نجات بخش الهي به سوي غايت كمال آفرينش آشكار و منكشف مي سازد.
مفهوم غايت الهي كه خود را از طريق تاريخ بشري و حيات انسان تحقق مي بخشد به همه ي تعاليم يهوديت درباره ي خداوند تعين مي بخشد.
بعد از آموزه ي وحدانيت خداوند اكنون بايد درباره ي آموزه ي قدرت مطلقه (16) او بحث كنيم. خداوند به تعبير تلمود « هگوورا » (17)، مقتدر و قادر مطلق (18) است و همه ي رويدادها، قطع نظر از كيفيت آنها- خواه به اصطلاح طبيعي باشند خواه ماوراءالطبيعي- به يكسان فعل بي واسطه ي قدرت اوست.
به علاوه يهوديت بر حضور هميشگي خداوند تأكيد مي كند و تلمود واژه ي خاصي را براي توصيف اين صفت الهي جعل كرده است. خداوند شخينا (19) ( حضور دروني )، درون ذات و حاضر در همه جاست، ضرورتاً نه به اين معنا كه وجود خداوند مساوي با وجود موجودات است، بلكه به اين معنا كه اراده و مشيت او در سراسر عالم خلقت جاري است. « شخينا در همه جا هست ». (20) هيچ جايي بدون شخينا وجود ندارد (21) - اينها برخي گفته هايي هستند كه معلمان تلمود مي كوشند با آنها به آموزه ي حضور فراگير الهي تبلور بخشند.
اما اين واقعيت كه خداوند حي و حاضر است به اين معنا نيست كه او با جهان يكي است يا محدود به آن است. او از جهان است و با وجود اين فراتر از آن است. « او مكان جهان است، اما جهان مكان او نيست »- اين عبارت تلمود نظريه ي يهودي را در باب تنزه و تعالي خداوند بيان مي كند. از اين رو، خداوند هم نزديك است هم دور. او « پدر ما در آسمان » است- پدري كه هميشه به فرزندان خود بر روي زمين نزديك است؛ اگرچه وجود متعالي او، به اصطلاح، فراسوي آسمان است. اين امر هر نوع آموزه ي وحدت وجودي را كه خداوند را با طبيعت يكي مي داند يا قائل به تركيب ذات او با طبيعت است منتفي مي سازد.
در پيوند تنگاتنگ با مفهوم تنزه و تعالي خداوند بايد به مفهوم غيرجسماني بودن و بساطت الهي اشاره كنيم. خدا در تعاليم يهود، روح محض و مبري از همه ي محدوديت هاي ماده و ضعف هاي جسم و تن است. آموزه هاي ناظر به غيرجسماني بودن (22) خداوند از جمله كهن ترين آموزه ها در كتاب مقدس عبري است و در بطن مفهوم منع بت پرستي قرار دارد. توصيفات انسان وارانگارانه (23) از خدا كه در كتاب مقدس به فراواني وجود دارد از زمان هاي پيشين به عنوان صرف استعاره هاي زباني اي فهم شده كه براي تلقين واقعيت و مشيت خداوند و تعليم دادن شناخت مقدرات او به انسان به كار رفته اند. به تعبير تلمود، « ما خداوند را با زبان و اصطلاحاتِ وام گرفته از خلقت او توصيف مي كنيم تا بتوانيم آنها را براي فاهمه ي انسان معقول و قابل درك سازيم. (24) » صفت ديگري كه يهوديت بر آن تأكيد مي كند علم مطلق (25) خداوند است. حتي اعمال پنهان انساني و دروني ترين افكار و انديشه هاي او در پيشگاه خداوند كاملاً عريان و آشكار است. او « مسلط بر انديشه هاست » (26) و هيچ پنهانكاري يا فريبي از چشم او دور نمي ماند.
خداوند همچنين « تا ابد زندگي مي كند و حيات دارد » (27) او « جاودانه و ابدي »‌ (28) است. از اين رو، در يهوديت هيچ جايي براي مرگ يا دوباره زنده شدن خداوند آن گونه كه در اديان ديگر يافت مي شود وجود ندارد. (29)
علاقه ي يهوديت به اين تأكيدات درباره ي خداوند فلسفي نيست، بلكه كاملاً ديني و عملي است. همه ي آنها با غايت او ارتباط دارند. حتي يگانگي خداوند، كه اساس يهوديت است، به اين سبب مورد تأكيد قرار نمي گيرد كه پيوند دادن هر موجودي مستقل از خداوند به او بر مفهوم فلسفي و الهياتي خداي واحد خدشه وارد مي كند، بلكه بدان سبب بر آن تأكيد مي شود كه چنين پيوندي مستلزم محدود شدن قدرت خداوند و دخالت در تحقق غايت او خواهد بود.
قدرت مطلق خداوند اطمينان به سيطره ي قدرت او را براي هدايت موجودات به سوي پيروزي نهايي غايت او تضمين مي كند. حضور فراگير (30) و علم مطلق اين اطمينان را به همراه دارند كه هيچ مكر و حيله اي، خواه در فكر، گفتار يا رفتار نمي تواند مانع تحقق نهايي قصد و غايت او شود. تعالي و غيرجسماني بودنِ خداوند او را از همه ي محدوديت هاي ماده و طبيعت، كه مانعي براي كمال او خواهند بود، مبرا مي سازد، در حالي كه ازليت او، تضميني است براي اين كه غايت او، هر چند با مانع رو به رو مي شود يا به تأخير افتد، سرانجام غالب خواهد گرديد. « بلي خداوند قادر متعال اين را تقدير كرده است. چه كسي مي تواند آن را باطل كند. » ( « كتاب اشعياي نبي »، باب 14، آيه ي 27 ). اما براي تحقق غايت خداوند همكاري و مساعدت انسان ضروري است. تلمود با بسط تصور كتاب مقدس در باب انسان به عنوان يار و همكار خداوند، به تصوير انسان به عنوان موجودي مي پردازد كه خداوند براي تحقق غايت آفرينش، او را به عنوان شوتاف « شريك » (31) خود آفريده است. انسان تنها براي منافع مادي به انجام دادن اين وظيفه ي بزرگ فراخوانده نشده است. او همچنين به عنوان عاملي ويژه براي تحقق هدفي كه فراتر از مرزهاي طبيعي عالم است برگزيده شده، اگرچه از طريق قلمرو طبيعي است كه اين هدف تحقق مي پذيرد.
اطاعت از قانون اخلاقي، كه در بطن اين همكاري با خداوند قرار دارد. به تعبير علماي يهود مستلزم « تشبه به صفات الهي » است: « همان طور كه او بخشنده است، تو نيز بخشنده باش. همان طور كه او مهربان است، تو نيز مهربان باش. همان طور كه او عادل است، تو نيز عادل باش. » (32) از اين رو، حيات براي يهوديت به وظيفه اي جهت پرورش اخلاقي بدل مي شود و انسان با قابليت اخلاقي و روحاني خود اين توانايي و وظيفه را دارد كه در تكامل و ارتقاي نژاد بشر به سوي عدالت و پرهيزگاري، با تشبهِ هرچه بيشتر به خداوند، از طريق تقليد از راه هاي رحمت آميز و مهربانانه او، خود را شايسته همكاري با خداوند گرداند.
مفهوم تحقق غايت الهي در تعاليم يهودي با تصور سلطنت خداوند پيوند دارد، اما اين سلطنت به مرحله ي آسماني هستي و حياتي ديگر، بي ارتباط با سختكوشي ها، مشكلات، اميدواري ها و آمال زمان حاضر، انتقال داده نمي شود. اين سلطنتي است كه بايد در همين جا بر روي زمين، تحت هدايت الهي و با دستان انسان بنا گردد. سعي و مجاهده ي انسان، كه به كل پيچيدگي تقدير بشري در امتداد شاهراه كمال تعين مي بخشد، چيزي نيست جز آنچه به زبان درستكاري فردي و اجتماعي بيان مي شود، و تحقق عام اين كمال هاي مطلوب درستكاري در همه ي مناسبات انساني، جوهره ي اصلي و عنصر مميز تصور يهودي از حاكميت الهي را تشكيل مي دهد.
حاكميت خداوند، در زمينه ي دنيوي و اجتماعي آن، كليد فهم يهوديت را در همه ي جلوه هاي متنوع آن و در واقع مفتاح گشودن راز هستي و حيات امت يهود را فراهم مي سازد. گفته شده است كه يهوديان به اميد در عين نوميدي باور داشته اند. هيچ قومي به آن بي رحمي كه يهوديان در معرض « سبعيت انسان با انسان » قرار گرفته اند در معرض چنين سبعيتي واقع نشده اند. اما آنان هيچ گاه تسليم نوميدي نسبت به جهان يا نوع انسان نگرديده اند و باور خود را به حيات دوباره و كمال نهايي انسان از دست نداده اند. اين باور مخلوق اعصار بعدي نيست كه از حس سرخوردگي و نوميدي نشئت مي گيرد در اميد مبهم به آينده اي بهتر تسكين و آرامش مي جويد. اين سنت تاريخي اصيل و ريشه داري است كه بر پايه ي اين اعتقاد استوار است كه اين جهان برگزيده ي خداوند است تا به صحنه ي نمايش نظام الهي تبديل گردد و در آن خير و راستي حاكميت مطلق يابند.
در طرح يهوديت حاكميت خداوند به وسيله ي مسيح منجي تحقق مي يابد. مسيح شخصيت محوري و مقتدر دوراني خواهد بود كه سيطره و حكومت عدالت بر روي زمين را خواهد ديد، عدالتي كه صلح و فراواني عمومي به همراه خواهد آورد، وفور چيزهايي كه براي حيات پرهيزگارانه ضروري است، بدون اين كه نياز به فداكاري و دادن قرباني براي آرمان هاي همواره در حال رشد و گسترش ناديده گرفته شود. اما مسيح در تعاليم يهودي موجودي ماوراء الطبيعي نيست؛ همچنين موجودي الهي نيست كه سهمي در بخشش گناهان داشته باشد، و مهم تر از آن نبايد او را با خدا اشتباه گرفت. حداكثر، مسيح تنها رهبري ميرا و فناپذير است كه در توانبخشي كامل به اسرائيل در سرزمين كهن مادري اش نقشي مؤثر خواهد داشت و از طريق اسرائيلي تجديد حيات يافته موجب تجديد حيات اخلاقي و معنوي كل بشريت مي گردد و همه ي انسان ها را شهروندان شايسته ي سلطنت الهي مي گرداند. در آن وقت سيطره و حكومت پروردگار عام و جهانشمول خواهد بود. ( « كتاب زكرياي نبي »، باب 14، آيه ي 9 )، و در اين شمول و عموميت، ديني حقيقي كه همه ي انسان ها به آن ايمان آورده اند و در حيات آنان در مناسباتشان با خداوند و همنوعان تحقق يافته است جلوه گر خواهد شد، و غايت الهي بر روي زمين تحقق خواهد يافت.
حاكميت خداوند در زمينه ي مسيحايي و تحقق زميني آن مقدمه ي كمال اين حاكميت در جهان فراتاريخي و ماوراء الطبيعي آينده است، جهاني كه به زبان حكماي يهود « نه گوش چيزي درباره ي آن شنيده و نه چشم آن را ديده است » ( مقايسه كنيد با « كتاب اشعياي نبي »، باب 64، آيه ي 3 [ 4 ] ). آموزه هاي رستاخيز مردگان و روز داوري عمومي، كه در آن پايان همه ي راه هاي خداوند دانسته خواهد شد و كامل ترين نقطه ي اوج غايت او تحقق خواهد يافت، با اين نظام فراتاريخي و ماوراءالطبيعي اشيا پيوند دارند. اديان ديگر در اعتقاد به تحقق وعده ي الهي در نظام فراتاريخي و ماوراءالطبيعي سهيم هستند، اما آنچه در يهوديت بسيار بارز است تأكيد آن بر اين نكته است كه اين نقطه ي كمال در جهان ديگر مشروط به تحقق آن در شرايط تاريخي و اجتماعي حيات روزمره است.
اين شيوه ي نگرش در خصوص تعاليم ديني مشترك در باب پايان نهايي نظام عالم در يهوديت جنبه اي بنيادين دارد. برخلاف آيين هاي ديگر، يهوديت از پذيرش ثنويتي كه امور زميني را در مقابل امور آسماني و امور فاني را در مقابل امور ابدي قرار مي دهد، و در نتيجه رنج و بدبختي را جدايي ناپذير از عالم كنوني و تقدير حيات بشري مي داند، امتناع مي ورزد. برعكس، امور زميني و آسماني از نظر يهوديت در رابطه ي هماهنگ با يكديگر هستند و تقدير آسماني نتيجه ي گريز ناپذير و تكامل حيات زميني است.
اين هماهنگي اساسي در يهوديت بين قلمرو آسماني و قلمرو زميني همچنين بر آموزه ي متمايز آن در باب انسان تأثير مي گذارد. انسان اگرچه از دو عنصر متفاوت، يعني جسم و روح آسماني، تركيب يافته وجودي واحد است. يهوديت مفهوم ثنويت گرايانه ي روحي پاك كه در زندان تن اسير گرديده، تصوري كه جسم را ناپاك و دشمن جوهر روحاني و غيرمادي مي داند، مردود مي شمارد. از نظر يهوديت، جسم و روح به اين منظور كه با هم به صورت عالي تري از حيات زميني- يعني انسان ديندار - كمك كنند با يكديگر متحد گشته اند و از اين راه به پرورش عدالت و پرهيزگاري بر روي زمين در تحقق غايت الهي ياري مي رسانند.
تصور انسان به عنوان يار و همكار خداوند، هم در اين جا و اكنون و هم در جهان آخرت، معناي تازه و عالي تري به آموزه ي جاودانگي روح (33) مي بخشد كه جزء ذاتي تعاليم يهوديت است. اين تصور در مفهوم خداوند و در غايت او ريشه دارد كه در آن انسان به مساعدت و همكاري با خداوند فراخوانده مي شود. از اين رو، جاودانگي ديگري صرفاً بقاي روح پس از مرگ نيست، بلكه بازگشت روح يا نفس انسان براي پرورش و كمال بيشتر پيوند با ذات الهي است كه در اين مرحله از حيات آشكار مي گردد. « بدن به خاك زميني كه از آن سرشته شده بازگردد و روح به سوي خداوند، كه آن را عطا كرده، پرواز كند. » ( « كتاب جامعه »، باب 12، آيه ي 7).
همكاري با خداوند در پيشرفت و تكامل نژاد بشر به سوي عدالت و پرهيزگاري براي تحقق هدف او در قلمرو دنيوي و ابدي، وظيفه اي است كه يهوديت آن را در مقابل هر انساني قرار مي دهد. از اين حيث هيچ فرقي بين انساني و انساني ديگر، طبقه اي و طبقه ديگر، ملتي و ملت ديگر نيست. تفاوت تنها در محتوا و ماهيت اين همكاري نهفته است. وظيفه ي مراعات « دستورهاي هفتگانه فرزندان نوح » در ميان افراد نوع انسان مشترك است. اين احكام و دستورها، كه معلمان تلمودي از تفسير خود بر متون كتاب مقدس استنتاج كردند، عبارت اند از خودداري از (1) بت پرستي، (2) كفر، (3) زنا، (4) قتل نفس، (5) دزدي و‌(6) خوردن عضو جدا شده از حيوان زنده، و (7) اجراي عدالت. هر كسي كه حيات خود را بر اساس اين « هفت دستور » تنظيم مي كند بر طبق تعاليم تلمود، وظيفه ي عاجل خود را به عنوان يار و همكار خداوند انجام مي دهد. اما كمك و همكاري فرزندان اسرائيل بايد از لحاظ محتوا، كامل تر و از جهت كيفيت، عالي تر باشد. يهوديان به عنوان قوم برگزيده اي كه وظيفه ي ارتقاي عدالت الهي را بر روي زمين به عهده دارند بايد كاملاً تابع و مطيع دستورهاي تورات ( مكتوب و شفاهي ) باشند كه در آن اراده ي اخلاقي خداوند آشكار گرديده است.
اين دستورهاي خداوند مسئوليتي عظيم براي فرد ايجاد مي كند. كوتاهي در اجابت دعوت خداوند، نوعي گناه و بي حرمتي نسبت به اوست. چنين توهيني به بيگانگي از خداوند مي انجامد، با همه ي ناكامي و تقدير ويرانگرانه اي كه اين امر براي حيات انساني در پي دارد. با وجود اين، تأثيرات گناه قابل تغيير است. اگر انسان با انحراف از راه مستقيم به ورطه ي گناه سقوط كند، توبه و پشيماني آثار مخرب گناه و سرپيچي او را جبران خواهد كرد و هماهنگي بين او و آفريننده اش را بازخواهند گرداند. اما براي تجديد اين هماهنگي در تعاليم يهودي، انسان به ميانجي يا شفاعتگر نيازي ندارد. اصطلاحات گوناگون ناظر به معناي شفاعتگر كه در كتاب مقدس به كار رفته است، نظير « روح القدس » (34) يا ممرا (35)‌ ( كلمه )، كه مستعمل روحانيون يهود است، تنها به جنبه ها يا اوصاف ذات خداوند اشاره مي كنند، و نبايد آنها را به هيچ وجه متعلق به نوعي از موجودات و به طريق اولي موجوداتي داراي تشخص دانست. بنابراين، فرشتگان ابزارهايي محض هستند كه خداوند آنها را براي پر كردن شكافي خيالي بين خدا و جهان يا خدا و انسان به كار مي برد، نه اين كه ميانجي باشند.
به علاوه، يهوديت مفهوم گناه نخستين (36) را انكار مي كند كه زدودن آن به ابرانساني با قدرت ماوراءالطبيعي نياز دارد، و تنها انتخاب آزادانه ي ارتكاب گناه را تأييد مي كند كه نتيجه ي اجتناب ناپذيرش اختيار و آزادي اراده (37) است. در واقع، اين مفهوم كه گناه آدم مرگ را براي همه ي افراد بشر به ارمغان آورده است در تعاليم يهودي ناشناخته نيست، اما اين اشاره همواره به مرگ جسماني است و نبايد آن را با مرگ روحاني اشتباه گرفت كه در آموزه ي مسيحي كسي از آن نجات نمي يابد مگر از طريق ايمان به منجي (38) عروج كرده. بنابراين، انسان مي تواند با توبه به نجات و رستگاري خاص خود دست يابد و اطمينان يابد كه خداوند با لطف و رحمت واسعه اش توبه ي فرد گنهكار را مي پذيرد و او را از همه ي رذايل اخلاقي پاك مي گرداند.
ليكن اصرار بر گناه موجب برانگيختن خشم و كيفر الهي مي شود. از سوي ديگر، اطاعت از خداوند يا بازگشت به جانب او پس از تخلف، لطف و پاداش الهي را به همراه دارد. رابطه ي دقيق گناه و رنج در اين جهان همواره قابل اثبات نيست، بلكه بايد آن را به مشيت تحقق يابنده و درك ناپذير خداوند واگذار كرد. در اين زمينه گفته ي زير از تلمود نمونه اي كلاسيك است: « توضيح كاميابي شريران يا رنج و آلام نيك سيرتان در حد توانايي ما نيست. » ( اخلاق پدران (39)، 19. 4 ). يهوديت، كه عمدتاً به خاطر معناي اخلاقي و ديني نهفته در تعاليم به آنها علاقه مند است، به صرف اثبات عقيده به كيفر گناهان خرسند است، بدون اين كه خود را به شيوه اي كه اين كيفر تحقق خواهد پذيرفت علاقه مند نشان دهد. اين موضوع به خصوص در مورد كيفر پس از مرگ، كه جايگاه مهمي در تعليم تلمودي، دارد صادق است. يهوديت تعليم مي دهد كه گهنه (40) كه با گودال آتش مذكور در كتاب مقدس ( « كتاب اشعياي نبي »، باب 30، آيه ي33 ) يكسان شناخته مي شود وجود دارد، و نيز مي گويد منزلگاه سعادت، يعني گن عدن (41) ( باغ شادي ها ) واقعيت دارد اما بيش از اين توضيحي نمي دهد. گفته مي شود كه بدكاران، جز در موارد استثنايي، دوازده ماه در گهنه به سر مي برند، اما بعد از آن، به تعبير حكماي يهود، براي برخورداري از مصاحبت ابرار، « روشنايي تابان شخينا » ( حضور الهي ) و حيات ابدي به گن عدن وارد مي شوند. و اين حيات، سكون و بي عملي محض نيست. همياري با خداوند در تحقق غايت او كه در زندگي اين جهاني آغاز مي شود، به عقيده ي يهوديان، در فراسوي حيات زميني استمرار مي يابد. حتي پس از اين كه فرد كالبد ميرنده ي خود را به دور مي افكند، روح ناميرا و فناناپذير (42) او به پيشرفت و تعالي قالب ميرايش تداوم مي بخشد و به ذخيره ي نيروهاي اخلاقي اي كه به كمال يافتن نهايي غايت جاودان خداوند ياري مي رسانند مي افزايد. « پيروان ذات حكيم در اين دنيا يا در جهان آخرت هيچ سكوني ندارند. »(43)
همچنين، گن عدن تنها به بني اسرائيل اختصاص ندارد. در تعاليم يهودي پاداشي در آخرت براي « مؤمنان ملل جهان » در نظر گرفته شده است. يهوديت نجات و رستگاري (44) را به رفتار نيك وابسته مي گرداند و، در نتيجه به همه ي اقوام و ملت ها براي برخورداري از سعادت حيات آينده اجازه ي ورود داده مي شود. از همان ابتداي يهوديت، علماي ديني ميان انسان هايي كه از قوانين نوح (45) اطاعت مي كردند و كساني كه از آنها سرپيچي مي كردند تمايز مي گذاشتند. آناني كه از اين قوانين پيروي مي كردند به عنوان « نوكيشان دروازه ها » پذيرفته مي شدند و در ميان مؤمنان ملت هاي دنيا، كه مانند بني اسرائيل سهمي در جهان آخرت دارند، گنجانده مي شدند. (46)
باور به خداي يگانه، مشروط به فقدان بت پرستي، كه يهوديت آن را نه بدان سبب كه ديني دروغين است، بلكه بيشتر از آن جهت كه نوعي اخلاق نارواست محكوم مي شمارد، درخواست نمي شود؛ از پسر نوح خواسته نمي شود كه به خداي يگانه بني اسرائيل ايمان بياورد. او مي تواند ثنويت گرا (47) يا قائل به تثليث (48) باشد ( هرگونه كه مايل باشد ). اين تصور از قوانين نوح معنا و اهميت واقعي قانون الهي و ديني اسرائيل را آشكار مي سازد: اين قانون و حكومت نه بر وحدت دين و دولت، بلكه بر وحدت دولت و اخلاق استوار بود. اين نگرش عمل گرايانه (49) نسبت به آيين هاي ديگر همچنين در قانون خاخامي بازتاب يافته است كه بنابر آن هر كس كه يهوديت را مي پذيرد نبايد فرزندان خود را هنگامي كه بزرگ مي شوند ملزم كند كه يهوديت را براي خود انتخاب كنند بلكه بايد به آنان اجازه دهد كه بخواهند از يهوديت پيروي كنند يا پيرو نوح باقي بمانند.
تصور علماي يهود از قوانين نوح همچنين بر نگرش يهوديت نسبت به تغيير عقيده ي ديني تأثير گذارد. در مواجهه با جهان يوناني- رومي، كه در آن اعتقاد به نوعي آيين شرك كه در آن واحد قدرتمند و جهانشمول بود وجود داشت، يهوديت ديني تبليغي بود، اما فعاليت تبليغي آن صبغه ي محدود و كنترل شده اي داشت. يهوديت رسمي هيچ نوع كوشش سازمان يافته اي براي ترويج برگزاري آيين ها و مراسم دين يهود، كه هرگز براي هيچ قوم ديگري جز بني اسرائيل آن هم به واسطه ي رسالت روحاني اش در نظر گرفته نشده بود، انجام نمي داد. آنچه براي يهوديت در فعاليت تبليغي اش اهميت داشت اين بود كه دين انسانيت را كه به نوح ابلاغ شده بود جانشين خدايان دروغين و اخلاق ناشايست جهان شرك كند. اما هنگامي كه كفر و الحاد جاي خود را به مسيحيت و بعداً اسلام داد، يهوديت از فعاليت تبليغي كنار كشيد و وظيفه ي گسترش دين انسانيت را به عهده ي اديان خاص واگذاشت. دليل اين امر بي تفاوتي نسبت به سرنوشت اقوام ديگر نبود، بلكه اذعان به اين موضوع بود كه مسيحيت و اسلام، هر چند فاقد تصوري واقعي از خداي يگانه اند، در بسياري از حقايق عام، خواه ديني خواه اخلاقي، با دين مادر اشتراك دارند. يهوديت تعليم مي دهد كه اصلاح واقعي، در زماني كه خداوند مقرر فرموده، با ظهور سلطنت او، فراخواهد رسيد و در واقع بايد فرا رسد. اميد بني اسرائيل فرا رسيدن چنين روزي است، و همين اميد است كه محتواي پوياي دين يهود و نيز انگيزه ي وحدت بخشي را كه در سراسر حيات ديني و عمل يهودي از كهن ترين زمان ها تا عصر حاضر جريان دارد فراهم مي سازد.

پي‌نوشت‌ها:

1. نويسنده از علماي يهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دين يهود نوشته است؛ لذا سايت راسخون، در خصوص صدق و كذبِ اين نوشته مسئوليتي ندارد.
2. History of the British Parliament
3. بنگريد به فصل هاي 2 و 3.
4. Shema
5. universalism
6. ex nihilo
7. providence
8. Midrash Tanchuma. ed. Buber,p. 50
9. T. Hullin,7b
10. Elohim
11. Yhwh
12. Judge
13. Hefker
14. Yalkut Shimeoni,Exodus,396;also Midrash Lamentations Rabbah,i,53: 'Have you seen a Hefker world".
15. redeemer
16. omnipotence
17. ha-Geburah
18. omnipotent
19. Shechina
20. T. Baba Bathra,25a
21. Midrash Exodus Rabbah,ii. 9
22. incorporeality
23. anthropomorphic
24. Mekilta on Exodus 19. 18
25. omniscience
26. Baal Machashavoth
27. Midrash Leviticus Rabbah,vi,6
28. Chei-ha Olamim
29. البته منظور نويسنده از دين هاي ديگر مشخص نيست، لكن همه مي دانيم كه چنين تعبيري در دين اسلام يافت نمي شود. (راسخون ).
30. omnipresence
31. Shuttaf
32. Sifra on Lev. 19. 2
33. immorality
34. Holy Spirit
35. Memra
36. original sin
37. free will
38. saviour
39. Ethics of the Fathers
40. gehenna
41. Gan Eden
42. immortal
43. T. Berachoth 64 a
44. salvation
45. Noachian Laws
46. Tosefta Sanhedrin,xiii,2,and Mishnat Rabbi Eliezer(ed. Enelow,New York,1934),p. 121
« مؤمنان ملل جهان كه به هفت قانون نوح عمل مي كنند مانند بني اسرائيل وارث جهان آينده خواهند بود. » ميشناي ربي اليعازر، به باور گردآورنده آن متعلق به قرن چهارم است.
47. dualist
48. trinitarian
49. pragmatic

منبع مقاله :
اپستاين، ايزيدور، ( 1388)، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه: بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چاپ دوم.



 

 

نسخه چاپی