جامعه و سياست در آذربايجان
 جامعه و سياست در آذربايجان

 

نويسنده: حميد احمدي





 


آذربايجان ايران بزرگ ترين بخش سرزمين هايي است كه امروز آذربايجان نام گرفته اند. جمهوري آذربايجان كنوني، يعني آذربايجان سابق شوروي، كه نام تاريخي آن ارّان است، قبل از تصرف اين منطقه در جريان جنگ هاي ايران و روس ( 1828-1812م/ 1243-1227ق ) توسط روسيه ي تزاري، بخشي از ايران بود. ارّان، كه در اين دوره بيشتر به نام خان نشين هاي شيروان و گنجه و قراباغ و... شناخته مي شد، پس از انقلاب اكتبر مبناي تشكيل يك دولت مستقل به نام آذربايجان گرديد، اما در سال 1920/ 1299ش، اتحاد جماهير شوروي نوين به زور آن را ضميمه خود كرد.(1) پس از سقوط اتحاد شوروي در سال 1991م/ 1370ش بود كه اين سرزمين سرانجام استقلال خود را مجدداً به دست آورد.
استان آذربايجان در شمال غربي ايران واقع شده و با تركيه در غرب و ارمنستان و جمهوري آذربايجان در شمال هم مرز است. براساس تقسيمات كشوري، آذربايجان ايران به دو استان غرب و شرقي تقسيم (2) و در سال 1371 آذربايجان شرقي خود نيز به دو استان تقسيم گرديد، يكي به همين نام و ديگري به نام استان اردبيل. تخمين دقيق جمعيت آذري هاي ايران كار آساني نيست، زيرا،‌ برخلاف بلوچ ها و كردها، آذري ها در سراسر ايران پراكنده شده اند و با ديگر ايرانيان چنان درآميخته اند كه ترسيم مرز دقيق جغرافيايي ميان آذري ها و ديگران بسيار مشكل شده است. آذربايجان شرقي اساساً يك استان آذري نشين است و 4,114,084 نفر جمعيت دارد(3)، آذربايجان غربي 1,971,677 نفر جمعيت دارد(4)، و تعداد قابل ملاحظه اي از كردها، آسوريان و ارمنيان در مناطق غرب و جنوبي آن سكونت دارند. روي هم رفته، تخمين زده مي شود كه از 60 ميليون جمعيت ايران، 12 تا 15 ميليون آذري باشند.(5)
آذربايجان يكي از مهم ترين مراكز كشاورزي و صنعتي ايران است. آذربايجان از نظر ميزان محصولات كشاورزي به استثناي برنج، مقام اول را در ايران دارد. علاوه بر وجود پالايشگاه نفت كه بخش عمده ي سوخت استان هاي غربي كشور را تأمين مي كند، تبريز مركز مهم اتومبيل سازي و تراكتورسازي است. (6) به طور كلي، آذربايجان، به ويژه بخش شرقي آن، از مدت ها پيش اسكان يافته بوده و يك منطقه ي شهرنشين است و از لحاظ اقتصادي و سياسي شهرهاي مهمي دارد. تبريز نقش بسيار مهمي در انقلاب مشروطه (7) و نيز انقلاب اسلامي سال 1357 ايفا كرد. پيش از تهران، تبريز مهم ترين مركز اقتصادي و تجاري ايران بود و منطقه محوري در تجارت با امپراتوري عثماني، مديترانه و روسيه به شمار مي رفت. همچنين گفته مي شود كه تجار آذربايجاني در تبديل تهران به يك مركز تجاري نقش مهمي ايفا كرده و امروزه نيز نفوذ بسيار زيادي در آن دارند. (8)
تنها وجه تمايز آذري ها از ديگر ايرانيان زبان است و در ساير موارد، از آن جمله اعتقاد به مذهب تشيع و نيز برخورداري از يك ميراث فرهنگي مشترك همانندي كامل دارند. گذشته از مسئله ي زبان، بسياري از آذري ها و ايرانيان ديگر، مردم آذربايجان را از نظر فرهنگي و تاريخي ايراني مي دانند. مسئله ي زبان در گذشته و حال يك عامل مجادله ميان ناسيوناليست هاي افراطي ترك در آذربايجان شوروي سابق (‌ جمهوري آذربايجان كنوني )‌ و آذربايجان ايران بوده است.
نظر غالب آن است كه گويش هاي تركي كنوني در جريان موجهاي مداوم تهاجمات تركان از آسياي مركزي (‌ از سلجوق تا مغول ) از قرن يازدهم تا قرن سيزدهم ميلادي/ پنجم تا هفتم هجري، جايگزين زبان بومي آذربايجان شد. براساس اين نظر، پيش از سرريز اقوام ترك زبان به ايران، زبان آذربايجان به نام آذري شاخه اي از زبان هاي ايراني بود. احمد كسروي، مورخ ايراني و زبان شناس اهل آذربايجان بود كه اين موضوع را براي نخستين بار به صورتي علمي مطرح كرد و بسياري از محققان ايراني و دانشمندان غربي، مجذوب نظريه او شدند. كسروي در اثر كلاسيك خود ( آذري يا زبان باستان آذربايجان ) كه در سال 1304 منتشر شد (9)، براساس منابع مختلف عربي، فارسي و ديگر منابع تاريخي، استدلال كرد كه زبان آذربايجان پهلويِ آذري، يكي از زبان هاي باقي مانده ايران عصر ساساني بوده است. تركي كنوني به تدريج توسط تركان مهاجر غز از آسياي مركزي در دوران حكومت سلجوقيان و به دنبال تهاجم مغولان وارد آذربايجان شد. حكومت ايلخانان مغول و تيموريان جايگزيني زبان آذري قديم با تركي كنوني را تسهيل كرد (10) و ظهور سلسله ي صفوي اين تغيير و تحول را استحكام بخشيد.
سكينه برنجيان، محقق آذري، با استفاده واژه « آذري » براي اشاره به زبان تركي كنوني مخالفت است و تأكيد مي كند كه:
مطالعات تاريخي و زبان شناسي قرن حاضر قاطعانه مشخص كرده است كه منظور از « آذري » در نوشته هاي نويسندگان قبلي، زبان ايراني آذربايجان در دوران پس از اسلام و قبل از حمله مغول بوده است. زبان جنوب غربي اوغوزي- تركي يا آنچه امروزه تركي آذري مي ناميم زبان تركاني بود كه در جريان قرون يازدهم و دوازدهم به آذربايجان مهاجرت كردند و نيز در بخش هاي ديگر ايران و همچنين مناطقي از آذربايجان شوروي كنوني، آناتولي شرقي و بخشهايي از عراق امروزي ساكن شدند. تركي آذري شكل قطعي خود را به عنوان يك زبان ادبي پس از حمله ي مغول در اوايل قرن سيزدهم يافت و آن زماني بود كه قبايل ترك مختلف ديگر به ساكنان مهاجر قبلي ترك هاي اوغوزي پيوستند، نقل و انتقال و مهاجرت مداوم عناصر تركي در منطقه، تركي-‌آذري را قادر ساخت تا جايگزين « آذري » اصلي، يا مادي، زبان ايراني كهن اين منطقه شود. (11)
وجود مدارك و شواهد قوي تاريخي در تأييد اين نظريه آنچنان به اعتبار و كارآيي آن افزوده كه برخي از آذري هاي ايراني خواستار ارتقاي زبان فارسي و جايگزين كردن آن به جاي زبان « تركي وارداتي » شدند. علاوه بر كسروي كه به شدت خواستار جايگزين شدن زبان فارسي به عنوان يك زبان ملي به جاي « نيم زبان هاي » تركي، عربي، كردي و گيلكي شد (12)، دكتر تقي اراني كه خود اهل آذربايجان بود و بنيان گذار جنبش كمونيستي در ايران محسوب مي شود، بر اين نكته اصرار ورزيد كه آذربايجاني ها مشتاق فراگيري فارسي، يعني زباني هستند كه در نتيجه ي تهاجمات مكرر مغولان آن را فراموش كرده اند (13). سيد حسن تقي زاده، روشنفكر متجدد و سياستمدار آذري ايراني قرن بيستم اين انديشه را مطرح مي كرد كه زبان فارسي به عنوان ابزاري جهت احياي مجدد ملت ايران بايد تقويت شود. (14)
از سوي ديگر محافل پان تركيست چه در قالب ناسيوناليست هاي مستقر در جمهوري شوروي آذربايجان و چه صورت آشكار آن در تركيه بر بومي بودن زبان تركي در آذربايجان اصرار مي ورزيدند و معتقد بودند كه ترك ها مدت ها قبل از ظهور اسلام در اين منطقه مي زيسته اند. ام. ممدوف، عبدالكريم عليزاده، توفيق حاجي اف، اعضاي سابق آكادمي علوم شوروي در جمهوري آذربايجان در جستجوي يافتن ريشه ي زبان تركي و استقرار ترك ها در قرون قبل از ميلاد برآمدند (15). ولي اغلب آذري ها، حتي آن دسته از كساني كه خواستار تقويت تركي آذري در ايران هستند، اين ديدگاه هاي پان تركيست را رد مي كنند. رحيم رئيس نيا مورخ آذري ايراني در اشاره به استدلالات مربوط به ريشه هاي تركي زبان آذربايجان مي نويسد:
بعد از نقل نمونه هايي از اظهارات و استدلالات طرفداران ريشه داشتن زبان تركي در هزاره هاي پيش از ميلاد آذربايجان، چنين احساس مي گردد كه استنباط هاي مذكور غالباً بر اطلاعاتي ناروشن و نارسا مبتني هستند. استدلال هاي ارائه شده نيز بي آن كه درصدد تخطئه آنها برآييم براي ايجاد اين تصور كه زبان ساكنان آذربايجان در دوره پيش از ميلاد تركي بوده، كافي به نظر نمي رسد. (16)
بحث و مجادله ي مشابهي در مورد ريشه هاي نام « آذربايجان » نيز به چشم مي خورد. در اين زمينه سه ديدگاه مطرح است. اولين ديدگاه بر آن است كه آذربايجان از كلمه ي آذر به معني آتش مي آيد كه واژه اي است فارسي. براساس اين ديدگاه، اين منطقه سنگر مستحكم آيين زرتشت و مركز مقدس و مذهبي ايران باستان بوده است. نه تنها زرتشت در آذربايجان متولد شد، بلكه بسياري معابد زرتشتي نظير آتشكده ي معروف آذرگشنسب (17) نيز در اين منطقه ساخته شد. (18) بنابراين واژه « آذربايجان » از لحاظ لغوي به مفهوم ‌« سرزمين آتش ها » ست و اشاره به شعله هاي آتش آتشكده هايي مي كند كه نظر جغرافي دانان يوناني و عرب را در عصر باستان به خود جلب مي كرد. (19) مورخان مشهور اسلامي نظير طبري، ياقوت حموي، و بهرام فره وشي مورخ زرتشتي معاصر و برخي ايران شناسان غربي از اين ديدگاه حمايت مي كنند.
ديدگاه دوم نام آذربايجان را به « آتروپات » قهرمان ايراني منسوب مي كند كه در برابر حمله ي يونانيان به رهبري اسكندر كبير مقاومت كرد. گفته مي شود كه آتروپات و اعقاب او مدت ها در شمال غربي ايران حكومت كردند. (20) و اين منطقه را به همين سبب « آتروپاتگان » ناميدند. در دوره ي اسلامي اين نام به آذربايجان تبديل شد (21). از آنجا كه آتروپات به معني « محافظت شده با آتش » است، اين ديدگاه به ديدگاه نخست نزديك مي شود. ديدگاه سوم به محافل پان ترك آذربايجان شوروي سابق نظير سيدوف تعلق دارد كه در پي يافتن معنايي تركي براي آذربايجان بودند و آن را «‌ پدر قوي و متبرك » معني مي كردند. (22) ديدگاه اول و دوم طرفداران بيشتري دارد. اغلب مورخان و نويسندگان ايراني، چه آذري و چه غيرآذري، از دو ديدگاه نخست طرفداري كرده اند تا مباحث گروه سوم و تبعات سياسي و فرهنگيِ مورد نظر آن ها (23). از نظر تاريخي، آذربايجان بخشي از ايران بوده است. در دوران مادها و هخامنشيان آذربايجان بخش شمالي پادشاهي ايران را تشكيل مي داد. پيرنيا مي نويسد كه در دوران حكومت سلسله ي يوناني سلوكي در ايران، « آذربايجان مركز ايرانيت در برابري يوناني گري » بود. (24) آذربايجان براي ساسانيان اهميت استراتژيك و مذهبي داشت، زيرا نه تنها مركز اصلي دين زرتشت، دين رسمي دولت ايران در زمان ساسانيان، به حساب مي آمد، بلكه از پايگاه هاي عمده ي نظامي آنان در مقابله با امپراتوري روم در جريان چند دهه جنگ هاي آنان با روميان بود. (25)
در فاصله ي ميان تهاجم اعراب و ظهور سلسله هاي محلي ايراني، آذربايجان بخشي از قلمرو خلافت اسلامي محسوب مي شد. با اين حال در اين دوران، برخي جنبش هاي سياسي ايراني مهم عليه خلافت، نظير قيام بابك خرم دين در آذربايجان به وقوع پيوست. (26) در دوران حكومت غزنويان و سلاجقه، آذربايجان مجدداً به ايران ملحق و پايتخت سلسله ي ايلخانان مغول شد. در اين دوران بود كه هلاكوخان مغول به توصيه ي وزير ايراني اش، خواجه نصيرالدين طوسي، به بغداد حمله كرد و با كشتن خليفه المعتصم در 656ق/ 1258م به خلافت عباسيان پايان داد.
آذربايجان اهميت تاريخي خود را زماني بازيافت كه سلسله ي صفوي در ايران به قدرت رسيد. صفويان كه از آذربايجان برخاسته بودند، تشيع را به عنوان دين رسمي ايران معرفي كردند. نه تنها از زمان صفويان، بلكه پيش از آن ها از دوران سلجوقيان تا پايان حكومت قاجار ايران را سلسله هاي ترك زبان اداره كردند. (27) آذربايجان و به ويژه مركز آن تبريز، محل اقامت شاهزادگان قاجار بود. درواقع اين منطقه مهم ترين مركز اقتصادي و تجاري ايران و پايگاه مهم نظامي اين كشور در جنگ با امپراتوري هاي عثماني و روسيه تزاري محسوب مي شد. در حالي كه قاجار در قرن نوزدهم تهران را به عنوان پايتخت برگزيدند، تبريز اهميت خود را همچنان حفظ كرد. تبريز نقش حياتي در انقلاب مشروطه ي ايران و دفاع از نهضت مشروطه در برابر محمدعلي شاه ايفا كرد. محمدعلي شاه در صدد بود با حمايت روسيه و بمباران مجلس شوراي ملي نوپاي ايران، مجدداً به سلطنت بازگردد. به نوشته ي ريچارد كاتم، مقاومت تبريز ناسيوناليست هاي ليبرال را در سراسر ايران نيرو بخشيد و عامل كناره گيري محمدعلي شاه شد. (28) تنها در دوران پهلوي بود كه تهران توانست بر تبريز پيشي بگيرد. نكته ي جالب اينجاست كه اغلب ايران دوستان برجسته و حتي پان ايرانيست هاي اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، يعني افرادي نظير احمد طالب زاده ( طالبوف )، فتحعلي آخوندزاده ( آخوندوف )، احمد كسروي و سيدحسن تقي زاده، همه ريشه ي آذربايجاني داشتند.
نقش آذري ها در ايران تنها به امور اقتصادي و سياسي محدود نمي شود. سهم آذري ها در گسترش و ارتقاي فرهنگ ايراني و به ويژه ادبيات فارسي بسيار چشمگير است. قابل ذكر است كه بسياري از آثار ادبي كلاسيك و مدرن فارسي در زمينه ي شعر متعلق به ايرانيان آذري بوده است. از ميان اين چهره ها مي توان به شعراي كلاسيكي نظير نظامي گنجوي، خاقاني شيرواني، قطران تبريزي و صائب تبريزي اشاره كرد. صائب در واقع بنيان گذار سبك هندي در شعر فارسي است. اين نقش به ويژه در دوران معاصر چشمگيرتر است. ايرج ميرزاي تبريزي، را مي توان درخشان ترين چهره ي شعر فارسي، « نه تنها در عصر مشروطه، بلكه در قرن بيستم » دانست. (29) محمدحسين شهريار در مقام اول غزل پرداز ايران معاصر چهره اي منحصر به فرد به شمار مي رود و اهميت وي از اينجا ناشي مي شود كه بدانيم او در برابر همه ي فشارها و تشويق هاي پان تركيست هاي آذربايجان شوروي براي سرودن اشعار ناسيوناليستي تركي مقاومت كرد و هرگز نپذيرفت كه آذربايجان مي تواند جداي از ايران داراي هويتي باشد. او هميشه به ايرانيان آذري و غيرآذري يادآوري مي كرد كه فراموش نكنند آذربايجان نه تنها بخش جدايي ناپذير ايران، بلكه همواره «‌ قلب آن » بوده است (30). پروين اعتصامي نيز، كه برخي او را بزرگترين شاعر زن تاريخ ايران مي دانند و اشعار پندآميز و بشردوستانه و فلسفي او شهرت به سزايي دارد، اهل آذربايجان بوده است. با توجه به چنين نقشي كه آذربايجان در حيات سياسي و فرهنگي ايران دارد، آذري ها به ندرت خود را مجزاي از ايران مي دانند. به گفته ي هيگينز، آذربايجاني هاي ترك زبان را مي توان « يك گروه زباني كاملاً ادغام شده » در ايران تلقي كرد. (31) سلسله هاي متعدد ترك زباني كه بر ايران حكومت كردند، در فرايند اين ادغام نقش اساسي داشته اند. (32) درواقع مورخان و ايران شناسان بر اين نكته توافق دارند كه آذربايجاني ها خود را يك گروه متمايز نمي دانند، بلكه هويت خود را در ارتباط با ايران تعيين مي كنند. (33) با اين همه اين مسئله بدان مفهوم نيست كه هيچ گونه حركت سياسي مركزگريز در آذربايجان وجود نداشته است.
 جامعه و سياست در آذربايجان

ظهور گرايش هاي سياسي محلي گرا در آذربايجان

در فاصله ي دو دوره ي كوتاه ميان دو جنگ جهاني در قرن بيستم شاهد ناآرامي سياسي و ظهور يك سلسله تحركات محلي گرا در آذربايجان ايران بوديم. در هر دو دوره، ‌شمال غربي ايران تحت اشغال ارتش هاي خارجي بود. با آنكه در جنبش شيخ محمدخياباني ( 1301-1300 ) هيچ گونه تقاضاي صريحي براي خودمختاري مطرح نشد، ولي در دوره دوم ( 25-1324 )، فرقه ي دمكرات آذربايجان از تهران تقاضاي خودمختاري كرد و با اعلام تشكيل جمهوري دمكراتيك آذربايجان گام روشني در مسير جدايي برداشت.
آذربايجان از زمان سال هاي پرآشوب انقلاب مشروطه ي ايران و ناآرامي هاي اجتماعي- سياسي دوران مقاومت در برابر فعاليت هاي ضدانقلابي محمدعلي شاه و روسيه، تحت فشار اجتماعي سياسي و اقتصادي شديدي قرار گرفته بود. موج اشغال نظامي خارجي، ابتدا به وسيله روسيه پس از سال 1909 و سپس عثماني ها در طول جنگ جهاني اول، اين وضعيت را وخيم تر ساخت. در طول اين سال ها، دولت مركزي در تهران چنان ضعيف بود كه نمي توانست حضور مؤثر در آذربايجان داشته باشد. (34) در يك مرحله از جنگ اول جهاني سربازان روسي كه از سال 1909م/ 1327ق در اين منطقه حضور داشتند ناچار شدند در آستانه ي جنگ بخش هايي از آذربايجان را تخليه كنند. سربازان ترك عثماني از اين فرصت استفاده كردند و جاي روس ها را گرفتند. (35)
وقوع انقلاب اكتبر 1917 شرايط جديدي در منطقه به وجود آورد. از آنجا كه لنين رهبر انقلاب اكتبر كليه ي پيمان هاي استعماري با ايران نظير قرارداد تقسيم ايران به مناطق نفوذ روس و انگليس در سال 1907 را باطل و بي اعتبار اعلام كرده بود، انقلاب اكتبر در ايران به طور عام و در آذربايجان به طور خاص با استقبال روبه رو شد. جنبش شيخ محمد خياباني در آذربايجان پس از سقوط امپراتوري عثماني در سال 1918 و ناآرامي هاي سياسي در تهران بر سر توافق سال 1919 ايران و انگليس ( معروف به قرارداد وثوق الدوله ) اوج تازه اي يافت. درواقع نه تنها در آذربايجان، بلكه در سراسر ايران اعتراضات شديدي نسبت به اين قرارداد صورت گرفت. (36)
نهضت خياباني و آزاديستان. شيخ محمد خياباني روحاني فعال سابق در انقلاب مشروطه و عضو مجلس دوم در 1290-1288 بود و به جناح دمكرات گروه اقليت ملّيون مجلس تعلق داشت. (37) او در جريان اشغال آذربايجان به دست روس ها، مدت كوتاهي در قفقاز به سر برد و پس از بازگشت به ايران نيز عثماني ها او را تبعيد كردند. خياباني قرارداد سال 1919 را شديداً مورد حمله قرار داد و از تهران به سبب وابستگي به قدرت هاي خارجي انتقاد كرد. در 21 فروردين 1299 ( 10 آوريل 1920 )‌بر سر اين قرارداد رسماً رابطه ي خود را با دولت تهران قطع كرد.
خياباني كه در اين دوره در مقام شعبه محلي حزب دموكرات ايران، كنترل امور آذربايجان را به دست گرفته بود از دستورات تهران سرپيچي كرد. در اول تيرماه 1299 (‌22 ژوئن 1920 )‌حزب دمكرات قطعنامه اي براي تشكيل يك دولت صادر كرد. روز بعد دولت مذكور به رياست خياباني تشكيل شد و نام آذربايجان ايران به « آزاديستان » تغيير يافت. (38) به نوشته ي علي آذري، آذربايجان هميشه قلب نهضت هاي آزادي بخش در ايران بوده است و ايجاد آزاديستان اولين گام در جهت گسترش آزادي به سراسر ايران بود. (39) ملّيون ايراني هنگامي در مورد اهداف خياباني ابراز ترديد كردند كه او از مذاكره با مشيرالدوله پيرنيا يكي از مليون كه به جاي وثوق الدوله امضاكننده ي قرارداد 1919 روي كار آمده بود خودداري ورزيد. اين عدم تمايل خياباني باعث شد تا گروهي از آذري ها نظير احمد كسروي از او انتقاد كنند. (40) تهران نيز در پاسخ، گروهي از نيروهاي قزاق را به آذربايجان اعزام كرد. اختلافات داخلي در ميان طرفداران خياباني، و اصولاً نابساماني بيش از پيش وضعيت آذربايجان، به سقوط نهضت خياباني منجر شد. خياباني در جريان ورود نيروهاي قزاق به تبريز در شهريور 1299/ سپتامبر 1920 كشته شد(41) و نهضت او ناموفق ماند.
پان تركيست هاي جمهوري آذربايجان كنوني، نهضت خياباني را مظهر ناسيوناليسم ترك مي دانند. با اين همه، بسياري از آذري هاي ايران و محققان مطالعات ايراني نظير كسروي، رئيس نيا، ريچارد كاتم و نادر انتصار با اين نظر مخالف اند. حتي احمد كسروي كه از سياست هاي خياباني دلگير بود، از او به عنوان يك ناسيوناليست ايراني دفاع كرده است. به نوشته ي كسروي تبديل نام آذربايجان به « آزاديستان » توسط خياباني، يك استراتژي سنجيده براي جلوگيري از تشابه اسمي آذربايجان ايران با جمهوري جديدالتأسيس آذربايجان شوروي بود. (42) خياباني همانند ساير ايرانيان آذري، از انتخاب نام آذربايجان براي سرزمين هاي شمال رود ارس، كه از نظر تاريخي ارّان نام داشته است و نه آذربايجان، ناخشنود بود.
همان گونه كه قبلاً ذكر شد، آذربايجان تاريخي همين آذربايجان كنوني ايران بوده است. جغرافي دانان و مورخان مشهور اسلامي عرب و ايراني، نظير ابن فقيه، ابن حوقل، المقدسي ( سياح قرن دهم ميلادي )، ياقوت حموي ( جغرافي دان قرن سيزدهم ميلادي ) و حدودالعالم اثر جغرافيايي قرن دوازدهم ميلادي، كه مؤلف آن ناشناخته است، ارّان را منطقه ي شمال رود ارس يعني همان منطقه اي كه جمهوري آذربايجان كنوني در آن قرار دارد دانسته اند. به گفته ي آنان، آذربايجان نام سرزمين ها ساحل جنوبي رود ارس، يعني آذربايجان كنوني ايران،‌ بوده است. اران گاهي آلبانياي قفقاز نيز ناميده مي شده است. (43)
خياباني درواقع نام آزاديستان را برگزيد تا مخالفت خود را با رژيم جديد در باكو نشان دهد. (44) به گفته ي رحيم رئيس نيا، مورخ آذري ايراني، خياباني با انديشه هاي پان تركي حزب اتحاد اسلام (45) و طرح آن براي گسترش زبان تركي به جاي زبان فارسي در جريان حضور عثماني ها در تبريز به شدت مخالف بود.(46) ريچارد كاتم، ضمن حمايت از اين نظر، اشاره مي كند كه « خياباني مردي بافرهنگ بود كه به تاريخ و سنت هاي ايراني عشق مي ورزيد و در افكار و اعمال او نشاني از طرفداري از انديشه هاي جدايي طلبانه در آذربايجان به چشم نمي خورد » (47).

فرقه ي دمكرات آذربايجان ( 1324-25 ) :

يكي از نتايج جنگ جهاني دوم و اشغال ايران توسط نيروهاي شوروي و انگلستان پس از تهاجم آلمان به شوروي در خرداد 1320، بركناري رضاشاه از سوي متفقين به دليل طرفداري او از آلمان ها بود. در شهريور همان سال، ارتش سرخ به شمال ايران وارد شد و همزمان نيروهاي انگليسي، براي محافظت از منافع نفتي خود، جنوب ايران را تصرف كردند.
هم زمان با تلاش روس ها براي وارد آوردن فشار بيشتر بر دولت مركزي جهت كسب امتيازهايي چون امتياز نفت شمال يك جنبش جدايي طلب در آذربايجان شكل گرفت. در 12 شهريور 1324/ سپتامبر 1945 مرامنامه ي حزب جديدالتأسيس فرقه ي دمكرات آذربايجان كه تحت رهبري پيشه وري قرار داشت (48)، منتشر شد. (49) دو روز بعد، شاخه ي حزب توده در آذربايجان اعلام انحلال كرد و به فرقه ي دمكرات پيوست. (50) روزنامه ي آذربايجان به عنوان ارگان رسمي فرقه ي دموكرات به زبان تركي منتشر شد. خواسته هاي سياسي فرقه ي دمكرات آذربايجان در اولين كنگره در مهر 1324 تدوين و تصويب شد. خودمختاري براي آذربايجان، دموكراسي براي ايران، آموزش به زبان تركي در مدارس و كاربرد آن در مراكز دولتي، انتصاب مقامات آذري براي تصدي امور داخلي و تشكيل يك نيروي نظامي آذري از جمله خواسته هاي عمده ي فرقه ي دمكرات بود. (51) در دي ماه 1324 مجمع ملي تشكيل شد و اعضا پيشه وري را به عنوان نخست وزير جمهوري خودمختار آذربايجان انتخاب كردند. بلافاصله ارتش جديد تشكيل و سازماندهي شد. ارتش جديد شهرهاي آذربايجان نظير ميانه و اردبيل را اشغال كرد. در اردبيل، قواي شوروي آشكارا از ارتش فرقه ي دمكرات حمايت نمود. بدون پشتيباني نيروهاي شوروي، ارتش فرقه ي دمكرات نمي توانست در برابر شاهسون ها، كه مدافعان شهر بودند، مقاومت كند. (52)
با آنكه فرقه ي دمكرات اعلام كرده بود هدفش كسب خودمختاري است نه جدايي از ايران، اما تهران به اين حركت مشكوك بود و به همين دليل ضمن اعلام غيرقانوني بودن آن، نيروهاي ارتش را براي اعاده ي نظم و اقتدار دولت مركزي روانه ي آذربايجان كرد. نيروهاي ارتش شوروي ضمن مخالفت با اين اقدام، مانع حركت اين نيروها به سمت آذربايجان شدند و آن ها را در شريف آباد قزوين متوقف ساختند. در جريان يك سلسله مذاكرات در تهران و تبريز، دولت برخي امتيازات به فرقه ي دمكرات اعطا كرد. (53) پس از روي كار آمدن دولت قوام و مذاكرات وي با استالين در مسكو و به دنبال آن مذاكره ميان نماينده ي شوروي در تهران با قوام، سرانجام شوروي در برابر كسب امتياز نفت در شمال ايران از ايران عقب نشيني كرد. در جريان يك سلسله عمليات نظامي در آذرماه 1325 آذربايجان به كنترل دولت مركزي درآمد. در تبريز مقاومتي در برابر نيروهاي دولتي صورت نگرفت و اغلب رهبران فرقه ي دمكرات، از جمله پيشه وري، به شوروي گريختند.
گرچه برخي اصلاحات اوليه ي فرقه ي دمكرات موجب حمايت مردمي شد، اما مشكلات اقتصادي بعدي و اين واقعيت كه جمهوري دمكرات آذربايجان اصولاً تحت حمايت سياسي- نظامي خارجي شكل گرفت، باعث مخالفت آذربايجاني ها با اين فرقه شد. فرمانده ي آموزشگاه نيروي هوايي فرقه ي دمكرات آذربايجان و يكي از اعضاي حزب توده ي ايران كه خود شاهد تمامي تحولات فرقه در آذربايجان بود و پس از شكستن فرقه به شوروي رفت و پس از چندي به مخالفت با سياست هاي فرقه و حزب توده عليه آنها به افشاگري دست زد، در رابطه با تأثير منفي وابستگي فرقه به شوروي و نقشه جداسازي نهايي آذربايجان ايران چنين نوشته است:
در روند استقرار حكومت ملي آذربايجان، از طرف مسئولين غيرمحلي فكر الحاق آذربايجان ايران به آذربايجان شوروي رسوخ يافت. اين بي علت نبود و زمينه ي فكري داشت كه در مهاجرت كاملاً علني شد. همانا اين هدف شوم احساسات ملي شهروند آذربايجان را جريحه دار مي كرد. زيرا آذربايجاني هاي ايران قرنها با ساير خلقهاي ايران زندگي و سرنوشت مشترك داشته اند و هميشه به اتفاق همه ي شهروندان ايران در يك جبهه عليه امپرياليسم و ارتجاع داخلي به خاطر آزادي و استقلال مبارزه مي كردند. از اين رو به ايرانيت خود افتخار و مباهات مي نمايند. فزون بر اين آذربايجانيها در رشد فرهنگ، صنعت، و تمام دستاوردهاي ايران نقش ارزنده اي دارند. بنابراين منافع ملي و احساسات ملي آنها با ساير ملل ايران پيوند ناگسستني دارد. بدين سبب در ماههاي آخر حكومت ملي، شهروند آذربايجان، خصوصاً تبريز، فرقه ي دمكرات آذربايجان را مظهر منافع ملي خود نمي دانستند. آنها در اوايل نهضت از شعارهاي مترقي فرقه دمكرات آذربايجان پشتيباني مي كردند... ولي در اواخر بواسطه برخوردهاي نادرست مسئولين و احساس خطر تجزيه آذربايجان از فرقه دوري جستند و حتي در شكست ننگ آور فرقه دمكرات نقش معيني داشتند. (54)
درواقع، اغلب آذري ها مشتاقانه از ارتش ايران در تبريز استقبال كردند. به نوشته ي ريچارد كاتم « حتي در تبريز كه پايتخت حكومت پيشه وري بود، مردم به پا خاستند و قبل از ورود ارتش، كليه ي مقامات فرقه ي دمكرات را كه به آنها دسترسي داشتند، اعدام كردند »(55) يك شاهد غربي كه ناظر حوادث مذكور بود ميزان استقبال مردمي از نيروهاي مسلح ايران و ايلات متحد آنها را اين گونه توصيف كرده است:
من در اولين اتومبيلي بودم كه پس از شروع نبردها از ميانه به سوي شمال حركت كرد و 24 ساعت قبل از ورود ارتش مركزي به تبريز رسيدم. به استثناي مورد فرانسه در سال 1944، در هيچ كجاي دنيا شاهد يك چنين شور و شوق ناگهاني و خشونت بار نبودم... هيجان گسترده ي توده ها در سراسر شهرها به چشم مي خورد، اما بيشترين و شديدترين هيجانات را به دليل چرخش اوضاع در روستاها ديدم. به اعتقاد من اين صادقانه ترين شور و شعف مردم پس از شكست رژيم تحت حمايت روس ها بود. (56)
پس از سقوط فرقه ي دمكرات نيز، در شرايطي كه آزادي هاي نسبي سياسي وجود داشت در آذربايجان هيچ گونه تجربه ي جنبش خودمختاري طلبانه يا جدايي خواهانه شكل نگرفت. آذربايجان بيش از ساير نقاط ايران، از نهضت ملي به رهبري دكتر محمد مصدق عليه انگلستان در سال هاي 1329-32 حمايت كرد. به علاوه در سال هاي بعد به دنبال شهر مقدس قم، شعله هاي انقلاب اسلامي در سال 1357 در تبريز برافروخته شد. ساير استان هاي ايران از الگوي تبريز پيروي كردند تا اينكه رژيم شاه در بهمن 1357 سقوط كرد. در روزهاي اوليه ي انقلاب حزب جديدي تحت عنوان حزب خلق مسلمان توسط گروهي از تحصيل كرده ها كه بيشتر اهل آذربايجان بودند، تشكيل گرديد كه در رقابت با حزب جمهوري اسلامي به وجود آمد. اما زماني كه در سال 1359 حزب خلق مسلمان غيرقانوني اعلام شد، آذري ها هيچ واكنشي به طرفداري از حزب مذكور از خود نشان ندادند.

پي‌نوشت‌ها:

1. Tadeusz Swietochowski,Russian Azerbaijan,1905-1920:The Shaping of National Identity in a Muslim Community,( Cambridge:Cambridge University Press,1985 ),165-190.
2. در دهه ي نخست قرن بيستم، آذربايجان، به همراه خراسان، كرمان، بلوچستان، و فارس يكي از چهار ايالات ايران بود. در سال 1316 ايران به ده استان تقسيم شد كه در آن آذربايجان شرقي و غربي به ترتيب سومين و چهارمين استان هاي كشور بودند. در سال 1339 ايران به 14 استان تقسيم شد، اما موقعيت آذربايجان تغييري نكرد. نگاه كنيد به: محمدجواد مشكور، نظري به تاريخ آذربايجان و آثار باستاني و جمعيت شناسي آن ( تهران: بهمن، 1349 )، ص 57.
3. اين آمار براساس سرشماري سال 1365 است. نگاه كنيد به: مركز آمار ايران، سالنامه ي آماري كشور 1368، ص 32.
4. همان.
5. David Nissman,2;and Farzanfar,48.
6. ربيع بديعي، جغرافياي مفصل ايران ( تهران: 1362)، ص 458.
7. انقلاب مشروطه اولين اعتراض مردمي در ايران عليه استبداد سيستم پادشاهي بود. اقشار مختلف جامعه ايران در اين حركت شركت داشتند. بعدها ايلات و قبايل مختلف ايراني نظير بختياري ها نقش مهمي در حمايت از دولت مشروطه ايفا كردند. براي اطلاع از نقش آذربايجان در انقلاب مشروطه نگاه كنيد به آثار احمد كسروي.
8. Farhad Malekafzali,and Robert G.Moser,"Primordial and Instrumental Identities of Ethnic Collective Movements:The Case of Azari Nationalism", Canadian Review of Studies in Nationalism,19,nos.1-2( 1992 ):34-35.
9. احمد كسروي، آذري يا زبان باستان آذربايجان. اندكي پس از انتشار اين كتاب كسروي، سردنيس رايت شرق شناس مشهور انگليسي آن را به انگليسي ترجمه و در Royal Asiatic Society منتشر ساخت. دايرة المعارف مشهور Encyclopedia of Islam توجه خاصي به نظر كسروي معطوف ساخت و از آن در چاپ سال 1930 خود استفاده كرد. در اين مورد نگاه كنيد به: احمد كسروي، زندگاني من، ( تهران: نوبنياد، 1335)، ص 245.
10. همان، ص 17 و 25.
11. Sakina Berengian,Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azarbaijan,( Berlin:Klaus Schwarz Verlag,1988 ),ix.
12. احمد كسروي، « آذربايجان »، كاروند كسروي، ( تهران: جيبي، 1352)، ص 541.
13. Ervand Abrahamian,"Communism and Communalism in Iran:The Tudeh and the Firgah-i Dimukrat,"International Journal of Middle East Studies,1,no.4( October 1971 ):297-298.
14. Farzanfar,237.
15. رحيم رئيس نيا،‌ آذربايجان در سير تاريخ ايران: از آغاز تا اسلام ( تبريز، نيما، 1369)، ص 880-884.
16. همان، ص 880.
17. به نوشته ي ابن خلدون، مورخ و جامعه شناس بزرگ اسلامي قرن دهم ميلادي، اين آتشكده مشهورترين آتشكده ي زرتشتي در ايران باستان بود و اكثر شاهان ساساني در اين مكان تاجگذاري و پادشاهي خود را آغاز مي كردند. نگاه كنيد به: ايرج افشار سيستاني، مقدمه اي بر ...، ص 61.
18. بهرام فره وشي، ايران ويج ( تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1370)، ص 151-154.
19. David B.Nissman,The Soviet Union and Iranian Azarbaijan,11.
20. دو ديدگاه ديگر در اين زمينه وجود دارد: يكي اينكه وي با يونانيان مصالحه كرد و به عنوان فرماندار يا « ساتراپ » شمال شرق ايران منصوب شد و ديگر اينكه او درواقع يك يوناني بود كه در اين منطقه خراجگزار اسكندر شد. نگاه كنيد به: Farzanfar,39.
21. بسياري از محققان ايراني و غربي نظير احمد كسروي، ابراهيم پورداود، محمد معين، علي اكبر دهخدا، مينورسكي، گيرشمن، بارتولد و هرتسفلد از اين نظر طرفداري مي كنند.
22. رئيس نيا، نظري به تاريخ آذربايجان، ص 98-100.
23. Farzanfar,39.
24. حسن پيرنيا، ايران باستان ( تهران: دنياي كتاب، 1362)، ص 2623.
25. بين ايران و روم جنگ هاي ويران كننده اي به وقوع پيوست كه در طول دوران حكومت ساسانيان ادامه داشت. نگاه كنيد به:
Donald N.Wilber,Iran:Past and Present,33-36.
26. بابك خرم دين يك زرتشتي بود كه علم قيام عليه حكام عرب در آذربايجان را در اوايل حكومت عرب ها درايران برافراشت و پس از مدتي به دست نيروهاي خليفه كشته شد.
27. زنديه، كه يك سلسله ي كرد بود، يك استثنا به شمار مي آيد. گمان بر اين است كه نادرشاه افشار نيز كرد خراساني بود.
28. Richard Cottam,Nationalism in Iran,121.
29. Berengian,Azari and Persian Loterary Works,86.
30. اصغر فردي، « شهريار ادبيات حسرت »، مجله مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، سال دوم، شماره يك ( تابستان 1372)، ص 19-59.
31. Patricia Higgins,"Minority-State Relations in Contemporary Iran ", Iranian Studies,17( Winter 1984 ):59.
32. Farhad Kazemi,"Ethnicity and Iranian Peasantry",213.
33. Leonard Binder,Iran:Political Development in a Changing Society,( Berkeley:University of California Press,1962 ),160-61;Cottam,Nationalism in Iran,27-119,131;Katouzian,The Political Economy of Modern Iran,149;and Wimbush,"Divided Azarbaijan",74-76.
34. Richard Cottam,Nationalism in Iran,122.
35. Rose Greaves,"Iranian Relations with Great Britain and British India,1898-1921",Cambridge History of Iran,Vol.7,422.
36. طبق اين توافق كمك هاي گسترده ي مالي و نظامي، تحت نظارت مقامات انگليسي در اختيار ايران قرار مي گرفت. ظاهراً استقلال و تماميت ارضي ايران تضمين مي شد، اما شرايط قرارداد به گونه اي بود كه نشان مي داد ايران به صورت يك كشور تحت الحمايه درمي آيد. نگاه كنيد به:
Sir Percy Sykes,A History of Persia,( London: Macmillan,1963 ),520-524
در مورد قرارداد 1919 نگاه كنيد به:
William J.Olson,"The Genesis of the Anglo-Persian Agreement of 1919",in Elie Kedourie and Sylvia Haim,eds,Towards a Modern Iran:Studies in Thoughts,Politics and Society,185-217.
37. Cottam,Nationalism in Iran,122.
38. David N.Nissman,The Soviet Union and Iranian Azerbaijan,21.
39. علي آذري، قيام شيخ محمدخياباني در تبريز ( تهران: صفيعليشاه، 1344)، ص 156.
40. كسروي يكي از اعضاي حزب دمكرات خياباني، قبل از اعلاميه آزاديستان از سياست هاي شيخ خياباني انتقاد كرد. نگاه كنيد به: احمد كسروي، زندگاني من، ص 86-90 و كسروي، تاريخ هجده ساله ي آذربايجان، ص 878.
41. Louise L.Fawett,Iran and The Cold War"The Azerbaijan Crisis of 1946( Cambridge:Cambridge UP,1992 ),12.
42. كسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 874.
43. عنايت الله رضا، آذربايجان و ارّان ( آلبانياي قفقاز )‌ ( تهران: بنياد موقوفات دكتر افشار، 1372) و نيز
Touraj Atabaki,Azerbaijan:Ethnicity and Autonomy in Iran After The Second World War,( New York:St Martin,1993 ),7-9
همچنين نگاه كنيد به ترجمه ي فارسي اين اثر: تورج اتابكي، آذربايجان در ايران معاصر، ترجمه ي محمدكريم اشراق ( تهران: توس، 1376 )، ص 20-21.
44. Younes P.Bonab,"Tabriz in Perspective:A Historical Analysis of the Current Struggle of Iranian Peoples",RIPEH,II( 1978 ):14;also see Tadeusz Swiettochowsky,Russian Azerbaijan;1905-1920;The Shaping of National Identity in a Muslim Community,( Cambridge:Cambridge University Press,1985 ),187.
45. اين حزب توسط ترك هاي جوان قبل از جنگ جهاني اول تشكيل شد تا مسلمانان را به حمايت از خليفه ي عثماني تشويق كند.
46. رحيم رئيس نيا و عبدالحسين ناهيد، دو مبارز جنبش مشروطه ( تهران: آگاه، 1355 )، ص 235-240.
47. Cottam,122.
48. به دنبال جنبش خياباني، اين گروه فرقه ي دموكرات آذربايجان نام گرفت.
49. براي اطلاع از مرامنامه ي اين گروه، نگاه كنيد به: جامي، گذشته چراغ راه آينده است ( تهران: نيلوفر، 1362)، ص 251-254.
50. علي رغم اين اتحاد، ميان دو گروه بر سر مسئله ي ادغام، خودمختاري آذربايجان و وحدت ملي ايران اختلافاتي وجود داشت. براي اطلاع از نظرات متفاوت فرقه ي دمكرات و حزب توده، نگاه كنيد به:
Ervand Abrahamian,"Communism and Communalism in Iran:The Tudeh and the Firgah-i Dimukrat", 291-316.
51. براي آگاهي از جزئيات نگاه كنيد به:
Ervand Abrahamian,Iran Between Two Revolutions,( Princeton:Princeton University Press,1982 ),400-401
همچنين ترجمه ي فارسي اين اثر: يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي ( تهران: نشر ني، 1377 )، ص 4-493.
52. نجفقلي پسيان، مرگ بود، بازگشت هم بود: تاريخچه فرقه ي دمكرات آذربايجان و حزب كومله كردستان ( تهران: چاپ 1327)، ص 27، 87-82، 116-115.
53. با اين همه فرقه ي دمكرات اين امتيازات را نپذيرفت. استفاده از زبان آذري در مدارس، شناسايي حق انجمن ايالتي آذربايجان براي انتخاب مقامات خود از جمله ي اين امتيازات بود. نگاه كنيد به:
Fawcett, 61-62
براي آگاهي از جزئيات نگاه كنيد به:
Faramarz Fatemi,The U.S.S.R in Iran:the Background History of Russian and Anglo-American Conflict in Iran,its Effect on Iranian Nationalism and the Fall of Shah( London:A.S.Barnes,1980 ),135-138.
54. گروه محمد چوپانزاده طرفدار سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، مسئله ملي و طرح آن در مبارزات رهايي بخش ايران، ( بي جا، بي نا، 1358)، ص 76.
55. Richard Cottam,Nationalism in Iran,128.
56. Christopher Sykes,"Russia and Rzerbaijan",Soundingas( February 1947 ),51-52, quoted in Cottam,128.

منبع مقاله :
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.



 

 

نسخه چاپی