قوميت و ناسيوناليسم قومي
 قوميت و ناسيوناليسم قومي

 

نويسنده: حميد احمدي





 


در مورد ناسيوناليسم قومي و قوميت دو قلمرو اساسي نظري وجود دارد. در يك قلمرو، مكاتب گوناگون فكري درباره ي ماهيت قوميت و ناسيوناليسم به چشم مي خورد و قلمرو ديگر به بحث هاي نظري در خصوص علل سياسي شدن مسئله ي قوميت اختصاص دارد. بيشتر مباحث مربوط به ماهيت قوميت و ناسيوناليسم را مي توان در دو مكتب « كهن گرايي »(1) و « ابزارگرايي » (2) يافت. در اين بخش، ابتدا اين دو ديدگاه عمده بررسي و ميزان اعتبار آن ها را با توجه به تجربه ي ايران ارزيابي مي كنيم. سپس به مطالعه ي نظريه هاي مربوط به « بسيج قومي » (3) يا به عبارت ديگر نحوه ي سياسي شدن اختلافات زباني، مذهبي يا نژادي مي پردازيم.

1.قوميت: يك پديده ي كهن يا پديده اي ابزاري؟

محققان در مورد ماهيت قوميت و ناسيوناليم اختلاف نظر دارند. در حالي كه كهن گرايان بر اين امر تأكيد دارند كه قوميت و ناسيوناليسم پديده هايي كهن هستند، ابزارگرايان (‌يا موقعيت گرايان (4) و نوگرايان(5) ) معتقدند كه اين پديده ها محصول دوران مدرن و به ويژه چند قرن اخيراند. از مفهوم كهن گرايي، بيشتر براي توصيف ريشه ها و استحكام وابستگي هاي قومي استفاده شده است. طرفداران مكتب كهن گرايي دو ادعاي اساسي دارند: اول اين كه ملت ها و ناسيوناليسم پديده هايي كهن هستند و دوم اينكه طبيعي و بنابراين جهان شمول اند. اصطلاح كهن گرايي را نخستين بار ادوارد شيلز به كاربرد و كليفورد گيرتز در دهه ي 1950 ميلادي آن را رواج داد. بعدها محققان قوميت در ساير رشته ها، نظير وان دن برگه، ماستر و واكر كونور، ديدگاه هاي جديدي را وارد مكتب كهن گرايي كردند. كساني كه بر جنبه هاي كهن قوميت تأكيد مي ورزند، به وجود نوعي ارتباط ميان قوميت و خويشاوندي و نيز روابط قومي- عاطفي ميان مردمي كه اجداد مشترك و گاه سرنوشت مشترك اين جهاني براي خود تصور مي كنند، اعتقاد دارند. هويت قومي در اينجا عنصر اساسي و محوري تحول شخصيت تلقي مي شود كه ارتباط نزديكي با تصور « خود »، مراحل اوليه ي جامعه پذيري(6)، آموزش زبان يا اعتقادات مذهبي و سياسي دارد.(7)
ادوارد شيلز كه براي اولين بار واژه كهن گرايي را در رابطه با روابط خويشاوندي به كار برد، تأكيد مي كند كه:
جامعه ي مدرن از طريق وابستگي هاي گسترده ي مشخص، تعهدات اخلاقي در قالب هاي دقيق، غرور حرفه اي و خلاقانه، جاه طلبي فردي، عواطف « كهن » و نوعي احساس مدني كه ميزان آن در بسياري افراد كم، در برخي زياد و در اغلب افراد متوسط است، به هم پيوند مي خورد.(8)
گيرتز از طبيعت روابط « كهن » براي طرح يك ديدگاه درباره ي قوميت استفاده كرد. او اين اصطلاح را در مفهومي فراتر از روابط خويشاوندي به كار برد و آن را با گروه هاي بسيار بزرگ مانند گروه هاي متكي بر سرزمين، زبان، مذهب يا ساير سنت هاي مشترك ارتباط دارد. از نظر او در بسياري از ملت هاي در حال تكوين، تنها معيار تشخيص واحدهاي سياسي خون، زبان، نژاد و تعلق به يك محل - همه ي اجزاي وابستگي هاي كهن - است كه از آن ها در صورت لزوم براي تعريف گروه هاي سياسي استفاده مي شود تا در سطح سياست هاي ملي مطرح شوند. اين علايق لزوماً با انديشه ي دولت در تضاد نيست، بلكه مبناي بلوك هاي قدرتي قرار مي گيرند كه براي به دست گرفتن دولت با يكديگر به رقابت مي پردازند. وحدت ( سياسي ) زماني تحقق مي پذيرد كه واحدهاي بزرگ تر بر پايه ي علايق و روابط كهن اوليه ايجاد شود. در آن صورت بلوك هاي قومي به واحدهاي كاركردي ملت تبديل مي شود و درنهايت، آگاهي از نوع يا همبستگي كهن گسترش مي يابد و به آگاهي از نظم در حال تحول تبديل مي شود.(9)
وان دن برگه نظريه هاي « زيستي اجتماعي » (10) را در بررسي مكان و موقعيت انسان در جامعه و ماهيت پديده ي قومي به كار مي گيرد. او معتقد است كه در رفتار بشر برخي گرايش ها و تمايلات جهان شمول مانند تمايل به خويشاوندي، تجاوز، سلطه و نيز تمايل به سرزمين وجود دارد كه فقط از طريق آموختن قابل تبيين نيست و بايد آن را به عنوان بخشي از طبيعت بشري درك كرد.(11) برگه قوميت و نژاد را ادامه و گسترش اصل خويشاوندي مي داند و عقيده دارد كه اين پديده ها را بايد شكل گسترش يافته و تعديل شده ي گزينش خويشاوندي (12) دانست. به گفته ي برگه، قبيله و گروه قومي هر دو مبناي خويشاوندي دارند.(13) همان گونه كه در فصل دوم تأكيد كرديم، تاريخ ايران و پيشينه ي ايلات ايراني مفهوم بندي گروه هاي قبيله اي را به عنوان سازمان هاي داراي اساس خويشاوندي تأييد نمي كند. در ايران، و نيز ساير مناطق خاورميانه، قبايل بيشتر ساختارهايي اجتماعي- سياسي بوده اند تا ساختارهايي خويشاوندي. از نظر وان دن برگه، همبستگي قومي تداوم و گسترش اصل توجه به خويشاوندان (14) است. او ملت را يك « گروه قومي داراي آگاهي سياسي » مي داند و دولت را « جمعي كه تحت رياست گروهي از مردم بر ديگران اعمال قدرت مي كند ». از نظر او ناسيوناليسم، ايدئولوژي بيان شده از سوي يك گروه قومي است كه به دليل قومي بودن خود مدعي حق تشكيل دولت است.(15)
واكر كونور، از برجسته ترين طرفداران مكتب كهن گرايي، بر جنبه هاي سياسي قوميت به عنوان پديده ي طبيعي حيات بشري تأكيد مي كند. او « ناسيوناليسم قومي » را شكل خاصي از ناسيوناليسم مي داند و ضمن حمله ي شديد به طرفداران نظريه هاي نوگرايي و ارتباطات، الگوي غالب سياست جهان معاصر را فرايند « ملت پاشي »(16) تلقي مي كند تا « ملت سازي(17) » (18). كونور ضمن رد بقاي مفهوم « دولت - ملت » مفهوم ملت را با قوميت مرتبط و ناسيوناليسم واقعي را ناسيوناليسم قومي مي داند.
از نظر او، ملت يك گروه قومي خودآگاه است.(19) وي ملت را چنين تعريف مي كند: « گروهي از مردم كه اعضاي آن معتقدند رابطه ي خويشاوندي با يكديگر دارند. ملت بزرگ ترين گروهي است كه به اين افسانه ي اجداد مشترك ايمان دارد. » (20) به گفته ي كونور، هويت ملي واقعي يك هويت خويشاوندي است و « زماني كه يك هويت غيرخويشاوندي با هويت ملي فرد در كشمكش سازش ناپذير قرار مي گيرد، اين هويت دوم است كه، به لحاظ عرفي، قوي تر بروز مي كند »(21). خلاصه اينكه، كهن گرايان معتقدند كه قوميت و ناسيوناليسم پديده اي مدرن نيست و با تغيير و تحول شرايط موجود از بين نخواهد رفت.(22)
علي رغم اينكه كهن گرايي تداوم هويت قومي را در طول زمان تبيين مي كند، نمي تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه چرا چنين هويتي در لحظه اي خاص در يك گروه واحد به طور متفاوت تجلي مي كند. نوگرايان به ويژه موقعيت گرايان(23) عقيده دارند كه اين نقيصه را مي توان از طريق توجه به موقعيت ها و شرايط اين هويت، يا به عبارت بهتر، با توجه به شرايط و اوضاع و احوال تحول اجتماعي برطرف كرد.(24) به گفته ي اولزاك، بزرگ ترين ايراد ذاتي ديدگاه كهن گرا در اين است كه غالب جنبش هاي قومي اساساً « جديد » و مدعي شكل افسانه اي سنن قومي اند، سنني كه ديگر وجود خارجي ندارد. (25) گوپتا مي گويد، كهن گرايي اين احتمال را ناديده مي گيرد كه ممكن است يك هويت قومي به دلايل حسابگرانه و عاطفي و به منظور حفظ موجوديت يك گروه يا به منظور دست يافتن به يك امتياز از طريق اقدام جمعي اتخاذ شود.(26)
نظريه هاي كهن گرا سرانجام ناسيوناليسم قومي در قرن بيستم يا علل گوناگون مؤثر در موفقيت و شكست آن ها در كشورهاي مختلف را تبيين نمي كند.
مطالبي كه عنوان شد، مسائلي است كه در مكاتب نوگرا ( موقعيت گرا، ابزارگرا، شرايط گرا، ساختارگرا )‌ مطرح است و به آن پاسخ داده مي شود. اين ره يافت هاي جايگزين، پيوسته از مفهوم كهن گرايي با آوردن مثال هاي نقيض انتقاد مي كنند. در اين مثال ها به مواردي اشاره مي شود كه در آن ها وابستگي قومي در طول زمان و طبق اوضاع و شرايط تغيير مي كند، تغييراتي كه نشان مي دهد نمي توان چنين وفاداري هايي را پديده اي كهن دانست. از ديدگاه منتقدان كهن گرايي، واژه ي كهن « غيرجامعه شناختي، غيرقابل تحليل و بي محتوا » ست. (27) البته يك مكتب واحد نوگرا يا ابزارگرا وجود ندارد. اين ره يافت ها از ديدگاه هاي ماركسيستي و نوماركسيستي گرفته تا نظريه هاي گزينش حسابگرانه با يكديگر متفاوت و داراي انواع گوناگون است. اما فرض اساسي اين ره يافت ها اين است كه هويت شناسي قومي يك نوع وفاداري حاشيه اي است كه مي توان براي دست يابي به اهداف سياسي و اقتصادي به شيوه هاي حسابگرانه آن را به وجود آورد.(28)
ره يافت هاي ماركسيستي در زمينه قوميت و ناسيوناليسم با يكديگر متفاوت است، اما وجه اشتراك آن ها اين است كه قوميت و ناسيوناليسم را به دوران سرمايه داري نسبت مي دهند. از نظر والرشتين نه فقط قوميت و نژاد، بلكه ملت و ناسيوناليسم نيز محصولات نظام جهاني سرمايه داري و همگي ساخته هاي نمادين سرمايه داري تاريخي است.(29) اقتصاد جهاني سرمايه داري از وجود واحدهاي چندفرهنگي ( گروه هاي قومي- نژادي ) سود برده است، زيرا اين واحدها باعث تسهيل توسعه و استحكام اقتصاد جهاني سرمايه داري شده است. (30) اتين باليبار ماركسيست مشهور معاصر فرانسوي همانند والرشتين ايدئولوژي ملت و ناسيوناليسم را به طبقه ي سرمايه دار و نيروهاي بورژوا نسبت مي دهد.(31) نظريه پردازان ديگر ماركسيست مانند مايكل ريچ (32) و سيدني ويلهلم (33) نيز پديده ي قومي را در چهارچوب شيوه ي توليد سرمايه داري تحليل مي كنند.(34)
در ميان نظريه پردازان غيرماركسيست يا ماركسيست نوگرا، بنديكت اندرسون، ارنست گلنر و اريك هابسباوم انديشه هاي جديدي ارائه داده اند.(35) از نظر اندرسون، قوميت و ناسيوناليسم به عنوان ايدئولوژي هاي عصر مدرن همراه با مرگ مذاهب جهاني و سنت پادشاهي ظهور كرده است. درواقع، به نظر اندرسون ناسيوناليسم محصول « سرمايه داري چاپ » است و ملت ها جوامع تخيلي اند كه در شرايط مدرن ويژه ي سرمايه داري غيرمذهبي، در خدمت نيازهاي رواني و اقتصادي هستند.(36) افرادي كه يكديگر را نمي شناسند قادرند از طريق جهان چاپ و مطبوعات، در يك زمان و مكان همگن و قابل درك كه به يك جامعه و نسل تخيلي متعلق است به سر برند. از نظر ارنست گلنر ملت ها و ناسيوناليسم پديده هايي كاملاً مدرن هستند. جوامع داراي ادبيات كشاورزي ماقبل مدرن، جايي براي ناسيوناليسم نداشتند، زيرا نخبگان و توده هاي توليدكننده ي غذا، همواره در امتداد خطوط فرهنگي جدا از هم به سر مي بردند و اين نوع جامعه قادر به خلق يك ايدئولوژي براي از بين بردن اين تقسيم بندي نبود.(37)
جنجالي ترين ره يافت مكتب نوگرا در مورد قوميت و ناسيوناليسم به ذهن اريك هابسباوم خطور كرده است. او در كتاب خود با عنوان ابداع سنت، مي گويد:
سنت هاي ابداعي به ابداعات تاريخي اخير مانند ملت و پديده هاي وابسته يعني ناسيوناليسم، دولت، ملت، مظاهر ملي، تاريخ و بقيه مربوط است. همه ي اين پديده ها محصول مهندسي اجتماعي بوده و غالباً به طور سنجيده طرح شده و همواره ابداعي اند، زيرا تازگي تاريخي ابداع را مي طلبد. (38)
هابسباوم ملت را يك موجوديت كهن و غيرقابل تغيير از نظر اجتماعي نمي داند، بلكه آن را منحصراً متعلق به دوران ويژه و تاريخي اخير مي داند.(39) هابسباوم نيز همانند فردريك بارت استدلال مي كند كه « ره يافت ژنتيك به قوميت كاملاً نامربوط است، زيرا مبناي يك گروه قومي به عنوان يك سازمان اجتماعي، بيشتر فرهنگي است تا بيولوژيك » (40)
ره يافت هاي نوگرا عاري از كاستي هاي تحليلي نيست. در حالي كه اين ره يافت ها مي تواند توضيح دهد كه چرا مسئله ي قوميت در طول زمان پديد مي آيد و افول مي كند، كمتر قادر است پاسخ دهد چرا علي رغم فراز و نشيب هاي زماني، پديده ي قوميت گاه در طول قرن هاي متمادي دوام مي يابد.(41) افزون بر اين، بيشتر ره يافت هاي ماركسيستي كاهش گرا(42)ست، زيرا قوميت و ناسيوناليسم را فقط بر مبناي عوامل اقتصادي توضيح مي دهد. سابقه ي وابستگي قومي يا گرايش هاي ناسيوناليستي برخلاف ادعاي نوگرايان، به دوران ماقبل سرمايه داري و عصر مدرن بازمي گردد. برخلاف ادعاي گلنر، ملت ها پس از ناسيوناليسم ايجاد نمي شوند و اين، دولت و ناسيوناليسم نيست كه در همه ي موارد ملت ها را به وجود مي آورد. به همين سبب اگر بگوييم كه قوميت و ملت « سنت هايي كاملاً ابداعي » است، در تعميم اغراق كرده ايم. همان گونه كه جان آرمسترانگ مي گويد، ملت ها پيش از ناسيوناليسم وجود داشته اند(43) و به قول آنتوني اسميت « نسل قديمي تري از مورخان به ويژه در اروپا معتقدند كه ملت در عهد قديم و در ميان يونانيان، يهوديان، ايرانيان و مصريان وجود داشته است »(44).
اشكال عمده اي كه در ره يافت هاي نوگرايانه، به ويژه در انديشه هاي ماركسيست ها، اندرسون و گاهي در انديشه هاي هابسباوم به چشم مي خورد، ديدگاه شديداً ساختارگرايانه ي آن هاست كه در آن نقش عامل انساني در تحول اجتماعي ناديده گرفته مي شود. در بطن مفاهيمي چون « ابداع » ( از هابسباوم ) و « تخيل »‌ ( از اندرسون )، انديشه ي تبديل، تغيير و تحول اجتماعي نهفته است. به گفته ي اسميت نقش راويان روشنفكر و تحليل گرايان هنرمند در اين تغيير و تحولات به ويژه در پديد آوردن ملت ها و ناسيوناليسم، بيش از آنچه ره يافت هاي نوگرا مي گويند، محدود است.(45) اشكال ديگر ره يافت هاي نوگرا، جنبه ي قوم محوري و بي توجهي آن ها به ظهور ملت ها و ناسيوناليسم در جهان سوم است. مثلاً نوگرايان اين حقيقت را ناديده مي گيرند كه ناسيوناليسم جهان سوم به سرمايه داري كمتر مربوط است و بيشتر شكلي از ناسيوناليسم ضداستعماري و ضدامپرياليستي است. همان گونه كه شاترجي مي گويد، آشكارترين نتايج تخيل ناسيوناليستي در آسيا و آفريقا اين است كه با غرب مدرن هويت يكسان ندارد، بلكه با آن متفاوت است.(46)
علي رغم اين انتقادها، نبايد ارزش تحليلي و تبييني ره يافت هاي نوگرا را ناديده گرفت. از مباحث قبل مي توان نتيجه گرفت كه نظريه هاي كهن گرا و نوگرا هر دو حاوي نكات سودمندي براي تحليل ناسيوناليسم قومي در جهان معاصرند. درواقع، در حالي كه با كهن گرايان، كه معتقدند علايق و روابط كهن منشأ اصلي ناسيوناليسم يا ناسيوناليسم قومي است، موافق نيستيم با نوگراياني چون گلنر و كوگلان كه پيشنهاد مي كنند « مكتب كهن گرايي را به عنوان يك مفهوم بايد از فرهنگ جامعه شناختي حذف كرد » (47) نيز مخالفيم.
بنابراين براي تبيين ظهور گرايشات محلي گرا در ايران، شايد بهتر باشد كه دو مكتب در يكديگر ادغام شود. به نظر مي رسد در حالي كه سابقه ي وابستگي هاي نژادي، زباني و مذهبي بشر به دوران ماقبل عصر مدرن بازمي گردد، سياسي شدن اين وابستگي ها، به ويژه انديشه ي خلق دولت- ملت در گروه هاي اقليت مذهبي، زباني يا نژادي پديده اي بسيار جديد است و با ظهور نظم جهاني، ناسيوناليسم غيرمذهبي غرب و محيط گفتمان سياسي آن، كه جاي هويت ها و نهادهاي سياسي جهان شمول تر را گرفت، همزمان است.
برخي پژوهشگران معتقدند كه بايد در مورد قوميت و ناسيوناليسم ديدگاهي بين كهن گرايي و نوگرايي را برگزيد. اين گرايش به ويژه در آثار جيمز مك كي، ادوارد اسپايسر و آنتوني اسميت به خوبي ديده مي شود. مك كي در « مدل ماتريكس » (48) خود تأكيد مي كند كه ديدگاه كهن گرا براي درك مباني عاطفي قوميت و بقاي علايق قومي مفيد است. با اين حال، وي اين ديدگاه را به عنوان يك تبيين نظري جامع از پديده ي قومي نمي پذيرد، زيرا معتقد است كه اين ره يافت « دچار يك نوع كاهش گري روان شناسانه (49) است كه مانع از توجه به تحول اجتماعي مي شود و در ضمن تأثير عوامل سياسي و اقتصادي را نيز از نظر دور مي دارد. » (50) اسپايسر هم در « ره يافت تقابلي » (51)خود دو ره يافت را در يكديگر ادغام مي نمايد تا بتواند دلايل كنش متقابل و پايداري قومي را تبيين كند.(52)
در اثر آنتوني اسميت شاهد تلاش سيستماتيك براي ادغام مكاتب كهن گرا و نوگرا هستيم. (53) او براي تبيين رابطه ي ميان نوعِ ناسيوناليسم و فرايند نوگرايي، ناسيوناليسم را « ناسيوناليسم قومي » مي داند و معتقد است كه اين نوع ناسيوناليسم هم سنتي است و هم مدرن.(54) در حالي كه ملت به عنوان جامعه اي داراي فرهنگ و تاريخ، سرزمين مشترك، اقتصاد، سيستم آموزش توده اي و حق قانوني مشترك پديده اي نسبتاً مدرن است، ريشه هاي آن را مي توان در جوامع قومي ماقبل مدرن جست و جو كرد. اين گروه هاي قومي با افسانه ي جد مشترك، خاطرات و فرهنگ مشترك و وابستگي، به يك سرزمين، هم در عصر باستان و هم در دوران قرون وسطا، در بسياري از مناطق جهان وجود دارند.(55)
اسميت با انتقاد از ره يافت هاي نوگرا تأكيد مي كند كه « مشكل واقعي تصوير نوگرايانه ناسيوناليسم، كم عمق بودن تاريخي آن است »(56). اسميت در آثار قبلي خود تأكيد كرده است كه ناسيوناليسم به عنوان يك جنبش سياسي، محصول مدرنيته است، اما قوميت يك بُعد تاريخي ماقبل مدرن نيز دارد. با اين حال با درك تأثير فرايند نوگرايي بر جوامع و مقولات تاريخي و بر احساسات توده اي همراه اين جوامع است كه مي توان ظهور و گسترش ناسيوناليسم قومي را در دو قرن گذشته درك كرد.(57)
در مورد مسئله ي گرايشات سياسي محلي گرا در ايران، به نظر مي رسد وفاداري هاي عاطفي گروه هاي مختلف ( ايلي سابق ) به آداب و سنن خود، پديده اي طبيعي و ماقبل مدرن است، اما سياسي شدن اين وفاداري ها و بسيج گروه هاي اقليت مذهبي- زباني براي كسب خودمختاري يا استقلال، يك پديده ي مدرن است و در قرن بيستم ريشه دارد. در اينجا بايد به پيروي از ماسيپولا سيتوله ميان « قبيله در خود » و « قبيله براي خود » تفاوت قائل شد. سيتوله در جريان مطالعه ي سياست هاي قومي در آفريقا و به تبعيت از ماركس كه « طبقه در خود » و « طبقه براي خود » را طرح كرده بود، تأكيد مي كند كه:
... يك قبيله مي تواند به عنوان يك « قبيله در خود » وجود داشته باشد. جنبه هاي ( كهن ) قومي فقط بيان كننده ي « قبيله در خود » است. اهميت قبيله گرايي زماني مطرح است كه يك قبيله از وضع « قبيله در خود » تبديل به « قبيله براي خود » مي شود. در اين مرحله است كه بسيجي آگاهانه براي حفظ منافع قبيله اي يا قومي صورت مي گيرد.(58)
اين نكته ي مهم ما را وارد دومين قلمرو نظري مطالعات قومي، يعني نظريه ي بسيج قومي مي كند. درواقع آنچه فراروي محققان ناسيوناليسم قومي و دانشمندان كهن گرا قرار دارد، جست و جو براي يافتن علل اساسي سياسي شدن علايق كهن و بروز آن به شكل جريان ها و گرايش هاي ناسيوناليستي جديد است.

2. چگونه قوميت سياسي مي شود؟

نظريه هاي بسيج قومي. همانند قلمرو نظري نخست، در مورد بسيج قومي ره يافت هاي گوناگوني وجود دارد كه عبارت اند از: تأكيد بر ساختارهاي اجتماعي و توسعه ي اقتصادي به عنوان متغيرهاي تبييني اصلي كه در آثار والرشتين و مايكل هشتر منعكس است؛ كثرت گرايي فرهنگي به عنوان يك متغير اصلي عنوان شده در اثر جوزف فورنيوال و ام.جي. اسميت؛ « رقابت بر سر منابع » كه در آثار ناتان گليزر و دانيل موينيهان، فردريك بارت و سوزان اولزاك به آن اشاره شده است؛ نظريه ي « رقابت نخبگان » منعكس آثار آنتوني اسميت، جوزف روتشيلد و به ويژه پل براس و سرانجام نظريه ي انتخاب حسابگرانه كه در آثار جديدتر مايكل هشتر و مايكل بانتون بر آن تأكيد شده است.(59) در همه ي اين مكاتب نظري تلاش شده است علل و شيوه هاي سياسي شدن وابستگي هاي كهن و بسيج قومي در دوران جديد تبيين شود.
در حالي كه اغلب نظريه هاي بسيج قومي در مقوله ي ره يافت نوگرايانه جاي مي گيرد، كهن گرايي نيز تبيين خاص خود را در اين مورد ارائه مي دهد. استدلال اساسي اين ره يافت كه در آثار گيرتز و برگه به آن برمي خوريم، اين است كه هويت و احساسات كهن در يك گروه باعث بسيج جمعي قومي مي شود. اما چنان كه قبلاً هم اشاره كرديم، صرف داشتن احساسات كهن براي سياسي شدن قوميت كافي نيست. همچنان كه جوزف روتشيلد مي نويسد: « تبيين تداوم و حتي احياي قوميت در عصر جديد از طريق تأكيد بر مفهوم كهن گرايانه ي احساس تعلق به گروه هاي جمعي رواني- فرهنگي كافي نيست »(60).
نكته ي مهم اين است كه ما بايد ميان تفاوت هاي قومي در يك جامعه، نظير تفاوت در زبان، مذهب، فيزيولوژي يا فرهنگ با بسيج قومي تمايز قائل شويم. تفاوت هاي قومي پايگاه بالقوه ي بسيج قومي است، اما نفس وجود تفاوت هاي قومي تضمين كننده ي بسيج قومي نيست.(61) تجربه ي ايران نشان مي دهد كه ديدگاه كهن گرا براي توضيح سياسي شدن اختلافات زباني- مذهبي در ايران مناسب نيست. در قرون گذشته، چنين دركي از تفاوت هاي زباني- مذهبي در ايران وجود داشت، اما اين ديدگاه تا اواسط قرن بيستم باعث سياسي شدن اين تمايزات نشد. سياسي شدن اين تفاوت ها و ايجاد حركت هاي سياسي مبتني بر آن در ايران پديده اي مدرن است، زيرا منافع ابزارگرايانه عامل اصلي سياسي شدن علايق كهن زباني- مذهبي بوده است.
بحث درباره ي كليه ي رهيافت هاي مربوط به بسيج قومي خارج از گنجايش و حوصله ي اين پژوهش است. با اين حال، بي فايده نيست كه نظريه هاي اصلي بسيج قومي، به ويژه نظريه هايي را كه در آن ها بر جنبه هاي اقتصادي، نقش نخبگان و نيز نقش دولت در سياست قوميت تأكيد مي شود، مطالعه كنيم. در حيطه ي اقتصادي، نظريه ي رقابت بر سر منابع و نظريه ي استعمار داخلي قابل ذكر است.
نظريه ي رقابت بر سر منابع براساس اين ره يافت ادغام سياسي گروه هاي قومي در داخل يك دولت- ملت خاص، چهارچوبي فراهم مي سازد كه در آن رقابت بر سر منابع- به ويژه مشاغل دولتي- انگيزه ي عمده ي كشمكش ميان قومي را به وجود مي آورد.(62) هويت يابي قومي به عنوان اساس اقدام جمعي زماني تحقق مي پذيرد و حفظ مي شود كه امتيازات آشكاري وجود داشته باشد كه با تكيه بر هويت قومي بتوان براي دست يافتن به آن ها با ديگران رقابت كرد. اين رقابت ميان گروه هاي قومي عامل بسيج قومي است و منجر به تشكيل سازمان هاي قومي و افزايش هويت هاي قومي مي شود.(63)
به گفته ي گليزر و موينيهان، گروه هاي قومي به ميزان بي سابقه اي به عنوان وسايل تجلي و پيشبرد منافع اقتصادي و سياسي ظهور مي كنند. آن ها معتقدند كه با ظهور دولت رفاهي و گرايش كلي دستگاه دولتي به ايفاي نقش داور در رقابت هاي اقتصادي و سياسي، قوميت به عنوان عامل تأمين و گسترش منافع مادي كاربرد گسترده ي استراتژيك پيدا كرد.(64) سوزان اولزاك، يكي ديگر از محققان « اقدام جمعي قومي »، استدلال مشابهي دارد. به گفته ي او:
تئوري هاي مربوط به بسيج و رقابت بر سر منابع، مفهوم بندي سيّال و موقعيت گرايانه اي از قوميت و مرزهاي قومي ارائه مي دهند كه آن ها را قادر مي كند تا پويايي اقدام جمعي قومي و افول آن را توضيح دهند.(65)
اقدام جمعي نژادي و قومي زماني روي مي دهد كه دو گروه قومي يا بيشتر بر سر منابعي با ارزش يكسان با يكديگر رقابت كنند. رقابت قومي نيز زماني به وجود مي آيد كه گروه هاي قومي سعي دارند بر ساير گروه هاي قومي اكثريت يا اقليت در دستيابي به همان منابع پيش بگيرند. در شرايطي كه منابع پايدار يا ناپايدار مطرح باشد، اين رقابت منجر به اقدام جمعي قومي مي شود.(66)
نظريه هاي بسيج قومي يا رقابت بر سر منابع غالباً با توجه به تجربيات گروه هاي قومي در جوامع پيشرفته ي صنعتي تدوين شده است. اغلب نظريه پردازان در اين زمينه، مانند گليزر و موينيهان، نظريه هاي خود را در جامعه ي آمريكا به كار برده اند. كاربرد اين نظريه ها در جوامع جهان سوم، مشكلات جدي به وجود مي آورد، زيرا در اين جوامع دولت صحنه ي مبارزه ي گروه هاي گوناگون نيست و تحت كنترل يك گروه مسلط قومي قرار دارد.

نظريه ي استعمار داخلي:

ره يافت استعمار داخلي، كه ابتدا هشتر آن را تدوين كرد، بر اين نكته تأكيد دارد كه همبستگي قومي ممكن است در داخل يك جامعه ي ملي در حال ظهور در نتيجه ي تشديد نابرابري هاي ناحيه اي ميان يك مركز فرهنگي متمايز و جمعيت پيرامون آن، تقويت شود. نگراني عمده ي نخبگان مركز، حفظ و تداوم « وابستگي ابزاري » جمعيت پيرامون است. در چنين وضعيتي، عوامل فرهنگ ساز به صورت ويژگي هاي كهن باقي نمي ماند، بلكه تبديل به عناصر تبعيض گر سياسي مي شود. اعضاي گروه هاي پيراموني درصدد برمي آيند از عوامل فرهنگ ساز به عنوان اهرم هايي براي پايان دادن به نظم غالب يا غيرمشروع ساختن آن استفاده كنند. چالش هاي ساختاري گروه تابع پيراموني، به ويژه هنگامي كه گروه از نظر جغرافيايي در ناحيه ي خاصي متمركز باشد، ممكن است شكل خواست هاي تجزيه طلبانه، چه به عنوان يك هدف استراتژيك و چه به عنوان يك موضع مناسب براي چانه زني، به خود بگيرد.(67)
نظريه ي استعمار داخلي از ديدگاه هاي مختلف انتقاد شده است.(68) ايراد اصلي وارد بر اين ره يافت آن است كه همبستگي و بسيج قومي را در مناطقي قابل ظهور مي داند كه از نظر فرهنگي و اقتصادي بيش از ساير مناطق تحت استثمار باشند. اما نمونه هاي ديگر جنبش هاي قومي در مناطق كاملاً توسعه يافته، نظير استان هاي باسك و كاتالان در اسپانيا، كبك در كانادا و ايرلند در انگلستان اعتبار نظريه ي هشتر را زير سؤال مي برد. اين ره يافت نمي تواند به خوبي روشن كند كه چرا در منطقه ي نسبتاً توسعه يافته اي مانند آذربايجان ايران در سال هاي 1324-25 يك حركت جدايي طلبانه ظهور كرد. علاوه بر اين همان گونه كه كوگلان اشاره مي كند، ضعف اين ره يافت آن جاست كه به طور دقيق مشخص نمي كند كه دولت از چه مكانيسم هايي براي تداوم بخشيدن به توسعه ي نابرابر منطقه اي و الگوهاي قشربندي قومي استفاده مي كند.(69)
اصولاً اين انديشه كه نابرابري هاي اقتصادي ميان گروه هاي قومي در مركز و پيرامون باعث بسيج و كشمكش قومي مي شود، مشكل آفرين است. درواقع برخي خلاف اين نظريه را مطرح مي كنند و معتقدند كه كاهش نابرابري ها مي تواند باعث بسيج قومي در ميان گروه هاي سرخورده اي شود كه از اين كاهش سود مي برند.(70) با اينكه نقش عوامل اقتصادي مهم است، بسيج و كشمكش قومي بيشتر دلايل سياسي دارد.(71) هشتر در آثار بعدي خود، كاستي ها و محدوديت هاي اين ره يافت را تأييد مي كند. او مي گويد:
در كتابِ نخستم، يعني استعمار داخلي، كه تلاشم بر اين بود علل ناسيوناليسم در تاريخ جديد بريتانيا را تبيين كنم، به شدت تحت تأثير استدلال هاي ساختارگرايانه قرار داشتم، اما بعدها به محدوديت هاي اين ره يافت پي بردم. تبيين هاي ساختاري براي هرگونه تحليلي مناسب نيست. اين ره يافت ها به تبيين اين مسئله كه چگونه گروه هاي خاص نسبت به شرايط و اوضاع و احوال خود عكس العمل نشان مي دهند، كمك زيادي نمي كند.(72)

نظريه ي انتخاب حسابگرانه ( عقلايي ):

به نظر هشتر نظريه ي انتخاب حسابگرانه ره يافتي است كه « بيشترين اميد را براي رسيدن به درجه ي بالاتري از اجماع نظري در زمينه ي مسئله ي قوميت و روابط نژادي به وجود مي آورد » (73). به اعتقاد او، اعضاي هر گروه قومي فقط زماني در اقدام جمعي شركت مي كنند كه به اين نتيجه برسند كه از اين طريق نفع شخصي عايدشان مي شود.(74) بيشتر طرفداران نظريه ي انتخاب حسابگرانه معتقدند كه جنبش هاي جمعي قومي زماني شكل مي گيرد كه تعداد كافي از اعضاي گروه براي مشاركت در آن توافق كنند و حسابگران و عاقبت انديشان فقط هنگامي تن به اين كار مي دهند كه منافع مورد انتظارشان بيش از زيان هاي احتمالي باشد.(75)
نكته ي مهم در نظريه ي انتخاب حسابگرانه، كه آن را از ره يافت هاي كهن گرا متمايز مي كند، تأكيد بر نقش عامل انساني در برابر قيد و بندهاي ساختاري ( چه فرهنگي و چه اجتماعي- اقتصادي ) است. اين مسئله علت اصلي نگراني منكور ( منصور؟ ) اولسون بود، زيرا وي درصدد بود توضيح دهد كه چرا برخي افراد در موقعيت ساختاري يكسان، آزادي عمل دارند.(76) هشتر در نقد ره يافت ساختاري قوميت، مي گويد:
... [ نظريه ] انتخاب حسابگرانه رفتار فردي را نتيجه و كاركرد عمل متقابل قيد و بندهاي ساختاري و اقدامات مستقل افراد مي داند. در وهله ي اول، ساختارها بيش و كم قيد و بندهاي موجود بر سر راه اقدام افراد را تعيين مي كند. افراد در درون اين قيد و بندها با رشته اقدامات عملي گوناگوني مواجه مي شوند، اما نوع اقدامي كه درنهايت صورت مي گيرد، به طور حسابگرانه و عقلايي انتخاب مي شود.(77)
هادسن ميدول به شيوه اي مشابه استدلال مي كند كه ره يافت هاي فرهنگي ساختارگراست و جايي براي تبيين هاي مبتني بر اقدامات هدفمند باقي نمي گذارد. در مقابل، نظريه ي انتخاب حسابگرانه بر اقدامات هدفمند افراد استوار است و جهت گيري اقتصادي- سياسي دارد.(78) هوشنگ اميراحمدي در جريان مطالعه ي مسائل قومي در ايران، بر اهميت اين ديدگاه ها به عنوان عاملي مهم در تبديل « حركت هاي غيرفعال قومي به جنبش هاي فعال » تأكيد مي كند. او معتقد است كه « در نوشته هاي مربوط ( به جنبش هاي قومي جمعي ) اين نكته درك نشده است كه به فعل درآمدن اقدام جمعي قومي به منافعي كه تصور مي رود يك جامعه ي قومي از رويارويي با دولت مركزي به دست مي آورد، بستگي دارد » (79).
به نظر مي رسد نظريه ي انتخاب حسابگرانه علي رغم اين امتياز كه به نقش عوامل انساني توجه مي كند، اين ضعف را هم دارد كه براي تبيين مشاركت افراد در جنبش هاي ناسيوناليستي قومي بر محاسبه ي سود و زيان، چه اقتصادي و چه غيراقتصادي، تكيه مي كند. اشكالات جدي ناشي از كاربرد اين ره يافت در كشورهاي جهان سوم و به ويژه خاورميانه، به اين سبب است كه مشاركت توده اي در جنبش هاي جمعي از حسابگري هاي مبتني بر سود و زيان فراتر مي رود. در اين جا بايد به مسائل حياتي نظير سنت هاي ( فرهنگي و مذهبي ) مربوط به رابطه ي ميان توده ها و رهبران توجه كرد. نظريه ي انتخاب حسابگرانه عوامل رواني مؤثر در استحكام روابط ميان توده ها و رهبران آن ها را ناديده مي گيرد، اما به بهترين وجه توضيح مي دهد كه گروه هاي قومي چرا و چه وقت به اقدام جمعي عليه دولت متوسل مي شوند. با اين همه، نظريه ي انتخاب حسابگرانه براي تبيين سياسي شدن علايق كهن و ظهور جنبش هاي ناسيوناليست قومي نظريه اي جامع نيست. اين نظريه به ويژه در مورد اهميت عوامل فرهنگي و كهن، كه تسهيل كننده ي روند ايجاد هويت قومي و اساس مشروعيت بخش عمده ي هر جنبش ناسيوناليستي قومي است، سكوت مي كند. درواقع، بحث درباره ي نقش نخبگان و روشنفكران در بسيج قومي و ايجاد هويت ملي قومي گامي اساسي به سوي تبيين ناسيوناليسم قومي است.

نظريه ي رقابت نخبگان:

نظريه پردازاني چون هانس كوهن و به شكل منظم تري آنتوني اسميت نقش نخبگان را در جنبش هاي ناسيوناليستي تحليل كرده اند.(80) به نظر اسميت نقش روشنفكران شهري در جنبش هاي ناسيوناليستي اهميت ويژه و حياتي دارد. گسترش دامنه ي كنترل دولت و گرايش بيشتر به جانب تمركز باعث ايجاد شرايط مناسب براي بسيج ايدئولوژيك توسط « روشنفكران علمي » (81) شده است.(82) جان برويلي نيز ناسيوناليسم را شكل ويژه و موفقيت آميزي از سياست هاي مدرن مي داند كه نخبگان از آن براي گرفتن قدرت دولت از دست طبقات حاكم استفاده مي كنند.(83) با اين حال، تحليل پيچيده تري از كنش نخبگان قومي در بسيج مردم و شكل دهي و ايجاد هويت قومي را مي توان در آثار پل براس مشاهده كرد. به نظر او، نخبگان قومي نه تنها با استفاده از ميراث فرهنگي گروه، هويت قومي متمايزي مي سازند، بلكه در رقابت براي كسب قدرت سياسي بين گروه هاي قومي نيز شكاف ايجاد مي كنند. براس مي گويد ادبيات گذشته به اين مبارزات و تقسيمات در داخل گروه هاي قومي توجه كافي نكرده است.(84) به نظر او:
... نخبگان در فرايند ايجاد تغيير و تحول در اشكال ارزش ها و شيوه هاي رفتاري و تبديل آن ها به سمبول هاي سياسي، بر سر كنترل وفاداري گروه قومي يا سرزمين با يكديگر در داخل گروه به رقابت مي پردازند. نخبگان هنگام بسيج گروه قومي عليه رقبا يا دولت مركزي، تلاش مي كنند تا سمبول هاي چندگانه ي گروه را به صورت منسجم و واحد درآورند و استدلال مي كنند كه اعضاي گروه نه تنها از يك جنبه، بلكه از جنبه هاي مختلف با سايرين متفاوت هستند و تمامي عناصر فرهنگي گروه تقويت كننده ي اين مسئله است.(85)
امتياز ره يافت ابزارگرايانه ي پل براس در مقايسه با ره يافت ابزارگرايان افراطي و همچنين طرفداران نظريه ي انتخاب حسابگرانه، در آن است كه نقش و اهميت اشكال فرهنگي، ارزش ها و اعمال گروه هاي قومي خاص را ناديده نمي گيرد. براس مي گويد كه نخبگان سياسي و اقتصادي كه از ويژگي هاي گروه قومي استفاده مي كنند خود مقيد به عقايد و ارزش هاي موجود در گروه مي شوند و اين مسئله دامنه ي اقدامات آن ها را محدود مي كند.(86)
چهارچوب نظري براس براي تحليل جنبش هاي ناسيوناليستي محلي يا قومي در خاورميانه مفيد است، اما برخي عوامل مهم را از نظر دور مي دارد. اول اين كه براس فقط نقش نخبگان قومي را در نظر دارد و به اين واقعيت توجه نمي كند كه نخبگان غيرقومي نيز در بسيج و كشمكش قومي نقش مهمي ايفا مي كنند و دوم آنكه نقش نيروهاي خارجي را در تحريك ايجاد كشمكش قومي و سهم آن ها را در خلق ناسيوناليسم و هويت قومي ناديده مي گيرد.
دولت و قوميت. يكي از مباحث مهم نظري درباره ي قوميت و ناسيوناليسم، نقش دولت در ناسيوناليسم به طور عام و كشمكش قومي به طور خاص است. اين موضوع از جنبه هاي گوناگون مطالعه شده است كه ما يكي از آن ها، يعني ره يافت رقابت بر سر منابع را بررسي كرديم. درباره ي رابطه ي ميان دولت و ناسيوناليسم بحث هاي مهمي صورت گرفته است(87)، اما به مسئله ي مهم تر، يعني نقش دولت در شكل گيري هويت قومي و بسيج سياسي قومي، كم تر توجه شده است.(88)
ره يافت كثرت گرايي فرهنگي در آثار جوزف فورنيوال و ام.جي.اسميت يك سنت نظري مربوط به اين بحث است كه دولت را ابزار آشكار اعمال قدرت و سلطه ي سياسي مي داند. به نظر آن ها در « جامعه ي كثرت گرا »، دولت ابزاري است اساسي كه از طريق آن يك گروه بر گروه هاي ديگر در جامعه اعمال سلطه مي كند. به اين ترتيب، دولت يك متغير مستقل است كه گروه هاي قومي در حال كشمكش را تحت كنترل مي گيرد و آن ها را شكل مي دهد.(89)
فورنيوال و اسميت جامعه ي كثرت گرا را نوعي نظم اجتماعي مي دانند كه دربرگيرنده ي گروه هايي متفاوت از نظر فرهنگي است؛ گروه هايي كه در يك واحد سياسي در كنار هم زندگي مي كنند، اما در يكديگر ادغام نمي شوند. يك گروه فرهنگي قدرت را در انحصار مي گيرد و با كنترل دستگاه دولت بر ساير گروه هاي فرهنگي اعمال قدرت مي كند.(90)چنين توصيفي از جامعه ي كثرت گرا، براساس مطالعه ي فورنيوال از جوامع استعماري كه در اثر فتوحات به وجود آمده اند و سازوكار آنها بر طبق منافع سرمايه داران استعماري (91) تنظيم شده است و نيز براساس تحليل اسميت از جوامع پس از پايان دوران استعمار استوار است.
ايراد اساسي اين ره يافت اين است كه دولت را ابزار سلطه مي داند و اين احتمال را كه دولت مي تواند خود از گروه هاي قومي مستقل باشد، از نظر دور مي دارد؛ حالتي كه منشأ درگيري مداوم گروه هاي قومي براي دستيابي به دولت مي شود. علاوه بر اين همان گونه كه آنتوني اسميت اشاره مي كند، استقلال فرايند سياسي ( دولت ) بسيار اهميت دارد.
با توجه به تجربه ي ايران، ره يافت جامعه ي كثرت گرا، براي تبيين نقش دولت در شكل گيري هويت قومي الگوي مناسبي نيست. از نظر تاريخي، در ايران دولت تحت كنترل كامل يك گروه قومي نبوده و برخلاف مثلاً آفريقاي جنوبي كه تحت سلطه ي سفيدپوستان قرار داشت، دولت در ايران ابزار سلطه ي يك گروه بر گروه هاي ديگر نبوده است. در دوران تاريخي پس از سلجوقي، تركيبي از نخبگان سياسي سنتي آذري، فارس و دربرخي موارد كردها بر كشور حكومت كرده اند.به اين ترتيب، در حالي كه شاه معمولاً آذري يا كرد بود، وزرا و مشاوران بلندپايه يا فرماندارانش از فارس ها، آذري ها، و تا حد بسيار كمتري كردها، بلوچ ها و ديگران بوده اند.
قبل از پيدايش دولت مدرن پهلوي در دهه ي 1920ميلادي / 1300 شمسي، دولت هاي سنتي غيرمتمركز ايراني را نخبگان ايلات آذري و در يك يا دو مورد كردها رهبري مي كردند(92)، حتي در دوران پهلوي (‌1357-1305ش )‌ نيز آذري ها و كردها نقش فعالي در دستگاه دولتي داشتند. البته ميزان مشاركت كردها كمتر بوده است. پس از انقلاب، آذري ها موقعيت ممتازي در دولت داشته و مسئوليت هاي حماسي چون ولايت فقيه (‌ آيت الله خامنه اي از سال 1368 )، رياست جمهوري (‌ آيت الله خامنه اي در فاصله ي سالهاي 1368-1361 )‌ و نخست وزيري ( مهدي بازرگان در دولت موقت و ميرحسين موسوي در فاصله سالهاي 1368-1361 )‌را به عهده گرفته اند.
براي درك بهتر نقش دولت در سياسي شدن علايق كهن و ظهور حركت هاي سياسي قومي در جوامعي نظير ايران، بايد فرايند شكل گيري دولت مدرن و تأثيرات آن بر جوامع سنتي را مطالعه كرد. دولت تمركزگراي مدرن، يا به قول آنتوني اسميت « دولت علمي » (93)، ساختارهاي اجتماعي- سياسي غيرمتمركز و سنتي جامعه ي ايران را دستخوش تحول كرد. سياسي شدن تفاوت هاي مذهبي- زباني در ايران يكي از نتايج شكل گيري دولت مدرن بود.

بين المللي شدن قوميت و كشمكش قومي:

اكثر پژوهشگران مطالعات قومي اهميت عنصر خارجي را ناديده گرفته يا به آن كمتر توجه داشته اند. آن ها بيشتر در جستجوي 2 عوامل داخلي بسيج قومي و ظهور ناسيوناليسم قومي بوده اند تا عوامل خارجي. سياست بين المللي برخي مناطق جهان سوم نظير خاورميانه اهميت نقش عناصر مؤثر خارج از مرزهاي دولت را به خوبي نشان مي دهد. در يكي از مطالعات اخير كه درباره ي علل بسيج قومي در لبنان صورت گرفته است، ره يافت هاي مسلط كنوني در آثار مربوط به قوميت و ناسيوناليسم به تعصب « دولت- محوري » (94) متهم شده اند:
سطح تحليل اين ره يافت ها بر پويايي روابط ميان گروه ها در داخل دولت متمركز است. علاوه بر اين، از آنجا كه اين مدل ها « دولت محور » هستند، اين فرض را مبنا قرار مي دهند كه دولت يك واحد بسته است. اين مسئله در مورد اغلب دولت ها صادق نيست و مسلماً دولت هاي خاورميانه مشمول اين فرض نمي شوند.(95)
در آثار مربوط به رابطه ي ميان كشمكش قومي و روابط بين الملل غالباً بر علل مداخله ي خارجي در كشمكش هاي محلي، نقش و نفوذ گروه هاي قومي مختلف در سياست خارجي يك دولت (96)، يا اين واقعيت تكيه شده است كه نظريه ي روابط بين الملل مسئله ي قوميت را عموماً ناديده گرفته است. محققان روابط بين الملل نظير جان برتن (97) كه از مكتب واقع گرايي سياسي به سبب اين كمبودها انتقاد كرده اند، در مطالعه ي قوميت ديدي كهن گرايانه داشته اند.(98) كساني چون استفن رايان و ادوارد آذر، نظرياتي مشابه در مورد سكوت نظريه ي روابط بين الملل در قبال قوميت ابراز و راه هايي پيشنهاد كرده اند كه طبق آن سازمان هاي بين المللي مي توانند در حل كشمكش هاي قومي مفيد باشند.(99) واقعيت اين است كه گرچه واقع گرايي مسئله ي قوميت و كشمكش قومي را در مباحث نظري ناديده گرفته است، اما اعمال سياست قدرتمندانه در روابط بين الملل كه سرچشمه ي آن مكتب واقع گراي است، مبارزات و كشمكش هاي قومي را گسترش داده است. سلطه ي سياست قدرتمندانه در دوران معاصر، باعث مداخله ي سياسي و نظامي خارجي در اين كشمكش ها شده است. همچنانكه تجربيات تاريخي جوامع خاورميانه نشان مي دهد، اين مداخله در برخي موارد تأثير عمده اي در ظهور حركت هاي تجزيه طلبانه و گسترش انديشه ي ناسيوناليسم قومي داشته است.

پي‌نوشت‌ها:

1. primordailism.
2. instrumentalism.
3. ethnic mobilization.
4. situationalists.
5. modernists.
6. socialization.
7. Anthony H.Richmod,"Ethnic Nationalism:Social Science Paradigms",International Social Science Journal,39,no.1(1987):3.
8. Edward Shils,"Primordial,Personal,Sacred,and Civil Ties",British Journal of Sociology,8(1957):131.
9. Clifford Geertz,"Primordial Sentiments and Civil Politics in the New States",in Geertz,ed.,Old Societies and New States,( New York:Free Press,1963 ),112-114, 154-155.
10. biosocial.
11. Pierre Van Den Berghe,Man in Society: A Biosocial View,( New York:Elsevier,1975 ),19.
12. Pierre Van den Berghe,"Race and Ethnicity:A Sociological Perspective",Ethnic and Racial Studies,4(1978),403.
13. Ibid,403-404.
14. nepotism.
15. Pierre Van Den Berghe,The Ethnic Phenomena,( New York:Oxford,Elsevier,1981 ),61.
16. nation destroying.
17. nation building.
18. Walker Connor,"Nation Builing or Nation-destroying",World Politics,24,No.3(1972).
19. ",Walker Connor, "The Politics of Ethnonationalism
Joumal of International Affair, 27,NO.1 (1973):3.
20. Walker Connor,"The Nation and Its Myth", in Anthony D.Smith,ed.,Ethnicity and Nationalism,( Lieden:E.J.Brill,1992 ),48.
21. Ibid,53.
22. Anthony D.Smith,The Ethnic Revivol in the Modern World,( Cambridge:Cambridge University Press,1981 ),12.
23. circumatantialists.
24. George M.Scott "A Re-synthesis of the Primordial and Circumstantial Approaches the Ethnic Group Solidarity:Toward an-Explanatory Model",Ethnic and Racial Studies,13,no.2(1990):149.
25. Susan Olzak,"Ethnicity and Theories of Ethnic Collective Behaviour",Research in Social Movements,Conflicts and Change,vol.8(1985):65-85.
26. Prasanta Sen Gupta,"Toward Understanding Ethnicity,Ethnic Group and Ethnic Conflict:A Liberal Perspective", in Arun Gosh and Radharaman Chakrabarti,eds.,Ethnonationalism,Indian Experience,( Calcutta:Chatterjee Publishers,1991 ),10-26.
27. Jack D.Eller and Reed M.Coughlan," The Poverty of Primordialism:the Demystification of Ethnic Attachments",Ethnic and Rscial Studies,16,no.2(1993):183.
28. James McKay,"An Explanatory Synthesis of Primordial and Mobilizational Approaches to Ethnic Phenomena", Ethnic and Racial Studies,5( Ocotber 1982 ):396.
29. Immanuel Wallerstein,"The Construction of Peoplehood:Racism,Nationalism,Ethnicity",in Wallerstein and Etienne Balibar,eds.,Race,Nation,Class:Ambiguos Identities,( London:Veso,1991 ),84.
30. Immanuel Wallerstein,Capitalist World Economy,(Cambridge:Cambridge University Press,1979),81.
31. Etienne Balibar,"The Nation Form:History and Ideology", in Wallerstein and Balibar,eds.,Race,Nation,Class,Ambiguous Identities.
32. Michael Reich.
33. Sidney Wilhelm.
34. Michael Reich.
35. انديشه هاي هابسباوم در مورد قوميت و ناسيوناليسم او را به ماركسيست ها نزديك مي كند و در واقع برخي او را ماركسيست مي دانند.
36. Benedict Anderson,Imagined Communities,( London:Verso,1983 ),17-25.
37. Ernest Gellner,Nations and Nationalism,( Ithaca:Cornell University Press,1983 ),137-143.
38. Eric Hobsbawm,The Invention of Tradition( Cambridge:Cambridge University Press,1983 ),13.
39. Eric Hobsbawm,Nations and Nationalism Since 1870:Programme,Myth,Reality,( Cambridge:Cambridge University Press,1990 ),10.
40. Ibid,63.
41. Scott,"A Resynthesis of...",149.
42. Reductionist.
43. John A.Armstrong,Nations Before Nationalism,( Chpel Hill:University of North California Press,1982 ).
44. Anthony D.Smith,Ethnicity and Nationalism,73.
45. Anthony D.Smith,"The Nation:Invented,Imagined,Reconstructed", Millennium,20(1991):364.
46. Partha Chatterjee,"Whose Imagined Community?",Millennium,20(1991).
47. Eller and Coughlan,"The Poverty of Primordialism...",183.
48. matrix model.
49. psychological reductionism.
50. James McKay,op.cit,310.
51. James McKay,op.cit,310.
52. Edward Spicer " Persistent Identity Systems",Science,Vol.4011(1971):795-800.
53. Anthony D.Smith,Theories of Nationalism,( New York:Harper & Row,1971 ),6..
54. Ibid,256.
55. Anthony D.Smith,"The Origins of Nations", Ethnic and Racial Studies,12,no.3(1989):340.
56. Smith,Ethnicity and Nationalism,74.
57. Anthony D.Smith,The Ethnic Revival in the Modern World,51-52.
58. Masipula Sithole,"The Salience of Ethnicity in African Politics", in A.C.Paranjpe,ed.,Ethnic Identities and Prejudices:Perspectives from the Third World,( Leiden:A.J.Brill,1986 ),52.
59. Michael Banton,"Ethnic Groups and the Theory of Rational Choice",Sociological Theories:Race and Colonialism,( Paris:Unesco,1980 ).
60. Joseph Rothschild,Ethnopolitics:A Conceptual Framework,( New York:Columbia University,1981 ),248-249.
61. Joane Nagel and Susan Olzak,"Ethnic Mobilization in New and Old states?:An Extension of the Competition Model",Social Problems,30,no.2( Devember 1982 ),130.
62. Reed Coughlan,"Ethnicity and the State:Five Perspectives",Choice,(November 1985):414.
63. Joane Nagel and Susan Olzak,"Ethnic Mobilization in New and old States,130.
64. Nathan Glazer and Daniel P.Moynihan,eds., Ethnicity:Theory and Experience,( Cambridge:Harvard University Press,1975 ).
65. Susan Olzak,"Ethnicity and Theories of Ethnic Collective Behaviour",65.
66. Ibid,76.
67. Rothschild,Ethnopolitics,55.
68. يك شماره از نشريه ي مطالعات قومي و نژادي به موضوع نظريه ي استعمار داخلي اختصاص يافت. نگاه كنيد به:
Ethnic and Racial Studies,2,no.3( July 1979 ).
69. Coughlan,Ethnicity and the State,411.
70. Joane Nagel and Susan Olzak,"Ethnic Mobilization in the New and Old States",128.
71. Milton J.Esman,"Economic Performance and Ethnic Conflict", in Montville,ed.,Conflict and Peacemaking in the Multiethnic Societies,( MA:Lexington Books,1990 ).
72. Michael Hechter,"Theories of Ethnic Relations", in John F.Stack The Primordial Challenge:Ethnicity in the Contemporary World,( New York:Greenwood Press,1986 ),267.
73. Ibid,265.
74. Ibid,271.
75. Hooshang Amir Ahmadi,"A Theory of Ethnic Collective Movement and Its Application to Iran" Ethnic and Racial Studies,10,no.4( October 1987 )364.
76. Mancur Olson,Logic of Collective Action:Public Good and the Theory of Groups,( Mass:Cambridge,Harvard University Press,1971 ).
77. Hechter,"Theories of Ethnic Relations 268.
78. Hudson Meadwell,"Cultural and Instrumental Approaches to Ethnic Nationalism", Ethnic and Racial Studies,12,no.3(1989):309.
79. Amir Ahmadi,367,365.
80. Hans Kohn,the Idea of Nationalism:A Study in Its Origins and Its Background,( New York:Macmillan,1944 ).
81. scientific intelligensia.
82. Anthony D.Smith,The Ethnic Revival in the Modern World.
83. John Breuilly,Nationalism and the State,( Manchester:Manchester University Press,1982 ).
84. Paul Brass,Ethnic Groups and the State,( London:Croom Helm,1985).
85. Paul Brass,Ethnicity and Nationalism,Theory and Comparison,( London:Sage,1991 ),15-16.
86. Ibid,16.
87. John Breuilly,Nationalism and the State.
88. جوزف روتشيلد هفت نوع رابطه ميان دولت و گروه هاي قومي را بررسي كرده است. اما مسئله ي اصلي اين است كه چگونه اين دو نهاد در جامعه از يكديگر استفاده مي كنند. او راه هايي را كه سياست هاي دولت ممكن است به گسترش بسيج سياسي قومي كمك كند و باعث بروز گرايش هاي ناسيوناليستي شود مطالعه نمي كند نگاه كنيد به:
Rothschild,Ethnopolitics,213-227.
89. Coughlan,"Ethnicity and the State", 413-414.
90. M.G.Smith,The Plural Society in the British West Indies ,( Berkeley:University of California Press,1974 ),86-88.
91. Paul Brass,Ethnicity and Nationalism,252.
92. اين رهبران بنيان گذاران سلسله هاي زنديه و افشاريه بودند. نگاه كنيد به يادداشت شماره 189 در فصل دوم.
93. Anthony Simith,Theories of Nationalism.
94. state-centric bias.
95. Rejean Hallee,Regional Intervention,Group Mobilization and Intra-Communal Conflict:The Cases of the Iranian,Syrian and Israeli Interventions and Amal-Hezbollah Conflict in Lebanon,( M.A.thesis,Carleton University,Norman Paterson School of International Affairs,1993 ),14.
96. Rothschild,Ethnopolitics,173-212.
97. John W.Burton,Conflict:Resolution and Prevention,( New York:St.Martin,1990 ).
98. جان برتن يك ديدگاه ژنتيك يا اجتماعي- بيولوژيك در مورد قوميت ارائه مي دهد. براي آگاهي از انتقادهاي وارد شده به ديدگاه هاي او، نگاه كنيد به:
Deirdre Collings,Conflict and Identity:Palestinionism and the Politics of Being( M.A.thesis,Carleton University,1988 ),32-52.
99. Stephen Ryan,Ethnic Conflict and International Relations ,( Aldershot:Darmout,1990 );Edward Azar,The Management of Protracted Social Conflict:Theory and Cases,( Aldershot,Dartmouth,1990 ).

منبع مقاله :
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.



 

 

نسخه چاپی