مدعيان بابيت در دوران غيبت صغري
 مدعيان بابيت در دوران غيبت صغري

 

نويسنده: شيخ محمد سند
مترجم: احمد خوانساري



 

ادعاي بابيت شريعي

شيخ طوسي مي نويسد:(1) « اولين مدعي بابيت ابومحمد حسن شريعي بود. او در ابتدا از اصحاب امام هادي (عليه السلام) و امام حسن عسکري (عليه السلام) بود، اما بعد مدعي مقامي شد که نه اهليت آن را داشت و نه خداوند براي او مقرر فرموده بود و به خدا و حجت هايش دروغ ها بست، لذا ايشان از او تبري جستند و شيعيان او را لعنت کردند و توقيع لعن و تبري به او از سوي امام زمان (عليه السلام) صادر شد و پس از مدتي حتي کفر و الحادش ظاهر گشت. هارون بن موسي مي گويد: تمام کساني که ادعاي نيابت کردند، در ابتدا به امام دروغ بستند که نماينده امام اند و مردم سست ايمان را بدين وسيله جلب مي کردند. سپس بدان جا مي رسيدند که ادعاي حلاجيه مي کردند؛ يعني قائل مي شدند که خداوند در آنها حلول کرده است؛ چنان که شلمغاني و امثالش که لعنت خدا بر آنان باد، چنين نمودند ».(2)

ادعاي بابيت محمد بن نصير نميري

او از اصحاب امام حسن عسکري (عليه السلام) بود و بعد از وفات امام ادعا کرد که نايب امام و باب امام است که خداوند به سبب الحاد و ناداني اش رسوايش ساخت و نائب دوم امام، محمد بن عثمان نيز او را لعن نمود و از او دوري جست. نميري کسي بود که بعد از شريعي چنين ادعايي کرد.
ابوطالب انباري در مورد او مي گويد: موقعي که نايب دوم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آشکارا او را لعن نمود و از او تبري جست، اين خبر به نميري رسيد و به نزد نايب دوم رفت تا نظرش را عوض کند و عذرخواهي نمايد، اما نايب دوم او را نپذيرفت. سعد بن عبدالله مي گويد: نميري مدعي رسالت و نبوت نيز شد و مي گفت امام هادي (عليه السلام) او را فرستاده است. او هم چنين قائل به تناسخ ارواح و اموات در زندگان بود و در مورد امام هادي (عليه السلام) غلو مي کرد و قائل به ربوبيت آن حضرت بود و نکاح با محارم را جايز مي شمرد و هم چنين لواط مردان را روا مي دانست. او قائل بود اين عمل زشت نشانه تواضع و فروتني در مفعول و يکي از شهوات و طيبات براي فاعل است که خداوند آن را حرام نکرده است و محمد بن موسي بن فرات او را کمک مي کرد. حتي او را در حين ارتکاب به اين عمل زشت ديده بودند.(3)

ادعاي بابيت احمد بن هلال کرخي

شيخ طوسي در مورد او مي گويد: (4) احمد بن هلال از ياران امام عسکري (عليه السلام) بود. همه شيعيان به جهت تصريح امام حسن (عليه السلام) وکالت محمد بن عثمان را پذيرفته بودند. بعد از وفات امام جماعتي از شيعيان به احمد بن هلال گفتند: آيا نيابت محمد بن عثمان را قبول داري و مي داني که امامِ مفترض الطاعه يعني امام عسکري، به نيابت او تصريح کرده است؟ گفت: چنين چيزي نشنيدم. البته منکر نيابت پدرش، عثمان بن سعيد ( نايب اول)، نيستم اما در مورد وکالت و نيابت محمد بن عثمان يقين ندارم و نمي توانم چنين نسبتي را به امام زمان بدهم. گفتند: ديگران که شنيده اند. گفت: شما خودتان مي دانيد و آنچه شنيده ايد. بر او نيابت نايب اول توقف نمود (يعني ساير نواب را قبول نکرد). شيعيان او را لعن نمودند و از او دوري جستند. بعد از مدتي توقيع لعن و برائت از سوي امام زمان (عليه السلام) به وسيله حسين بن روح صادر شد.

ادعاي بابيت محمد بن علي بن بلال

معروف است که اين شخص اموال امام (عليه السلام) را تصرف کرد و به محمد بن عثمان تسليم نکرد و مدعي وکالت امام شد. جماعتي از شيعيان او را لعن کردند و توقيع معروف امام زمان در مورد او صادر گرديد.
ابوغالب رازي نقل مي کند: (5) يکي از شيعيان به او ( ابن بلال ) متمايل شد، اما پس از مدتي از او برگشت و از ما شد. علت اين رجوع را جويا شديم، گفت: روزي پيش محمد بن علي بن بلال بودم. برادرش و عده اي آن جا بودند. جواني داخل شد و گفت: ابو جعفر عمري ( نايب دوم ) جلوي در خانه است. سر و صداي جماعت بلند شد. گفت: داخل شود. ابو جعفر داخل شد و در صدر مجلس نشست و ابن بلال نيز روبه روي او. بعد از اين که مجلس ساکت شد، گفت: اي ابا طاهر ( کنيه ابن بلال )، آيا صاحب الزمان به تو امر نکرد که آن اموال را به من تحويل دهي؟ گفت: خدا مي داند که چنين است. ابوجعفر تا اين کلام را شنيد بلند شد و رفت. برادر ابن بلال به او گفت: کجا صاحب الزمان را ديدي؟ گفت: ابوجعفر مرا به يکي از منازلش برد. امام از بالاي آن منزل به من امر فرمود که تمام آن اموال را به ابوجعفر تحويل دهم. برادرش پرسيد: از کجا دانستي که او امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. گفت: يک هيبت و رعبي در من داخل شد که دانستم او امام زمان است. اين جريان سبب شد که من از ابن بلال برگردم.

ادعاي بابيت حسين بن منصور حلاج

شيخ طوسي (6) از ام کلثوم دختر جناب ابوجعفر عمر، نايب امام زمان (عليه السلام) نقل مي کند: از آن جا که خداوند اراده فرموده بود، حلاج رسوا گردد، او تصور نمود که ابوسهل نوبختي دروغ هايش را باور مي کند، و او را به سوي خود مي کشد تا به وسيله اش افراد سست ايمان را فريب دهد! زيرا جايگاه ابوسهل را از حيث علم و ادب مي دانست؛ لذا نامه اي به او نوشت که من وکيل و نماينده صاحب الزمان (عليه السلام) هستم و هيچ شکي در اين مطلب مکن. به من نامه اي بنويس و در آن اظهار ارادت نما تا جانت محفوظ باشد.
ابوسهل در جواب، درخواست کرد، کاري کند که نيازي به خضاب محاسن نداشته باشد و آن ها خود به خود سياه شوند!
حلاج تا اين جواب را ديد متوجه شد که در دعوت ابوسهل اشتباه کرده و ديگر نه به او نامه نوشت و نه به وسيله کسي او را به سوي خود دعوت کرد. قضيه ابوسهل اسباب خنده و طنز نزد همگان شد و باعث رسوايي و رويگرداني مردم از حلاج گرديد.
در قضيه اي ديگر نقل مي کند: منصور حلاج به قم رفت و نامه اي به پدر شيخ صدوق نوشت و گفت: من فرستاده و نماينده امام هستم. به مجردي که نامه به دست علي بن بابويه قمي ( پدر شيخ صدوق ) که خود وکيل امام عسکري (عليه السلام) بود رسيد، نامه را پاره کرد و به نامه رسان گفت: اين مزخرفات را چه کسي نوشته است؟ نامه رسان گفت: پسر عمه يا پسر عمويم و اين قضيه باعث خنده حضار شد. سپس جناب علي بن بابويه قمي رحمه الله به همراه عده اي از دوستان و فرزندانش به سوي مغازه اش رفت. در محوطه ي بازار همه به احترام او بلند شدند غير از يک نفر که پدرم او را نمي شناخت. بعد از حساب و کتاب از تجار حاضر در مورد آن ناشناس پرسيد. آن شخص ناشناس (منصور حلاج) گفت: چرا از خودم نمي پرسي کيستم؟ پدرم جواب داد: خواستم احترامت محفوظ باشد. گفت: نامه ام را پاره کردي و من شاهد بودم. پدرم فرمود: تو همان شخصي؟ سپس فرمود: دشمن خدا و رسولش را بيرون کنيد؛ لذا او را به قفا بيرون انداختند و ديگر در قم ديده نشد.

ادعاي بابيت محمد بن علي شلمغاني

ام کلثوم دختر جناب عمري ( نايب دوم امام زمان (عليه السلام)) درباره او مي گويد: (7)
ابو جعفر (شلمغاني) به سفارش جناب ابوالقاسم (نايب سوم) نزد طائفه بني بسطام جايگاهي داشت: اما هنگامي که مرتد شد هر گونه دروغ و کفري را براي بني بسطام از سوي جناب ابوالقاسم نقل مي کرد و مردم حرف او را مي پذيرفتند و طبق آن عمل مي کردند. تا اين که خبر آن به جناب ابوالقاسم (نايب سوم) رسيد. او تمام سخن هاي دروغ ابوجعفر را رد کرد و بني بسطام را از شنيدن کلام او نهي و امر به لعنت و برائت او کرد. بني بسطام نپذيرفتند و هم چنان مريد شلمغاني باقي ماندند، زيرا شلمغاني چنين القا مي کرد که من اسرار را افشا کردم، لذا مرا به دوري عقاب کردند، زيرا اسرار بزرگ را تنها ملک مقرب يا نبي مرسل و يا مؤمن که امتحان شده است، مي تواند تحمل کند. او با اين حرف ها خود را در نظر مردم بسيار بلند مرتبه جلوه مي داد که باز اخبار کارهاي او به جناب ابوالقاسم رسيد. و ايشان مجدداً نامه اي به بني بسطام نوشت و در آن شلمغاني و اصحابش را لعنت کرد و بيزاري جست. شلمغاني موقعي که نامه به جناب ابوالقاسم حسين بن روح را ديد گريه شديدي کرد و گفت: اين کلام باطن ديگري دارد و مراد از لعنت دوري است و اين که فرموده است:« لعنة الله »؛ يعني خداوند او را از عذاب آتش دور بدارد! اکنون جايگاه بلندم را دريافتم، و صورتش را ( به عنوان شکر ) بر خاک گذاشت و گفت: مبادا که اين راز را افشا کنيد!
ام کلثوم دختر جناب عمري ( نايب دوم ) در نقلي ديگر مي گويد: به شيخ ابوالقاسم (نايب سوم ) خبر دادم: يک روز يکي از زنان بني بسطام احترام زيادي به من گذاشت، به گونه اي که روي پاهاي من افتاد تا ببوسد که نگذاشتم و گفت: اي بانوي من! مقامي بلند داري و بعد به زمين افتاد و گريه کرد و ادامه داد: تو بانوي ما فاطمه (عليها السلام) هستي. گفتم: اين چه حرفي است که مي زني؟ گفت: شيخ اباجعفر (شلمغاني) رازي را براي ما بازگو کرده است. گفتم: آن راز چيست؟ گفت: از ما عهده گرفته آن را مخفي کنيم و اگر افشا کنم، گرفتار عذاب مي شوم. گفتم: مطمئن باش من آن را براي کسي آشکار نمي کنم. البته در خودم، شما را ( يعني نايب سوم ) استثنا کردم.(8)گفت: شيخ ابا جعفر (شلمغاني) به ما گفته است که روح رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به پدرت يعني جناب عمري، نايب دوم، منتقل شده و روح اميرالمؤمنين به بدن شيخ ابوالقاسم حسين بن روح ( نايب سوم ) و روح بانوي ما فاطمه (عليها السلام) به شما منتقل شده است. چطور به شما احترام نگذارم اي بانوي ما؟
گفتم: واي بر تو! اين حرف دروغ است. گفت بانوي من اگر نمي خواستيد، اين راز را بازگو نمي کردم. بعد خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح (نايب سوم) رسيدم و ماجرا را گفتم: او به من اعتماد داشت و حرفم را قبول کرد و گفت: دخترم، مبادا حرف او را قبول کني و يا نامه اش را يا فرستاده اي از جانب او بپذيري که سخن او کفر به خداوند تعالي مي باشد و اين عقايد باطل را آن مرد ملعون ( شلمغاني ) در دل هايشان انداخته تا در نهايت بگويد: خداوند با او يکي است و در او حلول کرده است. مانند مسيحيان که در مورد مسيح چنين مي گويند و همچون عقيده حلاج.
ام کلثوم مي گويد: پس از اين داستان از بني بسطام دوري کردم و با هيچ کدام ديدار نکردم و هيچ عذري نيز از آن ها نپذيرفتم و اين قضيه در آل نوبخت شايع شد و جناب شيخ ابوالقاسم (نايب سوم) شلمغاني را لعن کرد از او و يارانش و حتي کساني که کلامش را بپذيرند، برائت جست و بعد توقيع امام زمان (عليه السلام) در مورد شلمغاني و لعن او و يارانش و هم عقيده هايش صادر شد.
حکاياتي در مورد کارهاي زشت و قبيح شلمغاني نقل شده است که از بيان آن خودداري مي کنيم.
شلمغاني معتقد به حمل اضداد بوده است بدين معنا که دشمنان هر يک از اولياي الهي با اظهار دشمني و طعن در ولي خدا سبب آشکار شدن فضايل او مي شدند، زيرا آن ها با چنين کاري شنوندگان طعن را بر طلب فضيلتِ آن ولي، حمل و ترغيب مي کنند؛ بنابراين آن دشمن (ضد) که زمينه ساز اظهار فضيلت ولي مي شود افضل از خود ولي است!!
شلمغاني بر اين عقيده بود که حق يکي است که در لباس هاي گوناگون در مي آيد. يک روز در لباس سفيد و يک روز در لباس قرمز و روز ديگر در لباس آبي، و اين اولين عقيده انحرافي او بود، زيرا اين همان عقيده پيروان حلول است.
در نقلي از محمد بن همام آمده است که شلمغاني هيچ گاه نماينده جناب حسين بن روح ( نايب سوم) نبوده است و هيچ کاري از آن جناب بدو سپرده نشده است، بلکه در ابتدا يکي از فقهاي شيعه بوده که عقايد کفر آميزش آشکار مي شود در نتيجه توقيع لعن و برائت از او و يارانش، از سوي جناب حسين بن روح صادر مي شود.
در نقل ديگري است که وقتي شلمغاني کتاب تکليف را نوشت جناب حسين بن روح آن کتاب را از اول تا آخر مطالعه کرد و فرمود: تنها دو يا سه روايت از ائمه (عليهم السلام) در آن است، بقيه سراسر دروغ مي باشد.
نمونه ديگر از دروغ هاي شلمغاني در مورد شهادت (گواهي) است که به امام کاظم (عليه السلام) نسبت داده است: اگر برادر مؤمنت حقي دارد که در شُرف ضايع شدن است و تنها يک شاهد ثقه دارد به آن شاهد رجوع کن. اگر نزد تو شهادت داد به همراه او پيش قاضي برو و تو هم شهادت بده تا حق مسلماني ضايع نگردد. ابن بابويه قمي مي گويد: اين حرف، دروغ و کذب محض است.

توقيع لعن شلمغاني

توقيع لعن شلمغان در ذي الحجه سال 312 ه.ق به وسيله شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رحمه الله صادر گرديد.
اين توقيع از طريق ابن همام به دست تمامي بزرگان شيعه رسيد و نسخه هاي آن در ساير شهرها نيز منتشر شد و در ميان شيعيان مشهور گشت و همه شيعيان بر لعن و بيزاري از شلمغاني هم نظر شدند.

قتل شلمغاني

هنگامي که نامه تبري و لعن جناب حسين بن روح (نايب سوم) در مورد شلمغاني پخش شد، تمامي شيعيان عقايد فاسد او را فهميدند و از او دوري جستند و او ديگر نتوانست کسي را فريب دهد. شلمغاني در مجلسي از بزرگان شيعه گفت: در جايي من و او ( نايب سوم) گرد هم آييم و من دست او را بگيرم و او دست مرا. اگر از آسمان آتش بر او نازل نشد، هر چه در مورد من مي گويد درست است. خليفه عباسي از کارهاي او مطلع شد و دستور دستگيري و قتل او را داد و شيعيان از شر او خلاص شدند.(9)

ادعاي بابيت ابوبکر بغدادي و ابودلف مجنون (10)

يکي ديگر از مدعيان دروغين ابوبکر بغدادي بوده است که برادر زاده جناب محمد بن عثمان عمري ( نايب دوم امام ) نيز مي باشد.
مرحوم شيخ مفيد از ابن بلال مهلبي نقل کرده است: هنگامي که ابوبکر بغدادي ادعاي نيابت کرد با او روبه رو شديم. منکر چنين ادعايي شد و قسم خورد چنين نيست. ما از او قبول کرديم، اما در بغداد مجدداً اين ادعا را مطرح کرد و شيعيان از او دور شدند و ما نيز ديگر در انحراف او شکي نداشتيم؛ بنابراين لعنش مي کرديم، زيرا به نظر ما هر کس که بعداً از سمري (نايب چهارم) چنين ادعايي کند کافر حيله گر و گمراهِ فريبنده است.
گفتني است ابوبکر بغدادي در برخي موارد به شدت منکر چنين منصبي مي شده است مانند قضيه محمد بن حسن بن وکيل قمي. شيخ مفيد در مورد ابودلف نيز از مهلبي نقل مي کند: ما او را ملحد مي دانستيم. سپس اظهار غلو نمود و بعد ديوانه زنجيري شد و همه او را کوچک مي شمردند و ادعاي او مدت کمي ادامه داشت تا شيعيان همگي از او دور شدند و به فريب کاري شناخته شد.
قضاياي بي سوادي ابوبکر بغدادي و ديوانگي ابودلف بسيار زياد و مشهور است ابن نوح برخي از آن ها را روايت کرده است.

بي اعتمادي جناب محمد بن عثمان عَمري به ابوبکر بغدادي (برادرزاده اش)

از حسين بن عبدالرحيم نقل شده است که پدرم مرا نزد جناب محمد بن عثمان عمري فرستاد تا در مورد مسئله اي با ايشان ملاقات کنم.
در مجلس او حاضر شدم. آن جا عده اي از شيعيان بودند که درباره برخي روايات و آنچه صادقين (عليهم السلام) فرموده بودند، مذاکره [ علمي ] مي کردند. ابوبکر بغدادي وارد شد. تا چشم جناب محمدبن عثمان عمري به او افتاد، فرمود: ساکت باشيد، زيرا اين شخصي که مي آيد از شما نيست.(11)

سرانجام ابوبکر بغدادي

حکايت شده که او مدتي طولاني وکيل شخصي يزدي در بصره شده بود و اموال زيادي از اين راه جمع آوري کرده بود که در نهايت، يزدي اموال او را به زور گرفت و ضربه اي به مغزش زد. تا اين که چشمانش آب آورد و در نتيجه به حالت خواري و ذلت مرد.

عقايد ابودلف

ابونصر پسر ام کلثوم دختر جناب محمد بن عثمان مي گويد: ابودلف در ابتدا مخمّس (12) بود. زيرا شاگرد و تحت تربيت کرخيون بوده است و کرخيون بدون شک چنين عقيده اي داشته اند. ابودلف نيز به اين مطلب معترف بود و مي گفت: آقاي بزرگوار ما ( ابوبکر بغدادي) من را از مذهب ابوجعفر کرخي به مذهب صحيح و درست ( يعني عقايد خودش ) رهنمون شد.
در پايان، لازم است گفته شود که قضاياي مدعيان دروغين سفارت، وکالت و نيابت امام زمان (عليه السلام) در غيبت کبري نيز مشابهت تامي با اين حوادثي که نقل شد، دارد. گويي تاريخ تکرار مي شود و تعداد ديگري، در عصر ما ادعاي بابيت مي کنند و همان مسائل باطل را مطرح مي کنند. اينان چه اموالي را که به غصب گرفتند و چه بسا افراد سست ايماني را به دام انداختند و از زنان سوء استفاده ها کردند و همان خرافات و مزخرفات گذشته را به صورتي ديگر احيا کرده اند.
چنانچه ابومحمد هارون بن موسي تلعکبري يکي از مشايخ مفيد و بزرگ شيعيان در زمان خودش، مي گويد: همه اين مدعيان ابتدا به امام دروغ مي بندند که وکيل و نماينده امام هستند و افراد ضعيف را بدين وسيله به سوي خود جلب مي کنند. سپس ترقي مي کنند و ادعاي حلاجيه ( قائلان به حلول ) مي کنند مانند شلمغاني و امثال او که لغت هاي خداوند بر آنان باد.(13)

پي نوشت ها :

1.شيخ طوسي، الغيبة، ص 397
2.گفتني است مدعيان بابيت در سالهاي اخير نيز عيناً چنين عمل نموده اند که بيان خواهد شد.
3.شيخ طوسي، الغيبة، ص 397
4.همان، ص 399
5.همان، ص 400
6.همان، ص 401
7.همان، ص 403
8.يعني توريه کردم
9.شيخ طوسي، الغيبة، ص 403
10.همان، ص 412
11.همان، ص 414
12.کساني که معتقدند که پنج نفر، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمروبن اميه ضمري، از جانب خداوند موکل مصالح جهانند.
13.به نقل از : الغيبة، ص 397

منبع مقاله :
سند، شيخ محمد؛ (1391) نيابت امام زمان (عج) در دوران غيبت، ترجمه احمد خوانساري، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی