سعادت حقيقي از منظر ملاصدرا
 سعادت حقيقي از منظر ملاصدرا

 

نويسنده: سحر کاوندي *




 

مقدمه

يکي از مسائل بنيادي در اخلاق و فلسفه اخلاق که همواره مورد توجه انديشمندان بوده و هست، مسئله « سعادت » و خوشبختي آدمي است. از اينرو، فلاسفه و متفکران در طول زمان از زواياي مختلف به اين موضوع پرداخته و آن را مورد کندوکاو قرار داده اند. در حقيقت نوع نگرش هر فيلسوف به سعادت و بتبع آن شقاوت آدمي، وابسته به معرفت و شناخت او از انسان و جهان است. بر اين اساس هر يک سعادت انسان را در دستيابي و وصول به امور متفاوت از يکديگر همچون لذت و فضيلت و... دانسته اند، اما آنچه مسلّم است آن است که همگي بر اهميت اين موضوع و نقش اساسي و محوريت آن در زندگي انسان توافق نظر دارند. غايت اخلاق و نيز افعال اخلاقي، تحصيل سعادت است، از اينرو فهم نگرش اخلاقي يک فيلسوف و دستيابي به متد و روش او در مباحث اخلاقي، بدون شناخت سعادت و خوشبختي از ديدگاه وي امکانپذير نمي باشد.
ملاصدرا فيلسوفي است که در تأليفات فلسفي خويش با نگاهي عميق و بر اساس مباني وجودشناختي خود، پس از تحليل عقلي سعادت و ارجاع آن به وجود، معتقد است اصل وجود، خير و سعادت است و ادراک و آگاهي نسبت به وجود نيز کمال و سعادتي ديگر. (1) هر انساني متناسب با درجه رهايي خود از تعلقات بدني و مادي و به نسبت معرفت و آگاهيش به حقايق جهان، به مراتبي از سعادت حقيقي نايل خواهد شد.
در اين نوشتار پس از تحليل مفهوم سعادت از نظر ملاصدرا، به عوامل و موانع دستيابي به آن پرداخته خواهد شد.

سعادت و لذت

از آنجاييکه ملاصدرا در بحث از سعادت، آن را امري مساوق با « لذت » دانسته، از اينرو واکاوي ديدگاه او در مورد لذت، لازم بنظر مي رسد.
لذت و الم از کيفيات نفساني است « لذت » عبارت است از ادراک ملائم با طبع از آنجهت که ملائم با طبع است و « الم » ادراک منافي با طبع است از آنجهت که منافي است. از نظر ملاصدرا لذت و الم، داير مدار ادراک است؛ لذات حسي بواسطه ادراکات حسي بوجود مي آيند و ادراکات حسي در نتيجه انفعال حاصل مي شوند و زماني که کيفيت وارد بر عضو بطور مستمر يا دائمي باشد، انفعال جديدي حاصل نشده و در پي آن ادراک و شعوري نيز پديد نمي آيد و در نتيجه لذتي ادراک نمي شود. (2)
ايشان لذايذ و آلام را بر حسب قواي مدرکه آنها به لذات و آلام حسي، وهمي، خيالي و عقلي تقسيم مي کند و بيان مي دارد که لذت از حيث ادراک، کمال خاص مدرک است و بديگر سخن، لذت، عين ادراک ملائم و سازگار با قوه ي ادراکي است و الم،‌ عين ادراک منافي و ناسازگار با آن است. (3)
بنابرين، نفس در مسير استکمالي خود، دائماً در حال ادراک است و لذت و سعادت هم از سنخ ادراکند، از اينرو در هر مرتبه يي از ادراک به تناسب ارتقاي صورتهاي ادراکي اعم از حسي و خيالي و بالاخص عقلي، نفس نيز تکامل يافته، کمال و سعه ي وجودي پيدا مي کند.
ملاصدرا معتقد است سعادت هر قوه ي ادراکي، بواسطه نيل به مقتضيات ذات آن قوه حاصل مي شود؛ در صورتي که آفت و مانعي در کار نباشد:
اعمل أن سعادة کل قوة بنيل ما هو مقتضي ذاتها من غير عائق، ‌و حصول کمالها من غير آفة. (4)
از آنجاييکه کمال هر قوه يي از نوع و جنس خود مي باشد، از اينرو کمال و سعادت قوه شهويه، دستيابي به مشتهيات و لذات حسي است، کمال و سعادت قوه غضبيه، غلبه و انتقام، کمال و سعادت قوه وهم، اميد و آرزو و کمال و سعادت قوه خيال، تصور امور نيکو و زيباست. اما کمال و سعادت نفس بحسب ذات عقليش، دستيابي به امور عقلاني صرف، پذيرش صور موجودات و بودن موضوعي براي صور الهي و نظام وجود از عاليترين موجود تا پستترين آن مي باشد. (5) از سوي ديگر سعادت نفس بحسب مشارکت و تدبير بدن و قرار گرفتن در اين عالم و در قفس تن، عبارت است از پديد آمدن « عدالت » و اين امر در سايه ايجاد اعتدال ميان خواسته هاي متضاد اخلاقي حاصل مي شود:
و أما کمال النفس و سعادتها بحسب مشارکة البدن و وقوعها في هذا العالم و دار البدن، فبحصول العدالة بصدور افعال سائقة اليها محصلة إياها. (6)
ملاصدرا پس از بيان سعادات مختلف قوا، درصدد اثبات اقوي، اتم و اکثر بودن لذات عقلي نسبت به لذات حسي است و با توجه به مترادف و مساوق بودن لذت و سعادت، نتيجه مي گيرد که سعادت عقلي اقوي، اتم و اکثر از سعادت حسي است و در واقع، سعادت حقيقي،‌ ادراک عقلي است. البته ايشان سعادت حقيقي در بُعد نظري را درک کمالات عقلي و صور عقلاني تلقي مي کند؛ بگونه يي که هر قدر انسان قدرت درک قويتر و کاملتري داشته باشد، از لذت و سعادت بيشتر و تمامتري برخوردار خواهد بود، اما سعادت حقيقي در بُعد عملي را، رسيدن به عدالت و پرهيز از افراط و تفريط مي داند. از اينرو، انساني که در بعد نظري در اين دنيا به مقتضاي طبع قوه عقليه اشتغال به درک صور عقلي و معارفي چون معرفت خداوند، ملائکه، کتب و کيفيت صدور وجود از واجب الوجود داشته باشد و نفس را در آن حال از استغراق در بدن و عوارض آن باز دارد،‌ به لذتي دست خواهد يافت که نمي توان آن را توصيف کرد و چون معرفت تامه در اين دنيا، بذر مشاهده تامه در آخرت است، در آخرت نيز به مشاهده مقربين و مصاحبت مقدسين دست خواهد يافت که هيچ سعادتي فوق آن نيست، چرا که لذت عقلي و سعادت حاصل از آن، براي نفسي حاصل مي شود که در اين دنيا، داراي علم کامل باشد. (7) همچنين اگر در بُعد عملي به فضيلت « عدالت » دست يابد و آن را ملکه خود سازد و موفق به منقاد نمودن بدن براي نفس شود و بر اثر تکرار آن، هيئت عقلي استعلايي در او ايجاد گردد، چنانکه بر اثر استعلاي بر بدن و عدم انفعال از خواسته هاي او فقط در حد اعدال و توسط، افعال بدنيي را که چاره يي جز انجامشان نيست انجام دهد، در اين بعد نيز به سعادت حقيقي نايل آمده است. (8)
بجهت اهميت ارتباط قوه ي نظري و عملي و هماهنگي بين آن دو در تأمين سعادت حقيقي انسان، ‌پرداختن به تبيين کارکرد اين دو قوه و چگونگي ارتباط آنها لازم و ضروري بنظر مي رسد.

عقل نظري، عقل عملي و ارتباط آن دو

پس از آنکه عناصر چهارگانه کاملاً تصفيه شد و اختلاط و امتزاج آنها به نزديکترين درجات و مراتب اعتدال رسيد و در راه کمال و صراط استکمال قدمي فراتر از آنچه مولود نباتي و حيواني طي کرده اند برداشت، در اين هنگام از جانب حضرت واهب الصور شايسته قبول صورتي افضل و فيضي اکمل و جوهري اعلي و اشرف از جوهر ساير مواليد مي گردد بنام « نفس ناطقه » که عبارت است از قوه يي روحاني و نفسي که هم مدرک کليات و هم مدرک جزئيات و هم متصرف در معاني و صور است. (9) نفس ناطقه داراي دو قوه است که با يکي به ادراک امور کلي و با ديگري به انجام اعمال فکري مي پردازد:
فهي في الإنسان کمال اول لجسم طبيعي آلي ذي حياة بالقوة من جهة ما يدرک الأمور الکية و يفعل الأعمال الکفرية؛ فلها باعتبار ما يخصّها من القبول عما فوقها و الفعل فيما دونها قوتان: علاّمة و عمالة. (10)
ملاصدرا با ذکر قيد « يدرک الأمور الکلية » اشاره به حيثيت ادراک کليات نفس که کار « عقل نظري » است، دارد و با بيان قيد « يفعل الأعمال الکفرية » به حيثيت انجام افعال فکري کهتوسط « عقل عملي » صورت مي گيرد، اشاره مي نمايد.
در حقيقت، از نظر ملاصدرا يک نفس يا يک عقل است با دو حيثيت يا با دو اعتبار. بتعبيري مي توان گفت نفس انساني همانند سکه يي است با دو رو و دو چهره؛ رويه قبول از مافوق که همان عقل نظري است و بواسطه ي آن، انسان مدرک تصورات و تصديقات و معتقد به حق و باطل مي گردد و رويه تأثير در مادون خود که همان عقل عملي بوده و بواسطه ي آن انسان صناعات را استنباط و تنظيم کرده و زشتي و زيبايي در افعال را تشخيص مي دهد. (11)
ملاصدرا بر خلاف فلاسفه ديگر که معتقدند عقل نظري تشيخص مي دهد و عقل عملي انجام مي دهد، بر اين باور است که عقل عملي هم فکر مي کند و هم تشخيص مي دهد؛ گرچه آن را خادم عقل نظري و مستمد از آن در بسياري از امور معرفي مي نمايد.
اين دو قوه با يکديگر مرتبط بوده و همديگر را در وصول به مطلوب خويش ياري مي کنند. عقل عملي با استمداد از عقل نظري قياسي مرکب از يک صغراي جزئي و يک کبراي کلي ترتيب داده و آماده ي انجام عملي مي گردد. (12) از طرفي عقل نظري نيز در تکامل خويش بنوعي نيازمند به عقل عملي است، زيرا استکمال نفس در صورتي است که بنحو جزئي در خارج تحقق يافته و بکار رود.
در حقيقت نفس انسان از طريق مافوق خود به درجه علم و آگاهي مي رسد و سپس در مادون خود تأثير گذاشته و دست به تدبير بدن و انجام اعمال شايسته مي زند تا بر اثر ايجاد هماهنگي بين علم و عمل به کمال مطلوب خود (سعادت) نايل آيد.
ارسطو تفاوت عقل نظري و عملي را در غايت آنها مي داند. از نظر او غايت عقل نظري، نظر است و غايت عقل عملي، عمل. عقل عملي، احکامي را که مقدمه و مبدأ عمل هستند درک مي کند، اما عقل نظري در طريق مطلق شناخت،ادراک مي نمايد. (13)
فارابي در بحث قواي مختلف قوه ي ناطقه مي گويد:
و هذه منها عملي و منها نظري. والعملي منه مهني و منه فکري. فالنظري هوالذي يعلم الإنسان الموجودات التي ليس شأنها أن نعملها نحن کما يمکننا و نغيرها من حال إلي حال .... و العملي هو الذي به تميز الأشياء التي شأنها إن نعملها نحن و نغيرها من حال إلي حال... . (14)
قوه ي ناطقه قوه يي است که بواسطه ي آن انسان کليات را درک کرده، انديشه مي کند، به علوم و صناعات دست مي يازد و کارهاي زيبا و زشت را از يکديگر جدا مي سازد؛ اين قوه دو گونه است؛ عملي و نظري. عملي هم يا مهني و انجامگر است يا فکري و انديشگر.
عقل نظري، همان است که بواسطه آن علم به موجوداتي حاصل مي شود که در اختيار انسان نبوده و امکان تغيير آنها از حالي به حال ديگر نيست و در مقابل عقل عملي قوه يي است که بواسطه آن تمييز بين اشيائي حاصل مي شود که انجام آن در اختيار انسان بوده و امکان تغيير آنها از حالتي به حالت ديگر وجود دارد. بنابرين، از نظر فارابي عقل عملي وظيفه دستيابي به « بايد و نبايد » هاي کلي و جزئي را که انجامشان در اختيار ماست، بعهده دارد و عقل نظري عهده دار شناخت « هست و نيست » هايي است که در اختيار انسان قرار ندارند.
شايد بيمناسبت نباشد که در اينجا به تفاوت حکمت نظري و حکمت عملي با عقل نظري و عقل عملي اشاره شود:
حکمت نظري درباره ي هست و نيست و بود و نبود حقايق جهان تکوين بحث مي کند؛ مانند بحث پيرامون مسائل توحيد، نبوت، عالم مجردات و ساير مسائل نظري که خواه انسان باشد يا نباشد وجود آن حقايق در جاي خود محفوظ است. کمال انسان در آن است که پس از بحث پيرامون اين حقايق، آنها را بشناسد، اما وجود آنها در اختيار انسان نيست. اما حکمت عملي درباره ي بايد و نبايد اخلاقي، فقهي و حقوقي بحث مي کند و بطورکلي آنچه عمل به آن به کمال انسان برگشته و در تعالي او نقش مؤثر دارد، حکمت عملي است. بنابرين، حکمت نظري و حکمت عملي دو رشته از معارف و علوم و مسائل انسان است،‌ اما عقل نظري و عقل عملي دو نيرو و قوه از نيروها و قواي انسانند.
عقل نظري، جنبه ادراکي انسان است که بوسيله ي آن انسان، معارف را از معلم و مبادي عاليه درک کرده و مي پذيرد. اما آنچه را که آدمي انجام مي دهد و در مادون اثر مي گذارد، بواسطه عقل عملي است. (15)
صدرالمتألهين در مقدمه الاسفار الاربعة پس از تعريف عقل نظري، حکم يا تصديق به وجود اشياء را از وظايف عقل نظري دانسته و آيه « إلا الذين آمنوا » را اشاره به غايت حکمت نظري معرفي مي کند و ثمره ي عقل عملي را مباشرت عمل خير براي تحصيل هيئت استعلايي نفس بر بدن دانسته و عبارت « و عملو الصالحات » را اشاره به تماميت حکمت عملي محسوب مينمايد.‌(16)
گرچه علم به مبدأ هستي، حکمت نظري و علم به لزوم ايمان به آن و علم به سودمند بودن آن از قبيل حکمت عملي است، اما خود اعتقاد و ايمان از سنخ عمل است نه از سنخ علم و جزو وظايف و شئون عقل عملي محسوب مي شود. از اينرو، ‌اعتقاد و ايمان را جزو حکمت نظري دانستن و عمل صالح را جزو حکمت عملي تلقي کردن، ناصواب است. (17)

مراتب عقل نظري و عقل عملي

ملاصدرا نيز همانند بسياري از فيلسوفان متقدم خود، براي عقل نظري چهار مرتبه قائل است که بترتيب عبارتند از:

1. عقل هيولاني:

عقلي که بر حسب اصل ذات و فطرت براي نفس حاصل است و استعداد قبول جميع معقولات را داراست و از هر صورتي خالي است. (18) ( اطلاق اسم عقل بر « هيولي » که اساساً فاقد هر گونه ادراک معقولي است، بر اساس مجاز و توسع مي باشد).

2 . عقل بالملکه:

حصول صور و معقولات (تجربيات،‌ متواترات، مقبولات و...) در نفس انساني، عقل بالملکه است و وقتي اين صور در قوه ي عاقله انسان حاصل شد بالطبع در او انديشه و تأمل درباره ي امور ديگر توأم با شوق و علاقه جديدي به استنباط و درک آن امور پديد مي آيد و اين همان کمال اول قوه ي عاقله و مقدمه يي براي کمالات ثانيه است. (19)

3. عقل بالفعل:

کمال دوم براي عقل منفعل و سعادتي حقيقي است که بواسطه آن انسان حيات بالفعل مي يابد. رسيدن به اين مرتبه بواسطه افعال ارادي و استعمال قياسات و تعاريف و براهين و حدود است. اما فيضان نور عقلي ارادي نيست، بکله به تأييد حق است. (20)

4. عقل مستفاد:

همان عقل بالفعل است هنگامي که بتواند کليه معقولات و صور علميه را بواسطه ي اتصال به مبدأ فعال و در ذات وي مشاهده کند. اطلاق عقل مستفاد به آن، به اينجهت است که نفس، آن معقولات را از مافوق خود، يعني عقل فعال دريافت مي کند. غايت و مقصود نهايي از ايجاد عالم جسماني و انواع کائات اين عالم، فقط خلقت انسان بوده و غايت و مقصود از خلقت انسان، نيل به مقام و مرتبه عقل مستفاد، يعني مشاهده معقولات و اتصال به ملأ اعلي مي باشد. (21)
ملاصدرا ابتدا براي عقل عملي سه حالت را بيان مي نمايد که دو حالت آن افراط و تفريط و حالت سوم، حالت وسط است که جزء اخلاق نيکو محسوب شده و از آن به حکمت ياد مي کند. (22) سپس چهار مرتبه براي عقل عملي بر مي شمارد که بترتيب عبارتند از:
1. تجليه: تهذيب ظاهر بواسطه بکارگيري نواميس الهي و شرايع نبوي.
2. تخليه: تهذب باطن و تطهير قلب از ملکات و اخلاق زشت و ظلماني.
3. تحليه: نوراني گردانيدن نفس با صور علمي و صفات پسنديده.
4. فنا: فناي نفس از ذات خود و توجه تمام به رب الاول و کبرياي الهي که نهايت سير الي الله بر صراط نفس است. (23)
مرحله اول که به افعال ظاهري انسان مربوط مي شود، اولين حالت عقل عملي است؛ يعني در اين مرحله عقل عملي خير و شر امور عملي را با استفاده از قوانين الهي در مي يابد که خود زمينه ي مراتبي است که در عقل نظري مي باشد؛ بطور مثال تهذيب ظاهر بنا بر اينکه حالت پايدار و مستقري ندارد و در مرز عدم است، همانند حالت هيولاني عقل نظري است. اما با کسب فضيلتهاي روحي و اخلاقي، ‌عقل عملي از مرتبه هيولاني خارج و بصورت بالملکه در مي آيد؛ به اين معني که اوليات عقل عملي را درک کرده و براي استباط اموري بکار مي رود که اولي نيستند. مرتبه سوم که متناظر با عقل بالفعل است بگونه يي است که فرد مي تواند بصورت بالفعل، تمام خيرها و شرها را مشاهده کند. در نهايت،‌ مرتبه چهارم که فناي نفس است، با عقل مستفاد مشابه بوده که در آن صور ادراکي در حين اتصال به ساحت روبوبي مشاهده مي شوند. (24)

سعادت و تشکيکي بودن آن

ملاصدرا کمال انسان و سعادت او را سلوک نفس در مراتب عقل نظري و عملي دانسته و واژه ي سعادت را مساوق با خير، لذت و وجود معرفي کرده و احکام آنها را به يکديگر سرايت مي دهد. او در بحث مساوقت سعادت و وجود مي گويد:
اعلم إن الوجود هوالخير و السعادة، و الشعور بالوجود أيضاً خير و سعادة (25)؛
يعني آگاه باش که وجود همان خير و سعادت است و آگاهي نسبت به وجود نيز خير و سعادت است. همچنين مي گويد:
والوجودات متفاوتة، و افضلها الحق الأول، و أدونها الهيولي و الحرکة و الزمان و ما يشبهها، فالسعادات متفاضلة. (26)
بنابرين، از آنجاييکه وجود امري مشکک و ذومراتب است و موجودات داراي درجات و مراتب متفاوت مي باشند، سعادت نيز امري مشکک و داراي مراتب خواهد بود؛ بگونه يي که هر چه وجود کاملتر و تمامتر باشد و شائبه عدم در آن کمتر باشد، سعادت آن نيز بيشتر خواهد بود. از طرفي چون آگاهي نسبت به وجود نيز خير و سعادت است، ‌بنابر قاعده تشکيک چون موجودات متفاوتند، سعادت ناشي از ادراک آنها نيز متفاوت خواهد بود؛‌ بگونه يي که قواي عقلي نسبت به قواي غضبي، شهوي و حيواني اشرف بوده و سعادت آن نيز اجلّ و اتمّ خواهد بود.
و حيث کانت الوجودات متفاوتة، فالسعادات التي هي إدراکاتها تکون متفاضلة أيضاً. (27)
ملاصدرا در موضع ديگري بيان مي کند:
وجود کل شيء لذيذ عنده؛ ولو حصل له وجود سببه و مقومه، له لکان ألذّ. (28)
يعني وجود هر چيز در نزد او لذيذ است و اگر کنه علتش را ادراک نمايد، لذت آن بيشتر از لذت وجود خودش است. زيرا علت شيء مقوم ذات و کمال هويت معلول است.
البته منظور از وجود لذيذ، مفهوم يا وجود ذهني نيست - چون مفهوم وجود و نيز وجود ذهني رتبتاً ضعيفتر از وجود خارجي مي باشند - بلکه مراد وجود عيني متحقق در عالم خارج است.
فما وجوده اقوي و کماله اعلي و مطلوبه ألزم و أدوم فلذته أشد. (29)
پس سعادت امري مساوق با وجود است و وجود امري مساوق با لذت، از اينرو سعادت مساوق با لذت است و قاعده تشکيک جاري در وجود، جاري و ساري در لذت نيز خواهد بود. بنابرين هر آنچه وجودش قويتر باشد، لذتش شديدتر و با دوامتر خواهد بود. از آنجاييکه وجود باريتعالي اشدّ و اکمل و افضل وجودات است، درک آن بالاترين و کاملترين سعادت بوده و لذت حاصل از آن شديدترين و قويترين لذت خواهد بود.
ملاصدرا از سوي ديگر سعادت و علم را نيز اموري متلازم بحساب آورده و مي گويد:
إن رأس السعادات و رئيس الحسنات هو اکتساب الحکمة الحقة.
بر اين تلازم پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نيز تذکر داده اند، چنانکه امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: سزاوار نيست کسي که عالم نيست، سعادتمند شمرده شود. (30) يا آنکه حضرت علي (عليه السلام) برترين سعادت را دانش (31) و فقدان علم را تيره بختي و شقاوت مي نامد. (32)

موانع دستيابي به سعادت

صدرالمتألهين سعادت را به سعادت عقلي يا علمي و سعادت بدني يا حسي تقسيم کرده و سعادت عقلي را در ادراک وجودات مجرد عقلي و نيل به هوّيات عيني آنها و شهود آنها دانسته و سعادت حسي را بوسيله مشاهده و نيل به مشتهيات حسي قابل حصول مي داند. زيرا از نظر او سعادت هر قوه يي بوسيله تحصيل آنچه ملائم و مناسب با اوست، خواهد بود. (33)
سپس وي موانع سعادت علمي يا بعبارتي عوامل شقاوت انسان را چنين معرفي مي کند:
1. نقصان جوهر نفس و بالقوه بودن آن: نقص ذات نفس، سبب مي شود تا صور علمي و عقلي در نفس تجلي نيافته و کمال و سعادت حاصل از آن براي نفس قابل دستيابي نباشد.
2. تيرگي و کدورت نفس بخاطر ارتکاب معاصي و شهوات: گناهان و شهوات سبب تيرگي جوهر نفس و مانع ظهور و تجلي حق در انسان است.
3. عدول ازعالم حقايق و توجه و التفات به مصالح زندگي مادي: توجه به زندگي مادي و مصالح معيشت و انصراف از اهتمام به طاعت و عبادت، دانش و بينش و تأمل درباره ي آنها، انديشه و تفکر در احکام و نواميس الهي سبب مي شود تا انوار الهي بر نفس انساني نتابيده و صور علمي و عقلي در او حاصل نگشته و در نتيجه سعادت حاصل از آن طريق، برايش ميسر نگردد.
4. وجود حجاب و سد تقليد و تعصب: بودن حجاب و سدي بين نفس و صور علمي بعلت آراء و عقايد باطلي که از آغاز فطرت از طريق تقليد و تعصب در انسان جايگزين گشته و سپس رسوخ و شدت يافته تا بحدي که مانع از ادراک حقيقت شده است، از بزرگترين موانع سعادت علمي انسان محسوب مي گردد.
5. جهل به طريق وصول: عدم انتقال است از صورتي به صورت ديگر که بوسيله ي آن در صراط مستقيم به مطلوب حقيقي و مقصود اصلي يعني حضرت الهي نايل گردد.
از آنجاييکه سعادت براي انسان امري فطري و ذاتي نيست، از اينرو اکتساب و حصول آن همانند هر علم نظري و اکتسابي نيازمند فکر، انديشه و تأملات عقلاني است و اين امر حاصل نمي شود مگر بوسيله دو علم ديگر سابق بر آن (صغري و کبري) که بر اساس شرايط انتاج در منطق با يکديگر تأليف شده و علم ثالثي (نتيجه) از آنها حاصل مي گردد.
اما جهل به اصول معارف و کيفيت ترتيب و تأليف آنها و عدم انتقال از برخي به برخي ديگر، موجب حرمان و عدم وصول به مطلوب خواهد بود. (34) منظور از علوم و معارفي که سبب دستيابي انسان به سعادت حقيقي است - که قابل مقايسه با ساير سعادات و لذات نيست - علوم و معارفي است که مقتضاي طبيعت قوه عاقله و شايسته اوست؛ مانند علم به وجود خدا و ملائکه و کتب و فرستادگان خدا، بگونه يي که اين علوم حاضر در ذات نفس و معلوم و مشهود آن باشد. زيرا سعادت حقيقي در وجود و حصول اين حقايق و معارف عالي براي نفس است، نه در حفظ و ضبط آنها.
همانگونه که پيشتر اشاره شد چون وجود، لذيذ است و کمال وجود، الذّ، ‌بنابرين وجود و حصول اين علوم و حقايق و معرفت نسبت به آنها در اين دنيا لذيذ و سعادتبخش است، اما مشاهده و شهود آنها، لذيذتر بوده و سعادت بالاتري را در پي دارد. (35)
ملاصدرا در رساله سه اصل، موانع سعادت انسان را ضمن سه اصل اساسي معرفي مي کند:
1. جهل به معرفت نفس که حقيقت آدمي است و بناي ايمان به آخرت؛ معرفت حشر و نشر ارواح و اجساد به معرفت دل است و اکثر آدميان غافل از آنند، چرا که « من عرف نفسه، فقد عرب ربه ».
2. حب جاه و مال و ميل به شهوات و لذات و ساير تمتعات نفس حيواني که جامع همه ي حب دنياست.
3. تسويلات نفس اماره و تدليسات شيطان مکار که بد را نيک و نيک را بد وا مي نمايد و منکر را معروف و معروف را منکر مي شمارد، کارش ترويج سخان باطل و تزيين عمل غير صالح است. (36)
در حقيقت مانع اصلي درک لذت و سعادت، عدم تمايل نفوس انسان به کسب علوم، معارف و کمالات عالي است که اين امر بعلت وابستگي به بدن مادي، حواس بدني و تعلق خاطر به اميال و مقاصد دنيوي حاصل مي شود، مگر در مورد کسي که شهوات و تمايلات نفساني را از خود دور سازد و قلاده ي خشم و غضب را از گردون خود بيرون آورد و پرده و غبار تقليد را از چشم خويش زدوده و وساوس شيطاني و نفساني را از خود به دور افکند، در آن صورت بهنگام حل شبهات و جلوگري حقايق، دريچه هايي از عالم ملکوت اعلي بر قلب او گشوده مي شود و مثال ضعيفي از لذت و سعادت حقيقي را مي يابد. ( ضعف آن يا بخاطر بودن در اين نشئه دنيوي است يا بجهت عدم بلوغ نفس به مرتبه ي کاملان واصل). (37)
اما اگر نفوس انساني استکمال يافته، قوي گشته و وابستگي آنها به بدن قطع گردد و حجاب و پرده بين آن و هويت عقلي و انوار ملکوتي برداشته شود و با فکر و درايت خويش به عالم ملکوت اعلي ارتقا يابد و براي هميشه بدانجا متصل گردد، به سعادت عقلي و لذت معنوي اخرويي نايل خواهد شد که قابل مقايسه با هيچيک از لذات حسي آميخته به نقايص و آفات نخواهد بود. (38)

حيثيات مختلف نفس و ارتباط آن با سعادت انسان

ملاصدرا با قائل شدن به دو قوه ي عقل نظري و عقل عملي براي نفس، سعادت حقيقي انسان را در گرو کمال آن دو قوه معرفي مي کند. او سعادت نفس ناطقه را از دو حيث بررسي مي نمايد:
الف) نفس انسان از حيث ذات و مرتبه عقلانيش
ب) نفس انسان از حيث ارتباط و تعلقش به بدن
از حيث اول، شأن نفس انسان آن است که به درجه يي برسد که جميع موجودات، اجزاء ذات او گشته و قوتش در جميع موجودات سريان يافته و وجودش غايت هستي و خليفه خدا گردد. (39) در حقيقت کمال سعادت علمي و نظري نفس آن است که علاقه اش به بدن منقطع شده و به ذات حقيقي خود بر گردد که در اينصورت به بهجت و سعادتي وصف ناپذير و غير قابل مقايسه با لذات حسي نايل خواهد شد. (40)
اما از جهت دوم، از نظر ملاصدرا، عقل عملي همان حالت اضافه و تعلق نفس به بدن است که در اين حالت توجه نفس به جانب پست بوده و اين حيثيت داخل در قوام ذات نفس نيست. ببيان ديگر، او بر اين باور است که ميان نفس و بدن ارتباط تأثير متقابل وجود دارد و وظيفه عقل عملي، ‌تنظيم رابطه مناسب ميان نفس و بدن است که براساس ميزان قوت يا ضعف عقل عملي انسان، دو نوع رابطه ميان نفس و بدن ممکن است ايجاد گردد: نفس تسليم بدن شود يا بدن تسليم نفس گردد. (41)‌
در حالت تعلق نفس به بدن و ارتباط و مشارکت بين آندو، اگر نفس به تأييد خداوند، تسليم مشتهيات و تمنيات بدن نگشته و آنها را تحت کنترل خود در آورد، به اعتدال در افعال نايل شده و در پي آن سعادت نيز برايش حاصل خواهد شد. اما اگر بواسطه تلبيس وهم و اغواي شيطان و تزيين مشتهيات حيواني براي انسان، تسليم خواهشهاي بدن شده و اين تسليم و انفعال تکرار گردد بگونه يي که هيئت انقياد نفس از بدن حاصل شود، در اين حالت نفس از رسيدن به کمال و سعادت خود باز مانده و در پي آن، شقاوت نيز برايش حاصل خواهد شد. (42)

اهميت جزء نظري در سعادت انسان

گرچه ملاصدرا حصول سعادت را وابسته به کمال هر دو قوه و هماهنگي بين آنها مي داند، ‌اما جزء نظري را مهمتر دانسته و آن را بنياد و اساس سعادت معرفي مي کند و وصول به سعادت را بدون معرفت و دانايي امکانپذير نمي داند. اما جزء عملي نفس را بجهت تعلقش به بدن و اينکه بدن، ابزار رسيدن انسان به مقصد است - با نگاه ابزارانگارانه - بهم مي شمارد.
إن الشرف و السعادة بالحقيقة إنما يحصل للنفس من جهة جزئها النظري، الذي هو اصل ذاتها،‌ و أما ما يحصل لها بحسب جزئها العملي الذي هو من جهة تعلقها بالبدن و اضافتها و نفسيتها... و ذلک بمجرده لا يوجب الشرف الحقيقي و الابتهاج العقلي. (43)
از نظر ملاصدرا، اصل ذات نفس، همان جزء نظري آن است و از اينرو سعادت حاصل از آن طريق برتر و مهمتر خواهد بود. او اصل و بنياد سعادت را معرفت دانسته و جهل را اساس هر شقاوتي معرفي مي کند:
اعلم ان المعرفة أصل کل سعادة و الجهل أسّ کل شقاوة. (44)
ملاصدرا با تأکيد بر نقش عقل نظري در حصول سعادت اخروي بيان مي دارد که اگر نفوس عاري از علوم بلحاظ عملي داراي رذايل اخلاقي و نفساني نباشند، به سعادت حقيقي نايل نخواهد شد. (45)
البته همانگونه که عقل نظري در سعادت انسان از اهميت بيشتري برخوردار بوده و عاليترين مراتب آن يعني عقل مستفاد و مشاهده عقليات و اتصال به ملأ اعلي، غايت خلقت انسان معرفي مي شود، در مقابل، جهل و دوري از دانشهاي الهي و انکار حکم عقلاني نيز از مهمترين عوامل شقاوت محسوب مي گردد. (46)
ملاصدرا در باب اقوي بودن لذات عقلي بيان مي دارد که چون قوه عقلي قويتر از قوه حسي است، مدرکات آن نيز اقوي از مدرکات قوه ي حسي خواهد بود، زيرا عقل حقيقت و جوهر هر شيئي و خير صرف است و نيز مدرک جواهر عقلي است، در حالي که حس به ظواهر تعلق داشته و مدرکات آن از جنس اعراضند،‌ از اينرو لذت عقلي قويتر از لذت حسي است.
لذت عقلي اتم و اکثر از لذت حسي است، زيرا اولاً، مدرکات قوه عقلي، تمام اشياء است، حال آنکه مدرکات قواي حسي فقط محسوسات است، از اينرو سعه ي قوه عقلي بيش از حاسه مي باشد. ثانياً، چون در عالم طبيعت، کثرت و تزاحم حکمفرماست، از اينرو هر محسوسي براي هر حسي گوارا نيست و حس فقط از درک برخي از محسوسات لذت مي برد، در حالي که همه معقولات بما انه معقول، ملائم و سودمند براي عاقله بوده و هر معقولي لذيذ است، زيرا در عالم معقولات، تضاد و تزاحمي وجود ندارد. لذات عقلي، الزام از لذات حسيند، چون معقولات نسبت به ذات عاقل الزم از محسوسات نسبت به ذات حاس است، بنابرين وصول لذت عقلي به عاقله بيش از وصول لذت حسي به حاسه است. زماني که عاقل، کنه معقولي را تعقل کند، بر اساس اتحاد عاقل و معقول، ذات عاقل، عين ذات صور عقليه شده و وجوداً متحد با ذات معقول مي گردد و از آنجاييکه هرچه رابطه مدرِک و مدرَک قويتر باشد، لذت بيشتر است، از اينرو در مرتبه عقل چون مدرِک و مدرَک اتحاد وجودي دارند، واجد برترين و بهترين مراتب لذت خواهد بود. (47)
بعقيده ي ملاصدرا زبان از بيان لذات عقلي الکن است، زيرا لذت عقلي شبيه بهجتي است که حق تعالي نسبت به ذات خود دارد و نيز شبيه لذات مقربين نسبت به ذات و مبدئشان مي باشد. بيقيين لذت ملائکه در ادراکات عقلي نوري فوق لذت حمار است در درک مسائل پست. (48)
وي با بيان وجوه برتري لذات عقلي بر لذات حسي و مساوقت لذت با سعادت، در حقيقت به تبيين اهميت نقش جزء نظري در سعادت انسان پرداخته است و در نهايت مي گويد: « وقتي که سعادت عقلي را از جهت عقل نظري درک کردي، پس بدان که شرف، فضيلت، زينت، کمال، غبطه و سرور براي نفس بحسب جزء نظري حاصل مي گردد که جهت ذات و حيثيت هويت نفس است ». (49)

نتيجه گيري

ملاصدرا ضمن بيان مساوقت وجود و سعادت، سعادت را امري مشکک و ذو مراتب دانسته و براي وصول به آن عواملي را ذکر مي کند، اما معرفت و دانايي (جزء نظري) را مهمتر از ديگر عوامل دانسته و اتصال انسان به عقل فعال و مشاهده معقولات و اتصال به عالم ربوبي را برترين سعادت و لذت ناشي از آن را شديدترين لذت معرفي مي نمايد. وي سعادت را دنيوي و اخروي دانسته و دنيا را زمينه ساز سعادت آخرت مي داند.
از نظر ملاصدرا گرچه عقل نظري و عقل عملي، دو قوه از قواي نفسند، ‌اما همچون دو روي يک سکه اند که اولي حيثيت قبول از عالم فوق و ديگري حيثت تأثير در مادون است و در ارتباطي تنگاتنگ با يکديگر بوده و سعادت حقيقي انسان، در گروه کمال هر دو قوه است.

پي نوشت ها :

* استاديار گروه فلسفه دانشگاه زنجان
1. ملاصدرا، الاسفارالاربعة، ج9، ص 121، منشورات مصطفوي.
2. همان، ج 9، ص 122.
3. همان، ج 9، ص 22 و 123؛ ج4، ص 123. « فاللذة کمال خاصي بالمدرک بما هو ادراک؛ لذلک الکمال و الالم ضد کمال خاص بالمدرک بما هو ادراک لذلک الضد ».
4. همان، تصحيح و تحقيق و مقدمه رضا اکبريان؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج9، ص170. ( نفس ناطقه در انسان کمال اول براي طبيعي آلي داراي حيات بالقوه است از آنجهت که مدرک کليات است و نيز اعمالي فکري را به آنجا مي رساند، از اينرو نفس ناطقه به اعتبار آنچه از قبول از مافوق و نيز فعل در مادون بدان اختصاص مي يابد، داراي دو قوه است؛ قوه ي علامه و قوه ي عماله)
5. همان، ج، 9، ص 126 و 127، منشورات مصطفوي.
6. همان، ج 9، ص 171، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا.
7. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ترجمه ي الحسيني اردکاني، ص 418.
8. همان، ص 417.
9. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوکيه، تصحيح و تحقيق سيد جلال الدين آشتياني، مرکز نشر دانشگاهي، ص 199.
10. همان، تصحيح، تحقيق و مقدمه سيد مصطفي محقق داماد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، ص 240.
11. همان، ص 199 و 200، مرکز نشر دانشگاهي.
12. همان، ص 200.
13. ارسطو، درباره نفس، ص 260.
14. فارابي، ابونصر، فصول متنزعه، ترجمه و شرح حسن ملکشاهي، ص 11.
15. جوادي آملي، عبدالله، حکمت نظري و عملي در نهج البلاغه، ص 15، 35-37.
16. الاسفار الاربعة، ج1، ص 20 و 21، منشورات مصطفوي.
17. حکمت نظري و عملي در نهج البلاغه، ص 16.
18. الشواهد الربوبية، ص 202، مرکز نشر دانشگاهي.
19. همان، ص 205.
20. همان، ص 205 و 206.
21. همان، ص 206 و 207.
22. همان، ص 200.
23. همان، ص 207.
24. جوادي، محسن، « نظريه ملاصدرا درباره عقل عملي »،‌ خردنامه صدرا، ش 43، بهار 85، ص 32.
25. الشواهد الربوبية، ص 121.
26. همان، ص 298، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا. ( وجودها، متفاوت و مختلفند؛ برترين آنها حق تعالي است و پستترين آنها هيولي، حرکت، زمان و مشابه آن. از اينرو سعادتها نيز متفاوت و ذومراتبند.)‌
27. الاسفار الاربعة، ج 19، ص 164، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا. ( از آنجاييکه وجودها متفاوتند، از اينرو سعادتهايي که ادراک آن وجودها هستند نيز متفاوت و متفاضل خواهند بود.
28. همان، ص 163.
29. الشواهد الربوبية، ص 296، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا. ( آنچه وجوش قويتر و مطلوبش لازمتر و بادوامتر باشد، لذتش نيز شديد خواهد بود.)
30. الحراني، ابن شعبه، تحف العقول، ص 364.
31. غررالحکم و دررالکلم، ترجمه محمد علي انصاري، ج 1 و 2، ص 26. « العلم أعلي فوز ».
32. همان، ص 516. « فقد العقل شقاء »؛ برقعي، زهره، « سعادت از ديدگاه ابن مسکويه »، فصلنامه پژوهشهاي فلسفي - کلامي، س 5، ش 1 و 2، ص 169.
33. الشواهد الربوبية، ص 258، مرکز نشر دانشگاهي.
34. همان، ص 254.
35. همان، ص 251.
36. ملاصدرا، رساله سه اصل، تصحيح سيد حسين نصر، ص 13-32.
37. الشواهد الربوبية، ص 250، مرکز نشر دانشگاهي.
38. همان، ص 251.
39. ملاصدرا، مفاتيح الغيب، تصحيح و تقديم محمد خواجوي، ص 586.
40. الاسفارالاربعة، منشورات مصطفوي،‌ ج 9، ص 127.
41. خادمي، عين الله، « ملاصدرا و نظريه سعادت »، ‌مجموع مقالات هشتمين همايش حکيم ملاصدرا، ص 128.
42. همانجا.
43. همان، ص 131. همانا شرف و سعادت در حقيقت از ناحيه ي جزء نظري نفس براي آن حاصل مي شود که آن (جزء نظري) اصل ذات نفس است و اما آنچه براي نفس بحسب جزء عمليش حاصل مي گردد که آن از جهت تعلقش به بدن و نسبتش با آن و نفسيش است، بتنهايي موجب شرف حقيقي و ابتهاج عقلي نخواهد بود.
44. ملاصدرا، تفسير سوره نور، انتشارات مولي، تهران، ص 193.
45. الشواهد الربوبية، ص 256، مرکز نشر دانشگاهي.
46. همان، ص 252.
47. الاسفارالاربعة، منشورات مصطفوي، ج 9،‌ ص 122؛ المبدأ و المعاد، ص 419 و 420.
48. المبدأ و المعاد، ص 420؛ الاسفارالاربعة، منشورات مصطفوي، ج 9، ص 123.
49. المبدأ و المعاد، ص 422.

منابع :
1. غررالحکم و دررالکلم، مجموعه کلمات قصار حضرت علي (عليه السلام)، ترجمه ي محمد علي انصاري، قم، مؤسسه صحافي خليج، قم، ج 1 و 2، بي تا.
2. ارسطو، رساله درباره نفس، ترجمه علي مراد داودي، تهران، انتشارات حکمت، 1366.
3. برقعي، زهره، « سعادت از ديدگاه ابن مسکويه »، فصلنامه پژوهشهاي فلسفي - کلامي، س 5، ش 1 و 2.
4. جوادي آملي، عبدالله، حکمت نظري و عملي در نهج البلاغه، مرکز نشر اسراء، 1376.
5. جوادي، محسن، « نظريه ملاصدرا درباره ي عقل عملي »، خردنامه صدرا، ش 43، بهار 1385.
6. الحراني، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، تحقيق علي اکبر غفاري، چ 2، نشر جامعه مدرسين.
7. خادمي، عين الله، « ملاصدرا و نظريه سعادت »، مجموعه مقالات هشتمين همايش حکيم ملاصدرا، تهران، 1384.
8. فارابي، ابونصر، فصول متنزعه، ترجمه و شرح حسن ملکشاهي، تهران، انتشارات سروش، چ 2، 1388.
9. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ج 1، ترجمه جلال الدين مجتبوي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1362.
10. ملاصدرا، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، تصحيح، تحقيق و مقدمه سيد مصطفي محقق داماد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ويراستار مقصود محمدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382.
11. ــــــــــــــ،‌ الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، تصحيح و تحقيق سيدجلال الدين آشتياني، مرکز نشر دانشگاهي، تهران، 1360.
12. ــــــــــــــ، الحکمة المتعالية في الأسفارالعقلية الأربعة، قم، منشورات مصطفوي، ج 9، 1379ق.
13. ــــــــــــــ، الحکمة المتعالية في الأسفارالعقلية الأربعة، ج 9، تصحيح، تحقيق و مقدمه رضا اکبريان؛ ‌باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ويراستار مقصود محمدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382.
14. ـــــــــــــ، رساله سه اصل، تصحيح سيد حسين نصر، انتشارات دانشگاه تهران، 1340.
15. ــــــــــــــ، مفاتيح الغيب، تصحيح و تقديم محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چ 1، 1363.
16. ـــــــــــــــ، تفسير سوره نور، تهران، انتشارات مولي، 1362.
17. ــــــــــــــــ، المبدأ و المعاد، ترجمه احمدبن محمد حسيني اردکاني، بکوشش عبدالله نوراني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1362.

 

منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی