مقايسه ي جبر و اختيار در دو قصه ي قرآني و توراتي
 مقايسه ي جبر و اختيار در دو قصه ي قرآني و توراتي

 

تأليف: زاهيه راغب الدجاني
ترجمه ي دکتر حبيب الله عباسي



 

در اين مقاله موضوع اختيار و جبر را در قصه ي موسي (عليه السلام) و فرعون مي کاويم. اساساً قصه ي قرآني تأکيد دارد که اعمال فرعون، زاده ي اراده ي اوست و نتيجه اين که خود را در مرتبه اي فراتر از همه ي انسان ها قرار مي داد. خود را برتر از چارچوب هاي انساني قرار دادن و براي خود حق تصرف درامور مختلف قايل شدن، اسنان را به سنگدلي و خودخواهي مي کشاند. استکبار و استعلاي فرعون موجب شد که جامعه ي مصر به جامعه اي فرقه اي و گروهي تبديل شود و گروه بني اسرائيل را مورد آزار و اذيت قرار گيرند، فرزندان ذکورشان کشته شوند درحالي که زنانشان زنده نگه داشته مي شدند. به تعبير قرآني، عمل فرعون « افساد » است. « افساد همان گمراهي است که صاحب خود را به عدوانيت و انجام کارهاي نارواي بسياري وامي دارد. » اين همه روشن مي کند که اعمال فردي از اختيار و آزادي اراده است و قرآن آن را تأييد مي کند:
« إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ‌ »(1) [القصص‏» 4]
اعمال و افعال ستمگرانه ي فرعون به دگرگوني اصول و موازين حق و عدالت منجر شد، خداوند بار ديگر اين موازين و اصول را با دادن داد ستمديدگان و عقاب و هلاکت ستمگران به مدار عدل باز گردانيد:
« وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ‌. وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا يَحْذَرُونَ »(2) [القصص: 5- 6].
فرموده « يَحْذَرُونَ » بر آزادي اراده ي فردي و اختيار فرعون و هامان و سپاهيانشان تأکيد مي کند. هم چنين اين فرموده ي خدا دربرگيرنده ي معني ترسانيدنشان از اعمال ستمگرانه و انعکاس اين اعمال بر هستي و وجودشان است. تأکيد قرآن بر حرّيت اراده و آزادي انتخاب در ضمن بحث از فرعون و سپاهش بيانگر اين نکته است که انجام شرّ از انسان ستمگر سرچشمه مي گيرد، اما خداوند مصدر خير مطلق است و حق و عدل را برقرار مي کند. اگر همه ي اين حقايق را در ذهن خود حفظ کنيم، و به اصل قصه در تورات نظري بيفکنيم، درمي يابيم که اين قصه گاهي اعمال فرعون را در قلمرو جبر و گاهي در کانون اختيار قرار مي نهد، اما کانون جبريت بر آن چيره است. براي مثال، خدا به موسي (عليه السلام) مي گويد: « هر آن چه به تو امر نمايم تو آن را بگو، و برادرت هارون، آن را به فرعون بازگويد، تا بني اسرائيل را از زمين خود رهايي دهد. و من دل فرعون را سخت مي کنم، و آيات و علامات خود را در زمين مصر بسيار مي سازم. و فرعون به شما گوش نخواهد گرفت، و دست خود را بر مصر خواهم انداخت، تا جنود خود، يعني قوم خويش بني اسرائيل را از زمين مصر به داوري هاي عظيم بيرون آورم. و مصريان خواهند دانست که من يهوه هستم، چون دست خود را بر مصر دراز کرده، بني اسرائيل را از ميان ايشان بيرون آوردم. » و موسي و هارون چنان که خداوند بديشان امر فرموده بود کردند، و هم چنين عمل نمودند. [خروج اصحاح هفتم: 2- 6].
محور اصلي در اين عبارات توراتي، همان زياد کردن نشانه ها و شگفتي هاي آسماني در سرزمين مصر است همزمان با قساوت قلبي فرعون و چيرگي بيشتر او بر حکومت با نوعي اقتدار و سيطره ي تأليه اش بر مصر. و اين همه زمينه را براي خروج بني اسرائيل از مصر، فراهم مي کند و عناد و دشمني فرعون را در اجازه ندادن به خروج بني اسرائيل از مصر، به جبريت وي برمي گردد.
در اين جا، بايد اشاره کرد که هدف معجزه به مثابه ي قاعده و اصل، همان تشويق به تأمل و ژرف نگري و تدبر در پديده هاست تا انسان خود به شناخت توانمندي هاي خويش پي ببرد و دريابد که او آفريده اي است دنباله رو خداي بزرگ و خالق برتر؛ همو که هر چه مي خواهد انجام مي دهد. وقتي انسان آن را دريابد تسليم و خاشع مي شود و تقواي الهي پيش مي گيرد. با اين تقوا به تصرف در امور و به مراقبت از اعمال و محاسبه ي خويش مي پردازد. اين همه عواملي هستند براي اين که او را از ستم دور سازد و به تبع آن به حرکت در مسير عدل وادارد. معجزه با قساوت و جبرانديشي در قلب فرعون با هم جمع نمي شد. برابر روايت تورات معجزه اهميت خود را از دست مي داد. بنابراين فايده ي معجزه با قساوت قلب فرعون چه بود؟ آيامعجزه وسيله اي براي هدايت او به سوي حق و دور ساختن وي از ستم نبود؟ جبريّت چنان بر فرعون چيره بود که باعث مي شد قوم بني اسرائيل را رها نسازد و شايد اين قساوت روحي به خدا منسوب است و موجب ظلم و ستم فرعون در حق بني اسرائيل مي شد. قصه ي توراتي فرعون و موسي (عليه السلام) بدون ترديد، شرّ را به خدا منتسب مي دارد. بنابراين تفاوت هاي عقيدتي بنياديني ميان قرآن و تورات وجود دارد. قرآن تأکيد دارد که خداوند مصدر خير مطلق است، از اين رو ، بايد اشاره کرد که تحريفاتي در تورات انجام گرفته است و به ناگزير نسبت دادن قساوت قلب فرعون را به عمل الهي چنان که در تورات آمده، بايد از آن دانست. هم چنين بايد اشاره کرد که اسلوب و معاني قرآن داراي نظم و انسجامي است. کلام جذاب، کلامي است که از کمال مطلق صادر شده و هيچ انحرافي در آن نيست و محال است که تناقض هايي که در تورات يافت مي شود به خدا منتسب شود. اگر چنين تناقض هايي در تورات ديده شود، بي شک آن ها به سبب تحريف برخي انسان ها در آن است. خداوند در قرآن فرموده:
« مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ » (2) [النساء: 46]
« يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِه ِ» (3) [المائده: 41].
اين بيان توراتي که مسئله ي قلب فرعون را به فعل الهي منتسب مي دارد، متأثر از انديشه ي جبري است. اين همه براي شگرف و شگفت نشان دادن ستم و ظلمي است که فرعون در حق بني اسرائيل اعمال کرده بود. برابر مفهوم قرآني، بي ترديد فرعون در حق بني اسرائيل ستم کرد، اين ظلم در دوره هاي مختلف بود و درگذشته نيز در هر عصري يافت مي شد و چه بسا اين شر همان شري باشد که پيوسته در کنار خير وجود داشته است. در اين بافت، قرآن از ستم در هر شکل و نوع آن که باشد، گريزان است، بي آن که آن را در حق قومي خاص، شگرف و شگفت نشان دهد.
ظلم در حقّ هر کسي بد است، خواه در قلمرو قبيله اي باشد يا در سطح حکومت، چنان که در حکومت فرعون بود. ستم براي مردم ستمديده دردناک و نابود کننده ي انسانيتشان است چون باعث فاجعه اي در زندگي افراد و امت ها مي شود. در اين جا باکي نيست از تکرار اين نکته که قرآن کريم به بني اسرائيل در زمان ظلم فرعون، عطوفت نشان مي دهد، اما وقتي که بني اسرائيل، مظالمي در حق غير خود مرتکب مي شود، اين عطوفت از ميان بر مي خيزد. نمونه هايي از ستم بني اسرائيل ارائه کرديم که از برجسته ترين آنها، ستم متبلور در دو دوره ي تاريخي است. چنان که در سوره ي اسراء وارد شده است، اما مبالغه در جلب و جذب عطوفت پيوسته به بني اسرائيل چنان که از متون توراتي برمي آيد، با اصول و بنيادهاي قرآني، در تعارض است، چه عطوفت قرآني مبتني بر اصول و قوانين ثابتي است. اين مهرورزي نسبت به قوم بني اسرائيل رواست چرا که به جهت ايمان و شکيبايي و پايداريشان به ايشان ظلم مي شود، اما وقتي پس از هدايت و نجات الهي، به گمراهي و سرکشي و فساد مي افتند، عطوفت از آنان دور مي شود. مهر و عطوفت با بني اسرائيل در تعارض با آن عدل الهي اي است که قرآن مدعي آن است؛ چه قرآن در جاهاي مختلف بر عدم عدالت بني اسرائيل تأکيد مي کند چون نعمت هاي الهي را انکار مي کنند.

پي نوشت ها :

1. فرعون در آن سرزمين برتري جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. فرقه اي را زبون مي داشت و پسرانشان را مي کشت و زنانشان را زنده مي گذاشت که او از تبهکاران بود.
2. و ما بر آن هستيم که بر مستضعفان روي زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان زمين گردانيم. و آن ها را در سرزمين مکانت بخشيم و به فرعون و هامان و لشکريانش چيزي را که از آن مي ترسيدند، نشان دهيم.
3. بعضي از جهودان کلمات خدا را به معني دگرگون مي کنند و مي گويند: شنيديم و عصيان مي ورزيم، و بشنو و کاش ناشنوا گردي و « راعنا ». به لغت خويش زبان مي گردانند و به دين اسلام طعنه مي زنند. اگر مي گفتند که شنيديم و اطاعت کرديم و « انظُرنا »، برايشان بهنر و به صواب تر بود. خدا آنان را به سبب کفرشان لعنت کرده و جز اندکي ايمان نياورند.
4. اي پيامبر، غمگين نکند تو را کردار آنان که به کفر مي شتابند. چه آن هايي که به زبان گفتند که ايمان آورديم و به دل ايمان نياورده اند و چه آن يهودان که گوش مي سپارند تا دروغ بندند و براي گروهي ديگر که خود نزد تو نمي آيند سخن چيني مي کنند، و سخن خدا را دگرگون مي سازند، و مي گويند: اگر شما را اين چنين گفت بپذيريد و گرنه از وي دوري گزينيد. و هرکس را که خدا عذاب او بخواهد، تواش از قهر خدا رهايي نخواهي داد. اينان کساني هستند که خدا نخواسته است که دل هايشان را پاک گرداند. آنان را در دنيا خواري و در آخرت عذابي بزرگ است.

منبع مقاله :
راغب الدجاني، زاهيه، (1393)، مفهوم قرآني و توراتي موسي(ع) و فرعون، ترجمه: حبيب الله عباسي، تهران: نشر سخن، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی