منابع معرفت در نگاه امام صادق (ع)
 منابع معرفت در نگاه امام صادق (ع)

 

نويسنده: عيسي عليزاده منامن





 

مقدمه

امروزه معرفت و معرفت شناسي فراواني مورد بحث قرار مي گيرد(1). يکي از مباحثي که در معرفت شناسي مطرح است، بحث منابع معرفت است که از قديم بحث متنازع و مورد اختلاف ميان دانشمندان غربي و اسلامي است. بحث در اين مورد باعث تشکيل گروه هايي شده است که برخي فقط حس را عامل شناخت مي دانند ( حس گراها ) برخي ديگر عقل را ( عقل گرايان ) و برخي ديگر قلب و دل را ( اشراقي ها ) تنها منبع معرفت بشري مي دانند. اما در اين بين مکاتب اسلامي اتحادها و هماهنگي بيشتري را دارند. در اين مکاتب، همه ي اين منابع به علاوه چند منبع ديگر ( وحي، فطرت و تاريخ ) مطرح است که قلمرو شناخت را افزايش مي دهد.
لذا دراين پزوهش سعي شده است که منابع معرفت بشري از ديدگاه اسلام و بالاخص انديشه امام صادق (عليه السلام) مورد بررسي قرارگيرد.

پيشينه و ضرورت تحقيق

در اين باره که منابع معرفت وجود دارند يا نه همه دانشمندان و صاحب نظران اتفاق قول دارند که اين منابع در دسترس هستند اما تناقض هايي در ميان دانشمندان از نظر تعداد اين منابع وجود دارد که برخي کم يا زياد مي دانند.
اما در اين ميان وحدت بسياري از کتب نگارش يافته شيعه و جهان اسلام بر محور يکسان و مستقيم تري دوران مي کند و اين آثار چون: دين شناسي، جوادي آملي، مسئله شناخت، استاد مطهري، شناخت عطاالله کريمي و شناخت دکتر بهشتي، شناخت در فلسفه ي اسلامي جعفر سبحاني و تفاسير موضوعي قرآن چون پيام قرآن جلد يک آيت الله مکارم شيرازي، معرفت شناسي آيت الله جواد آملي و ... به وفور در دسترس مي باشد.
محتواي اين کتاب ها بيشتر جامع بوده است و کتابي که به تنهايي انديشه ي يک معصوم را بررسي کند، وجود ندارد يا بسيار کم است. لذا در اين پژوهش بر حسب اين امر بر آن شديم که اين مبحث را از نگاه بنيان گذار مذهب جعفري امام صادق (عليه السلام) بيان کنيم و از نگاه ايشان به بررسي بيشتر بپردازيم.

منابع معرفت در نگاه امام صادق (عليه السلام)

انسان براي آگاهي و شناخت از هر چيزي احتياج به منابعي دارد که بتواند علم و آگاهي خويش را از طريق آنها تأمين کند. از اين رو مسئله معرفت و شناخت نيز مستثني از اين قاعده نيستند و انسان براي شناخت و معرفت خداي تعالي و جهان هستي نياز به اين منابع براي تکميل اين معنا را، دارد.
لذا اين منابع را با تأسي در انديشه ي امام صادق (عليه السلام) در زير عنوان مي شود.

1. وحي آسماني

يکي از راه هاي شناخت جهان ماوراي طبيعت وحي است. هر گاه ما ثابت کرديم بشر ادراک خاص به نام وحي- ادراکي خطاناپذير- در اين صورت محتواي وحي مي تواند ما را با جهان دور از حواس آشنا سازد. (سبحاني، 1383، ج2، ص 23)
مسئله وحي در قرآن مجيد بازتاب وسيع و گسترده اي دارد. صدها آيه در قرآن به مسئله وحي به عنوان يک منبع عظيم معرفت و شناخت اشاره مي کند، نه تنها در قرآن که در تمام کتب آسماني اين منبع مطرح است و پيروان اديان آسماني وحي را مهم ترين منبع معرفت مي شناسند، چرا که منبعي است که از علم بي پايان خداوند سرچشمه مي گيرد در حالي که ساير منابع معرفت مربوط به انسان هاست و در برابر آن بسيار محدود و ناچيز است، جهان بيني الهي مي گويد: خداوند هميشه براي هدايت بندگان و هدايت به معني ارائه طريق، آن چه را مورد نياز انسان ها در مسير تکامل و سعادت بوده است و به وسيله ي رجال وحي يعني پيامبران بزرگ فرستاده شده است. در حقيقت اگر عقل ما به منزله ي نورافکن نيرومندي باشدو فطرت و وجدان و حواس نيز به منزله نورافکن هاي ديگري، وحي چون خورشيد عالم تاب است و قلمرو آن بسيار وسيع تر و گسترده تر. بنابراين وحي از نظر خداپرستان مهم ترين و غني ترين منبع معرفت و شناخت محسوب مي شود. (مکارم شيرازي، 1386، ج1، ص 273)
مهم ترين و غني ترين وحي و معجزه اي که تا به امروز بر جهانيان وارد گشته قرآن است. در احاديث اسلامي و گفتار بزرگان دين، قرآن به عنوان بزرگترين منبع معرفت عنوان مي شود. اگر بخواهيم به اهميت و غناي وحي بپردازيم بايد به سراغ بارزترين مصداق آن يعني قرآن کريم رويم آنجا که امام صادق (عليه السلام) در پاسخ مردي که از او سؤال کرد: « أنَّ رَجُلا سَأَلَ أبَا عَبدِ اللهِ ع مَا بَالُ القُرآنِ لا يَزدادُ عَلَي النَشر وَ الدَرسِ إلَّا غَضَاضَةً: چرا قرآن با افزايش نشر و مطالعه چيزي جز طراوت پيدا نمي کند؟ »
« فَقالَ لأَنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالي لَم يَجعَلهُ لِزَمان دُونَ زَمانٍ وَ لا لِناسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِي کُلِّ زَمانً جَديدٌ وَ عِندَ کُلِّ قَومٍ غَضٌ إلَي يَومِ القِيامَة؛ فرمود: زيرا خداوند متعال آن را براي زمان معيني قرار نداده و نه براي قوم خاصي و لذا در هر زماني تازه و نزد هر جمعيتي شاداب و با طراوت است تا روز قيامت. » (مجلسي، 1404، ج89، ص 15)
امام صادق (عليه السلام) در بياني ديگر مهم ترين منبع معرفت امامان: را وحي مي داند و برترين علوم خويش را برگرفته از وحي آسماني مي داند و مي فرمايد: « مَبلَغُ عِلمِنا ثُلاثَةُ وُجُوهٍ مَاض وَ غَابِرٌ و حَادِثٌ فَاما المَاضي فَمُفَسَّرٌ وَ اما الغَابِرُ فَمزبُورٌ وَ اما الحَادِثُ فَقَذفٌ فِي القُلُوبِ وَ نَقرٌ فِي الاسماع وَ هُو أفضَلُ عِلمِنا وَ لا نَبِيَّ بَعدَ نَبِيِّنا. » (کليني، 1365، ج1، ص 264) حدود علم ما (و منبع آن) بر سه گونه است: گذشته و آينده و حادث؛ اما گذشته چيزي است که براي ما از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امامان پيشين تفسير شده است، آينده چيزي است که نوشته شده (تعليماتي که از معصومين گذشته به يادگار مانده) و اما حادث چيزي است که در قلب هاي ما مي افتد و صداي آهسته است که در گوش ما قرار مي گيرد و اين برترين علوم ماست، اما هيچ تغييري بعد از پيامبر ما نيامده و نخواهد آمد.
امام (عليه السلام) در اين بيان، خود را به علمي متصل مي داند که در عالم طبيعي نيست و ماوراي وجود آن است. علمي که بر قلب خويش بدون استفاده از حواس ظاهري و عقل وارد مي شود و اين همان وحي است. در تکميل اين معنا حديثي ديگر از ابي بصير وارد شده که حضرت مي فرمايند: « عَن أبِي بَصير قَالَ سَمِعتُ أبَا عَبدِالله ع يَقولُ يَسئَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّي قَالَ « خَلقٌ أعظَمُ مِن جَبرَئِيلَ وَ مِيکائِيلَ لَم يَکُن مَعَ أحَدٍ » مِمَّن مَضَي غَيرِ محمد ص وَ هُوَ مَعَ الاَئمَّةِ يُسَدِّدُهُم وَ لَيسَ کُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ. » (کليني، 1365، ج1، ص 273) ابي بصير مي گويد: من از امام (عليه السلام) از کلام خداي تبارک و تعالي پرسيدم که مي گويد: (شوري/ 52)؛ فرمود: روح، عبارت است از خلقي که در ميان خلايق از جبرئيل و ميکائيل هم بزرگ تر است و اين روح همواره با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از آن جناب هست و کارش تسديد و تأييد آن حضرات است. »
از اين فرمايش امام (عليه السلام) به روشني مي توان نتيجه گرفت که وحي به عنوان منبعي گرانبها براي معرفت هميشه در بين امامان بوده است و امامان با واسطه آن از فيض الهي برخوردار مي شدند.

2. عقل و خرد

از نظر قرآن انسان هيچ نوع علم پيشين نسبت به اشياي جهان خارج ندارد، « اللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا » علم حصولي انسان در بدو تولد نفي شده است، و در ادامه مي فرمايد: « اللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ » اشاره است به تولد، و جمله « لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا » حال از ضمير خطاب است، يعني شما را از رحم هاي مادرانتان متولد کرد، در حالي که شما از اين معلوماتي که بعداً از طريق حس و خيال و عقل درک کرديد خالي بوديد. (طباطبايي، بي تا، ج12، ص 451)
عقل در لغت به معناي بستن و گره زدن است و به همين مناسبات ادراکاتي هم که انسان دارد و آنها را در دل پذيرفته است و پيمان قلبي نسبت به آنها بسته عقل ناميده اند و نيز مدرکات آدمي را و آن قوه اي را در خود سراغ دارد و به وسيله ي آن خير و شر و حق و باطل را تشخيص مي دهد عقل ناميده اند. (طباطبايي، بي تا، ج1، ص 371)
انسان براي شناختن به نوعي تجزيه و تحليل و گاهي به انواع تجزيه و تحليل نياز دارد. تجزيه و تحليل کار عقل است. تجزيه و تحليل هاي عقلي دسته بندي کردن اشياء در مقوله هاي مختلف است. اين کار به اصطلاح با تجزيه صورت مي گيرد و همچنين است ترکيب کردن به شکل خاصي که منطق عهده دار کارهاي تحليلي و کارهاي ترکيبي است. (مطهري، 1368، ص 39)
عقل مصباح و چراغ دين، منبع معرفت بشر از دين و کاشف و محتواي اعتقادي و اخلاقي و قوانين فقهي و حقوقي دين است. (جوادي آملي، 1387 م، ص5) امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند: « ستون وجود آدمي عقل است زيرکي و فهم و دانشوري از خواص عقل است و هر گاه عقل از نور (معنوي) نيرو گرفته باشد، انسان دانشور و به ياد سپرنده علم و هوشمند و زيرک و فهيم خواهد بود. آدمي به عقل کامل مي شود و عقل راهنما سبب بينايي و کليد مشکل گشاي امور انسان است. (حکيمي، 1363، ج1، ص 74)
عقل نيروي خدادادي است که کارش درک است؛ گاهي « هست و نيست » را درک مي کند که متعلق آن حکمت نظري است و گاهي بايدها و نبايدها را درک مي کند که متعلق آن حکمت عملي است. (جوادي آملي، 1387، ص 132)
امام صادق (عليه السلام) عقل را پايه شخصيت آدمي مي داند و مي فرمايند: « دِعامَةُ الاِْنْسانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ يَكْمُلُ وَ هُوَ دَليلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتاحُ اَمْرِهِ. » (کليني، 1365، ج1، ص 25) پايه شخصيت آدمي عقل است. هوش و فهم حافظه و دانش از عقل سرچشمه مي گيرند، انسان در پناه عقل کامل مي گردد عقل راهنما و روشنگر انسان و بازکننده درهاي علوم و کمالات به سوي آدم هاست.
عقل عملي در بيان امام صادق (عليه السلام) اين گونه تعريف مي شود: « العقل قال ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان. » (حر عاملي، 1409 ق، ج51، ص 205) عقل آن است که با آن عبادت خدا و کسب بهشت شود.
علت اين که از عقل و خرد به عنوان حجت باطني خداوند بر بشر در کنار حجت ظاهري- پيامبران و امامان- ياد شده « إِنَّ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حُجَّتَينِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِياءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ. » (حر عاملي، 1409 ق، ج 15، ص 206) اين است که احکام تابع مصالح و مفاسد و معلول آنهايند و اين مصالح و مفاسد غالباً در دسترس ادراک عقل بشر قرار دارد. پس عقل بشر هم مي تواند خودش قانون اسلام را کشف کند و اين همان حجت دروني بودن عقل است که در روايت به آن تصريح شده است. (مطهري، 1386، ج2، ص 27)
امام صادق (عليه السلام) بيان مي دارند: « مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنّةَ. » (حر عاملي، 1409ق، ج15، ص206) کسي که عاقل باشد دين دارد و کسي که دين داشته باشد داخل بهشت مي شود، بنابراين جاي عاقلان بهشت است. البته عقل در اين جا معرفت راستين است نه شيطنت هاي شياطين که در سياست مداران جبار و ظالم جهان ديده مي شود که به گفته امام صادق (عليه السلام): « شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ » (کليني، 1365، ج1، ص 11) شبيه عقل است ولي عقل نيست.

3. حواس

فراگيرترين ابزار معرفت حس است. از گذشته هاي بسيار دور تاکنون غالباً حواس را به ظاهري و باطني تقسيم کرده اند. حواس ظاهري شناخت گسترده اي از جهان طبيعت را براي انسان فراهم مي کند. شناخت هايي درباره رنگ ها، بوها، مزه ها، طعم ها و مانند آن ها. حواس باطني اطلاعات بسياري را درباره نفس آدمي افعال و حالات و انفعالات آن در دسترس وي قرار مي دهد؛ شناخت هايي درباره ي غم و شادي، درد و لذت، تصميم و اراده و کراهت و ... . (حسين زاده، 1382، ص 37)
اين منبع ابتدايي ترين و سطحي ترين شناخت ها را از هستي براي هر انسان ايجاد مي کنند، چنان چه هر يک از اين روزنه ها مسدود شود شناخت ويژه آن از انسان سلب مي گردد، سخن معروفي در اين زمينه بيانگر اين موضوع است، « مَن فَقَد حِساً فَقَد علماً » يعني کسي که حسي را از دست دهد علمي را از دست داده است. مثلاً اگر کسي چشم نداشته باشد و کور مادرزاد باشد علوم و ادراکات و شناخت هايي را که ويژه حس بينايي است نمي تواند داشته باشد. (محمدي ري شهري، 1375، ص 199)
قرآن کريم نيز در اين بيان اين نکته که حواس به عنوان منبعي براي معرفت و شناخت هستند مي فرمايد:
« وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » (نحل/ 78) و خدا شما را از شکم مادرانتان بيرون آورد در حالي که چيزي نمي دانستيد و به شما گوش و ديدگاه و دل ها داد، شايد سپاس گزاريد.
تحول علمي در غرب که حس تجربه را اساس دانش معرفي کرد سبب شد که گروهي از اهل معرفت و کمال که به مسائل ماوراي طبيعت اعتقاد راسخ دارند تحت تأثير اين نوع طرز تفکر قرار گيرند و درباره معارف نيز به چنين معرفت هايي اکتفا کنند.
اعتماد بر فلسفه حسي، يعني در ميان منابع شناخت فقط تکيه بر حس يک نوع پيروي از فلسفه مادي است که عقل و خرد را و ابزار مربوط به آن را کنار مي نهد و جز به حس ابزار آن به چيزي اعتماد نمي کند. (سبحاني، 1383، ص 15)
امام صادق (عليه السلام) حواس پنجگانه انسان را به عنوان منابع شناخت معرفي مي کند اما منابعي که به تنهايي نمي تواند کامل باشد و تمام معرفت و آگاهي را در اختيار بشر قرار دهد. از اين رو اين حواس را در صورتي به عنوان منبع مي داند که با راهنمايي عقل همراه باشند و در پرتو چراغ عقل حرکت کنند.
ابوشاکر(2) در مورد شناخت هستي همچون پاره اي فيلسوفان غربي که حواس را تنها منبع معرفت انسان از جهان خارج تلقي مي کردند، به اين عقيده بود. به نظر اين دسته آن چه ما درباره ي اشياء خارجي مي دانيم از طريق حواس وارد ذهن و عقل مي شود و عقل و ذهن در جريان ادراک حسي حالت انفعالي دارد و جز پذيرفتن آن چه از طريق حواس در آن وارد مي شود چاره اي ندارد(3).
امام صادق (عليه السلام) در پاسخ به ابوشاکر سخن دقيق و جالبي را ايراد مي فرمايند. ايشان با توجه به اين نکته که منبع حسي جزيي از منابع شناخت و معرفت هستند به اين بيان مي پردازد که اين منبع در پرتو عقل است که به عنوان منبعي کامل براي شناخت محسوب مي شوند. ايشان مي فرمايند: « ذکرت الحواس الخمس و هي لا تنفع شيئا بغير دليل کما لا نقطع الظلمه بغير مصباح » (شيخ صدوق، 1362، ص 351) حواس پنج گانه را به عنوان تنها منبع شناخت ذکر کردي در صورتي که اين حواس بدون راهنمايي (عقل) هيچ نقشي در شناخت انسان نمي تواند داشته باشند همان طور که تاريکي بدون چراغ قطع نمي شود.

4. فطرت

انسان هنگامي که به سن بلوغ مي رسد يک سلسله حقايق را بدون احتياج به معلم و استاد مي داند. مسائل بديهي مانند محال بودن اجتماع دو ضد، يا دو نقيض براي او روشن است، حسن و قبح بسياري از اشياء را درک مي کند، ظلم و بيدادگري را بد و احسان و عدل نزد او نيکوست.
در درون جان احساس تعلق به يک مبدأ مقدس مي کند و يا به تعبير ديگر در عمق جان کششي به سوي خدا دارد. اينها نشان مي دهد که منبع بزرگي براي معرفت در درون جان انسان وجود دارد که ما آن را فطرت نام مي نهيم. (مکارم شيرازي، 1386، ج1، ص 195-194)
فطرت در لغت از ماده ( فَطَر ) به معاني شکافتن، گشودن شيء و ابزار آن، شکافتن از طول آمده است و از آنجا که آفرينش و خلقت الهي به منزله شکافتن پرده تاريک و اظهار هستي امکاني است، يکي از معناي اين کلمه؛ آفرينش و خلقت است. البته آفرينشي که ابداعي و ابتداعي باشد. فطرت به معني سرشت و خاص آفرينش انسان است و امور فطري يعني آن چه که نوع خلقت و آفرينش انسان، اقتضاي آن را داشته و مشترک بين همه انسان ها باشد. (جوادي آملي، 1379، ج12، ص 24-23)
در همين راستا روايتي از امام صادق (عليه السلام) رسيده است که؛ « زُرَارة عَن أبِي عَبدِالله ع فِي قَولِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا » قَالَ فَطَرهُم عَلَي التَّوحِيدِ. » (مجلسي، 1404، ج3، ص 277) زراره درباره عبارت قرآني « سرشت الهي که خدا مردم را بر آن سرشته است (روم/ 30) مي پرسد، حضرت مي فرمايد: همگي آنان را بر توحيد آفريده است. »
انسان مانند ساير انواع مخلوقات، مفطور به فطرتي است که او را به سوي تکميل نواقص و رفع حوائجش هدايت نموده و به آن چه که نافع براي اوست و به آن چه که برايش ضرر دارد ملهم کرده و فرموده : « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا »(شمس/ 7-8) و او را در اين حال مجهز به جهاز بدني نيز هست که با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد، همچنان که فرموده: « ثُمَّ السَّبِيلَ يسَّرَهُ »(عبس/20) يعني سپس راه زندگي را برايش فراهم کرد. پس انسان داراي فطرتي خاص به خود است که او را به سنت خاص زندگي و راه معيني که منتهي به هدف و غايتي خاص مي شود هدايت مي کند، راهي که جز آن راه را نمي تواند پيش بگيرد. (روم/ 30) و انساني که در اين نشأه زندگي مي کند نوع واحدي است که سودها و زيان هايش نسبت به بنيه و ساختماني که از روح و بدن دارد سود و زيان مشترکي است که در افراد مختلف اختلاف پيدا نمي کند. پس انسان از اين جهت که انسان است بيش از يک سعادت و يک شقاوت ندارد و چون چنين است لازم است که درمرحله ي عمل تنها يک سنت ثابت برايش مقدر شود و هادي واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد و بايد اين هادي همان فطرت و نوع خلقت باشد. (طباطبايي، بي تا، ج16، ص 261)
لذا امام صادق (عليه السلام) در معناي جملات بالا مي فرمايد: « خداي عزوجل همه ي مردم را بر فطرتي خلق کرد که خلقتش طبع آن فطرت بوده، نه ايمان به شريعتي داشته اند و نه کفر و انکاري، تا آن که خداي عزوجل رسولاني را برانگيخت تا بندگان را به سوي ايمان به او دعوت کنند و آنوقت بود که بعضي ايمان آوردند و خدا هدايتشان کرد و بعضي ديگر را هدايت نکرد. » (کليني، 1365، ج2، ص 416)
ايشان همچنين در آيه « 30 روم » فطرت را توحيد معرفي مي کنند: « هِشامِ بنِ سَالِمٍ عَن أبِي عَبدِالله (عليه السلام) قَالَ قُلتُ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا قَالَ التَّوحِيدُ. » (کليني، 1365، ج2، ص 12)
تعبير علي التوحيد که در روايت مطرح شد نشان مي دهد که انسان به حين دنيا آمدن داراي معرفتي است که در وجود وي نهاده شده، مطمئناً اگر قرار بود اين شناخت را در دنيا کسب کنند و يا استعداد آن را داشته باشند تعبير للتوحيد براي حديث مناسب تر بود، زيرا براي دنياي ممکنات و استعداد اين بيان صحيح به نظرنمي رسد. (قلي پور، 1387، ص 33). در توضيح سخن فوق از امام (عليه السلام) سختي به تواتر بيان شده است که وقتي از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد که: « هَل جُعِلَ فِي النَّاسِ أداةٌ يَنَالُونَ بِهَا المَعرِفَةَ؟ آيا در مردم وسيله ي تحصيل معرفت قرار داده شده است؟(4)
قَالَ فَقالَ لا: ايشان پاسخ دادند: نه.
قُلتُ فَهَل کُلِّفُوا المَعرفَةَ؟ آيا نسبت به تحصيل معرفت مکلّفند؟
قَالَ: لا، عَلَى اللهِ البَيانُ: لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا، لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلا مَا آتَاهَا، قَالَ: وَ سَألتُهُ عَن قَولِهِ: وَمَا كَانَ اللهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ، قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُم مَا يُرضيِه وَ ما يُسخِطُهُ: خير بيان بر خداست خداوند هيچ کس را جز به اندازه ي توانش مکلف نمي کند و خدا هيچ کس را جز به آن چه به او داده است تکليف نمي کند. » (کليني، 1365، ج1، ص 163).
طبق روايات فوق اين نکته به دست مي آيد که مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انساني نهاده شده، از توحيد گرفته تا رهبري پيشوايان الهي و ... .

5. عرفان و شهود

گاه مي شود که انسان درک و ديد تازه اي پيدا مي کند که مي تواند با ديد خود به جهان غيب راه يابد و قسمتي از اين جهان را مشاهده کند و به تعبير ديگري پرده ها کنار مي رود و بعضي از حقايق جهان غيب بر او کشف مي گردد و به همان روشني که انسان با چشم خود محسوسات را مي بيند، بلکه به مراتب از آن روشن تر و اطمينان بخش تر؛ اين حالت را مکاشفه يا شهود باطن مي گويند. قرآن کريم با بيان اين که ملکوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم اين حقيقت را بيان مي کند که با توجه به اين که انسان با چشم ظاهر و استدلالات عقلي نمي تواند همه ي اين حقايق را مشاهده کند پس معلوم مي شود که خداوند از طريق شهود درون و کنار زدن پرده هايي که در حال عادي در برابر چشم ما افتاده و بسياري از حقايق را مکتوم مي دارد اين حقايق را به ابراهيم ارائه داد. (مکارم شيرازي، 1376، ج1، ص 258) قرآن کريم مي فرمايد: « وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ »(انعام/ 75).
امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه مي فرمايند: « کُشِطَ لِإبراهِيمَ (عليه السلام) السَّمَاواتُ السَّبعُ حَتَّي نَظَرَ إلي مَا فَوقَ العَرشِ وَ کُشِطَ لَهُ الأرضُ حَتَّي رَأي مَا فِي الهَوَاءِ وَ فُعِلَ بِمحمد ص مِثلُ ذَلِکَ وَ إنِّي لَأرَي صَاحِبَکُم وَ الأئمَّةَ مِن بَعدِهِ قَد فُعِلَ بِهِم مِثلُ ذَلِکَ. » (مجلسي، 1404ق، ج12، ص 72) خداوند پرده ها را از آسمان هاي هفت گانه از برابر ابراهيم کنار زد تا نگاه به مافوق عرش افکند، همچنين پرده ها را از زمين هاي هفت گانه براي او کنار زد و همين کار را با محمد (ص) انجام داد... و با امام بعد از او.
در حديثي از امام (عليه السلام) آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با يکي از يارانش به نام حارثه روبرو شد و فرمود:
« کَيْفَ أَنْتَ يَا حَارِثَةَ بْنَ مَالِکٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لِکُلِّ شَيْ‏ءٍ حَقِيقَةٌ فَمَا حَقِيقَةُ قَوْلِکَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الُّنْيَا فَأَسْهَرَتْ لَيْلِي وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرِي وَ کَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي [وَ] قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ کَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ کَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ اللَّهَ لِي أَنْ يَرْزُقَنِي الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَقَالَ اللَّهُمَّ ارْزُقْ حَارِثَةَ الشَّهَادَةَ » (کليني، 1365، ج2، ص 54)
معرفت هاي عرفاني از راه شهود به دست مي آيند و بدون واسطه به حقيقت مي رسند. در معرفت حضوري خطا راه ندارد چون صدق و کذب و خطا در واسطه اي راه دارد؛ (حسن مجتبي، 1387، ص 12) ادراک حقيقي در نظر عارف فوق ادراک عقلاني و همانا شهودي و قلبي است و از نظر وي راه حسي و عقلي براي کسب معرفت کافي نيست و تنها راه ادراک حقايق عالم، تصفيه ي روح و در پي آن بازتاب انوار حقيقت در آيينه قلب انسان است. برخلاف اخلاق فلسفي که به لحاظ معرفت شناختي عقل گراست و انسان را همانا انديشه و معرفت عقلاني را اوج رشد انسان مي داند. ادراک از نظر قرآن فهم عقلاني است و لذا دستور کار او رشد عقلي انسان مي باشد. (جداري عالي، 1388، ص 101)
به طور کلي معرفة و عموماً معرفة الله خصوصاً به قلب نسبت داده شده است. جيلاني مي فرمايد: « القلب فصار مسکناً للتوحيد و المعرفة و العلم » (جيلاني، 1304، ص 194)

6. تاريخ

مهم ترين محصول انسان تجارب اوست تجاربي که مي تواند براي زندگي بهتر و جهاد بيشتر و تکامل فزون تر راهگشا باشد، ولي عمر انسان کوتاه و دنيا گذرگاهي است براي سراي ديگر!
حال اگر بتوانيم تجربيات همه ي انسانها را که در يک عصر زندگي مي کنند يک جا جمع کنيم و از آن بالاتر تجارب همه ي انسان ها را در تمام قرون و اعصار به صورت مدون تنظيم کرد، مسلماً مبدأ معرفت و آگاهي بسيار عظيم است. تاريخ به شرط اين که به صورت کامل و صحيح تنظيم شود، مجموعه ي تجارب همه انسان ها را در تمام قرون و اعصار پيش روي مطالعه کنندگان مي گذارد. حتي اگر ناقص هم باشد به نسبت دربرگيرنده تجارب ادوار پيشين است. (مکارم شيرازي، 1386، ج1، ص 174)
شهيد مطهري؛ در بحث شناخت وقتي به تاريخ مي رسد، مي نويسد: « تاريخ يعني جامعه انساني در حال حرکت و جريان، قرآن به طور صريح و قاطع تاريخ را براي مطالعه عرضه مي دارد پس تاريخ هم خودش يک منبع براي شناخت است. » (مطهري، 1368، ص 78)
امام (عليه السلام) در پيرامون تاريخ بياني شيوا دارند که انسان را به درس گرفتن و پند گرفتن از تاريخ دعوت مي کند و آن را به عنوان عاملي مهم براي معرفت و شناخت بيان مي کند. ايشان مي فرمايند: « حضرت داوود روزي از شهر بيرون آمد در حالي که زبور مي خواند و هنگامي که زبور مي خواند هر کوه و سنگ و پرنده و حيوان وحشي با او هم صدا مي شد، او همچنان به راه خود ادامه داد تا به کوهي رسيد که بر فراز آن پيامبري عابد زندگي مي کرد که به او حزقيل مي گفتند، حزقيل زماني که صداي زمزمه ي کوه ها و پرندگان را شنيد فهميد داود آنجا آمده است. داود به او گفت آيا اجازه مي دهي بالا بيايم؟! گفت: نه؛ داود گريه کرد، پس خداوند به حزقيل وحي کرد که داود را سرزنش مکن، و از من عافيت بخواه، حزقيل برخاست و دست او را گرفت و به محل خود آورد.
داود پرسيد: آيا هرگز تصميم به گناه گرفته اي؟ گفت: نه.
گفت: هرگز عجب و خودپسندي به خاطر عبادتهايت در تو پيدا شده؟ گفت: نه.
گفت: آيا هرگز تمايلي به دنيا پيدا کرده اي؟ تا شهوات و لذت هاي آن را دوست داشته باشي؟ گفت: آري.
گاهي به قلب من خطور مي کند.
پرسيد در آن حال چه مي کني؟ گفت: وارد اين دره مي شوم و از آن چه در آن است عبرت مي گيرم.
داود وارد دره شد، در آنجا تختي از آهن ديد که جمجمه اي پوسيده و استخوان هاي متلاشي شده و لوحي در آنجاست که چيزي بر آن نوشته شده بود. داود آن را خواند و معلوم شد، اينها همه مربوط به پادشاه قدرتمندي است که سال هاي طولاني حکومت کرده، شهرهاي بسياري فراهم نموده، حرم سراي گسترده اي داشته و سرانجام کارش به اين جا رسيده است... . » (مجلسي، 1404، ج14، ص 22)
اين حديث امام (عليه السلام) در بردارنده نکاتي است که دقت در آنها باعث شناخت و معرفت عميقي در انسان مي شود و کسي که لحظه اي در آن تدبر و تفکر کند انديشه هاي عيمق امام (عليه السلام) را از بيان حديث در مي يابد.

نتيجه گيري

در نگاه و انديشه امام صادق (عليه السلام) معرفت داراي جايگاه ويژه اي است. حضرت حواس را با راهنمايي عقل و خرد و فطرتي که توسط ذات احديت در وجود آدمي نهادينه شده و کشف و شهوديکه قلب انسان را به ماوراي طبيعت باز مي کند و تاريخي را که نشان دهنده پندهاي گذشته است به عنوان منابع شناخت معرفي مي کنند. منابعي که در پرتو آنها قلمرو شناخت آدمي از عالم هستي افزايش مي يابد.
اما غني ترين منبع معرفت را وحي مي داند که از جانب خداي تعالي بر قلب ايشان مي تابد و سرچشمه از علم بي پايان او دارد.
منابع تحقيق :
قرآن کريم
جداري عالي، محمد (1388)، ماهيتو جايگاه قلب در عرفان اسلامي، قبسات، سال چهاردهم، شماره 54.
جوادي آملي، عبدالله (1379)، تفسير موضوعي قرآن (فطرت در قرآن کريم)، قم: اسراء، چاپ دوم، ج12.
جوادي آملي، عبدالله (1379)، تفسيرموضوعي قرآن (معرفت شناسي در قرآن کريم)، قم: اسراء، چاپ دوم، ج13.
جوادي آملي، عبدالله (1387)، دين شناسي. قم: اسراء، چاپ پنجم.
جوادي آملي، عبدالله (1387)، منزلت عقل در هندسه ي معرفت ديني، قم: اسراء، چاپ سوم.
جيلاني، عبدالقادر (1304ق)، فتح الغيب هامش بهجة الاسرار و معدن الأنوار في مناقب القطب الرباني، تأليف نورالدين علي بن يوسف اللخمي الشطنفي الشافعي، مصر: البابي الجلبي.
حر عاملي، محمد بن حسن (1409 ق)، وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة، قم: مؤسسه آل البيت.
حسن مجتبي، ايجاد حسين (1388)، نقش معرفت شناسي در معرفت ديني، کوثر معارف، سال پنجم، شماره 9.
حسين زاده، محمد (1382)، مباني معرفت ديني، قم: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چاپ ششم.
سبحاني، جعفر (1375)، شناخت در فلسفه ي اسلامي، تهران: انتشارات برهان.
سبحاني، جعفر (1383)، تفسير موضوعي قرآن مجيد (منشور جاويد)، قم: مؤسسه امام صادق (عليه السلام)، ج2.
شريعتمداري، علي (بي تا)، بررسي مسئله شناخت، تهران: نشر پژوهش هاي اسلامي.
صدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (1362)، الأمالي، تهران: کتابخانه اسلاميه، چاپ چهارم.
صدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (1398 ق)، التوحيد، قم: جامعه مدرسين، چاپ دوم.
صدوق، محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (1413 ق)، من لا يحضره فقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين، چاپ سوم.
طباطبايي، محمدحسين (بي تا)، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم: دفتر انتشارات اسلامي، ج 2 و 16.
قلي پور، حسن (1387)، تأملي در امکان استعداد فطرت، معرفت، سال هفدهم، شماره 133.
کليني رازي، محمد بن يعقوب اسحاق (1365)، اصول کافي، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ چهارم.
مجلسي، محمد باقر (1404 ق)، بحارالانوار، بيروت: الوفاء.
محمدي ري شهري، محمد (1375)، بحث آزاد در اسلام، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ سوم.
محمدي ري شهري، محمد (1375)، مباني شناخت، قم: دار الحديث.
مطهري، مرتضي (1368)، مسئله شناخت، تهران: صدرا، چاپ چهارم.
مطهري، مرتضي (1386)، اسلام و مقتضيات زمان، تهران: صدرا، چاپ هيجدهم، ج2.
مکارم شيرازي، ناصر و همکاران (1382)، تفسير موضوعي قرآن کريم (معرفت و شناخت)، تهران: دارالکتب الاسلاميه، چاپ نهم، ج1.

پي‌نوشت‌ها:

1- دانشجوي دانشکده علوم قرآني مراغه.
2- در مورد شخصيت ابوشاکر و مناظره او با امام صادق (عليه السلام). ر.ک. بحث آزاد در اسلام تأليف محمد محمدي ري شهري، ص 44.
3- براي آشنايي بيشتر با انديشه فيلسوفان غربي در مورد نظر به شناخت ر.ک. بررسي مسأله ي شناخت، علي شريعتمداري، ص 58.
4- اين حديث به تواتر در منابع حديثي آمده است. ر.ک. بحار/ ج5/ ص 221-222-223-302، التوحيد/ ص،414، محاسن/ ج1/ ص 27.

منبع مقاله :
پاکتچي، احمد؛ (1391)، مباني و روش انديشه ي امام صادق (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی