لارس، کودک نروژي
 لارس، کودک نروژي

 

نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت



 

لارس در انتهاي يکي از بريدگي هاي متعدد ساحلي نروژ زندگي مي کند. دامنه ي سنگلاخ اين سواحل در درياي عميق فرو مي رود و در هر قسمت، دشت کوچکي با چند خانه و چند مزرعه دامنه را از دريا جدا مي کند. لارس در يکي از اين خانه هاي کوچک به سر مي برد. اين خانه ها از تنه ي درختان بزرگي که از جهت طول شکافته ساخته شده اند و رنگ قرمز دارند و چهارچوب پنجره ها و درهايشان سفيد است و هم چنين خانه هاي ديگري به رنگ هاي زرد و آبي و نارنجي در آنجا ديده مي شود. وقتي که باد و باران رنگ اين خانه ها را از بين مي برد دوباره آنها را رنگ مي کنند تا هميشه منظره ي شاد و زنده اي داشته باشند.
نبايد از خاطر دور داشت که اين سرزمين حالتي وحشي و غم انگيز دارد؛ اين بريدگي هاي ساحلي عمق زيادي دارند و دامنه ي آنها مقدار زيادي در دريا فرو رفته است و منظره ي تخته سنگ ها و جنگل هاي اطراف در آب تيره ي آنجا منعکس مي شود و به همين جهت اين خانه ها که با رنگ هاي زنده و تند نقاشي شده اند، لکه ي روشني را در اين مناظر تاريک به وجود مي آورند.
لارس بهترين دوست پدرش است و اغلب با او به ماهي گيري مي رود؛ اين کار سخت را بايد در جواني ياد گرفت؛ اما نروژي کوچک ما پسر سخت کوش و با جرأتي است و دريا را دوست مي دارد و در اين راه از هيچ چيز نمي ترسد. اکنون او به مدرسه مي رود ولي مانند کودکان ديگر راه دهکده يا جاده ي کوچک جنگل را نمي پيمايد بلکه با يک قايق به آنجا مي رود. مدرسه و کليسا و چند خانه ي ديگر در آن طرف بريدگي واقع شده است.
نروژي ها قبل از همه چيز يک ملت ماهي گير هستند و زندگي آنها از راه دريا تأمين مي شود. اغلب ايشان يا ملاح هستند يا به کارهاي کشتي راني مي پردازند يا کنسرو ماهي درست مي کنند.
لارس قصد دار که در دهکده ي پدرش بماند و مانند او ماهي گير شود؛ اما بعضي از رفقاي بزرگ تر او و هم چنين برادر بزرگش « اولاف » اکنون در قايق هاي بزرگ موتوري کار مي کنند. اين قايق ها براي صيد ماهي به نقاط دور دست مثلاً به « ترنو » و « گروئنلند » مي روند - و عده اي ديگر در نظر دارند که در کشتي هاي تجارتي ملاح شوند. آنها در تمام درياها کشتي راني مي کنند و از بنادر کشورهاي ديگر محصولات کمياب و گران بها را به نروژ و تمام اروپا مي رسانند.
لارس وقتي از درس فارغ مي شود سوار قايقش مي شود و به خانه بر مي گردد و ديگر فرصت آن را ندارد که در طول پرچين ها پرسه بزند و با رفقايش پرچانگي کند.
هنگامي که مدرسه ها باز است هر روز صبح قايق ها از دهکده هايي که در کنار ساحل واقع شده اند شاگردان را به مدرسه مي آورند. شاگردان بزرگ خودشان به تنهايي قايق مي رانند و شاگردان کوچک تر به همراه پدر يا برادر و حتي مادرشان به مدرسه مي روند و در روزهاي يک شنبه تمام خانواده ها به همين ترتيب با قايق به کليسا مي روند. آن هايي که راهشان دور است به هيچ وجه از پارو زدن خسته نمي شوند، زيرا وسيله ي حمل و نقل ديگري ندارند. البته در داخل کشور و در کوهستان ها از دهکده اي به دهکده ي ديگر پياده يا با دوچرخه مي روند.
نروژي ها براي اين که به هم ديگر اظهار محبت کنند شيوه ي خوبي دارند و در جشن هاي کوچک، در جشن تولد و در هر فرصتي که براي شادي و خوشي شان دست مي دهد و حتي در روزهاي يکشنبه پرچم کشور خود را بر فراز چوبي که روي بام تمام خانه هاي نروژي قرار دارد مي افرازند و به اين ترتيب رنگ هاي قرمز و آبيِ پرچم هميشه محيط شاد و سرورانگيزي در دهکده ها يا در کناره هاي دريا به وجود مي آورد. در شهرها نيز پرچم را بر فراز دکل عمارات بالا مي برند.
مردم نروژ زياد مهماني مي کنند و مهمان نوازي آنها معروف است. آنها قبل از غذا خوردن خطابه هاي کوچکي براي خوش آمد گويي ايراد مي کنند و کودکان نيز براي تشکر از غذايي که خورده اند، بعد از غذا بر مي خيزند و پدر و مادرشان را مي بوسند . لارس هم اين رسم را به جا مي آورد زيرا اگر فراموش کند مثل اين است که نسبت به آنها ناسپاسي کرده است و پيداست که خواهر کوچکش « اينگريد » نيز از او تقليد مي کند.
در تابستانِ آن سرزمين، خورشيد در آسمان زياد بالا نمي آيد و مدت غروب آن نيز زياد طول نمي کشد زيرا در طرف شمال در تمام مدت شب، خورشيد در افق باقي مي ماند و به همين جهت شب هاي تابستان آنجا تقريباً مثل روز روشن است و لارس وقتي مي خواهد بخوابد پرده هاي اتاق را مي کشد و گرنه در هر لحظه به سبب روشن بودن هوا خيال خواهد کرد که وقت رفتن به مدرسه است. هوا در آنجا هيچ وقت زياد گرم نمي شود و به همين جهت تقريباً در تمام مدت سال يک پيراهن پشمي به تن دارند.
وقتي پاييز فرا مي رسد خورشيد فقط اندکي در افق بالا مي آيد و در زمستان خورشيد مدت بسيار کمي ديده مي شود. در شمال کشور نروژ خورشيد روزها و هفته ها کاملاً ناپديد مي شود و همه جا را تاريکي فرا مي گيرد.
در دهکده ي لارس طلوع و غروب خورشيد مدت ها به طول مي انجامد و تقريباً در تمام مدت روز نور ضعيف و غم انگيز و خاکستري رنگي هوا را تاريک و روشن نگاه مي دارد. لارس از اين هوا آن قدرها غمگين و گرفته خاطر نمي شود زيرا به اين زمستان هاي طولاني عادت کرده است. و در اين مواقع با پدرش به بريدن چوب و تعمير قايق ها مشغول مي شود و وقتي پدرش صندلي هاي زيبا و صندوقچه هاي چوبي مي سازد در رنگ و نقاشي کردن آنها به او کمک مي کند. در همين وقت است که مي تواند سرگذشت شورانگيز ويکينگ ها را بخواند؛ اينها نخستين دريانوردان اسکانديناوي بودند که در جست و جوي سرزمين هاي تازه با کشتي هاي مشهور خود به سفر پرداختند. مادر لارس نيز در اين موقع در پشت چرخ نخ ريسي مي نشيند و نخ مي تابد. در خانه ي آن ها همه چيز پاک و تميز است و پرده هاي سفيد به اتاق رنگ روشني مي بخشند و رو تختي ها با رنگ هاي تند خود نشاط آور هستند و آتش نيز در اجاق با سر و صدا مي سوزد.
به زودي عيد نوئل فرا خواهد رسيد، مادر با آرد جو سفيد و سياه بيسکويت مي پزد. لارس يک جفت کفش چرمي که آستر آن از پوست است مي پوشد و کلاه قرمز رنگِ نوک تيزي را که کودکان نروژي بسيار دوست دارند بر سر مي گذارد و با پدرش براي بريدن درخت سرو نوئل به جنگ مي رود. اين درخت سرو در هنگام عيد با ستاره و شمع و شيريني آراسته مي شود. نيز در شب عيد نوئل بشقابي پر از شير برنج در آستانه ي در مي گذارند، زيرا جن هاي جنگل بايد در آن شب غذايي داشته باشند تا در تمام مدت سال بعد نسبت به اهل خانه مهربان و خدمت گزار باشند.
جن هاي کوچک! لارس هرگز آنها را نديده است، اما اگر اتفاقاً پيدا شدند بايد موجبات شادي و خرسندي آنها را فراهم کرد.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم



 

 

نسخه چاپی