اعلان بيعت با امام تا شهادت
 اعلان بيعت با امام تا شهادت

 






 

حميت و پايبندي به احکام شرعي در سيره ي شهدا

اوّل اجازه از صاحب درخت

شهيد ماشاءالله ابراهيمي پور

در منطقه ي بيشه اردو زده بوديم و روزي براي خورشت ترشي به فکر تهيه ي غوره افتاديم. آن روز به اتفاق يکي از دوستان، از درختي که در آن حوالي بود و صاحبش را نمي شناختيم، مقداري غوره چيديم و غذا آماده شد، اما شهيد «ماشاءالله ابراهيمي پور» متوجّه شد و نگذاشت هيچ يک از بچه ها به غذا دست بزنند و به اتّفاق يکي از بچّه ها آنقدر گشت تا صاحب آن درخت را پيدا کرد و از او اجازه گرفت و ما بعد از ساعتها گرسنگي از آن غذا استفاده کرديم. (1)

تقلّب و لقمه ي حرام!

شهيد شيرعلي خيري

گردان جهت عمليات کربلاي 5 به منطقه مورد نظر اعزام شده بود. در فرصتي که تا شروع عمليات بود بچه ها هر کدام به کاري مشغول بودند. او که قرار بود در امتحانات سال سوم راهنمايي شرکت کند آمده بود تا با هم قدري تمرين کنيم. در همين حال شهيد «مسعود رومي پور» وارد شد. رو به شيرعلي کرد و به شوخي گفت: «معلم خوبي داري! اصلاً چطور است مجتبي را به جاي خودت بفرستي امتحان بدهد؟» و او بلافاصله جواب داد: «آن وقت ناني را که از مدرک بخورم حرام است و يک عمر خودم وخانواده ام را بدبخت کرده ام.» شهيد «شيرعلي خيري» به همراه برادر شهيدش «ايمانعلي» به محفل دلدار راه يافت. (2)

واکنش نسبت به غيبت

شهيد سعيد بردبار

سعيد، هيچوقت دروغ نمي گفت و اگر کسي غيبت مي کرد محفل را ترک مي نمود. (3)

جدا کردن حساب سال

شهيد سيد محمد ابراهيمي

احکام شرعي را خوب رعايت مي کرد. از همان2000 تومان حقوقي که آن موقع داشت، حساب سالش را جدا مي کرد. به نماز اوّل وقت خيلي اصرار مي ورزيد. در عبادت هم خيلي دقيق بود. از چيزهايي که خيلي برايش اهميت داشت تلاوت قرآن و زيارت عاشورا بود. (4)

بدون رعايت نوبت سکّه گرفته اي؟

شهيد موسي اسکندري

بانک اعلام کرده بود که به قيمت دولتي سکّه ي بهار آزادي تحويل مي دهد. من هم با اجازه ي موسي براي گرفتن سکّه به بانک رفتم اما ديدم ازدحام مراجعه کنندگان به حدّي است که براي گرفتن سکّه ساعت ها بايد توي صف ماند. من چون در بانک آشنا داشتم بدون صف سکّه گرفتم و به خانه آمدم. موضوع را که به موسي گفتم خيلي ناراحت شد و گفت چون حق ديگران را رعايت نکرده اي سکّه را پس بده و من هم سکّه را پس دادم. (5)

اعلان بيعت با امام تا شهادت

شهيد حسين خرازي

کار در شلمچه گره خورده بود. آتش توپخانه و هوايي عراقيها نسبت به آتش جبهه ي خودي برتر بود. در يک زمان، 50، 60 هواپيما در سقف پروازهاي مختلف، منطقه ي خودي را بمباران مي کردند. يک وجب زمين و سنگر سالم در منطقه نمانده بود. بچه ها از جان مايه مي گذاشتند. در قرارگاه تاکتيکي خاتم الانبياء جلسه اي تشکيل گرديد. فرماندهان لشکرهاي سپاه جمع بودند. قرارگاه هم زير آتش توپخانه ي دوربرد عراقيها بود. فرمانهان جبهه ي خودي هميشه حداقل دو رده جلوتر از محل سازماني و کلاسيک مستقر مي شدند. فرمانده لشکر اگر در خط مقدّم نبود، در خط دوّم که حداقل زير آتش خمپاره ي120 بود مستقر مي شد. از اين روي، قرارگاه تاکتيکي خاتم الانبياءنيز که حداقل بايد در نقطه اي بسيار دورتر استقرار مي يافت در محدوده ي استقرار فرمانده لشکر، سنگر خود را مستقر مي کرد. در آن جلسه، همه مي دانستند که ادامه ي عمليات با مشکلات زيادي روبرو شده است. پس از گزارش مختصري که آقا محسن داد، آقاي هاشمي رفسنجاني به عنوان فرمانده عالي جنگ صحبت کوتاهي کردند. صحبت تحليلي از شرايط سخت و پيچيده ي آن مقطع از دفاع مقدس بود. پس از اتمام سخنان، سکوت بر جلسه حاکم گرديد. حاج حسين که عقب سنگر نشسته بود از جاي بلند شد و با صدايي رسا و خاص، تجديد بيعت مجدد خود و فرماندهان حاضر در جلسه را با امام امت تا رسيدن به شهادت اعلان کرد. چنين عملي سابقه نداشت و حال و هواي حسين در آن زمان و شناخت صحيح او را از آن مقطع حسّاس و تعيين کننده نشان مي دهد. (6)

اسير را نبايد کُشت

شهيد محمّد پژگاله

هنگامه ي نبردي سنگين بود و براي بردن اسرا به پشت خط، مشکلات زيادي وجود داشت. اسير عراقي مردي بود 35 ساله و شايد هم بيشتر. همچنان که رو به ديوار سنگر داشت و پشتش به رزمندگان بود، مانند بيد مي لرزيد. کسي که تا ساعتي پيش دستش به خون جوانان ما رنگين مي شد حالا در استيصال و عجز به لرزه درآمده بود. انگار موقعيت را به خوبي تشخيص داده بود و مي دانست از سر ناچاري هم که شده شايد او را بکشند. جنگ به شدت ادامه داشت و رزمندگان ناچار نيم نگاهي هم به اسير عراقي مي انداختند تا خطر متوجّه آنها نباشد.
از انفجار خمپاره اي، سنگر پر از دود و خاک مي شود و تا چند لحظه چشم چشم را نمي بيند. بعد از چند لحظه که همه چيز دوباره به حالت اوّل برمي گردد، رزمندگان متوجّه مي شوند که اسير عراقي از ترس يا به قصد فرار در گوشه اي مخفي شده است.
رزمندگان با همديگر مشورت مي کنند تا به دليل خطري که متوجّه آنهاست و همچنين به انتقام خون همرزمانشان در عمليات، اسير عراقي را به هلاکت برسانند. زير بارش خمپاره ها، ناچار او را به بيرون از سنگر مي آورند. ناگهان چند نفر از رزمندگان ديگر، سينه خيز خود را به آنها مي رسانند. اسير عراقي همچنان التماس مي کرد و فرياد «دخيل الخميني» او به آسمان مي رفت.
«محمّد پژگاله» که يکي از آن رزمندگان بود به محض اينکه متوجّه قضيه مي شود، صورت رزمندگاني را که اسير گرفته بودند مي بوسد ولي به شدّت مخالفت مي کند که او را بکشند. محمّد در جواب يکي از بچّه ها که همچنان اصرار داشت او را بکشند جواب مي دهد: «اگر شما در ميدان جنگ او را کشته بوديد اشکالي نداشت ولي حالا که او را اسير کرده ايد ديگر صحيح نيست که او را بکشيد و اگر اين کار را بکنيد، خداي نخواسته مرتکب گناه شده ايد.»
وقتي اسير عراقي مطمئن مي شود که ديگر قصد کشتن او را ندارند به طرف محمّد مي رود و مي خواهد دستان او را ببوسد ولي او مانع مي شود و به چند نفر از رزمندگان مي سپارد که صحيح و سالم او را به پشت خط ببرند و به برادران مسئول تحويل بدهند. (7)

صحبت هايت را ادامه نده!

شهيد محمد پژگاله

در جمع خانواده نيز محمّد، مظهري از وارستگي و صدق و صفا بوده است. او سعي مي کرد بيشتر با رفتار خود امر به معروف و نهي از منکر کند و هميشه اعتقاد داشت که دو صد گفته چون نيم کردار نيست. يکي از مسايلي که ايشان هميشه نسبت به آن سختگيري خاصي داشت و هميشه در مورد عوارض و کدورت هاي آن سفارش مي کرد، مسأله ي غيبت بود. يک بار مادر اين بزرگوار شروع به درد دل کردن با ايشان مي کند و از شخصي صحبت مي کند که فلان کارهاي ناشايست را انجام داده است و به فاميل آنها توهين و بي ادبي روا داشته است. محمّد نمي گذارد که حرف مادرش تمام شود و از او خواهش مي کند که صحبت هايش را ادامه ندهد چون غيبت محسوب مي شود.
مادرش مي گويد: «آخر محمّد جان، من که دارم حقيقت را مي گويم.»
محمّد با لبخندي جواب مي دهد: «مادر جان، همين که حقيقت را مي گويي غيبت است و اگر خداي نخواسته خلاف واقعيت بود که شامل تهمت مي شد.» (8)

پي نوشت ها :

1- نسيم صبح، ص32.
2- نسيم صبح، ص72.
3- نسيم صبح، ص92.
4- عشق در ساعت9:10، ص117.
5- موسي در طور، ص54.
6- شور عاشقي، صص56-55.
7- صبح پرکشيده، صص62-61.
8- صبح پرکشيده، ص64.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، (1390)، سيره شهداء دفاع مقدس 27، حميت و پايبندي به احکام شرعي، تهران: قدر ولايت، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی