حقوق و وظايف حاکم در قبال خودش
 حقوق و وظايف حاکم در قبال خودش

 

نويسنده: مصطفي دلشاد تهراني





 

شرح گزاره هاي نامه 53 نهج البلاغه

« فَاملِکَ هَوَاکَ، وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفسِ الأِنصَافُ مِنهَا فِيمَا أحبَبتَ وَ کَرِهتَ. »
پس هواي نفس خويش را در اختيار گير، و در ميدان دادن به نفس و آن چه بر تو روا نيست، بخل بورز که بخل ورزيدن به نفس، انصاف ستاندن از نفس است در آن چه دوست داري و چيزي که نمي پسندي.
در جايگاه مديريت حقوق بسياري براي خود وجود دارد، که مهم ترين آن حقوق، پاسداشت حريم خويش، و خودمهاري است. چنان که امام علي (ع) به مالک اشتر توجّه داده است، زيرا در مديريت به سبب قدرتي که ملازم آن است و امکاناتي که در آن فراهم است، و گستره ي تأثير و نقش آن، بيش از هر حوزه ي ديگري نيازمندِ خود مهاريِ مديران است. از اين رو اميرمؤمنان علي (ع)، مديران را به در اختيار گرفتن هواي نفس خويش مي خواند: « فَاملِکَ هَوَاکَ. »
اصل واژه ي « هوي » به معناي خالي بودن و سقوط کردن است، و خواهش هاي نفس و تمايلات پست آدمي را هوي گفته اند چون از هر خوبي و نيکي خالي از تهي است و موجب سقوط آدمي مي شود. (1)
انسان در جايگاه قدرت، به شدّت در معرض خواهش هاي نفساني است، و از اين رو سخت نيازمند مهار دروني است. اميرمؤمنان علي (ع) در نامه اي به اَسوَدبن قُطبه، (2) سردار سپاه حُلوان (3) نوشته است:
« فإِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذلِکَ کَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ، فَلْيَکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً، فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ، فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ. » (4)
بي گمان هنگامي که خواسته ي دروني سرپرست گونه گون و چندگانه شود، او را بسيار از دادگري باز مي دارد؛ پس بايسته است که کار مردم در جهت حق نزد تو يکسان باشد، زيرا در ستمگري چيزي را به جاي دادگري نتوان به دست آورد. لذا از چيزهايي همانند آن، خود را دور ساز.
کجي ها و نامردمي ها، تجاوزها و ستمگري ها، همه از اين جا آغاز مي شود که آدمي به خواهش نفس و تمايلات پست تن مي دهد و آن را پيروي مي کند.
« إِنَّمَا بَدءُ وُقُوعِ الفِتَنِ أهوَاءٌ تُتَّبَعُ... » (5)
جز اين نيست که آغاز پديد آمدن فتنه ها پيروي خواهش هاي نفساني است.
ويژگي خواهش هاي نفساني و تمايلات پست اين است که چون برآيند و ميدان يابند، آدمي را در اسارت مي گيرند و او را از خردورزي و درست انديشي باز مي دارند و به سقوط مي کشانند.
« وَ کَم مِن عَقلٍ أسِيرٍ تَحتَ هَوي أمِيرٍ. » (6)
و چه بسا خردي که در زير فرمانروايي هوا و هوسي اسير است.
آن که به خواهش هاي نفساني و تمايلات پست خود ميدان مي دهد، به هر خلاف و تجاوز بي دادي تن مي سپارد. (7)
« وَ الشَّقِيُّ مَنِ انخَدَعَ لَهَوَاءُ وَ غُرُورِهِ. » (8/)
بدفرجام کسي است که نيرنگِ خواهش نفس و فريب آن را پذيرد.
بنابراين با توجّه به جايگاه خطير و پرآفت مديريت، و نقشي که خواهش هاي نفس و تمايلات پست در تباه ساختن مديران دارد، اميرمؤمنان علي (ع) از جمله حقوق آنان بر خويش را اين دانسته است که بازدارندگي شديد نسبت به خواهش هاي نفس و تمايلات پست داشته باشند؛ و براي بيان اين امر از واژه ي « شُحّ » بهره گرفته است: « وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَکَ » ( و در ميدان دادن به نفس و آن چه بر تو روا نيست بخل بورز. ) اصل واژه ي « شُحّ » منع و بازدارندگي است، سپس به صورت منع و بازدارندگي همراه با حرص و آز به کار رفته و آن گاه توسعه در معنا يافته و به معناي بخل توأم با حرص و بخل شديد استعمال شده است. (9) امام (ع) با کاربرد اين واژه، مديران را به بازدارندگي و منع شديد در برابر خواهش هاي نفس و تمايلات پست فراخوانده است. نبودِ خود مهاري در مديريت، منشأ هر گونه تباهي و نابکاري است، چنان که امام علي (ع) در هشداري به مالک اشتر فرموده است:
« وَ إِنَّمَا يُؤتَي خَرَابُ الأرضِ مِن إِعوَازِ أهلِهَا، وَ إِنَّمَا يُعوِزُ أهلُهَا لِإِشرَافِ أنفُسِ الوُلَاةِ عَلَي الجَمعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهِم بِالبَقَاء، وَ قِلَّةِ انتِفَاعِهِم بِالعِبَرِ. » (10)
و ويراني زمين تنها از تنگدستي دارندگانِ زمين پيش مي آيد، و دارندگانِ زمين تنها و تنها با روي نهادن فرمانداران به گردآوردن [ دارايي براي خويش ]، و بدگماني شان به ماندگاري در کار، و کميِ سود جستن از گذرآموزي ها است که تنگدست مي شوند.
لازمه ي مديريت درست و توانمند و به دور از سرکشي و قانون شکني، شناخت قدر و قيمت، و ارزش ها و استعدادهاي خويش است، تا انسان شکر وجود خود و ديگران گزارَد، و خود و ديگران را هدر ندهد، و پيوسته در مسير شکوفايي استعدادهاي خويش و ديگران عمل کند و مديريت را رو به سوي کمال ببرد. امام (ع) به مالک اشتر اين گونه آگاهي مي دهد:
« وَ لَا يَجهَلُ مَبلَغَ قَدرِ نَفسِهِ فِي الأمُورِ، فَإِنَّ الجَاهِلَ بِقَدرِ نَفسِهِ يَکُونُ بَقَدرِ غَيرِهِ أجهَلُ. » (11)
[ کسي را برگزين که ] به اندازه ي ارزش و توانايي خويش در کارها نادان نباشد، زيرا کسي که به اندازه ي ارزش و توانايي خويش نادان باشد، به اندازه ي ارزش و توانايي جز خود بسي نادان تر است.
حقّ انسان در جايگاه مديريت، بر خويش اين است که پيوسته به حسّاسيت جايگاه خود توجّه داشته باشد، و نيز پيوسته خود را ارزيابي کند و ببيند آيا شرايط لازم را دارد، و با زمان و مقتضيات آن پيش آمده است، و متناسب با آن توانايي هاي لازم را کسب کرده است؟ و مبتني بر اين، خود را روزامد و توانا سازد. (12) زيرا کسي که نتواند ارزش ها و توانايي هاي خود را به درستي بشناسد و به کار گيرد و رشد دهد، درباره ي ديگران نيز نمي تواند چنين کند؛ و اين ناداني و ناتواني اي اساسي در مديريت است؛ به بيان امام علي (ع):
« العَالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ؛ وَ کَفَي بِالمَرءِ جَهلًا ألَّا يَعرِفَ قَدرَهُ. » (13)
دانا کسي است که قدر خود را بشناسد؛ و در ناداني انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد.
آگاهي آدمي از ارزش هاي خويش و استعدادهاي دروني خود، زمينه اي است اساسي براي تلاش در تربيت و تقويت و فعليت بخشيدن به آن ها و بهره برداري درست از وجود و توان خود و ديگران در جهت مطلوب؛ و نيز شناخت حريم و حرمت خود، تا آن را پاس بدارد و اجازه ندهد حريم و حرمت او، و ارزش هاي انساني اش آسيب ببيند.
حقّ انسان بر خود در جايگاه مديريت اقتضا مي کند که حريم خويش نگه دارد و به اسارت خواسته هاي پست در نيايد، و براي قدرت و مُکنِت چند روزه، کرامت انساني خود را زيرپا نگذارد:
« وَ أکرِم نَفسَکَ عَن کُلِّ دَنِيَّةٍ، وَ إِن سَاقَتکَ إِلَي الرَّغَائِبِ، فَإِنَّکَ لَن تَعتَاضَ بِمَا تَبذُلُ مِن نَفسِکَ عِوَضًا. » (14)
نفس خود را گرامي تر از آن بدان که به هر گونه پستي تن دهي، هر چند تو را بدانچه خواهاني رساند، زير آن چه را از خود بر سر اين کار مي نهي، هرگز به تو برنگرداند.
حرمت انسان به اين است که مرتبت خويش بشناسد و در راه شکوفا کردن خود گام بردارد و در حوزه ي کار خويش مرزباني نمايد و پاي از حق فراتر ننهد؛ و اين از حقوق اساسي آدمي بر گردن خويش است:
« مَن تَعَدَّي الحَقَّ ضَاقَ مَذهَبُهُ، وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلَي قَدرِهِ کَانَ أبقَي لَهُ، وَ أوثَقُ سَبَبٍ أخذتَ به سَبَبٌ بَينَکَ وَ بَينَ اللهِ. » (15)
هر که پاي از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود، و هر که اندازه ي خود بداند، حرمتش باقي ماند، و استوارترين رشته اي که تو راست رشته اي است که ميان تو و خداست.
هر چه آدمي آگاهي بهتري به حقوق خود داشته باشد، و هر چه پايبندي بيش تري در عرصه ي عمل به حقوق نشان دهد، از کمال والاتري بهره مند مي شود و به ضمانت جدّي تري در تأمين سلامت زندگي اين جهاني و سعادت زندگي آن جهاني دست مي يابد:
« وَ َلْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَي الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ، ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ; فَإِنَّ فَوْزاً بِهذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَکَارِمِ الدُّنْيَا، وَ دَرْکُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ. » (16)
بايد که آدمي به انگيزه ي پاداش الهي در رعايت حقوق و تاب آوردن بر سختي هاي آن، خود را به شکيبايي وادارد، که به دست آوردن اين خصلت ها مکرمت هاي اين جهان را داشتن است و فضيلت هاي آن جهان را يافتن.
حقوق انسان بر خود، اقتضا مي کند که همه ي حوزه ي مديريت خويش را به درستي و با کفايت پاس بدارد و با مسئوليت پذيري تمام، امور را پيش ببرد. امام (ع) در اين باره، مالک اشتر را چنين هشدار داده است:
« وَ مَهمَا کَانَ فِي کُتَّابِکَ مِن عَيبٍ فَتَغابَيتَ عَنهُ ألزِمَتهُ. » (17)
و هر عيبي که در دبيران تو باشد و تو آن را ناديده بگيري، هميشه پايبند تو خواهد ماند.
لازمه ي پاسداشت حقوق خويش، توجّه به عملکرد تمام مراتب مديريتي زير نظر خود و در پيوند دانستن خويش با آن ها است، به گونه اي که هر ناتواني و نادرستي در هر واحدي، ناتواني و نادرستي خود ديده شود و مسئوليت آن گردن گرفته شود. اين گونه است که حريم و حرمت ها به درستي حفظ مي شود.

پي نوشت ها :

1- أبوالحسن احمدبن فارس بن زکريا، معجم مقاييس اللغة، بتحقيق و ضبط عبدالسلام محمد هارون، الطبعة الثانية، شرکة مکتبة و مطبعة الحلبي، مصر، 1389 ق. ج 6، ص 15؛ التحقيق في کلمات القرآن، ج 11، صص 299-300.
2- درباره نام اين سردار امام که قُطبَه است يا قُطنَه يا قُطَبيَه ميان مورخان و شارحان نهج البلاغه اختلاف است. نک: وقعة صفّين، ص 106؛ شرح ابن أبي الحديد، ج 17، ص 145؛ نهج البلاغة، ترجمه سيّد جعفر شهيدي، ص 531.
3- حُلوان شهري بوده است بر ساحل چپ رودخانه حُلوان ميان بغداد و واسط در جنوب سرپل ذهاب. رک: شهاب الدين أبوعبدالله ياقوت الحموي، معجم البلدان، دار بيروت للطباعة و النشر، بيروت، 1408ق. ج 2، ص 291.
4- نهج البلاغه، نامه ي 59.
5- همان، خطبه 50.
6- همان، حکمت 211.
7- دلالت دولت، صص 120-121.
8- همان، خطبه ي 86.
9- معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 178؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج 6، صص 21-22.
10- نهج البلاغه، نامه ي 53.
11- همان.
12- دلالت دولت، ص 491.
13- نهج البلاغه، خطبه ي 103.
14- همان، نامه ي 31.
15- همان.
16- همان، خطبه ي 142.
17- همان، نامه ي 53.

منبع مقاله :
دلشاد تهراني، مصطفي؛ (1390)، رايت درايت: اخلاق مديريتي در عهدنامه ي مالک اشتر، تهران: انتشارات دريا، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی