جعل و تأثير
جعل و تأثير

 

نويسنده: مهدي حائري يزدي




 

مقصود از جعل، تأثير علت يا، به عبارت ديگر، اثر حقيقي جاعل و مؤثر است که عيناً معلول آن علّت خواهد بود. و چون وجود به وجود نفسي و وجود رابط تقسيم مي شود، جعل نيز گاهي بسيط و گاهي ترکيبي است.
حقيقت جعلِ بسيط و ترکيبي غير از اين نيست که در جعل بسيط، وجود نفسي و در جعل مرکب، وجود رابط مفروض است، و معني وجود نفسي و رابط در بحثي که از وجود مطلق و مقيد به عمل آمده معلوم گرديده است. (1) اکنون براي مزيد توضيح، ضمن مثال هايي که سابقاً آورده ايم اصل جعل و بساطت و ترکيب آن را شرح مي دهيم.
گزاره هاي زير را در نظر آوريد:
1. سقراط موجود است.
2. سقراط حکيم است.
اين دو گزاره، همان طور که گفته شد، از نظر صورت منطقي، تفاوت اصولي و کلي دارند، زيرا در گزاره ي اول وجود، محمول واقع گرديده و هدف اساسي گزارش دهنده اشارت به هستيِ سقراط است. اين گزارش براي کساني که از هستي سقراط بي خبرند مفيد خواهد بود، و چون يک وجود و يک ايجاد بيش تر نيست. مبناي اين گزاره جعل بسيط است. ولي در گزاره ي دوم وجود به هيچ وجه منظور نيست و به همين جهت، نامي از هستي سقراط به ميان نيامده؛ فقط اشارت به حکمت سقراط، که کمالي ثانوي است، هدف اصلي گزارش دهنده است. وجود، ميان حکيم و سقراط رابط نوعي اتحاد قرار گرفته است، بدين معني که آنچه از اين گزاره به دست مي آيد اين است که سقراط و حکيم، با آن که از نظر لفظ و مفهوم متفاوت اند، در يک واحد عيني انساني اجتماع پيدا کرده اند و هر دو عنوان داراي يک مصداق اند. نشانه ي اين هماهنگي اين است که يک موجود حقيقي انسان را مي توانيم هم سقراط و هم حکيم بناميم. ولي چون در اين گزاره، حقيقتاً دو وجود و دو ايجاد، يکي وجود خود سقراط و ديگري وجود حکمت او، با يکديگر ترکيب يافته اند، مبناي آن جعل مرکب است.
از اين توضيح مطلب ديگري هم به دست مي آيد، و آن اين که جعل ترکيبي فقط ميان شيء و عوارض مفارق آن وجود دارد و ميان ذات و ذاتيات و همچنين در لوازم ذات، که ثبوت آن ها براي ملزوم ضروري است، جعل ترکيبي معقول نيست.
اين سخن از قول شيخ الرئيس ابن سينا مشهور است که « پروردگار زردآلو را زردآلو نکرده، بلکه آن را هستي بخشيده است ». مقصود اين است که جعل ترکيبي هرگز ميان شيء و خود آن نيست، زيرا هيچ حقيقتي با خود ترکيب نمي يابد؛ ترکيب هميشه بين دو شيء متغاير صورت مي گيرد. ذاتيات و لوازم ذات نيز با خود ذات موجود مي شوند و ابداً نياز به ايجاد مستقل و ترکيب ندارند. مثلاً اگر بگوييم « انسان انسان است » يا « انسان حيوان و گوياست » يا « عدد چهار زوج است »، سخن تازه اي که مفيد جعل ترکيبي باشد نگفته ايم؛ چه انسانيت براي انسان و زوجيت براي عدد چهار امري ضروري و با جعل بسيط ذات، مجعول است.
تا اين جا سخن از جعل بسيط و جعل ترکيبي بود، ولي مقصود از بحث صرفاً تعريف مفهوم جعل يا تقسيمات آن نيست! بلکه مقصود اصلي اين است که در فعل و انفعال يا تأثير و تأثر حقيقي، جاعل و مجعول يا، به عبارت روشن تر، علت و معلول واقعي را مشخص کنيم: آيا ماهيت مجعول، اثر واقعي و اصيل ماهيّت جاعل است يا وجود از مبدأ هستي سرچشمه مي گيرد؟
بديهي است اگر هر يک از اين دو، مجعول بالاصالة باشد، ديگري مجعول بالعرض خواهد بود. اين نکته نيز قابل توجه است که اين بحث، از آن نظر که سروکار آن با تأثير و تأثر حقيقي است با بحث اصالت وجود و ماهيت هماهنگي مخصوص دارد، و قطعاً مي توان گفت هر دو از يک منبع اصيل سرچشمه مي گيرند. اگر آن جا از اصالت وجود يا ماهيت گفتگو به ميان آمده، در اين جا از اصالت مجعول تحقيق به عمل مي آيد؛ و اگر در آن جا به اصالت وجود قائل شده باشيم، در اين جا نيز، به پيروي از آن، ناگزيريم جعل بالذات را براي وجود معلول، و نه ماهيت آن، تصديق کنيم.
دسته اي از دوستداران فلسفه به جعل « صيرورت » يا « اتصاف » قائل شده اند که سخن آن ها به هيچ وجه با روش فلسفه وفق نمي دهد، و به همين جهت، از تشريح مکتب آن ها صرف نظر مي کنيم و فقط به بحث و تحليل نظريه ي جعل وجود يا ماهيت مي پردازيم.
شمار زيادي از پيروان مکتب اشراق، مخصوصاً در زمان شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي، ماهيت را مجعول و مخلوق بالذات مي دانستند. و علت شيوع اين روش آن بود که در آن روزگار نفوذ متکلمين، که طرفدار تقرر ماهيات عاري از هرگونه وجود ( اعيان ثابته ) بودند، بسيار بود. داشمندانِ آن روز براي آن که اثبات کنند که ماهيت به خودي خود هيچ نحو ثبوتي ندارد، داستان مخلوقيت ماهيت را پيش کشيدند و به مجعوليت آن، که نقطه ي مقابل عقيده ي متکلمين است، قائل شدند. بنابراين، نظريه ي جعل يا ماهيت را که اصولاً بر اثر مخاصمه و جدالي عميق و طولاني ميان متکلمين و فلاسفه به شکل جدل پديدار گرديده است نمي توان متکي به مباني علمي و روش تحليلي فلسفه دانست.
ولي در زمان هاي بعد مشائين اسلامي، که در محيط آزادتري فکر مي کردند، صريحاً وجود را هم اصيل و هم مجعول بالذات خواندند. حکماي اسلامي مشّاء به چندين طريق فرضيه ي خود را ثابت کرده اند که از آن جمله استناد به اعتباريت ماهيت و لوازم آن است، بدين قرار که لوازم و عوارض ماهيت آن نوع آثار و لواحقي است که از خود ماهيت، بدون دخالت وجود، پديد مي آيد، و چون بالاتفاق مسلم است که ماهيت بدون وجود اعتباري است، بدون ترديد لوازم آن اعتباري خواهد بود؛ زيرا لوازم امر اعتباري هرگز ممکن نيست اصيل و واقعي باشد، و بالنتيجه، اگر ماهيت، مجعول بالذات باشد، سراسر عالم هستي، چون از لوازم ماهيت صادر اول است کلّاً اعتباري و غيرواقعي خواهد بود. لذا فکر مجعوليت ماهيت فکري کاملاً بي اساس است که با روش تحليلي فلسفه، مخصوصاً با مبناي اصالت وجود، قابل انطباق نيست.

پي نوشت :

1. پس از توضيح زير، لينکي از مقاله ي شماره ي 13 قرار دهيد.
براي مطالعه ي بيشتر ببينيد: ــــ محل لينک

منبع مقاله :
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم



 

 

نسخه چاپی